واقعا چرا؟

1400/09/01

سلام دوستان این یه خاطره جالبه که گفتم باهاتون در میون بزارم مربوط میشه به تابستان.
اسم من امیرم 19 سالمه قدم 172-176 یه همچین چیزیه بدنم هم خوبه.
باشگاه میرم و ورزش میکنم چشم و ابروم مشکی موهامم همیشه رو به بالا میزنم قیافه متوسطی دارم خانوادم هم خوشبختانه تو وضع مالی خوبی هستیم بابام مدیر شرکته و مامانم هم ارایشگاه داره منم تک فرزندم و معمولا تو خونه تنهام هر وقتم تنها میشم میام سایتو زیرو رو میکنم. بابام تقریبا ساعتای 9 صبح میره و بعد از ظهر شاید یکی دو ساعتی اگه بیکار باشه میاد خونه(حدودا ساعتا 3تا 5) مامانمم معمولا سرش شلوغه و از صبحی که میره(8:30) تا 3 ظهر ارایشگاه و باز ساعتای 4:30 میره تا 8-9.
منم که یا باشگاه هستم یا با رفیقام بیرونم و سالن اینا میریف فوتبال بازی کنیم.
یه جمعه که باشگاه تعطیل بود و بابا واسه یه پروژه ای رفته بود کرمان (ما تهرانیم)رو مبل ولو بودم سرم تو گوشی بود که رادوین رفیقم پیام داد گفت بیا بریم مخ بزنیم. منم که تا حالا دوست دختر نداشتم و کلا تو فازش نبودم میگفتم اگه بدشون بیاد چی و اینا خلاصه به هر دری زدم گفت نمیشه و هزار تا داستان گفت و اینو اون کرد بلاخره راضی شدم.
5:30👇👇
رفتم دوش گرفتم امدم بیرون یه شلوار لی جیگری سوخته با یه تیشرت سفید و پیراهن خاکستری پوشیدم و جلو پیراهنمو باز گزاشتم فاز لاتی بگیرم کفشای اسپورت سفیدم رو پا کردم ساعت مچی رم بستم موهارو مرتب کردم از ادکلن یک زدم به لباسام یه بوی تلخه خوبی میده نمیدونم چجوری بگم براتون.
رفتم سر چهار راه یکم از خونمون دور بود واستادم گفتم بیای اونجا امد و گفتم کجا بریم گفت تو بیا رفتیم اقا علاف منو میکشوند با خودش میگفت بریم اونورتر مخ اونو میزنم برات و یکی دوس پسر داشت یکی با داداشش بود یکی محل نمیداد خلاصه وضعی بد و بعد 2 ساعت گفتم باید برگردیم مامانم شاید زود بیاد و اینا سر چهار راه جدا شدیم و رادوین رفت. داشتم بر میگشتم یه دختره داف خوشکل دیدم حدودا 19-21 سن داشت سینه هاشم 80 میشد یه بدن توپر و اندام سکسی باسنشم به قول دوستان طاقچه ای و بزرگ بود اون ور تر منتظر واستاده بود. یکم رفتم نزدیک دیدم اشنا میزنه نزدیک تر شدم دیدم اینکه دختر خالمه اسمش سارا (من کلا با فامیلامون زیاد اشنا نیستم چون یا باشگام یا کلاس دارم یا هم مامان بابام چون همش سرکارن نمیتویم زیاد باهاشون رابطه داشته باشیم)رفتم سلام کردم برگشت نگا کردداشت همینجوری گنگ نگا میکرد گفت:سلام.(خیلی سرد و بی تفاوت). گفتم:نشناختی؟
_باید بشناسم؟
+پسرخالتو نمیشناسی؟
_شما امیری؟
+به همین زودی فراموشمون کردی؟
و شروع کردیم به صحبت خاله چطوره مامان بابا خوبن و …
حدودا 5 دقیقه ای گذشته بود که یه ماشین 206 خاکستری امد جلوش واستاد گفت دوستم امد باید برم (من هیچ حسی بهش نداشتم وقتی فهمیدم دختر خالمه و وقتی دوستش امد فک کردم پسره و دوس پسر داره و اینا)گفتم:باشه به خاله اینا سلام برسون و گفت توام سلام برسون داشت میرفت طرف ماشین که یهو برگشت انگار چیزی فراموش کرده باشه گفت:
_میشه شمارتو داشته باشم.شاید چند روز بعد بیام خونه خاله اینا خیلی وقته ندیدمشون(خونه اونا مازندران بود وقتی داشتیم صحبت میکردیم گفت دانشگاه قبول شده امده اینجا با دوستاش خونه گرفتن) اولش یکمی جا خوردم گفتم:
+باشه گوشیشو داد دستم شماره رو زدم و خداحافظی کرد و رفت
3-4 روزی گزشته بود باشگاه بودم(بدنسازی میرم و بدنم سفت و یه جورایی رو فرمه) ساعتای 6 بود منم همیشه یه موزیک پلی میکنم و هنذفری تو گوشم میکنم و ورزش میکنم صدای اعلان گوشیم امد موزیک قطع کردم نگا کردم یکی پیام داده بود:سلام من سارام خوبی؟ خاله اینا خونه هستن؟ میخواستم یه سر بزنم. اس دادم
_سلام خوبم ممنون تو خوبی؟ نه نیستن منم باشگاهم بابام رفته یه پروژه دارن اینجا نیست خاله هم ارایشگاه
+منم خوبم ممنون.باشه پس یه وقت دیگه میام
_اوکی.بای
+بای
جمعه ساعتای 3 ظهر:👇
داشتم فیلمی که دیشب دانلود کرده بودمو نگا میکردم اس امد سارا بود
_سلام.خوبی؟ اگه خاله هسته میخواستم بیام ببینمتون
+سلام مرسی.اره امروز تعطیلن اگه میخوای بیای بیا
_باشه پس 1ساعت بعد میام
+باشه بفرمایید
دیگه اس نداد رفتم به مامانم گفتم و مامانم ناهار بیشتر درس کردو خونه رو مرتب میکرد و اینا که زنگ خونه به صدا در امد رفتم نگا کردم سارا بود درو باز کردم و امد داخل و خیلی مهربون و با عشوه سلام و خوبی ممنون خواهش میکنم و اینا امد خونه و روزش تا 6-7 موند خیلی خوش گذشت و گاهی با من شوخی میکرد و میخندیدم اینا و اون روز گزشت و اون روز یه حس متفاوتی داشتم دلم یه جوری بود انگار برای اولین بار یه حسی تازه داشتم وقتی باهاش صحبت میکردمو و انگار عاشق شده بودم.
شنبه صبح ساعت 9👇
_امیر من رفتم ارایشگاه بابات ظهر میاد حواست به غذا ها باشه نسوزن
اینو گفت و رفت منم مث سگ خوابم میومد دیشت تا 3 -4 بیدار بودم گیم میزدم
نمیدونم چی شد چشمام سنگینی رفت و خوابم برد 2 ظهر بیدار شدم و ساعت نگا کردم
یادم اومد داستان غذا رو رفتم دیدم زیرش خاموشه گفتم حتما مامنم امه بود خونه
رفتم دستشویی صورتمو شستمو امدم خونه رفتم غذا بکنم دیدم یکی تو اشپزخونه واستاده جلو میز به عمرا اینقد نترسیده بودم ریده بودم زیرم میخواستم یارو رو بزنم که دیدم بابامه و گفتم بابا ؟
_سلام امیر خوبی؟ چیشده رنگت پریده
+خوبم ممنون تو کی امدی؟
_تو خواب بودی ساعتا 10 امدم امروز شرکت کاری نداشتم غذا هم داشت میسوخت
اون روز بعد ظهر داشتم به سارا فک میکردم اینکه وقتی میخنده چقد خوشکل میشه و دلم تنگ شده بود واسش رفتم واتساپش پیام دادم :سلام سارا در چه حالی ؟میخواستم راجب به دانشگاه و انتخاب رشته ازت چند تا سوال بپرسم
و این شد شروع چت ما و اولین رابطه ای که داشتم شروع شد هر روز بیشتر از قبل وابستش میشدم وقتی وویساشو گوش میدادم و خندشو میشنیدم حاضر بودم بمیرم براش و اون فقط بخنده. هفته ها میگذشت و علاقه من بیشتر و بیشتر میشد.
کارمون از احوال پرسی به عشقم زندگیم عزیزم رسیده بود.هر باری که میدیمش انگار چند ساله در حسرت عشقشم. مدارس باز شده بود و منم کارای دانشگامو داشتم میکردم.
سکس چت هم میکردیم عکس کص و کونشو میفرستاد منم عکس کیرمو هر وقت میدیدم همو یکی روش اونور میشد لبامون قفل هم بود قرار میزاشتیم میرفتیم بیرون کافی شاپ پارک شده بود زندگیم هر لحضه باید حالشو میدونستم گزشت و گزشت ماهم هیچ سکسی نکرده بودیم خحالت میکشیدیم وقت هم نمیشد یا اون کلاش داشت یه روز ساعتا 2-3 ظهر براش اس دادم دیدم 1 ساعت گذشت هنوز سین نکرده گفتم حتما سر کلاسه 2-3 ساعت گذشت خبری نشد شب شد هزار تا اس دادم وویس فرستادم زنگ میزدم انگار نه انگار داشتم از ترس داغون میشدم نکنه بلایی سرش امده نکنه کسی اذیتش میکنه رفتم لباسامو پوشیدم 7 شده بود 7:30 رفتم بیرون گفتم میرم خوابگاهش ولی یادم اومد گفته بود با دوستاش خونه گرفتن و مامان باباش هم میدونن ادرسشو قبلا گفته بود بهم.
داشتم میرفتم وارد کوچه که شدم دیدم یه زانتیا خشک جلو خونشونه اولش فک کردم با یمی از دوستا سارا کار داره میخواستم برم که دیدم سارا اومد یه پسره قد کوتاه 165-160موهاش بور بود یکم چاق پایین شد سارارو بقل کرد و یکم تو بقل هم بودن و کوچههم خلوت بود قلبم گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم پاهام انگار بی حس شده بودن نمیتونستم باور کنم چیزیو که میدیدم سارای من بغل یکی دیگه بود من تا اون شب حتی یه بارم با خودم نگفتم که فکرش پیش یکی دیگه باشه بغضم داشت میترکید اشک تو چشمام جمع شده بود سریع از اون محل فاصله گرفتم تو شوک بزرگی بودم داشتم تو خیابونای تهران بزرگ قدم میزدم با دلی شکسته قلبی له شده.
فرداش برای سارا ماجرا رو گفتم گفت غلط کردم دیگه نمیکنم با اینکه نمیدونستم بعدش چه اتفاقی افتاد گفتم دیگه با من در ارتباط نباش خیلی دلم میسوخت نمیخواستم این رابطه تموم بشه اما باید ائنکارو میکردم خیلی گریه زاری کرد امد دم خونمون مامان بابام نبودن گفت غلط کردم ببخش منو قصم میخورم دیگه اتفاق نیفته.اون داغونم کرده بود لهم کرده بود.
چند روزی فکر کردم با خودم که چیکار کنم.
بهش گفتم اگه یه بار دیگه ببنیم بهم نزدیک میشی به مادر پدرت میگم.(خالم و شوهر خالم سنشون بالا بود 60-65 بودن 5تا بچه داشتن کوچیکترینشون سارا بود)
از اون روز به بعد نه صداشو شنیدم نه چهرشو دیدم.زندگیم داغون شد از درسام افتادم یه ادم افسرده داغون شدم نمیتونم با مردم ارتباط برقرار کنم.
دیروزم مادرم که با مادر رادوین ارتباط داره بهم گفت رادوین تو تصادف سرش میشکنه و درجا تمام میکنه. دیگه از این زندگی چی میمونه برام؟رادوین بهترین دوستم بود از برادری که ندارم بهم نزدیک تر بود.مگه من چه گناهی کردم که باید اینجوری بشم.چرا برای من؟
خیلی دلم میخواد برگردم پیش سارا بدون اون خنده هاش بدون اون صدای نازش بدون عطر تنش واقعا نمیتونم.شاید خودکشی کنم.
هنوز که هنوزه با خودم میگم:
واقعا چرا؟

نوشته: دسته بیل


👍 0
👎 7
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843888
2021-11-22 01:09:39 +0330 +0330

واقعا چرا؟!!!
بابام جان یکی دیگه داده …یکی دیگه کرده …حالا واسه چی اومدی یخه مارو گرفتی میپرسی واقعا چرا ؟ برو از ایون زانتیایی کچل بپرس…حتما دودستی خارونده .

1 ❤️

843900
2021-11-22 01:32:51 +0330 +0330

بچه بیا پایین همه امیرها کونی هستن 😀

0 ❤️

843923
2021-11-22 03:47:06 +0330 +0330

خودکشی دیگه مد نیست اگه مردی زندگی کن

0 ❤️

843951
2021-11-22 08:24:40 +0330 +0330

ببین پسر جان توکه قد و اندازه خودتو نمیدونی نیا داستان بنویس اخه کسخل مگه قد ادم بلند و کوتاه میشه چهار سانت اختلاف داره ؟

0 ❤️

843960
2021-11-22 09:50:13 +0330 +0330

رفتی غذا بکنی؟ شیر مادرت اول بزن بعد بنویس یا بنویس بعد بخونش و بزن
کلاش داشت؟ من فک کردم وینچستر داشت
اخرشو غمگین کردی ک فحش نخوری
خودتی داداش خودتی

2 ❤️

843973
2021-11-22 11:52:39 +0330 +0330

هیچ چیز بدتر از خیانت نیست

0 ❤️

844134
2021-11-23 04:58:49 +0330 +0330

من اصن کاری ب بقیه کصشرات ندارم ولی خدمتت عرض کنم ک پسری ک میدونه جگری سوخته چ رنگیه کونیه . والسلام 😂

0 ❤️

844186
2021-11-23 12:11:16 +0330 +0330

خودکشی کن بابا

0 ❤️




آخرین بازدیدها