چوب خدا یا دست تقدیر (۲)

1400/10/29

...قسمت قبل

افتادم کنارش و شرمی اومد سراغم که عاقلانه نبود
یواش یواش شروع کردم به لباس پوشیدن،، فریبا هم همین کار رو می‌کرد،
داشتم به بیچارگی داداشم (محمود) فک میکردم
کیر کثیفمو توی شورتم جا دادم و بقیه لباسامو پوشیدم زدم بیرون،
مثل موجی ها سرمو گرفته بودم و خودمو فوش میدادم
سوار ماشین شدم راه افتادم به مقصد نامعلوم
گوشیم زنگ خورد، فریبا بود
نتونستم جواب بدم، بعد از چند بار که جواب ندادم پیام داد چی شد مسعود،
ی گوشه پارک کردم و پیام دادم که ببخشید هر چی پیش اومده رو فراموش کن،
اسرار داشت دلیلشو بدونه که گفتم عذاب وجدان گرفتم و نمیتونم ادامه بدم و خداحافظی کردم
محمود پشت بندش تماس گرفت گفت فریبا ناهار درست کرده برم مامان رو بردارم و بیام سراغ محمود که بریم خونش، منم پیچوندم و رفتم سراغش رسوندمش جلوی خونش و برگشتم
.
تا شب کلی پیام داد که توجیه کنه رابطمونو که واقعاً عذرش موجه بود ولی دلم آروم نمیشد
.
صبح از خواب بیدار شدم دو تا فایل صوتی به صورت زیپ برام از فریبا اومده بود
جمعه بود و محمود سر کار نمی‌رفت
بعد یک ساعت از خونه زدم بیرون و توی ماشین گوشی رو به ضبط ماشین وصل کردم و فایلا رو پلی کردم،
محتواش بحث بین فریبا و محمود بود و کیفیت آنچنانی نداشت مجبور شدم بمونم و گوش بدم
ف، محمود من نمیتونم باهات زندگی کنم
م، شوخیت گرفته
ف، نه جدی میگم نمیتونم تحمل کنم و اول جونیم نبود مردی کنارم رو تحمل کنم، ازت میخوام حقمو بهم بدی و طلاقم بدی
م، فریبا کی این تصمیم رو گرفتی، بهش فکر کردی من و بچمون چی میشیم
ف، مجبورم محمود
م، تحمل کن قول میدم خوب بشم
ف، محمود میدونی که نمیشی پس خودتو گول نزن
م، فریبا میدونی چی به سرم میاد؟ من نمیتونم دیگه زندگی داشته باشم
ف، گناه من چیه باید به پات بسوزم؟
م، ولی راهای دیگه هست برا راضی موندن هست
ف، اگه منظورت خودارضاییه میدونی که نمیتونم و حتی نمیتونم برم و با کسی رابطه نامشروع داشته باشم،
محمود با کمی بغض گفت ولی اگه من راضی باشم چی؟
ف، حتی اگه راضی باشی نمیشه آبروی خودمو خانوادمو ببرم
م، ولی میشه مخفیانه انجامش داد
ف، نه نمیشه هرکی باشه بعد چند وقت فاش میشه
فایل اول تموم شد و من در حال آتیش گرفتن بودن که فریبا داشت برا توجیه من غرور محمود رو میشکوند
سریع فایل دوم رو باز کردم
ف، نمیخوام آبروم بره طلاقم بده برم پی کارم
م، فریبا کی اینقدر بی رحم شدی، حداقل دلت برا پسرمون بسوزه
ف، نمیتونم محمود، واقعا نمیتونم
م، خوب اگه مشکلت فقط نبود رابطست من راضیم که با هرکی خواستی رابطه داشته باشی
ف، ولی اینجوری آبروی جفتمون میره، نمیخوام، مگه اینکه خودت کسی رو سراغ داشته باشی
م، فریبا من نمیتونم به غریبه ای بگم با زنم بخوابه
ف، حالا که نمیتونی به غریبه ای بگی به داداشت بگو
م، فریبا خجالت بکش دیگه
ف، چرا ا؟!
م، میدونی که نه من قبول میکنم نه مسعود
ف، چرا اونوقت؟!
م، خوب چونکه مسعود بچست و من قبول کنم اون قبول نمیکنه
ف، چطور وقتی این شش ماه بهش نیاز داشتی بچه نبود بعد برا من که شد بچست، درضمن همش سه سال ازم کوچیک تره
م، من که حاضر نیستم چنین کاری کنم
ف، خوب خودم بهش میگم، چون اگه اون جورتو نکشه باید طلاقم بدی
م، باشه بهش بگو ولی من دخالت نمیکنم
.
کیرم داشت میترکید از شنیدن صحبتشون ولی از این همه تحقير محمود داشتم فریبا رو فوش میدادم و در جواب بهش پیام دادم خیلی غلط کردی، همه چیز بینمون تمومه،
ولی داشتم به منطقی بودن رابطمون فکر میکردم و البته بدن بی نقص فریبا،

در جواب پیامم داشت توجیه و التماس میکرد که آهنم نرم شده بود ولی نه کاملاً که نزدیکای ظهر بود و گوشیم زنگ خورد که یکی از دوستام بود که گله از داداشم داشت که توی اداره گزارشش رو داده بود
سرم داشت سوت می‌کشید که هنوز دست از این کاراش بر نداشته و توی دلم میگفتم کاشکی مرده بود
پیام دادم فریبا گفتم به محمود بگو باید خودش بهم بگه
یک ساعت بعد ی فایل صوتی ديگه برام فرستاد
ف، آقا محمود من هرچی به مسعود میگم قبول نمیکنه که تو راضی هستی باید خودت بهش بگی
م، فریبا این بحث رو تموم کن
ف،باشه هر جور راحتی
م، باشه قهر نکن فردا توی مسیر اداره بهش میگم
.
پیام دادم فردا آماده باش که وقتی محمود رو رسوندم روز پر کاری خواهی داشت
نوشت قدمت روی چشم
.
فردا صبح ساعت هفت در خونه محمود رو سوار کردم و منتظر صحبتش شدم ولی هیچی نمی‌گفت و سکوت مطلق بینمون بود، وقتی رسیدیم جلو اداره عصاهاشو برداشت و پیاده شد و در رو بست میخواستم حرکت کنم که با پشت دست زد به شیشه و اشاره داد شیشه رو بدم پایین منم دادم پایین که گفت راستی هرچی فریبا میخواد براش انجام بده گفتم باشه و رفت،
توی مسیر چندتا فوشش دادم گفتم هرچی سرت بیاد حقته،
گوشی رو برداشتم و زنگ زدم فریبا و جواب داد، از صداش پیدا بود بیداره گفتم بیداری گفت از ساعت شش
گفتم نزدیکم
رسیدم، هنوز آیفون رو نزده بودم که در باز شد
توی هال با تاپ و شلوار خوابش که حجم کسش
داخلش پیدا بود به استقبالم اومد و خودشو تقدیمم کرد بعد از دست دادن منو به آشپزخونه برد و بهم صبحونه داد و ازم پرسید محمود چی گفت؟ که متنشو بازگو کردم گفت حالا راضی شدی گفتم خنک شدم
بعد صرف صبحونه هنوز روی میز بودم که از پشت سینه هاشو به سرم چسبوند و دستاشو از سینم آویزون کرد و گفت سیر شدی عزیزم؟
بوی عطر تنش دیوانه کننده بود، بیخیال بقیه چاییم شدم،
بلند شدم و بغلش کردم گفتم بریم اتاق گفت بریم
وارد اتاق شدم که تشک های روی هم بسته کاندوم کنار تشک و دستمال کاغذی کنارش و بوی خوشبو کننده اتاق گویای عطش فریبا بود
فرصت دراز کشیدن بهش ندادم و ی دستم دور کمر و ی دستمو زیر باسنش گذاشتم و کشوندمش روی رونم و لبامو چسبوندم به لباش، پاهاش رو دور کمرم عین بچه ها حلقه کرد و با جفت دستش صورتمو توی جهتی که می‌خواست قرار داد و وحشی تر از من لبامو می‌خورد، اتصال کیرم به شیار کس و کونش نیازمو بیشتر کرد گذاشتمش زمین و ازش خواستم خودشو لخت کنه و منم با سرعت بالا کامل لخت شدم و وقتی کامل لخت بودم اونم فقط سوتین تنش بود روی تشک افتاد و منتظر من شد افتادم مابین پاهاش و دستم رو سمت بسته کاندوما دراز کردم توی مسیر دستمو گرفت توی چشام نگاه کرد گفت امروز نمیخواد، منم از خدا خواسته پر دستم تف کردم و به کیرم مالیدم و گذاشتمش داخل، دلم نیومد لفتش بدم و تا جایی که تونستم دادم داخل که با آهی که کشید بهم میگفت تا همین قدر بسه، نگه داشتم و شروع کردم به عقب جلو کردن، دستاش رو بلند کرد و ازم خواست برم توی بغلش، خودمو انداختم بغلش و لبامون رو به هم گره زدیم، دست راستم توی دست چپش پنجه شده بود و دست چپم رو زیر سرش گذاشتم که بیاد بالا، سراپا شهوت بودیم و غرق لذت که در عرض چهار الی پنج دقیقه به ارگاسم رسیدیم و حجم آبمون تشک رو هم به گند کشید،
با دستمال خودمونو تمیز کردیم و تشک بالایی رو کنار زدیم و روی تشک زیری دراز کشیدیم،
در حال خوردن لبهای هم بودیم که فریبا ازم جدا شد و رفت توی هال و با گوشیش اومد
جفتمون از شکستن غرور محمود لذت می‌بردیم
تماس گرفت و گوشی رو روی بلندگو گذاشت، محمود جواب داد که فریبا گفت محمود به مسعود چی گفتی که ی ساعته دارم التماسش میکنم راضی نمیشه؟
محمود گفت مسعود الان کجاست؟
ف، الان توی دستشوییه
م، من بهش فهموندم که مشکلی با این موضوع ندارم
ف، خوب الان که از دستشویی اومد بیرون لخت میشم میرم بغلش ببینم چی میشه
م، باشه، خبرشو بهم بده
فریبا تماس رو قطع کرد و جفتمون روده بر شدیم و من بغلش خوابم برد،
نیم ساعت بعد توی بغلم بلند شد و لباس پوشید و رفت بیرون،

باز خوابم گرفته بود که ساعتای ده ده و نیم بود که گوشی فریبا کنارم زنگ خورد، فریبا سریع اومد توی اتاق که مثلا من بیدار نشم ولی دیگه بيدار شده بودم، فریبا نگاه گوشی کرد و با خنده گفت محموده،قبل از اینکه جواب بده گفت چی بگم؟ گفتم بگو راضی شد و انجام دادیم و رفت
جواب داد و زد روی بلندگو
م، سلام چی شد مسعود کجاست؟
ف، محمود مسعود رفت ولی بلاخره راضیش کردم
م، خوب چی شد
ف، وقتی اومدی جزئیاتش رو بهت میگم ولی واقعا مرد تمامی بود
م، الان راضی شده تامینت کنه؟
ف، نمیدونم باید ببینم فردا چی پیش میاد
فریبا گوشی رو قطع کرد و قهقهه میزد
اومد کنارم و سرشو گذاشت روی بازوم، اینقدر فاصله نزدیک بود و فضا مهیا بود ناخواسته بوسش کردم که نگاهم کرد و اونم جواب بوسمو داد پرسیدم پسرت چطوره گفت داروش رو دادم خوابید گفتم سکس میخوای؟
گفت نه مگه اینکه تو بخوای گفتم نه منم میخوام برم خنده ای بلند کرد و گفت فکرشو نکن چون ناهار درست کردم
بعد ناهار ی ساعتی پیش هم بودیم و بعد رفتم سراغ محمود و آوردمش خونه که توی مسیر هیچ حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد
عصر بود که فایل صوتی از فریبا اومد روی گوشیم که فریبا داشت داستان سکس کردن من و خودش رو به دروغ شرح میداد، چندتا استیکر خنده براش فرستادم
.
فردا صبح که پا شدم توی مسیر متوجه فایل صوتی دیگه ای از فریبا شدم که نصف شب فرستاده بود و زیرش نوشته بود فردا منتظرتم
.

گوشی رو به ضبط ماشین وصل کردم و فایل رو پلی کردم
ف، محمود تو هیچ کاری نمیخوای انجام بدی؟!
م، منظورت چیه؟ درمورد چی حرف میزنی؟
ف، برای رسیدن منو مسعود به هم رو میگم، تو نمیخوای قدمی برداری
م، فریبا مگه نگفتی با هم رابطه داشتید ديگه چی میخوای؟؟؟؟
ف، آخه امروز به زور وادارش کردم معلوم نیست فردا حاضر باشه تن به این کار بده یا نه
م، میخوای التماسش کنم با تو بخوابه؟!
ف، نه لازم نکرده ولی واقعا امروز از صورت آرایش نکردم و موهای زشتم خجالت کشیدم، تازه تختخواب هم نداشتیم معلوم نیست چه بلایی سر زانوهاش اومده
م، فریبا منو مسخره کردی، آخه اون موقع که من سالم بودم این همه بهم اهمیت نمیدادی، حالا چطور شده یادت افتاده آرایش کنی و تختخواب بخری؟
ف، چیه حسودیت میشه؟ درضمن تو ده سال از من بزرگتر بودی ولی مسعود سه سال ازم کوچیک تره معلومه اگه بهش نرسم میپره
م، حالا هم چرا به من میگی کارت که دست خودته برو هر کاری میخوای بکن
ف، میدونم کارت دست منه میخواستم اطلاع بدم
.
فریبا با این شیرین کارییاش داشت بیشتر رابطمونو شیرین می‌کرد
رسیدم در خونشون که محمود اومد و که برسونمش توی مسیر گفت بعد رسوندن من برو فریبا کارت داره پرسیدم نمیدونی چکارم داره؟ گفت نه،
توی دلم گفت آره جون خودت،
رسیدم خونه که طبق معمول صبحونه رو خوردیم و رفتیم اتاق خواب و با همون بوی خوش اتاق ازم پذیرایی کرد و بغلش کردم، انگار نیازمون به هم کم نمیشد، فقط میخواستم که تنوع باشه و طول بکشه بغلش کردم و بوسش میکردم و دست میکشیدم به بدنش اونم ی دستش رو روی کیرم گذاشت، اولین برخورد کیرم بود با دستش اونم روی شلوار، خوشم اومد از کارش، ی کم توی اون حالت همه خوردیم که ازش فاصله گرفتم و شروع کردم به لباس درآوردن اونم همین کار رو کرد، دوباره بهش چسبیدم، تنها شی بینمون سوتینش بود دستامو پشتش بردم اونو هم درآوردم، آزاد شدن سینه هاش و اتصالشون به بدنم منو سر خوش تر می‌کرد، دوباره شروع کردم به دست کشیدن به بدنش اونم دستشو گذاشت روی کیرم، توی دستش راست راست بود، توی گوشم گفت میشه بخورمش؟ چشام چهارتا شد، گفتم مگه بلدی؟! گفت فقط میخوام تجربه کنم، منم استقبال کردم، کیرمو دستش گرفت و جلوش رو گذاشت توی دهنش و میمکید، فهمیدم بلد نیست بلندش کردم و ازش خواستم دستاشو به دیوار بزنه، ی تفی به کیرم زدم و گذاشتمش داخل و توی گوشش گفتم باز هم کاندوم نزدم و خندیدم و شروع کردم به هول دادن و بعد عقب و جلو کردن یک دقیقه ای توی اون پوزیشن تلمبه زدم که بریده بود و دادش دراومد ولی ول کن نبودم، دست و پاهاش توان ایستادن نداشتن و موقعی که ارضا شدیم افتاد زمین و کل فرش رو به گند کشیدیم،
رفتیم ی خورده دراز کشیدیم و بعدش تمیز کاری کردیم و بعد خوابیدم،
با صدای گوشیم از خواب پا شدم دیدم محموده جواب دادم گفت یادت نره بیای سراغم، تعجب کردم، بعد اینکه قطع شد نگاه ساعت کردم یک و نیم بود،
سریع لباسامو پوشیدم از اتاق زدم بیرون، فریبا رو صدا کردم که کنار بچش خواب بود خداحافظی کردم و زدم بیرون
محمود نشست توی ماشین که گوشیش زنگ خورد و بعد چندتا باشه باشه قطع کرد و گفت فریبا میگه حتما باید برا ناهار بیای اونجا، هرکاری کردم نشد بپیچونم
سر میز ناهارخوری بودیم و ناهار رو خوردیم که تشکر کردم که فریبا گفت ای بابا مسعود جان تو این همه زحمت میکشی ی ناهار بهت بدیم کار سختیه،
داشتم آب میشدم که گفت اتفاقا بعداظهر هم برات زحمت دارم، با این حرفش منو هم مجبور کرد که بمونم و چهره نحس محمود رو تحمل کنم
عصری محمود موند پیش بچه و منو فریبا راهی بازار شدیم و ی نوبت برا فردا عصر زد برا آرایشگاه و رفتیم ی سرویس خواب انتخاب کردیم و قرار شد بیایم که ببریم رفتیم ساندویچی و ساندوچمونو خوردیم و یکی هم برای محمود گرفت
ساعتای ده شب بود که رسیدیم خونه و به اسرار فریبا موندم برای نصب سرویس
وقتی ساندویچ محمود رو بهش داد محمود گفت خودت میدونی من غذای فست‌فود نمیخورم و با شکم گرسنه دراز کشید روی کاناپه و تلویزیون میدید
صدای گریه بچه میومد که محمود خودشو رسوند اتاقش و شروع کرد به بازی کردن با بچه
تختخواب تقریبا آماده بود که فریبا رفت که شیر بده بچه
با صدای واضح به محمود گفت شاید تا دیر وقت کار مسعود طول بکشه همینجا بخواب
وقتی بچه خوابید اومد توی اتاق گفتم کارم تمومه
گفت اتفاقا تازه کارت شروع شده و رو تختی رو انداخت و هولم داد روی تخت گفت امشب افتتاحیه تختخواب مونه
اینو گفت و رفت توی آشپزخونه و با ساندویچ اومد داخل و در رو قفل کرد
با دستش اشاره کرد به ساندویچ و گفت اینم از تغذیه زنگ تفریح و گذاشتش بالای دراور
هر کاری میکردم یواش صحبت کنه نمیشد و اسرار داشت محمود رو خرد کنه
لباساش رو درآورد و افتاد روی تختخواب
تا ساعت چهار بیدار بودیم و توی سکسمون داد میزد و صدای تخت رو در می‌آورد
ساعت هشت صبح با صدای بچه بلند شدیم
محمود رفته بود سر کار،محمود ظهر باهام تماس گرفت و
برای ناهار دعوت کرد اولش فکر کردم کار فریباست ولی گفت میخوام باهاتون صحبت کنم،
سر میز ناهارخوری بودیم که طوری نشست که منو فریبا جفت هم باشیم،
ناهار تقریبا تموم شده بود که صحبتاش شروع شد
م، باعث خوشحالیمه که تونستم شما دوتا رو به هم برسونم و برخلاف تصور شما این من بودم که شما رو توی موقعیت قرار دادم که به هم برسید، و اگه اینجوری نمیشد فریبا یا با کسی دیگه میوفتاد یا طلاق می‌گرفت که کار برای منو پسرم سخت میشد، و اگه من فریبا رو طلاق بدم عشق شما هم از هم میپاشه و نمی‌تونید کنار هم باشید، پس ما به وجود هم احتیاج داریم و من در قبال خدماتی که میدم چندتا خواسته دارم، اول اینکه به پسرم رسیدگی بشه دوم اینکه منو گرسنه نزارید، سوم اینکه خونه رو بفروشید و خونه بزرگتری بخرید که مامانم بیاد پیشمون و تنها نباشه و آخر هم اینکه مامانم بویی از رابطتون نبره، و منم در قبالش اگه بچه دار شدید بچه تون رو با بیمه و حقوق خودم تامین میکنم،
حالا هم راحت باشید
(راوی)

نوشته: راوی


👍 16
👎 7
29701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854298
2022-01-19 23:56:52 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

854332
2022-01-20 01:37:47 +0330 +0330

اینو من قبلا یه سایت دیگه خونده بودم،راوی…

1 ❤️

854349
2022-01-20 02:56:21 +0330 +0330

عجب،😅😅🤣🤣

0 ❤️

854613
2022-01-21 19:51:53 +0330 +0330

دمت گرم خوبه ادامه بده داداش

0 ❤️

865614
2022-03-27 00:15:35 +0430 +0430

حس میکنم داستانت ساختگیه اما اگه واقعی باشه خیلی خوبه

0 ❤️




آخرین بازدیدها