من هم مثل هم سن و سالانم حس شهوت درونم موج میزد ولی تنها راه تخلیه جق بود،من هم به ناچار دست راستم را حلقه می کردم و بر سر گرزم می کشیدم و روزگار را سپری میکردم.
روزی پشت پنجره اتاقم محو تماشای خیابان بودم پری زیباروی از خیابان می گذشت،ناخودآگاه محو تماشای این برکت خداوند متعال بر روی زمین شدم چه لعبتی،مصداق بارز هلوی پوست کنده بود،دختری بلند قامت با پاهای کشیده و کمر باریک پوست سفید همچون دانه های برف وای موهاش!!موی بلوند بافته تا انتهای قوس کمر.
احساس تازهای درونم غنچه کرد همچنان محو تماشای این حوری بهشتی بودم که اتفاق خوشایندی رخ داد،آن پری چهره وارد خانهی روبروی ساختمان ما شد که سالهاست خالی است.
با آن تصویر سازی ۳ بعدی که در مغز مریضم ساخته بودم دوباره دست به گرز شدم و به اوج لذتهای دنیوی رسیدم.
فردای آن روز به دنبال اتفاق خوش دیروز ساعت ها در خیابان قدم زدم تا بلکه آن فرشتهی زمینی رو از نزدیک با کیفیت ۴k و با جزئیات به ثبت برسانم. بلاخره انتظارم به ثمر نشست و آن زیباروی کیر راست کن را از نزدیک نظارهگر شدم،اوووووف از این زاویه خوشگلتر بود لبانی غلوهای،ابروهای کمانی شکل،چشمانی خمار،بینی کوچک و از همه مهمتر اندام تراشیده که معلوم بود خداوند تبارک و تعالی وقت و حوصله بیشتری در ساخت و پرداخت این اشرف مخلوق خود کرده است. همچنان مشغول هیزی و چشمچرانی بودم که به تپه یار رسیدم،تپه که چه عرض کنم رشته کوه های ۸۵ که پیوسته و جوان و قامتی ایستاده سعی در بیرون آمدن از شکاف بین دکمه های مانتو داشتن. وقتی از رشته کوه ها پایینتر می آمدی به دو برآمدگی غیرطبیعی برخورد میکردی که وسط برآمدگی ها شیاری بود که غاری تنگ و تاریک در انتهایش وجود داشت و شرط ورود به غار پول و زبان چرب و نرم و البته ظاهری شکیل بود. نگاهی به خود کردم که دریافتم زبانم از دیدن این شگفتی های خالق به تنگ آمده و باظاهری ژولیده و صدالبته جیب خالی هیچ شانسی در رویارویی با این سرمایه ملی ندارم پس فرار را بر قرار ترجیح دادم تا در شرایطی مناسب سعی در جلب رضایت وی بکوشم.
فردای آن روز یعنی روز وصال با یار لباسی در خور این بانوی فرازمینی پوشیده و یک بسته اسکناس برای پیشکشی در جیب نهادم و دوباره به کوچه و خیابان زدم،ساعت ها انتظار بانو از بالای خیابان رخ بنمود و دوباره آلت این جوان جویای نام را به راستترین حالت ممکن درآورد.باز مشغول هیزی کردن بودم که ناگهه نزدیک شدن آن قرص ماه را حس کردم جلو آمد و گفت:
نوشته: اشرف ملجوقات
دمت گرم داداش
خیلی با داستانت حال کردم به دلم نشست
لایک اول مال منه به نوشتن ادامه بده
تلگرام نوشته بود بیل گیتس اومد در خونمون گفت میخوام ماشین برات بخرم چی مدلشو میخوای؟ گفتم لندکروز لندکروز لند کروز! یهو تخمم درد گرفت از خواب پریدم دیدم بابام داره داد میزنه خبر مرگت پاشو دیگه لندهور لندهور لندهور!! 😁
باحال بود
ب سپاسگذارم بانو و بانوي پاكدامن ك رسيدم ياد اون مزاحم تلفنيه شدم ك يوزارسيف و انخ ماهو زنگ زده بودن بلوتوث ميشد اونموقع ها
کردن داخل بالشت یه نوآوری تازه واسه جقیا هس که بعدا نتیجشو خودتون میبینین😁
دهنتو داداش، حال کردم، دمت گرم 👍 😂