آشنایی از طریق فیس بوک

1393/05/16

داستان از اونجایی شروع شد که تو فیس بوک با دختری به نام نگار آشنا شدم و قرار گذاشتیم بیرون همو ببینیم بعد آشنایی فهمیدم نگار از شوهرش جدا شده و یه بچه هم داره اولش بهم گفت که اگه دنباله سکسی از فکره من بیا بیرون منم با اینکه کلی نا امید شدم گفتم نه بابا من اصلا دنباله سکس و این چیزا نیستم ولی می گفتم زمان بگذره راضی می شه بعدم یه زنه طلاق گرفته که مزشو چشیده چرا باید بگه بیخیال سکس باش خلاصه چند باری باهم بیرون رفتیمو یه خورده تو ماشین لب بازی می کردیم البته اون به اینم یه جوری انگار راضی نبود تا اینکه یه شب اس ام اس هامون سکسی شد و با اینکه انتظار نداشتم اونم تا آخرش همراهی کرد بعدم گفتم تا تنور داغه بچسبونم تو همون وسطا بهش گفتم پس فردا بیا خونمون که احتمال می دادم تنها باشم اونم قبول کردو گفت باشه می یامو کلی خوشحال بودم که دیگه یخش وا رفته صبحشم اون هی اس ام اس هامون تکرار می کردو می خندید ولی نمیدونم چی شد حدودای غروب بود که زنگ زد ما به درد هم نمی خوریمو از لحاظ فکری باهم فرق داریم و نمی دونم من بچه دارمو خلاصه ازین بهونه ها خلاصه کلا حاله مارو گرفت اونایی که برنامه چیدن بهم می خوره می دونن چی میگم .
خلاصه زمان گذشتو یه 10 روزی ما تو خونه تنها شدیم . هم من هم رفیقم بسیج شدیم که کسیو بلند کنیم بیاریم خونه به هرکی زنگ می زدیم می پیچوندنمون خلاصه روزه سوم چهارم دیگه داشتیم افسردگی می گرفتیم تا اینکه نگار تو فیس بوک آنلاین شد البته تا قبلش نه من به اون چیزی می گفتم نه اون به من تا اینکه بهش پی ام دادم میشه دلیله واقعیتو بگس که چرا باهام به زدی و این چیزا که گفت دلیلش همونا بوده و منم شروع کردم که من دوست دارمو دلم واست تنگ شده و اصلا دنباله سکس نیستمو این حرفا که گفت واسه چی دوسم داری منم گفتم دوست داشتن دلیل نمی خواد .
خلاصه اینقد گفتم دوست دارم و دلم تنگ شده که قبول کرد همو ببینیم . منم رفتم دنبالشو همون سوارش که کردم ماشینو کج کردم سمته خونمون گفتم هرچی شد شد.
نزدیکای خونه گفت یوقت آشنا نبینم منم تا اینو گفت خیلی عادی انگار نه انگار که برنامه داشتم گفتم بریم خونه ما بشینیم حرف بزنیم اونم یه اخمه خاصی کرد و سرشو برد بالا یعنی نه منم گفتم بچه که نیستیم تا تو نخوای چیزی نمیشه و کاریت ندارم.
خلاصه اون هنوز بله رو نداده بود که من دمه در پارک کرده بودم گفتم بریم دیگه خلاصه پیاده شد و اومد بالا رفتیم نشستیم و کمی حرف زدیم و یه قلیونی هم چاق کردیمو کشیدیم که گفت دیگه داره دیرش می شه ما هم شروع کردیم بغلش کردنو کمی ور رفتن با موهاشو اینا گفتیم بره دیگه رفته .
خدارو شکر ازونایی بود که با لمس کردن حشری می شد بعد اینکه یه خورده مالیدمش شروع کردیم لب گرفتن ولی تا 10 ثانیه می شد هی می گفت بسه دیگه ما هم با مسخره بازی هی دوباره شروع می کردیم خلاصه مانتو شو درووردمو سینه مالیدن شورع شد هنوزم نه مخالف بود نه راضی ولی درصد مخالفتش بیشتر بود بعد اینکه مانتوشو درووردم دستم و می بوردم زیره لباسش تا سینه هاشو بمالم هی دستمو پس می زد باز من اصرار می کردم به ادامه کار خلاصه به مبل تکیش دادمو لباسشو دادم بالا از رو همون سوتین شروع کردم با بدبختی خوردنه سینه هاش چون اگه یه لحظه می خواستم وقت بذارم واسه درووردن سوتینش امکان داشت کلا دیگه نذاره و حشرش بخوابه وقتی سینشو لیس می زدم خیلی حشری شد ولی نمیدونم چرا تا یه لحظه می خواستم نفس بگیرم اگار آب روآتیش ریخته باشن و دوباره باد از اول شروع می کردم .
خلاصه فکر کنم 10 دقیقه ای همینجوری گذشت تا حس کردم می شه بری مرحله بعدی چون اونم شل کرده بود که راحتر سینه هاشو بخورم .
من دستمو بردم سمته دکمه شلوارش با هر بدبختی بود هی تا میامد دکمه باز بشه دستمو پس می زد چون خیلی هم نگار تپل بود به سختی باز می شد شلواره لی چسبونم پاش بود به هر حال باز شد و چون بقیش دکمه ای نبودو زیپی بود راحت اونم باز شد منم طبقه تجربه از پایین شلوارش کشیدم که شلواره موقع درووردن گیر نکنه شلوارو شرتشو جفتی دادم پایین واقعا با انکه تپل بود ولی پاهای خیلی سفیدی داشت شروع کردم رونه پاهاشو خوردن دستشو گداشته بود رو کسش ولی با اولین زبونی که به اطراف کسش زدم دستشو برداشت گذاشت کسشو لیس بزنم کسش و خیلی تمیز بودو تپل ازونایی که لای کسشون معلوم نیست اکثر تپلا اینجورین .
اون دیگه کاملا همراهی میکردو دستشو گذاشت تو موهامو نوازش می کرد اینقدر کسش نازو تمیز بود که اصلا از خوردنش بدم نیومد .
یه خورده که از خوردن گذشت بش گفتم بکنمت که گفت تا اینجا رفتی می خوای نکنی منم با اینکه می دونستم چون قرص نخوردم (سیلدنافیل) آبم زود میاد ولی گفتم به درک آبرومون فوقش می ره دیگه بدبختی همونم شد تا کردم تو فکر نکنم به 1 دقیقه کشید که آبمو ریختم رو شکمش از قیافش معلوم بود که ضد حال خورده منم فوری گفتم برم دستشویی بیام الان بت حاله اساسی می دم خلاصه رفتم و اومدم ولی مگه دیگه سیخ می شد هرچی ساک میزدو ور رفت نمی شد .
هی می گفت بیخیال شو این دیگه راست نمیشه منم ذیرم شده باد برم که هی می گفتم داره می شه اخرشم با هر بدبختی بود سیخ شد ولی ایندفه فوقش 2 مین طول کشید بازم آبم اومد .
که دیگه خودم گفتم بسه دیگه می دونستم گند زدم امکان داره دیگه به خاطر اینکه زود آبم میاد بم نده موقع رسوندنش تو ماشین گفتم استرس داشتمو اصلا هیچ وقت زود نمیومدو نمیدونم چرا اینجوری شد ولی خداروشکر بعد همین سکس دیگه منو دوستداتو بام بهم نزد دفعه بعدم با برنامه قبلی اومد پیشم که ایندفعه قرص خوردم وقتیم قرص می خورم دفعه اول یه 5 مینی طول می کشه ولی باره دوم دیگه نمی خوابه و خیلی طول می کشه تا بیاد البته لاره دوم هی می گفت چی خوردی ولی ایندفعه هم من حال کردم هم اون .
الانشم با هم هستیم و کلی با هم حال می کنیم خیلی هم همو دوست داریم و دیگه رابطمون فقط واسه سکس نیست نگارم برخلافه چیزی که نشون می داد عاشقه سکسه فقط نمی دونم چرا باهام اوندفعه بهم زد .
امیدوارم از داستان لذت برده باشید چون هیچ چیزی به داستان کم و زیاد نکردم سعی کردم همونایی که اتفاق افتادو بنویسم

نوشته: مجید


👍 0
👎 0
20375 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

430381
2014-08-07 19:24:55 +0430 +0430
NA

کیرم تو نوامیست دیگه ننویس

0 ❤️

430382
2014-08-08 07:48:49 +0430 +0430
NA

بهتر از کس شعرای بقیست.ولی اهای نویسنده ازت تعریف میکنم پررو نشیا که کونتو پاره میکنم دیوث biggrin

0 ❤️

430383
2014-08-08 08:24:05 +0430 +0430
NA

فقط كافيه چند سطر اول داستان رو بخوني تا بفهمي توي كله نويسنده چي ميگذره!! اصلا ارزش خوندن نداره. خيلي خواننده هاتو ابله فرض كردي!!! البته با پوزش از دوستان!!
درسته اسمش “داستان” هست ولي نگفتن كه “افسانه” بنويس. اين چيزي كه شما نوشتي در حد افسانه هست. فقط توي خيال و توهم به وجود مياد.

0 ❤️

430385
2014-08-09 01:35:21 +0430 +0430
NA

یه بس شیره تریاک بزن به بدن ببین چه میکنه

0 ❤️

430386
2014-08-09 02:11:56 +0430 +0430
NA

آخ آخ گفتی شیره و کردی کبابم…

لت وپار

0 ❤️




آخرین بازدیدها