دِلّا (۳)

1400/05/10

...قسمت قبل

دلا چشم هاش رو بست
واقعا بخاطر لذت این بوسه چشم هاش رو بست
یا …
اینم‌جز آموزش هاش بود؟
عصبی تر شدم از این فکر
همه چی زیادی برام مجهول بود و من آدم دونستن همه چیز بودم.بدنم از خشم و شهوت به مرز انفجار رسیده بود
پس مکث نکردم بالا تنه اش رو تو دستم فشردم
کوچیک بود
اما سفت و خوش فرم
دلا نالید
پر از لذت
انگار این حرکتش مجوز من بود
که اون راضیه
مسلما دختر هم نیست
اگر بود میگفت
اما حرفی نزد
کمرمو کمی عقب دادم و … بدون هشدار خودمو واردش کردم
صدای جیغ کوتاه دلا تو حمام اکو شد و چنگ زد به دستم
حرکاتمو تند تر ادامه دادم
بدن دلا از همون ورود داشت نبض میزد .
خودم هم زودتر از انتظارم ارضا شدم.
میدونستم چرا
سرمو عقب بردم
لبخند زدم
به صورت دلا نگاه کردم
چشم هاش خیس از اشک بود و …
صورتش رنگ پریده و …
لب هاش میلرزید
آروم گذاشتمش رو زمین که خشک شدم
خون سرخ رو رون پای سفیدش و کف حمام خود نمایی میکرد
لعنتی …
باکره بود!!
عصبانی نگاهش کردم و گفتم
-من ازت پرسیدم دختری چرا پس جواب ندادی؟
فقط نگاهم کرد
خدایا … دوست داشتم فقط سرش داد بزنم که باعث شده بود من یه بکارت رو اینجوری نابود کنم.
نه خودم لذت ببرم و نه خودش
دلا بازوم رو گرفت
انگار داشت از حال میرفت
عصبانیت دیگه بی فایده رود
آروم بغلش کردم
گذاشتمش تو وان
آب گرم باز کردم و گفتم
-تکون نمیخوری تا یا چیزی برات بیارم و ضعف نکنه
سر تکون داد و مظلوم نگاهم کرد
حوله ای دور کمرم پیچیدم و زدم بیرون
لعنتی لعنتی لعنتی
در حد انسان های اولیه رفتار کردم
میدونم پول دادم
میدونیم خریدمش برا سکس
اما نمیتونم خودمو راضی کنم مثل یه برده باهاش رفتار کنم و انسانیت خودمو بیشتر از این بزارم زیر پا
براش یه لیموناد عسلی درست کردم و رفتم تو حمام
تکون نخورده بود
تو وان بود و چشم هاش رو بسته بود
وان نیمه پر بود
رفتم سمتش و گفتم
-دلا
نگاام کرد
لیوان دادم دستش و رو به روش تو وان نشستم
زیر لب گفت مرسی و چند جرعه خورد
باز چشم هاش رو بست
سعی کردم به خودم مسلط باشم
اولین بار که خیلی تند رفتم
دومین بار میخواستم ملایم باشم
صدای ته سرم میگفت چرا؟
چرا ملایم باشی
برو دنبال لذت خودتت
اما قلبم و وجدانم راضی نمیشدن
دلا چشم هاش رو باز کرد
چند جرعه دیگه خورد
کمی بیشتر تو آب فرو رفت
حالا تنه اش تا وسط زیر آب بودن
ناخوداگاه پرسیدم
-دلا اسم واقعیته ؟
بی رمق نگاهم کرد و سر تکون داد آره
سریع پرسیدم فامیلیت چیه؟
با تکون سر گفت نه
عصبی گفتم
-بهت گفتن نگی؟
با تکون سر گفت آره
تقریبا داد زدم
-بدم‌میاد بی صدا جواب میدی
زود گفت
-ببخشید
سری تکون دادم و گفتم
-خوبه … حالا جواب بده… چرا اونجا بودی؟
-اجازه ندارم بگم
-اونا که نمیفهمن الان رئیست منم
-تعهد دادم تحت هیچ شرایطی نگم
سر تکون دادم و گفتم
-چند وقت اونجا بودی ؟ اینو که میتونی بگی؟
سر تکون داد آره و جواب داد
-۲ روز !
ابروهام بالا پرید و گفتم
-۲ روز ؟ دو روزه بهت آموزش دادن
نگران گفت
-آموزش ندادن . من… ام…
انگار نمیدونست چی باید بگه
بلاخره با تردید گفت
-به آموزش دیر رسیدم.
مشکوک نگاهش کردم و گفتم
-تو چند سالته؟
سریع گفت ۲۰
شاکی داد زدم
-به من دروغ نگو
با ترس زود گفت‌
-ماه دیگه ۱۸ میشم‌
نگاهش کردم
خدای من
خدای من
۱۸ !
فقط ۱۸ سالشه
برای منی که تا حالا با زنی زیر ۲۸ سال نخوابیدم دلا فقط یه دختر بچه است
دلا نگران گفت
-من زود یاد میگیرم. منو پس ندین .دستی تو موهای خیسم کشیدمو گفتم
-تو خیلی بچه ای
رد اشک باز تو نگاهش جمع شد و گفتم
-گریه نکن حالا فعلا قصد پس دادنتو ندارم…درد داری؟ یا میتونی بیای رو من ؟
لب گزید و نگران گفت
-مطمئنین همه اش جا میشه ؟
جفت ابروهام بالا پرید
این اولین بار بود که کسی نگران بزرگی من بود
نه اینکه من بزرگ نباشه!
اما دخترایی که همیشه باهاشون میخوابیدم هم بیشتر میخواستن
بازوش رو گرفتم و گفتم
-آره … جا میشه … از این بزرگتر هم جا میشه
نگران اومد سمتم
پاهاشو دو طرفم انداخت
منتظر بودم کامل بشینه
اما نیمه راه نالید و مکث کرد
انگار دیگه نمیرفت واقعا
یکم کمرشو فشار دادم که …
خون سرخ …
دوبارهداز رو آلتم حرکت کرد و تو آب پخش شد
به صورت دلا نگاه کردم
لب گزیده بود و چشم هاش اشکی بود
با این وجود باز هم فشار دادم
اینبار جیغ کشید و کامل آلتم داخلش رفت
میدونستم تازه پرده اش کامل پاره شده
دلا شروع کرد به لرزیدن و ناله کردن.خمار و نگران نگاهم کرد
یه دستمو گذاشتم پشتش تا بدنشو نگه دارم و با دست دیگه نوک سینه اش رو گرفتم و گفتم
-نترس… بهش میگن اورگاسم… چشماتو ببند ازش لذت ببر
انگار منتظر دستور من بود
سریع چشم هاشو بستو نفس عمیق کشید
لذت کل صورت زیباش رو گرفت
لعنتی
چرا باید انقدر خوب باشه
من میدونم اینبار دیگه زود ارضا نمیشم
اما نمیخوام که همین امشب از عقب هم باهاش رابطه داشته باشم
نرم دستمو رو لب های دلا کشیدم
شاید … امشب این لب ها به کارمون بیان
تا این فکر از سرم گذشت دلا چشم هاش رو باز کرد
خمار و مست لذت
لبخند زدم
کشیدمش تو بغلم
تو گوشش گفتم‌
-آماده تکرار این لذت باش.
مکث نکردمو حرکاتمو شروع کردم
رو پام وزنی نداشت
راحت بالا پائین میشد
اما بلد نبود چطور خودشو تکون بده
مشخص بود نه تنها تجربه ای نداره و آموزشی ندیده.‌… که کلا چیزی از سکس هم ندیده !
انقدر به ضرباتم ادامه دادم که دلا سه بار ارضا شد
اما خودم همچنان به لبه اورگاسم هم نرسیده بودم
دلا رو از رو خودم بلند کردم
بی حال و به سختی بلند شد
دمرش کردم لبه وان و خودم پشتش قرار گرفتم
سریع کمرش رو گرفتم و گفتم
-نترس مقعدتو میزارم برای بعد
به این حرف خودمو یه ضرب وارد جلوش کردم
بازم بدنش لرزید
واقعا این همه ارضا شدن اونم فقط با یه دخول برام قابل درک نبود
اما دلا بچه بود و شاید این اقتضای بدن یه دختر بچه ۱۸ ساله بود
سیر نمیشدم ازش
دومین اورگاسمم همیشه از اولی پر حرارت تر بود
برای همین همیشه دوبار اورگاسم میخواستم
بدنم نبض زد و کم کم آروم شدم
نفس عمیق کشیدم
خودمو بیرون کشیدم و
نفس هام کم کم آروم شد نشستم تو وان
دلا هم آروم نشست بین پام
جکوزی رو روشن کردم و چشم هامو بستم
وقت ریلکس کردن بعد یه سکس عاای بود
با گرما و فشار ملایم آب
دستمو دور بدن دلا قفل کردم و
خیلی زود خوابم برد
صدای آلارم یک ساعت جکوزی بلند شد و چشم هامو باز کردم
جکوزی خاموش کردم و به دلا نگاه کردم
اونم بغلم خواب بود
از دیدن صورت زیبا و معصومش لبخند زدم
اما زود به خودم اومدن.
نیک …
این دختر معشوقه ات نیست !
درسته دست نخورده بود
اما تو هیچی از گذشته و زندگیش نمیدونی
بلند شدم و دلا هم از خواب پرید
سریع بلند شد
بدون توجه بهش گفتم
-دوش بگیر . حوله بپوش. بیا رو تخت .
خودم رفتم زیر دوش و بدنم رو شستم.
دلا همچنان تو وان ایستاده بود
نگاهش نکردم
حوله ام رو پوشیدم و رفتم بیرون
اما در رو نبستم
به دلا نگاه کردم و گفتم
-عجله کن
چشمی لب زد و از وان‌خارج شد
تو اتاق از تو آینه همچنان حواسم به داخل حمام بود
موهام خشک کردم
شورت و شلوارکم رو پوشیدم
دلا حولا پوشید و اومد بیرون
رو تخت دراز کشیدم
دوتا بالشت گذاشتم زیر سرم
خیره به دلا با گونه های گل انداخته گفتم
-لباس بپوش … بیا پیشم …
گوشی رو برداشتم تا شام سفارش بدم که دلا پشت به من خم شد سر کوله اش .
حوله دورش کوتاه بود و همین خم شدن باسنش رو به نمایش گذاست برام
کمی از واژن سرخش هم پیدا شد و آلتم دوباره بیدار …
نفس عمیقی کشیدم تا خودمو آروم کنم
آروم باش نیک
این دختر قراره تو خونه ات بمونه
پس انقدر بی جنبه نباش…
داشتم خودمو آروم میکردم کا دلا حوله اش رو بیرون آورد
دیدن باسن قلبی شکل دلا با اون کمر باریک تمام حرف هامو پودر کرد .
لعنتی …
این باسن من امشب باید فتح میکردم
هم خوش فرم بود و هم…
فکر به تنگیش دیوونه ام میکرد
به شلوارکم نگاه کردم
آلتم قد کشیده بود
سابقه نداشت من با کسی سه بار پشت سر هم سکس کنم
اما حالا که آلتم بیدار بود
میدونستم تا خالیش نکنم آروم نمیشه
دلا خواست شورت بپوشه که گفتم
-نپوش … بیا اینجا
نگران نگاهم کرد که به کرم روی میز آرایش اشاره کردم و گفتم
-اون کرم رو هم با خودت بیار …
با استرس نگاهش بین من و کرم چرخید
شلوارکم رو بیرون آوردم و گفتم
-بیا … نترس … من کارمو بلدم
دلا اما فقط ایستاده بود
دوتا بالشت گذاشتم وسط تخت و گفتم
-دلا ؟
لحنم انقدر دستوری بود که دلا سریع کرم رو برداشت و اوند
از کشو پا تختی یه کاندوم برداشتم
درسته مارتین دختر هارو از نظر سلامتی چک میکنه
اما من هیجوقت رابطه مقعدی بدون کاندوم ندارم.
اینجوری برای سلامت هر دو طرف بهتره .
کاندوم رو آلتم کشیدم و به دلا اشاره کردم دمر شه
با ترس و دست لرزون کرم رو داد به من
اما تکون نخورد
کلافه گفتم
-چی شده؟ حرفم نا مفهومه؟ بهت میگم بیا دراز بکش اینجا … باسنتو بده بالا. پاتو باز کن و بدنتو ریلکس کن . بدو …
اما باز فقط نگاهم کرد
اخم کردم بهش
با صدای لرزون گفت
-من … من … میترسم …
من آدمی نبودم که شهوتم راحت بخوابه
مردی که تحریک شه و کاری نکنه!
اما صدای لرزون لیا و ترس تو چشم هاش خورده بود تو ذوقم
کلافه بالشت رو برداشتم
پرت کردم سمت تاج تخت و گفتم
-باشه… امشب کاریت ندارم… نترس…
پتو دادم کنار و ریموت برق رو زدم
دلا آروم اومد زیر پتو
کم پیش میومد با کسی که سکس داشتم تا صبح بخوابم
کلافه میشدم از حضور یه نفر دیگه رو تختم
خواستم به دلا بگم بره اتاق مهمان
مخصوصا که نمیخواستم تا صبح بهش دست بزنم
اما میترسیدم کاری کنه
یا فرار کنه
پس کنارش دراز کشیدم و گفتم
-تا من اجازه ندادم از تخت نمیری پائین. شیر فهم شدی؟
لب زد چشم
کشیدمش تو بغل خودمو چشم هامو بستم
بدن نرم و ظریفش حس خوبی بهم میداد
انتظار نداشتم اما زود خوابم برد
با صدای آروم کسی بیدار شدم
یه نفر نگران داشت صدام میکرد
-آقا … آقا … میشه از تخت برم پائین !
خواب و بیدار چشم هامو باز کردم
دلا بود تو بغلم
با نگرانی گفت
-باید برم توالت … اجازه دارم؟
دست هام رو شل کردم و گفتم
-برو زود بیا
دلا سریع از تخت رفت پائین
نشستم رو تخت
چشم هامو دست کشیدم
ساعت ۶.۵ صبح بود
معمولا این تایم اتومات بیدار میشدم
امروز خواب موندم
معدم خالی خالی بود
لابد دلا هم گرسنه بود
بلند شدم و رفتم سرویس بیرون اتاقم
دست و رومو شستم و کار هامو کردم
تصمیم گرفتم صبحانه آماده کنم و وسایل خطرناک رو از جلو دست دلا بردارم.
بیکن و تخم مرغ حاضر کردم
قهوه هم آماده شده بود
اما خبری از دلا نبود
یاد تیغ تو حمام افتادم و سریع برگشتم اتاق خواب
دیدن دلا نگران رو تخت گفتم
-چرا اینجا نشستی؟ بیا صبحانه.
نگران گفت
-شما گفتید از رو تخت بدون اجازه جایی نرم
اخم کردم و گفتم
-آره وقتی خودم رو تختم. اگه رو تخت نیستم تو چرا اونجایی؟
با سر اشاره کردم بیاد و گفتم
-هر جا من هستم تو هم باید اونجا باشی .
سریع بلند شد
با یه شورت بود فقط
درست مثل من
با تردید گفت
-لباس بپوشم
با تکون سر گفتم نه و نگاهش کردم تا از اتاق بیاد بیرون
اون سینه های نارس و صورتی رو دوست داشتم مدام ببینم
نه
دیدن کافی نبود
دوست داشتم لمس کنم
دلا به سمت آشپزخونه رفت و خودم پشت سرش
جلو در آشپزخونه ایستاد
خودم رو پشتش چسبوندم
باسن کوچیک و نرمش خیلی وسوسه کننده بود .
هر دو سینه اش رو از پشت تو دستام گرفتم
در حالی که تو دستام میفشردم و میمالوندم گفتم
-صبحانه بخور … نمیخوام ضعف بری … بعد برات برنامه دارم
خم شدم
کتفش رو بوسیدم و خودمو به باسنش فشردم
بدنش نرم لرزید و یه دستمو از رو شکمش بردم بین پاش
داخل شورتش و انگشتمو رسوندم به واژنش
خدای من
خیس بود …
خیس خیس …


خیلی سخت بود تا همین الان دلا رو روی کانتر اوپن نذارم و واردش نکنم ؟
دستمو سریع بیرون کشیدم و گفتم
-بخور دلا … عجله کن
با سری پائین نشست پشت میز
بدنش میلرزید
شاکی گفتم
-چرا میلرزی؟
بدنم داشت منفجر میشد از تحریک برای همین عصبی تر بودم
دلا نگران نگاهم کردو گفت
-من سرمایی هستم
سر تکون دادم و گفتم
-باشه … برو پیراهن منو بپوش. اما زود بیا… جا نمونی که اعصابم خراب تر میشه
زیر لب گفت چشم و سریع رفت
نفس عمیق کشیدم
سرم رو بین دست هام گرفتم
نیک نیک نیک
چطور گند زدی به آرامشت !
به ساعت نگاه کردم
داشت ۷ میشد .
باید میرفتم
اما بدون کردن دلا نمیتونستم .قهوه ام رو خوردم.بیکن و تست هم خوردم
دلا بالاخره اومد
پیراهنم رو پوشیده بود و دور خودش محکم بغل کرده بود
اشاره کردم بخور
سریع نشست
از قهوه فقط چند جرعه خورد
حدس زدم قهوه تلخ دوست نداره
اما من تو خونه شیر یا شیرین کننده نداشتم
چون هیچوقت یه بچه تو خونه م نبود که بخواد قهوه رو با شیر و شیرین کنده بخوره !
به غذا خوردن دلا نگاه کردم
مودبانه و با آداب میخورد
خیلی مشکوک بود رفتارش.
دیشب هم کار با تمام دکمه های جکوزی رو بلد بود
وقتی بهش گفتم آب رو گرم کن بدون پرسیدن از من جکوزی تنظیم کرد
در حالی که خیلی ها اصلا بلد نیستن و خب …
با این سن…
وقتی با کسی نبوده ! چطور ممکنه کار با سیستم جکوزی به روز رو بدونه؟
دلا سرش رو بلند کرد
با خجالت گفت
-مرسی بخاطر صبحانه … حالا باید چکار کنم ؟
با سر به اوپن اشاره کردم و گفتم
-شورتتو بیرون بیار… بشین اون رو …‌پاهاتو باز کن …
ابروهاش بالا پرید
لب گزید
اما بدون مخالفت بلند شد
شورتشو بیرون آورد
به راحتی خودش رو بالا کشید و رو اوپن نشست
پاهاش رو باز کرد و نگاهم کرد
اشاره کردم پاهاتو ببر بالا
همینطور که پاهاش باز بود پاشنه پاهاشو لبه ی اوپن جمع کرد
حالا نمای بهتری بود
هرچند ترجیح میدادم سینه هاشم تو چشم باشه
به واژن خیس و صورتیش نگاه کردم
لبخند زدم و بلند شدم
لب های نگرانش رو بوسیدمو هم زمان جلو پیراهنمو از رو سینه هاش کنار دادم
باز کف دستام رو رو دوتا سینه اش گذاشتمو مالش و فشار رو شروع کردم
میخواستم این دوتا کوچولو رو یکم بزرگتر کنم‌
فقط یکم
در حدی که اختصاصی برای دستای من باشه
دوباره لبش رو بوسیدم و انگشت وسطم رو آروم وارد واژنش کردم.سرش رو عقب برد و آه عمیقی گفت
نه
نه
نه
داره چکار میکنه
چطور اینکارو میکنه!
چطور با یه آه منو به مرز انفحار میرسونه؟
به شورتم نگاه کردم
اگه همین الان وارد دلا نمیکردم
تو شورتم‌خودمو خالی میکردم
سریع آلتمو بیرون آوردمو بدون مکث وارد دلا کردم
داغ و خیس و تنگ
با صدای ناله پر از لذت دلا
نفس عميقی کشیدم
حرکت بعدی رو زدم که بدن دلا لرزید
حرکت بعدی رو زدم که کل وجودم غرق لذت شد
آبم دوباره تو واژن دلا تخلیه شد و خودمو بیرون کشیدم.
سفیدی آبم از واژنش آروم بیرون ریخت و زیباییش رو چند برابر کرد
به آلتم نگاه کردم
من همین الان ارضا شدم اما…
سیر نبودم
نفس خسته ای کشیدم‌
ازدلا کامل جدا شدم و گفتم
-میرم دوش بگیرم. باید برم شرکت. تو هم برو سرویس اینجا دوش بگیر
‌به سمت اتاق خواب رفتم و گفتم‌
-شماره ام تو تلفن خونه سیوه. چیزی لازم داشتی زنگ بزن. کل خونه دوربین داره. دست از پا خطا نکن
دیگه مکث نکردم
وارد اتاق خواب شدم
باید زودتر برم
قبل از اینکه کل روز مشغول واژن این دختر بشم .

داستان از زبان دلا :
به خودم تو آینه بخار گرفته حمام نگاه کردم
دیگه اشکی نداشتم‌
نمیدونستم باید چکار کنم
نمیدونستم چه آینده ای دارم
حتی نمیدونم با این کارم دینا(خواهرش) حالا در امان هست یا نه؟
اگه اونو هم گرفته باشن چی؟
اگه باید به بابا بگم‌چی؟
اشکم دوباره راه افتاد
بدنمو دست کشیدم
بهم گفتن به زودی زیر ضربات شلاق و ابزار های جنسی کبود میشم
اما تا این لحظه که نیک آزارم نداده بود
شاید اینجا خدا به دادم رسیده
لب گزیدم
یعنی چی میشه؟
نیک از من خسته شه برم میگردونه اون‌کلاب و منو دوباره میفروشه؟
با باز شدن در حمام جا خوردم
نیک تو قاب در بود
با کت و شلوار و آماده
نگاهش سر تا پام چرخید
بدون حرف زدن اومد داخل
تیغ های داخل کابینت رو برداشت و گفت
-اگه کار اشتباهی کنی میرم پیش مارتین و خودت میدونی عواقبش چیه؟
سر تکون دادم
زیر لب گفت خوبه
خواست بره که یهو مکث کرد
واژنم یهو منقبض شد
نیک‌چرخید سمتم و گفت
-غذا بخور… شب بیام باهات خیلی کار دارم… دوست ندارم ضعف بری
لب زدم چشم
نیک سر تکون داد و رفت
لب گزیدم
بدنم داشت به من خیانت میکرد
بدنم رام نیک شده بود
انگار نیک واقعا مالکش بود
آهی کشیدم
آب رو بستم و حوله پیچیدم دور خودم
رفتم از سرویس بیرون
خونه خالی بود
نگاهم رو سقف چرخید
همه جا دوربین بود
نفس خسته ای کشیدم
هیچ راه نجاتی نیست …
خواستم برم سمت اتاق خواب
اما نگاهم رو پیانو کنار پنجره ثابت شد
بی اراده به سمتش رفتم
چقدر دلم میخواست لمسش کنم
انگشتام…
انگشتام بی تاب نواختن بود
بدون توجه به دوربین ها پشت پیانو نشستم
انگشتام روی دکمه ها حرکت کرد و پاهام رو پدال قرار گرفت
صدای آهنگ بلند شد
تو خونه پیچید و اشکم راه افتاد
چشم هام رو بستم و خودمو به آهنگ سپردم
تنها بخشی از وجودم که هنوز متعلق به خودم بود.
انقدر نواختم که انگشتام بی حس شد
سرم سبک شد و پاهام سر
چشم هام رو باز کردم
خورشید در حال غروب بود
دیگه واقعا هیچ اشکی برام نمونده بود
بلند شدم
کش و قوسی به خودم دادم
تو آشپزخونه دنبال چیز ساده ای برای خوردن گشتم
میز صبحانه هنوز جمع نشده بود
یه ساندویج ساده خوردم
میز جمع کردم
رفتم اتاق تا لباس بپوشم که …
صدای در اومد …
سریع رفتم سر کیفم تا لباس بردارم
نیک اگه میدید از صبح با حوله گشتم شاید عصبانی میشد
زیپ کیفم به پارچه داخلش گیر کرد و باز نشد
خم شدم کامل رو کیف تا بازش کنم که …
دست سرد نیک رو باسنم نشست
آروم گفت
-انتظار این استقبال رو نداشتم
لب گزیدم
سرم رو برگردوندم
لبخند محوی زد و کمر شلوارش رو باز کرد
خواستم بلند شم
اما دستش رو گذاشت رو کمرم و مانع شد
در حالی که پائین حوله رو از باسنم بالا میداد گفت
-هم جات خوبه . هم حالت. هم لباست …
کمرش رو باز کرد و دیدم آلت آماده اش رو بیرون آورد
واژنم یهو تیر کشید
انگار اون هم بی تاب شده بود
اما چرا؟
چرا باید برای این مرد بی تاب بشه
مگه بدن من نیست؟
قبل اینکه بتونم به سوال تو سرم فکر کنم
نیک خودشو با فشار وارد واژنم کرد
صدای آهم خودمو غافل گیر کرد
نیک هم آه بلندی گفت و مکث کرد
انگار اون هم غافل گیر شده بود
خم شد کمی
سینه هام رو تو دست هاش گرفت و فشرد
این کارشو دوست داشتم
حس عجیبی بهم میداد
نیک حرکتاتشو دوباره آروم شروع کرد و تو گوشم گفت
-دلا … چرا؟
چرا؟
بدنم یخ شد
چرا چی؟
نکنه چیزی در موردم فهمیده
از ترس بدنم قفل شد و نیک مکث کرد
صاف ایستاد
باسن و کمرمو نوازش کرد و گفت
-چرا انقدر تنگی لعنتی . چرا انقدر خوبی
تازه فهمیدم منظورش چیه
بدنم ریلکس شد و نیک سرعتشو بیشتر کرد
حوله ام پرت کرد کامل کنار و بدن لختمو بغل کرد
منو برد سمت تخت
خوابوندو اومد روم
ضرباتش انقدر دیگه محکم بود بین پام درد گرفته بود
نیک بلند شد
لباس هاش رو با کلافگی بیرون آورد
آلتش سرخ و سنگ بود
دوباره اومد روم و واردم کرد
هم زمان باسنمم تو دستش میفرشد
گردن و سینه هامو میبوسید
انقدر ارضا شده بودم که بدنم داشت وارد فاز درد میشد
یهو نیک ناله بلندی از ته گلوش زد و حس کردم داخل واژنم پر شد
هر بار این اتفاق می افتاد میترسیدم حامله بشم
اما میترسیدم هم در موردش با نیک حرف بزنم
نیک خودشو کشید بیرون
سریع از روم کنار رفت و به واژنم نگاه کرد
لبخندی زد و آب تودش که از بدنم ببرون میریخت رو نگاه کرد
با رضايت نفسشو بیرون داد
به صورتم نگاه کرد و گفت
-دلا … تزریق ضد بارداریتو کی انجام دادن؟
چند لحظه فقط نگاهش کردم
با استرس لب زدم
-تزریق چی؟
نیک فقط چند دقیقه نگاهم کرد
انگار سوالم رو نشنیده بود
آروم و شمرده شمرده گفت
-تزریق آمپول ضد بارداریت رو کی انجام دادی؟ همون که تو بازوت تزریق میکنن؟
انگار هوا از ریه هام خالی سد
با استرس گفتم
-من … من این آمپول نزدم … برا من اینو تزریق نکردن
چشم های نیک گرد شد
اول شوکه و بعد پر از خشم شد
یهو داد زد
-تزریق نداشتی اونوقت لالی به من بگی؟
بلند شد
عقب رفت
از دادنم لرزید
با استرس منم بلند شدم‌
نیک داد زد
-از قصد نگفتی !؟ آره؟
عصبانی چرخید سمت میز
گوشیش رو برداشت و گفت
-خیلی احمقی دلا … خیلی … حالا خودت درد میکشی
من بیشتر از قبل ترسیده بودم
شوکه فقط نگاهش کردم
تو گوشیش شماره گرفت
با خشم برگشت سمتم که اشکم ریخت
لبم میلرزید
لبمو گاز گرفتم تا جلو لرزشش رو بگیرم
نیک نگاهش به من افتاد‌
ابروهاش تو هم گره خورد و داد زد
-منو بازی نده دلا …

ادامه...

نوشته: Queen


👍 23
👎 2
16501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823515
2021-08-01 01:18:01 +0430 +0430

اولین لایک

2 ❤️

823534
2021-08-01 02:18:47 +0430 +0430

قلمت عالیه فقط خیلی کتابیه منتظر قسمت بعدی هستیم

1 ❤️

823537
2021-08-01 02:21:45 +0430 +0430

عالیه
ادامه بده منتظرم

1 ❤️

823542
2021-08-01 02:56:21 +0430 +0430

خسته نباشی

1 ❤️

823566
2021-08-01 08:44:51 +0430 +0430

عالی بود
منتظر ادامش هستم
ولی خداوکیلی آنقدر فاصله ننداز، ما رو کف نذار گناه داریم
موفق باشی

1 ❤️

823590
2021-08-01 14:18:41 +0430 +0430

چقدر خوب مینویسی…
ولی چرا انقدر دیر به دیر؟

1 ❤️

823609
2021-08-01 16:09:26 +0430 +0430

قلمت خیلی عالیه هم خیلی به دل میشینه قسمت های بعدی رو زودتر بزار زیاد منتظر نزار

1 ❤️

823621
2021-08-01 18:17:33 +0430 +0430

واقعا ی داستان عالی و خوب تو این شهوانی بعد مدتها گذاشته شد که اگه همه چیش به خوبی داستانهای بی نقص شیوا نباشه از اون چیزی هم کم نداره عالی و مطمینا پرمخاطب افرین ادامه بده ولی وفقه بین داستانها بندازی خرابت میکنه حیف میشی

1 ❤️

823630
2021-08-01 19:17:00 +0430 +0430

وقت اصلا ندارم بخونم متاسفانه، برای یک کاری اومده بودم، باید افلاین بشم الان
اما مطمئنم این هم مثل دو قسمت قبلی عالیه
دست مریزا

1 ❤️

823664
2021-08-02 00:18:31 +0430 +0430

عالیه دمت گرم ولی زودتر بنویس مشتی

1 ❤️

823900
2021-08-03 21:39:08 +0430 +0430

عالیه ادامه بدین

1 ❤️

826911
2021-08-19 00:07:08 +0430 +0430

داستان خیلی قشنگی هست
چرا ادامه نمیدین؟

1 ❤️

827261
2021-08-20 21:06:38 +0430 +0430

سلام گفتی تا قسمت ۶ فرستادی ولی هنوز چیزی آپلود نشده خبری نداری؟

1 ❤️

828342
2021-08-26 15:58:03 +0430 +0430

دزد که میگن تویی
رمان کافه هلو فرستادی اینجا
@holo_tel

0 ❤️

846293
2021-12-05 00:35:03 +0330 +0330

قسمت سه بد نبود 👌 😎

0 ❤️




آخرین بازدیدها