آرزوی بردگی (۱)

1400/11/19

سلام دوستان
این داستان مربوط به فوت فتیش و بردگی پس به کسایی که این گرایش رو ندارن توصیه نمیشه
این داستان واقعی نیس ولی همیشه دوست داشتم واقعی باشه
اگر کسی ایرادی دید به بزرگی اش ببخشه و نقدی داره تو کامنت ها لطفا بدون فحش بنویسه
این اولین داستانی که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد


اسم من آرشه ,17 سالمه ساکن یکی از شهر های اطراف تهران هستم , از بچگی حتی قبل از اینکه بدونم این حس چیه دوست داشتم برده کسی باشم ویجورایی شکنجه بشم و به مرور وقتی بزرگتر شدم با این موضوع بیشتر اشنا شدم و فهمیدم که واقعا چی دلم میخواد ولی نمیتونستم کسی پیدا کنم که برده اش باشم , بیشتر افراد یا فیک بودن یا این حس رو نداشتن یا فقط پول میخواستن , تنها ارزوی من شده بود اینکه به یکی خدمت کنم و به پاهاش برسم , حتی به جایی رسیده بودم که تو خیابون هم همیشه نگاهم به پاهای خانوما بود

دلم میخواست این حسو با کسی تجربه کنم که باهم آشنا باشیم ولی نه دوستی داشتم که بشه نه فامیلی که شرایطشو داشته باش جز زن عموم مهسا, عاشقش بودم از نظر من خیلی جذاب بود , به خودش خیلی میرسید و پاهای به شدت زیبایی داشت با اینکه 43 سالش بود ولی افتاده نشده بود و هنوز هم دلبری میکرد اما هیچ جوره نمیشد بهش بگم , باهاش صمیمی بودم ولی زیاد نه و روم نمیشد بهش بگم ( کلا اونجور خانواده ای نیستیم) بهش نمیخورد کلا تو این زمینه ها باشه و کلا از فکرش اومده بودم بیرون نهایتا هر از گاهی با فکرش جق میزدم

خانواده عموم اینا تهران زندگی میکردن یه پسر به اسم نیما که دو سال از من کوچک تره داشتن و یه دختر به اسم نیوشا که بزرگتره و خارج زندگی میکنه من با نیما از بچگی صمیمی بودیم او من هر از گاهی میومدم تهران و خونه اونا میموندم

تابستون شده بود و امسال هم تصمیم گرفتم بیام تهران پیش نیما ولی بیشتر هدفم اومدنم زنداییم بود اون دوران به اوج شهوت خودم رسیده بودم و تصمیم گرفته بودم خودم یجوری خالی کنم , امیدم نسبت به پای مهسا از دست داده بودم ولی با اینکه کمی بچه ترسویی بودم تصمیم گرفته بودم حداقل کمی از اون بوی پای نازنینشو از طریق کفش یا جورابش حس کنم قبلا هم میخواستم اینکارو بکنم ولی یا جرئتشو نداشتم یا موقعیت نبوده چون نیما همیشه کنارم بود , یکبار هم چند سال قبل تو یه مهمونی دلمو زده بودم به دریا که جوراباش بردارم به هزار بدبختی جوراباشو پیدا کردم ولی اون چیزی که من میخواستم نبود بویی نمیداد فک کنم چون کفشش نو بوده یا جورابو تازه پوشیده بوده و این حس تو دلم مونده بوده

مامان بابام راضی کردم که یه مدت برم خونه عموم اینا , با نیما هماهنگ کردم که بیام از شانس خوب من نیما باشگاه ثبت نام کرده بود و مجبور بود بره و من خونه تنها میموندم با مهسا تنها کاری که باید میکردم این بود که منتظر یه فرصت خوب بمونم تا برم سراغ جوراباش

تو اون مدتی که اونجا بودم هر ازگاهی از پاهاش یواشکی عکس میگرفتم که بعدا استفاده کنم فک کنم یبار هم یکم مشکوک شد ولی چیزی به روم نیاورد چند باری هم شق کرده بودم ولی نمیدوستم متوجه شده یا نه,یبار هم چون چند روز تا باشگاه نیما مونده بود و دیگه نمیتونستم تحمل کنم مجبور شدم یبار خودمو با اون عکسو خالی کنم

گذشت تا روز باشگاه نیما , اون با عذر خواهی که ببخشید دارم میریم و فلان و فلان رفت , من موندم با مهسا که اون روز یه شلوار ورزشی جذب و یه تی شرت پوشیده بود و یه جوراب مچی که از صبح پاش بود اون عادت داشت هر روز بره پیاده روی و من دقت کرده بودم اون جورابو که دو سه روزی بود که عوض نکرده وحسابی براش ذوق داشتم همه چی داشت دست به دست هم میداد تا من به اون بوی نازنین برسم

نیما که رفت زن عموم اومد پیش که بپرسه چیزی نمیخوام , من هم گفتم تو گوشی ام فیلم دارم میبنم بعدش گفت که میره حموم و زود میاد

من هم باورم نمیشد که دارم به چیزی که این همه مدت میخواستم میرسم و همه شرایط برام فراهم بود , بالاخره رفت حموم منتظر شدم تا صدای آب بیاد بعد با همه سرعتم رفتم سراغ لباساش که جلوی در حموم بود جورابشو برداشتم زود اومدم

شروع کردم به بو کردن , عطر خیلی خوبی داشت وای وای هرچی بگم باز نمیتونم توصیفش کنم بوش عالی بود , ازش سیر نمیشدم از چیزی که فک میکردم خیلی بهتر بود چندتا نفس عمیق کشیدم با هر نفسی که میکشیدم کیرم شق تر میشد بوی خاصی داشت تاحالا همچین بوی لذت بخشی تجربه نکرده بودم , شلوارمو در آوردم یکی از جورابا رو کشیدم روی کیرم اون یکی گذاشتم جلوی دماغم تا بو کنم و شروع کردم به تصور کردن پاهاش به تصور اینکه جلوش زانو زدم و دارم بهش خدمت میکنم به اینکه اون پاهای با ارزشو جلوم گرفته و دارم بوشون میکنم به تصور اینکه دونه دونه انشگتای پاهای زیباشو میکنم تو دهنم در همین فکرا بودم که در عرض چند دقیقه آبم اومد اینقدر حشری بودم که آبم از جوراب هم زد بیرون , بهترین جق زندگیم بود

بی حال افتادم فک نمیکردم ارزوم به واقعیت تبدیل بشه که یه لحظه یاد جورابا افتادم بلند شدم سریع خودم تمیز کردم ولی نمیدوستم با جورابا چیکار کنم به اینجاش فکری نکرده بودم با خودم داشتم میگفتم که میرم میشورم میزارم قاطی اون لباسای کثیف جلوی حموم و متوجه نمیشه ولی تا اومدم به خودم بیام دیدم صدای آب قطع شد مهسا گفته بود زود میاد ولی فک نمیکردم اینقدر زود , کل وجودمو ترس برداشت رنگم سفید شده بود نمیدوسنتم چیکار کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که فعلا جورابا رو بزارم تو ساکم تا بعد یه گهی بخورم

با هزار استرس رفتم سریع فیلممو پلی کردم مهسا اومد رفت تو اتاق چند دقیقه بعد که اومد بیرون لباسای جلوی در رو برداشت یکم مکث کرد , قیافش یه لحظه رفت توهم گفت : آرش جان تو جورابای منو ندیدی ؟ من همون لحظه سکته کردم تمام اون لذت به ترس تبدیل شده بود به زور و با لکنت بهش گفتم :نه چطور ؟! گفتش : قبل رفتنم اینجا گذاشته بودم . من که چیزی به ذهنم نمیومد گفتم : فک کنم امروز اصلا شما جوراب نداشتید . بدترین جواب ممکن رو دادم و مشخص بود باور نکرده و به یه چیزایی شک کرده اگه حتی میخواست باور هم بکنه , از قیافه من مشخص بود که یه خبری هست ولی گفت : شاید تو راست بگی و رفت

زمان برام نمیگذشت فقط میخواستم ازاتاق بره که جورابارو بردارم ببرم بشورم , داشتم از استرس میمردم به گه خوردن افتاده بودم تا رفت تو اتاقش رفت سراغ ساکم جورابارو برداشتم بردم دسشویی و شستم و یه گوشه کناری انداختم که بعدا پیدا کنه

کمی حالم بهتر شده بود ولی باز هم هنوز ترسیده بودم ( گفته بودم که یکم ترسوام ) نکنه فهمیده باشه , نکنه به مامان بابام بگه اینقدر تو این فکرا بودم که نیما اومد اون شبو به هزار بدبختی گذروندم بعد اون اتفاق میخواستم بردگردم ولی اگه به اون زودی میومدم ضایع میشد , رفتار مهسا هم بعد از اون اتفاق باهم یکم عوض شده بود

اون شب هم با هزار بدبختی گذشت , رفتار مهسا با من یکم عوض شده بود فردای اون روز اون جایی که جورابارو انداخته بودم چک کردم ولی نبود . احتملا پیداشون کرده , یکم برام عجیب بود چون جایی که اندخته بودم جایی نبود که دیده بشه و هر روز بخواد چکش کنه , با خودم فک میکردم شاید شک کرده و دنبالشون گشته شاید هم همینطوری پیداش کرده

دو سه روز دیگه هم گذشت رفتار مهسا به مرور با من عادی تر شده بود من هم کم کم داشتم فراموشش میکردم با خودم میگفتم شاید هم مشخص نبوده من چیکار میکردم و هنوز نفهمیده

یه روز که نشسته بودم با نیما بازی میکردم اومد گفت : آرش , عزیزم میشه گوشی ات بدی یه چندتا عکس میخوام بگیرم از این شیرینی هایی که درست کردم برای کسی بفرستم ( هر از گاهی شیرینی میپخت برای بقیه) من هم قبول کردم چون گوشی ام دوربین خوبی داشت

گوشی باز کردم دادم بهش . یه لحظه یاد عکسایی که ازش گرفته بودم افتادم .ولی اگه الان ازش گوشی پس میگرفتم شک میکرد از طرفی تو این مدت که با نیما بیرون میرفتیم از خودمون عکس زیاد میگرفتیم و حتما اون عکسا پایین رفته بعد , جوری نبود که تا گالری باز کنی ببینی . خلاصه ته دلم یکم میترسیدم ولی بیخیالش شدم . عکسارو گرفت گفتش : آرش صفحه گوشی ات خاموش شد نتونستم برای خودم بفرستم , لطفا زحمتشو بکش , اینو که گفت خیالم راحت شد

اون روز هم گذشت .رسیدیم به روزی که نیما باشگاه داشت و من دوباره موقعیت پیدا میکردم اونکارو تکرار کنم , کنار مهسا بودن با همه اون اتفاقاتش باعث شده بود خیلی حشری بشم درست نمیتونستم فک کنم از یه جهت میترسیدم بیشتر شک کنه از جهت دیگه دلم میخواست دوباره اون بوی نازنین رو حس کنم , هنوز مطمئن نبودم که میخوام یه بار دیگه اون کار رو انجام بدم یا نه . موضوع دیگه ای که وجود داشت جوراباش بود , اون جورابای مچی سفید که عقل رو از هوشم میبرد . برام عجیب بود تقریبا یه مدت طولانی بود که اون جورابا پاش بود و درنمیاوردشون و هر روز با اونا میرفت پیاده روی و خونه میپوشیدشون . معلوم بود حسابی بو گرفته همین بود که بیشتر حشری و دیوونم میکرد و نمیزاشت درست فک کنم .

ظهر شده بود دیدم مهسا لباساش عوض کرده , نیما هم حاظر شده بود گفتش : آرش عزیزم من یه سر میرم بیرون آرش بزارم مدرسشون زود میام حواست به خونه باشه , با نیما خداحافظی کردم . وقتی مهسا داشت میرفت پاهاشو دیدم جورابارو در آورده بود , میتونستم اون پاهای خوشگل و خوش فرمش ببینم که میخواست بره تو کفش پاشنه بلند وقتی دیدمش دیوونه شدم

بعد از اینکه مطمئن شدم رفته , رفتم تو اتاقش . شروع کردم به گشتن دنبال اون جوراب که پاش بود همه چیز یکم شلوغ بود ولی بالاخره پیداشون کردم همه چیز برام فراهم بود اینقدر حشری بودم که توجهی به چیزی جز اون جورابا نداشتم شروع کردم جوراباشو بو کردن با اولین نفسی که کشیدم مستش شدم ولی بخاطر اینکه مثل دفعه قبل نشه ,فقط بوشون کرد و اگر هم مهسا میومد سریع میزاشتم سر جاش و میومدم بیرون

خیلی حشری بودم جوری که به دو دقیقه هم نکشید که آبم اومد تصور اون پاها با اون کفشای سکسی برای ارضا شدنم کافی بود سریع جورابو گذاشتم کنار همه چی مرتب کردم خودمو تمیز کردم اومدم بیرون , عجیب بود برام ولی هیچ مشکلی پیش نیومد و همه چیز درست پیش رفت , نمیدونم ولی ته دلم فک میکردم یه اتفاقی قراره بیافته

یه چند دقیقه تو گوشی ام بودم که مهسا اومد , زنگ در رو که زد , خیلی عادی رفتم در رو باز کردم و بهش سلام دادم اما جوابی نداد با خودم گفتم شاید نشنیده در و بستم گفت : هوی , خرید کردم تو ماشینه برو بیار . هیچ وقت عادت نداشت اینجوری بامن حرف بزنه , یه لحظه این فکر اومد تو ذهنم که شاید فهمیده باشه ولی الان با یک ساعت قبل چه فرقی کرده ؟ مگه چی دیده که فهمیده , حتی هنوز تو اتاقش هم نرفته که حتی بعیده اونجا هم چیزی پیدا کنه

شایدم میخواست منو امتحان کنه پس سعی کردم در حالی داشتم از ترس میمردم هیچی بروز ندم با خودم گفتم در نهایت هرچی میگه من انکار میکنم , با دادی که سرم زد به خودم اومدم : گفت مگه با تو نیستم , بدو برو بیار. یکم عصابی شده بودم , با اینکه دوست داشتم برده باشم ولی عادت نداشتم کسی باهام اینجوری حرف بزنه , یکم صدامو بردم بالا گفتم این چه طرز حرف زدنه فک کردی کی هس… حتی نذاشت حرف کامل از دهنم خارج بشه .جوری زد زیر گوشم که افتادم زمین .

اومدم پاشم ولی با پاهاش محکم زد تو سرم , چشمام سیاهی رفت و پخش زمین شدم فک نمیکردم اون پاهای زیبا بتونه همچین ضربه هایی هم بزنه
گیج شده بودم نمیفهمدیم چرا داره این کارو میکنه در همون حال بودم که گفت : حروم زاده نبینم دیگه گه خوری زیادی بکنی , الان آدمت میکنم .

اصلا نمیتونستم باور کنم که این مهسا زن عموم باشه تاحالا اینجوری ندیده بودمش که داد زد : اینو ببین کثافت و با سرش به رو به رو اشاره کرد , داشت صفحه گوشی اش رو تلویزیون شیر میکرد , برای یه لحظه واقعا احساس کردم قلبم ایستاد , داشت فیلمی که من با جوراباش جق میزدم پخش میکرد , کامل و واضح , همه چیز مشخص بود ولی چطوری فیلم گرفته بود کسی خونه نبود که . داشتم از ترس میمردم

تو اون لحظه هیچ چیزی نتونستم پیدا کنم که بگم , هیچ چیز هم نمیشد گفت , ترس کل بدنم گرفته بود در همون حین که صفحه گوشی اش رو تلویزیون شیر بود دیدم رفت تو واتس اپ تو چت خودش و مامان من , نفسم داشت بند میومد فکر نمیکردم تا این حد پیش بره , میخواست فیلم رو برای مامانم بفرسته و کاری رو کرد که باورم نمیشد , فیلم رو براش فرستاد
و …

ادامه دارد

نوشته: ARASH


👍 9
👎 2
29201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858075
2022-02-08 06:15:33 +0330 +0330

حداقل گفت که واقعی نیست

1 ❤️

858106
2022-02-08 12:35:03 +0330 +0330

عالییییی بوود
زودتر ادامه بزار حتمااا

1 ❤️

858181
2022-02-09 01:04:46 +0330 +0330

حیف که واقعی نیست

1 ❤️

859758
2022-02-18 00:57:03 +0330 +0330

اخر داستان با بقیه داستانا فرق میکرد ایول

0 ❤️




آخرین بازدیدها