مسافر

1391/10/14

این داستان میتونه واسه همه اونایی که بی هوا هر شخصی رو سوار ماشینشون میکنن یه تجربه باشه تا از اشتباهات دیگران سر مشق بگیرن
داستان از اونجایی شروع میشه که نصف شب بود ساعت دوازده مسیر بین سسندج تا بانه را داشتم با ماشینم میرفتم تا برادرم رو که پیش ما بود برسونم خلا صه نزدیکا ساعت یک بود که برادرمو رسومندم و چند دقیقه موندم پیشش اون به من اسرار کرده که شب بمونم و صبح راه بیفتم ولی من چون باید اول صبح میرفتم دنبال کارهای اداریم نمیتونستم بمونم بخاطر همین بعد از نیم ساعت راه که برگردم سنندج هنوز از بانه بیرون نزده بودم که پیش خروجی بانه دو تا خانم نسبتا جوان زیر یه تیر چراغ برق توی بلوار واستاده بودن معلوم که قصد بانه رو دارن من هم از خدا خواسته و خسته بودم و گفتم هم تو راه یه هم صحبتی داشته باشم و هم شاید بتونم با آنها بیشتر آشنا بشم ولی از این خبر نداشتم که چه چیز وحشتناکی منتظر منه خلاصه اونا دستشون رو گرفتن بالا به نشانه اینکه وایسا منم وایسادم یکی از اونها اومد کنار ماشین و با احترام تمام بهم گفت آقا شما سنندج میرید من هم گفتم بله منم هم منتظر شدم که اونا سوار شن و راه بیفتم یکی از اونا اومد و صندلی جلو نشست حدودا معلوم بود که سنش از اونی که عقب نشسته بزرگتره یه خانم با مانتوی کوتاه سفید و شلوار سیاه و آرایش غلیظ که میتونست هر مردی رو اقوا کنه یه کوله پشتی نسبتا کوچیک هم داشت که اونو روی زانوهاش گذاشته بود منم فکر میکردم چون مانتوش کوتاه بود اینکارو کرد حدودا 10 دقیقه ایی گذشته بود که حرفی رد و بدل نشده بود تا یکدفعه اونی جلو نشسته بود حرف رو باز کرد و گفت شما کجا بودید منم در جواب گفتم رفته بودم برادرمو برسونم و گرم صحبت بودیم که من از حرفاش فهمیدم اون دو تا دانشجو هستن و نصف شب از خوابگاه زدن بیرون و میخوان پیش خانوادهشون برن من گرم صحبت بودم که یک دفعه یه چیز سردی رو روی گردنم حس کردم دست چپمو از فرمون برداشتم ببینم چیه که یه دفعه دختری که پشت بود گفت اگه برگردی یه گلوله خالی میکنم تو سرت اون لحظه بود که فهمیدم چه خبره بله خانوما دزد تشریف دارن ترس کل وجودمو و گرفته بود و بدنم بدجور شروع کرده بود به عرق کردن دیگه نمیدوستم باید چه کار کنم تا که یدفعه گفتم هر چی میخوایید ببرید ولی تو رو خدا منو نکشید ماشین مال شما اصلا همه چیزم مال شما فقط بزارید زنده بمونم تا که یه دفعه اونی که جلو نشسته بود گفت تو برای ما مهمی نه ماشینت ما تو رو میخوایم در همین لحظه بود که هم ترسم بیشتر شد هم تو فکر رفتم که یعنی با من چیکار دارن بعد گفت ماشینو بزن کنا ر وایسادم کنار منو از ماشین پیاده کردن و اونی که جلو بود از کوله پشتیش یه تناب و چشم بند سیاه درآورد که دست و پامو بست و چشمامو بست و منو انداختن صندلی عقب و دیگه من چیزی متوجه نشدم فقط صداهاشونو میشنیدم که میگفتن ببین امشب واسه رییس چی جور کردیم بعد از حدود یک ساعت که از ظرز رانندگیش متوجه شدم از جاده اصلی اومدیم کنار و داریم تو جاده خاکی راه میریم که وایساد بله رسیدیم چون صدای در باز شدن و بعدش خاموش شدن ماشینم رو شنیدم منو از ماشین آورن پایین چشامو باز کردم که دیدم توی یه خونه بزرگ شبیه به ویلا بودم هستم که کلی دختر اونجا بود و من مات و مبهوت مونده بودم که اینجا کجاست یا اینکه چه خبره هیچ فکری به ذهنم خطور نمیکرد که باید چیکار کنم تا اینکه وارد سالن اصلی خونه شدیم چیزی دیدم که واقعا وحشت کردم یه عالمه ویترین روی دیوار بود که پر از سر بود بله سر آدم که هر کس اونو میدید همونجا وحشت میکرد همش هم سر مرد بود از راه پله های اون سالن یک زن که معلوم بود از همه مسن تره اومد پایین تا منو دید گفت که اونو بیارید تو اتاق من همونطور که گفت منو بردن تو اتاق که شبیه اتاق خواب بود منو لخت کردن و تمام لباسهام رو از تنم در آوردن من مونده بودم که اینا امشب میخوان چی به سر من بیارن تو همین فکر بودم که یک آن اون زنی که بعدا فهمیدم رییس اونها بود آمد داخل با تعجب به اون نگاه میکردم که یه دفعه بهم گفت چیه تا حالا یه زن رو بی لباس ندیدی منم شروع کردم گریه که اینجا کجاست و شما قراره با من چیکار کنید بعد از کلی خواهش اون زن به حرف دراومد گفت من اینجا کل زن های خیابان رو جمع میکنم و بهشون غذا و جا میدم و کارایی که ازشون رو میخوام واسم انجام میدن من پرسیدم چه کاری اونم گفت واسه خوش گذرونی که من بهشون میگم مردا رو واسم گول بزنن و بیارن اونجا من یا یکی از زنا باش سکس میکنه شروع کرد با من سکس کردن که منو از نفس در آورد و بعدش منو داد چندتا زن دیگه که من سکس کردن حدودا ساعت ۳.۵ یا ۴ شده بود که تمام اون زنایی اونجا رو بودن رو جمع کرد و گفت آماده شید اونها هم شروع کردم به جیغ زدن به من گفت ۱۰ دقیقه وقت داری فرار کنی اگه بگیریمت سرتو میبرم میزارم تو ویترین بعدش سویچ ماشینمو بهم دادن و گفتن ۱۰ دقیقت شروع شد من هم مستقیم رفتم سراغ ماشین ولی دیدم که حدردا نزدیکیه 20 الی 25 تا موتور تریل که دو ترک بودن و زن ها سوارشون بودن آماده بودن تا دنبال من بیان منم ماشینو روشن کردم و مستقیم رفتم بیرون در بسته بود ولی از شانس من اون در از از جنس تور آهنی بود طوری نبود که اگه با ماشین برم داخلش ماشینمو خراب کنه من هم با سرعت رفتم توی در و تونستم عبور کنم که شانس من بود شب تاریک بود چراغ های ماشینمو روشن نکردم و با سرعت میرفتم و دعا میکردم منو نگیرن ولی چیکار میتونسم بکنم ۲۵ تا موتور پشت سر من بودن و دو ترک و بعضب هاشون مصلح بودن (کلت) داشتن با هر دردسری بود به جاده اصلی خودمو رسوندم حدودا نیم ساعتی گذشته بود که منو گم کردن منم شروع کردم حرکت به سمت شهرم به اولین پاسگاه که رسیدیم قضیه و براشون تعریف کردم و مستقیم هم زنگ زدم داییم و با حالت خواب آلود جاوبمو داد میام که (معاون اصلاعات نیروی انتظامی شهر بانه بود ) منم گفتم دایی یه جا گیر کردم اوب هل کرد ولی من تا قضیه رو براش تعریف کردم گفت همونجا وایسا من دارم میام بعد از نیم ساعت خودشو رسوند منم قضیه رو تعریف کردم حدودا ساعت 6 شده بود اونم به مامورهای اگاهی دستور داد تحقیق کنن دیگه قضیه اطلاعاتی شده بود و من تا جایی رو که یادم بود به آنها گفتم ولی مابقیش دیگه با اونا بود خلاصه بعد از ۱ روز که گذشت نیرو های اطلاعاتی تونسن اونجا رو پیدا کنن و براش برنامه ریزی کنن بعد چند ماه گذشتن از اون ماجرا داییم اومد خانمان و برام تعریف کرد که قضیه اونا به کجا رسید :
از اینجاشوو داییم برام تعریف کرد:
اون گفت که نیرو ها اونها اونجا رو پیدا کردن و با یک عملیات همه رو بازداشت کردن و توی بازجویی هاشون ار رییس اونا معلوم شد که رییسشون یک زن خوب بوده که با بازی گرفته شدن اون توسط مردها از مردها تنفری خواصی پیدا کرده بود ودست به این کار زده بود و تا اون روز که منو برده بود توی ویترین اون 689 نفر رو کشته بود و من اولین نفری بودم که تونسته بودم فرار کنم و به خاطر همین تونستن اونا رو بگیرن اون و با بقیه زنها رو همشون رو اعدام کردن وهیچ خبری ار اونا رو اعلام نکردن

نوشته: علی


👍 0
👎 0
33587 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

350593
2013-01-03 01:57:33 +0330 +0330

ژول ورن کسشعرگو ندیده بودیم که دیدیم!

0 ❤️

350595
2013-01-03 02:15:51 +0330 +0330
NA

تا ساعت 4 کلي زن باهات سکس کردن ها؟ حتمأ پاره کردن تور با ماشين هم سوغاتي هاليووده؟ داشتي از (سسندج!) ميرفتي بانه. سعي کن داستاناي بيشتري بنويسي. يه وقت ديدي سر تو رو هم بريدن…

0 ❤️

350596
2013-01-03 02:36:56 +0330 +0330
NA

وای خدا دارم از خنده میمیرم دمتگرم که موجبات خنده ی بچه ها رو فراهم میکنی واقعا که ترک خری هستی

0 ❤️

350597
2013-01-03 02:55:14 +0330 +0330

کلآ تخمی-تخیلی بود…ببین کوچولو…انگار فیلم زیاد نیگاه میکنی…ضریب مرگ…جیمز باند…ماموریت غیر ممکن از شماره یک تا n ام واز این جور فیلما که خیلی جو گیر/یا شایدم جو کیر/شدی…فقط اونا با تیر شکار میکردن تو با کیر…
اخه میدونی تواز کیرت بیشتر کار میکشی تا از تیرت…
بجای دیدن این فیلما گمشو برو درستت رو بخون …دیگه ننویس…بیسواد از تو چیزی در نمیاد بجز پشگل…

0 ❤️

350598
2013-01-03 03:08:46 +0330 +0330

با زبون کردی برات مینویسم نظرمو؛کاکه گیان بم جوره داستانانه ابروی کورد مبه بقوربان؛با گالتمان په نکن

0 ❤️

350599
2013-01-03 03:26:49 +0330 +0330

جیمز باند وارد میشود…
داداش دمت گرم. من اگه چند صوت شیشه هم میکشیدم نمیتونستم همچین توهمی که تو زدی رو بزنم و این داستان رو سرهم کنم. فقط جون عاقات بگو این داستان رو از کجات درآوردی؟ من الان دوماهه دارم یه داستان مینویسم هرچی سعی میکنم بعضی جاهاشو نمیتونم در بیارم اونوقت تو به این قشنگی سرهم کردی… 689 نفر؟ فکر کنم قرارشون 690 نفر بود که با در رفتن تو یکیش ناقص موند. بازم بنویس. ایندفعه قسمت بعدی 007 رو خودت بنویس و نقش اول رو بازی کن. مخصوصا اون سکانس تعقیب با 25 موتور تریل توسط زنهایی که کلت داشتن رو حتما بهش اضافه کن. گور پدر پیرس برازنان و دانیل گریک. خودتو عشق است…

0 ❤️

350601
2013-01-03 03:32:09 +0330 +0330
NA

بله بله پسرا همینطورن.برا اینکه خودشونو خالی کنن ببینید چه چیزایی به هم میبافن.بیشترشون پست هستن

0 ❤️

350602
2013-01-03 03:36:48 +0330 +0330
NA

جوری گفتی یکدفعه سر حرف رو باز کرد فکر کردم یهو از تو کیفش تفنگی چیزی درآورده ترسیدم
(دیدم توی یه خونه بزرگ شبیه به ویلا بودم هستم ) آخرش تو خونه بودی یا هستی تکلیفمونو روشن کن
ببخشید میشه راجع به این جمله توضیح بدی من هیچی ازش نفهمیدم (که تمام اون زنایی اونجا رو بودن رو جمع کرد )
خب حالا با همه ی این توصیفات که 90 درصد املا و جمله بندیات اشتباه بود فقط میتونم بهت بگم عزیزم کمتر فیلم هالیودی نگاه کن در ضمن بذار یه سری اطلاعات راجع به کار مامورای اطلاعات و آگاهی بهت بگم که دچار اشتباه نشی وقتی گروه های اطلاعاتی دارن روی یه پرونده کار میکنن هیچوقت به مامورای آگاهی راجع به اون پرونده چیزی نمیگن حالا مچ گیری دوم اگه دایی شما معاون اطلاعات بانه هستش یکی از پسردایی های من رئیس اطلاعات بانه بود که 5 ماه پیش شهیدش کردن میتونی بری بپرسی و تاحالا م یه همچین موردی رو نشنیدم فرزندم اصلا تو با این سوادت میدونی 689 نفر چندتا میشه اگه یه همچین موضوعی اتفاق میوفتاد تو غرب کشور مثل بمب صدا میکرد

0 ❤️

350603
2013-01-03 03:44:20 +0330 +0330

Heyf shod una nemidunestan nafare 690 toe 007 hasti vagarna recordeshun ro kharab nemikardan!!!

0 ❤️

350604
2013-01-03 04:30:12 +0330 +0330
NA

از قدیم گفتن کمتر بزن همیشه بزن
حس خوبی داری و تخیلات زیاد

جناب اقای ادمین چطور شد الان؟
مرسی ادمین جونم دستت درد نکنه لطف کردی نظر لطفته
باید با همین دستمال کشی ها خودمو خالی کنم دیکه اسم داستان من عشق و نفرت بوده ادمین با اسم عشق تلفنی اپ کردش
باید چی کفت؟
دوستان دوست داشتتین داستان عشق تلفنی رو بخونین

0 ❤️

350605
2013-01-03 05:29:27 +0330 +0330

منم با مدعی العموم موافقم.

0 ❤️

350606
2013-01-03 08:37:53 +0330 +0330
NA

به زبونه ترکی میخوام فقط بهت فش بدم:
دو سیحدیر قهبه دن زویموش

0 ❤️

350607
2013-01-03 09:16:17 +0330 +0330
NA

امکان پزیره.
خوب بود

0 ❤️

350608
2013-01-03 09:55:18 +0330 +0330
NA

این دیگه دست هرچه داستان زومبی و خون اشام و … رو از پشت بسته . بچه جون چی زدی که اینقدر توهمت بالا رفت . خودتو به هالیوود برسون .اینجا بمونی حقت ضایع میشه. بری اونجا خوب پیشرفت می کنی هاااااا. از ما گفتن

0 ❤️

350609
2013-01-03 11:29:52 +0330 +0330
NA

دوستانی که میخوایید فیلم نگاه کنید به رده سنی فیلم توجه کنید که از این بلا ها سرتون نیاد

0 ❤️

350610
2013-01-03 15:30:35 +0330 +0330

کلبه 98 از اون کامنتهای جنجالیت بزار. خاطره ای، پند و اندرزی، چیزی …
به خشک و خال راضی نمیشیم دیگه.

0 ❤️

350611
2013-01-03 19:52:09 +0330 +0330

واقعا چندش آورترین داستانی بود که خوندم.توهم هم بخدا حدی داره.

0 ❤️

350612
2013-01-04 13:13:19 +0330 +0330
NA

کس کش ببین توچقد خری که به این کرد میگی ترک،بخاب بابااسگل

0 ❤️




آخرین بازدیدها