چکاپ

1396/08/06

-: الو ؟
-: کجا موندی ؟ بدو بیا نوبتت میگذره !
-: اومدم اومدم

طولانی شدن دوره سرما خوردگیم ، وسواس پدرم روی تک پسرش رو بر انگیخته بود … مجبورم کرده بود که یه چکاپ کامل بگیرم … این جواب آخرین آزمایش بود که باید میبردمش پیش دکتر …

اولین روز بعد از سرما خوردگی رفتیم خرید … حسام میخواست لباس بخره … سوار تاکسی شدیم … توقع داشتم مثل همیشه بگه خیابون سمیه اما گفت عفیف آباد ! … یه راست رفتیم پاساژ ستاره … واقعا داشت خودش رو عوض میکرد … دیگه از اون کت و شلوار و جلیتقه و پیرهن های مردونه خبری نبود … چند دست شلوار جین و سویت شرت و تک پوش خرید …

امروز اولین روزی بود که اونا رو پوشیده بود …تو لابی نشسته بود و داشت با گوشیش کار میکرد … توقعش رو نداشتم …

-: سلام
-: سلام . خوبی ؟
-: ممنون . چی شده نو شدی ؟!
-: مگه دلیلی لازم داره ؟
-: نه ، آخه توقع نداشتم
-: بعد از یه مدت عادی میشه . بریم ؟
-: برو تا بریم
-: خدارو شکر تا الان چیزی نبوده ، اینم به خیر میگذره .
-: اگه خدا بخواد

تاکسی گرفتیم و راه افتادیم … راننده منو میشناخت … چند بار باهاش درباره موسیقی ها بحث کرده بودیم … روی موسیقی فارسی متعصب بود … برای همین هم هر دفه سوار میشدم آهنگ های قدیمی میذاشت … تاک از قمیشی … خوب بود … از حسش خوشم اومد …{ آدما هجوم آوردن … برگای سبزتو بردن … توی پاییز و زمستون … ساقتو به من سپردن … } … رفته بودم تو فکر آهنگ که‌ حسام سر صحبت رو باز کرد …

-: چه خبر آقو ؟!

کج شدم سمتش و با اشتیاق جوابشو دادم …

-: سلامتی ! خبرا پیش شماس !! چی شده تریپ دختر کشی برداشتی ؟!
-: داداش من ذاتا دختر کشم ! گونی هم بپوشم و از جلو دخترا رد شم ، دستشون رو میبُرن !!

جدا خیلی جذاب پوشیده بود … نمیدونستم اسپرت انقد بهش میاد … طولی نکشید که به مطب رسیدیم … منشی صدام زد و با حسام رفتیم داخل …

-: سلام . وقتتون بخیر
-: ممنون ، بفرمایین .
-: برای جواب چکاپ مزاحم شدم ، گفتین بعد از این آزمایش نظر نهایی رو میدین
-: آهان ، بفرمایین بشینین . دوستتون هستن ؟
-: نه ، برادرمن .
-: خوش بختم …

پاکت رو گرفت و باز کرد … کاغذ ها رو یکی یکی ورق میزد …

-: خوب کردین با توجه به وضعیتتون چکاپ گرفتین . البته چیز مهمی هم نیست ولی کار از محکم کاری عیب نمیکنه . خب … خدارو شکر مشکلی نیست . فقط اکو رو از این به بعد به جای یکسال یه بار ، هر شش ماه انجام بدین .
-: تغییر کرده ؟
-: نه آنچنان ، هنوز در حد خفیف هست ولی بهتره هر شش ماه انجام بدی که تحت نظر داشته باشیمش
-: باشه چشم . وقتتون بخیر
-: به سلامت .

همین که در رو بستم حسام شروع کرد …

-: منظورتون چی بود ؟! مشکلی داری ؟
-: نه بابا . چیز خاصی نیس
-: لوس بازی در نیار . بگو ببینم جریان چیه؟
-: هیچی به خدا . مادرزادی تنگی دریچه دارم . هرسال اکو میگرفتم . تا الان تغییر نکرده بود منم مشکلی نداشتم . فقط نمیتونستم تحرک مداوم داشته باشم . ولی مثل اینکه پیشرفت کرده .
-: مطمئنی چیزی نیست ؟
-: آااااره
-: قبولت دارم ولی برا اطمینان از خاله هم میپرسم .
-: باشه بپرس
-: بریم ؟!
-: کجا ؟
-: بریم به سلامتیت جشن بگیریم !
-: پایه جشن هستم اما چرا به سلامتی من ؟
-: دلیل دیگه ای به ذهنم نرسید !!!

راه افتادیم … از طرف دانشکده پزشکی داشتیم میرفتم سمت سینما سعدی …

-: چن وقته میخوام یه ساعت بخرم . حوصلت میشه بریم الان بریم بخریم ؟
-: تو که تازه گرفتی !
-: آره ولی اون مال تیپ قدیمم بود . یکی دیگه میخوام .
-: باشه بریم

پشت ویترین وایسادیم … ساعت ها یکی از یکی قشنگ تر … خودم از چن تاش خوشم اومد ولی چیزی نگفتم تا سلیقه ی حسام رو بهتر بشناسم …

-: کدومشو بگیرم ؟
-: چمیدونم ، تو میخوای بخری
-: بگو حالا ، میخوام سلیقتو بدونم
-: اممممم ، اون یکی .
-: منم نظرم رو همون بود

رفت داخل و ساعت رو خرید … راه افتادیم … رفت تو یه سوپری و کلی وسایل آشپزی خرید …

-: اینا برای چیه ؟
-: برای جشن دیگه
-: مگه نمیریم رستورانی ، فست فودی چیزی ؟!
-: نه عزیزم ، امشب خودم میخوام برات آشپزی کنم !
-: جدا ؟!
-: آره
-: خدا به خیر بگذرونه

رسیدیم خونه … به مادر حسام سلام کردم و رو کانپه نشستم … حسام رفت تو آشپز خونه و وسایل رو گذاشت رو اوپن …

-: اینا چیه حسام ؟!
-: میخوایم امشب جشن بگیریم مامان !
-: جشن ؟ به چه مناسبتی ؟
-: به افتخار سهیل
-: مگه تو خونه چیزی نبود ؟
-: آره ، ولی میخواستم خودم میزبان باشم نه شما !

خاله رو کرد سمت من و با تعجب پرسید

-: چی ؟!
-: نمیدونم به خدا ! معلوم نیست تو سرش چی میگذره .
-: چند روزه حسام عجیب شده . اتفاقی افتاده بینتون ؟
-: نه ، مثل قبله . فک کنم جشن به خاطر جواب چکاپ باشه .
-: خدا رو شکر ، مشکلی نداشتی که ؟!
-: نه ، چیز مهمی نبود
-: خیالم راحت شد . خداکنه هیچ وقت کسی مریض نشه
-: آمین
-: خب منم میرم پیش مامانت تا شما امشب رو راحت باشین و خوش بگذرونین

بعد ها فهمیدم که پدر حسام به دلیل سرطان فوت کرده … تازه فهمیده بودم که چرا خاله وسواسی شده و همیشه ملتمس سلامتی از خداست … بعضی وقتا که با مادرم صحبت میکرد بغضش می شکست … از سختی هایی که برای رسیدن به شوهرش کشیده بود میگفت … از درد هایی که کشیده بود … از لطمه هایی که دیده بود … از طعنه هایی که شنیده بود … از روز های سخت مریضی … از مراقب هاش … از پروانه ی شمع معشوق شدن … از جون دادن شوهرش توی آغوشش … همین باعث شده بود خیلی بهش احترام بذارم …

بعد از رفتن خاله …

-: بیا لباستو عوض کن
-: نمیخواد ، راحتم
-: میدونستم حساسی ، برای همین یه دست برات خریدم که هر وقت اومدی اینجا بپوشی
-: بابا خفن ! بابا لاکچری ! دستت درد نکنه . بعدا باهات حساب میکنم
-: نمیخواد بابا ، از این به بعد زیاد رفت و آمد داریم . لازم بود داشته باشی
-: ممنون

لباسا رو پوشیدم و رفتم کمکش … ضبط رو روشن کردیم و شروع کردیم … بازم سلیقش رو به رخم کشید … halo از beyonce … بهترین بود برای اون لحظه … حس جالبی داشت … کنارش باشی و با هم یه چیزی رو برای هم درست کنین … " سهیل بجنب ! هَم بزن سوخت !! … حسام اینو چیکارش کنم ؟! شور شده !! … آخ آخ آخ سوختم … " تو اون لحظات فقط کلمه عشق بازی تو ذهنم میچرخید …دیدن کارکردن حسام حس قشنگی داشت … با شوق و ذوق کار میکرد … کامل احساسش میکردم … با تک تک حرکاتش احساسش رو بروز میداد …

بوی غذا که مشکلی نداشت … یه لازانیای عالی … میز رو چید … رفت سراغ ضبط … وای پسر عالی بود … tango از lara fabian … آروم و عاشقانه … چراغ ها رو کم کرد … جوری که ناخودآگاه توجهت جلب طرف مقابل میشد …

-: پسر چیکار میکنی ؟! بسه دیگه !

صداش خش خاصی داشت … یه آرامش دلنشین …

-: همیشه منتظر این لحظات بودم . بشینم جلوی کسی که برام با ارزشه و بهش زل بزنم …

نمیتونستم نگاهم رو ازش بدزدم … احساس خالص بود … تمام ذرات تنم پر شده بود از عشق حسام … هارمونی ایجاد شده آرامش خاصی رو فراهم کرده بود … نور زرد هالوژن های اوپن که به تم چوبی آشپز خونه میتابید … آهنگ ملایم و غمزه های یار …

یکی از لذیذ ترین خوراک هایی بود که خوردم … نمیگم خوش مزه بود ‌… چرا دروغ … تو اون لحظه ها اصلا به مزه غذا فکر نمیکردم … فقط متوجه حسام و احساسی که باعث این لحظات شده بود ، بودم … یه حس ناب …

غذا که تموم شد یه کادو گذاشت روی میز …

-: این چیه ؟
-: اولین کادوی من به تو
-: وای ممنون ، دستت درد نکنه . مناسبتش چیه ؟
-: چرا یه سوال رو دو بار مبپرسی ؟ مگه هر کاری باید دلیلی داشته باشه ؟
-: خب بی دلیل هم که نمیشه
-: خب بذار به پای سلامتیت

یه جعبه ی کوچیک سفید با یه ربان و پاپیون قرمز … داشتم بازش میکردم که حسام از رو صندلیش پاشد و اومد پشت سرم … دستاشو گذاشت رو شونه هام …

-: عه ! این که …

حرفمو قطع کرد …

-: آره ، میخواستم یه چیزی برات بخرم . دیدم ساعتت قدیمیه . انتخاب برام سخت بود ، برای همین گذاشتم خودت بگی کدومو میخوای.

ساعت رو گذاشتم رو میز و بلند شدم … نمیدونم چی شده بود … فقط دلم میخواست بغلش کنم … دلم میخواست انقد فشارش بدم تا با هم یکی بشیم … سرم رو سینش بود … نفس های گرمش رو احساس میکردم … با دو تا دستش سرم رو بلند کرد و به چشمام خیره شد … خوش حالی رو اون لحظه احساس کردم … وصال رو اون لحظه احساس کردم … توی اون لحظه تمام خاطرات کودکیمون از جلو چشمام رد شد … شوخی های مدرسه … تقلب های امتحان … گیم نت ها … لحظه به لحظه بیشتر عاشقش میشدم … دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم … جرئه جرئه آب حیات رو از لبش میخوردم … جرئه جرئه می ناب رو سر میکشیدم …

-: عاشقتم حسام
-: سهیل ! از این به بعد ما مال هم دیگه ایم …

دستمو گرفت و کشوندم توی اتاقش … اولین بار بود که اتاقشو انقدر مرتب میدیدم … انگار از قبل برای تمام این ها برنامه ریزی کرده بود … وسط اتاق که رسیدم برگشت سمتم و دوباره …

نوشته: رضا


👍 26
👎 8
17156 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

659918
2017-10-28 20:26:24 +0330 +0330

چرا اولش نمیگی گیه؟؟؟
من حال به هم میخوره از گی
من تاوسطاش نمیدونستم نویسنده دختره یا پسر

1 ❤️

659919
2017-10-28 20:28:11 +0330 +0330

تمرین کن دوست عزیز
تمرین نوشتن داستان…
باور کن به هیچ جای کسی برنمیخوره
تمرین … !!!

1 ❤️

659921
2017-10-28 20:36:10 +0330 +0330

ساناز و سحر : هیچ کس شما رو مجبور نکرده بخونین و نظر بدین . در ضمن خیلی واضح آخر داشتان نوشته گی
اگر سواد خوندن ندارین اون به من هیچ ربطی نداره

2 ❤️

659938
2017-10-28 21:07:01 +0330 +0330

لایک… از نظر من نه تنها داستانت هیچ نقصی نداره، مث قبلیا خیلی هم خوب، روون و آکنده از احساسه. ?

به خیلی از حرفا هم نباس توجه کرد!
یه چیزی هم اختراع شده به اسم “تگ”! تا احیانا کسی حالش به هم نخوره…!!!

0 ❤️

659961
2017-10-28 22:06:17 +0330 +0330

وقتی اسم اقا حسام و اون (اقو) رو دیدم فهمیدم مال کیه!

مثل همیشه کارت خوب بود کاکو!ولی میگم اقا رضا،داستانای شما مربوط به این دونفره،ولی اسم داستان هاتون با هم فرق میکنه،خودتون گیج نمیشین که کدومو اول نوشتین؟

0 ❤️

659978
2017-10-29 01:18:04 +0330 +0330

ک ی ر نداشتم دهن هر چی گیه.قربون خدا برم که زن و مردو خلق کرده بعد یه مشت بچه ک و ن ی دور هم جمع شدن از همدیگه حمایتم میکن چندشایه خر.اصلن یه پسرو با ادا اطوارش تصور میکنم حالم بد میشع هوووق

2 ❤️

660000
2017-10-29 07:21:18 +0330 +0330

عه شیراز :( خونه :( چقدر داستانت بوی خونه میداد…دلم برا خونه تنگه :(

0 ❤️

660025
2017-10-29 11:06:19 +0330 +0330

دوستان عزیز و همراهان محربونم
سارینا ، سیا ،علیرضا ، لاور ، مملکت ،سپیده ، سکرت خانوم ،lgb :
قصدم این بود که هیچ کدوم از کامنت ها رو جواب ندم اما ولی حمایت شما دوستان دوباره دلگرمم کرد
این هشتمین داستانی هست که منتشر میکنم . تا الان هیچ توهینی بهم نشده بود چون تمام سعیم رو کردم تا بهترین کارم رو بذارم که ارزش گرفتن وقتتون رو داشته باشه .
من متعجبم که چرا این دو کاربر که ظاهرا از قدیمی های سایت هستن انقدر سطحی برخورد میکنن و مثل یک کاربر ساده فقط انگشتتون رو میذارن رو کیبرد و تایپ میکنن ؛ بدون اینکه هیچ دلیلی داشته باشه کارشون .متعجبم که هنوز نمیدونن برچسب چیه و به جه دردی میخوره .
بگذریم .بعضیا ارزش فکر کردن هم ندارن …

و اما در مورد نقد دوستان عزیز :
دد لاور : آره ، دنباله ی هموناس . بر اساس پیشنهاد دوستان اسم ها رو عوض کردم تا خواننده بیشتری داشته باشم . هر داستان رو بعد از انتشار داستان قبلی مینویسم تا بتونم نقد ها رو داخلش تاثیر بدم . ممنون از نظرت ?

سکرت خانوم محترم : آره ، بیشتر به صورت محاوره نوشتم . میخواستم اون ریتم داستان های قدیم رو بشکنم و یکم داستان رو زنده تر کنم و به وسیله ی دیالوگ فضاسازی بیشتر داشته باشم. چشم . درصدش رو کم خواهم کرد . ?

2 ❤️

660026
2017-10-29 11:10:49 +0330 +0330

انقدر عصبی شدم که مهربون رو با ح نوشتم (dash)

0 ❤️

660045
2017-10-29 17:06:28 +0330 +0330

دوست عزیز ظاهراً شما سواد خوندن ندارین.
بنده به گی بودن داستان اعتراض نکردم، قصه بد و نگارش بدترت بود که کامنت نوشتم .
منتها انگار توقع به به و چه چه داری شما
و من کماکان معتقدم شما تمرین کن تو داستان نویسی که با ادعا این خزعبلات رو به خرد کاربران این سایت ندی.

0 ❤️

660063
2017-10-29 20:53:34 +0330 +0330

رضای عزیز داستانت به نسبت داستان دوستان وادی جلق بهتر بود و در این حرفی نیست، اما کامل نشده و مونده که شکل بگیره. نقصای داستانت از نظر من: اولین و بزرگترینش، جدا جدا و مقطع نوشتن جملات و دیالوگاست که نظم ذهنی خوانندە رو به هم میریزه. دوم، ابهام در شخصیت پردازی. حسام و سهیل که گویا پسرخاله هستن، اما تازه همدیگرو کشف کردن، از هم جدا بودن؟ نگفتی. این دو نفر یعنی با اون همه خاطره مشترک از کودکی، چرا حالا عاشق هم شدن؟
حسام چرا تغییر تیپ داده؟ به خاطر این عشق؟ مشخص نیست.
در هرصورت ممنون که وقت گذاشتی. قلمت پایدار.

1 ❤️

660065
2017-10-29 21:11:01 +0330 +0330

Dlovan : عزیز این قسمت چهارم از داستانه
نقدی خوبه که بعد از دید کامل گفته بشه نه که مثل بعضیا مین طوری هرچی به ذهنت برسه بنویسی
منظورم تو نیستی .
شما حد اقل شعور صحبت کردن داری اما بعضیا اونم ندارن
چی بگم والا
فعلا که طرف فک میکنه حق با اونه و داره رو مغز من چهار نعل میره
بگذریم
ممنون از نظرت … برای برطرف شدن ابهاماتت قسمت های قبلی رو بخون بعد بیا نظر بده
لینکشون تو پروفایلم هست

0 ❤️

660067
2017-10-29 21:14:31 +0330 +0330

در ضمن
اول نظر ها و پاسخ های نویسنده رو بخون
شاید جواب سوالت رو داده باشن
مثلا جواب اینکه چراا منقطع و به صورت دیالوگ نوشتم داخل جوابم به خانوم سکرت هست

0 ❤️

660081
2017-10-29 21:49:52 +0330 +0330

من نخوندم چون با گی حال نمی کنم
اما می گم دمت گرم
چون طرفدارهای خاص خودت رو داری

0 ❤️

660119
2017-10-30 00:09:15 +0330 +0330

گاهی اشتباهن فک میکردم یکیشون دختره
عالی بود

0 ❤️

660355
2017-10-31 21:48:04 +0330 +0330

قشنگ بود افرین حستو دوست داشتم

0 ❤️




آخرین بازدیدها