_ شروع كن
سكوت كردم یه سكوت طولانی.حرفی نداشتم بزنم واقعیت این بود كه بیش از سهیل ، هیوا معصوم و بی تقصیر بود
پرونده رو بستم و از اتاق رفتم بیرون،چندتا سرباز تو راهرو بودن.پروندشو فشار دادم به سینم
میدونستم خانواده سهیل رضایت میدن چون نمیخوان ابروی خانوادگیشون بخاطر پسر همجنسگراشون از بین بره
میدونستم وكیل هیوا اونو حتما تبرئه میكنه،میدونم قاضی ریش و پشمی نه تنها هیوا رو میبخشه بلكه اگه بتونه سهیل و دوباره میكشه
اما ترس من از این بود
اون وكیل انقد خوب و اون قاضی انقدر مذهبی باشن
كه برگه اشفتگی روانی هیوا امضا نشه
و یه هموفوبیك توی خیابونا رها باشه…
نوشته: ماندانا
خیلی عالی بود قلمت خوب بود رون ساده بود زود نتیجه گیری مخاطبت خسته نمیشه از خوندنش و این که منتظرم سامی بیاد ببینم چی میگه در اخرم چراق اول لایکات مال من
خوب بود نه؟؟
آخرین سکانس از یه فیلم، کوتاه مختصر ولی تاثیر گذار
البته باور کردنش برای خواننده آسون نیست چطور میشه زنی بعد ازینکه بفهمه شوهرش کونیه! چهار سال عاشقش بمونه!
منم با نظر xlxxlx موافقم!!!
منطق داستان یه کم میلنگید به نظرم!!!راستش احساساتش قابل درک نبود برام و یه مقدار هم گیج شدم!!!
راستی نمیدونم از قصد از کلمه همجنسباز از زبون خانمه استفاده کردید یا یه اشتباه رایج به خاطر عدم تشخیص تفاوت بین همجنسباز و همجنسگرا بود؟؟؟؟!!!
لایک.
فوق العاده بود. به نظر من اگه سهیل با یه زن دیگه میدید کمتر براش سخت بود تا ایکنه اونطوری ببینش
ماندانا
خیلی خوب مینویسی، ادامه بده حتما
منتظر میمونم
✍Like
سلام
داستانتون خوب بود اما چرا هیوایی که اینهمه بیمهری و سردی از شوهرش دیده سالها عاشق سهیل باقی موند توی یه زندگی بدون بوسه و آغوش و محبت و … اونم بعد از تماشای زنده گی اون زیر دست یه مرد دیگه که دقیقا مهر پایان زندگیش بود!
بعد از دیدن اون صحنه واکنش هیوا ناآشکاره ؛ نه اعتراضی نه حرفی نه جنگی
تصمیم کشتن سهیل توی داستان کمی آنی بود و کشمکش های درونی هیوا میتونست بهتر آنالیز بشه و خب آشفتگی نداشتن یه زن پس از قتل میتونه عجیب باشه
سهیل قربانی چی بود و چرا کارش به اینجا کشید …
داستانتون زیبا نگاشته شده و نقدهایی رو گفتم واسه یه اثر درونگرایانه تک قهرمانه که خودش راوی هست نیازه
و نقد آخر اینکه دیالوگهای بین قهرمانهای داستان خیلی کم بودن و میتونست بیشتر باشه و به انسجام و روند کار کمک کنه
خوب بود LikE
قلمتو دوس داشتم و اینکه الکی شخصیت پردازیای زیادی نکردی و قصت حول دو نفر بود خوشم اومد.ریتمش یکم تند بود اما خوب اینجا که انجمن نویسندگان نیست.ادامه بده.موضوعتم خوب بود.سپاس
«هموفوبیک» اصطلاحن ینی “همجنسهراس” یا “همجنسگراستیز” (کسی که از هرگونه حشرورزی همجنساش تنفر شدید و افراطی داره تا حدی که خطرآفرین و در برخورد باهاش احتمالن مرتکب جنایت شه)
اگه اون خانوم در مواجهه با رفتار جنسی خانوم دیگه [همجنس خودش] مرتکب قتل شده بود، میشد گف یه هموفوبیکه.
جملهی آخر داستان اشتباس.
ولی خود داستان و مضمونش خوب بود.
یکی از معضلای جدّی جامعه که همین دیشبم داشتم با دختری راجبش حرف میزدیم. شاید بعدها یه تاپیکی هم واسه این قضیه زدم چون بهرحال کم نیسن دخترایی که بعد ازدواج شوهر گرامیشون همجنسگرا از آب درمیاد و ریدمان زده میشه به زندگیشون.
زيبا بود.البته يه جورايي هيوا هم تباه شده هس چه ميكشت چه نميكشت.در جامعه ايران اينجوريه اولين قرباني هميشه زنهايي هستن كه معصوم و أهل زندگي هستن.اما اون زنهاي حقه باز و مرد بدبخت كن هيچوقت قرباني نميشن بلكه قرباني ميگيرن.لايك تقديم شما بانو
فارق از بحث “هموفوبیک” و قضیه ستیز با همجنسگرایی (چه جنس مخالف چه موافق) انگیزهای که از قتل داخل این داستان برمیاد، بیش از اونکه بخواد به خود عمل همجنسگرایی ربطی داشته باشه به مبحث خیانت و انتقامجویی مربوطه.
یه دونه غلط املایی “اصتلاح”
این یه دونه فعل اشتباه شده
“یه لبخند زورکی زدم و گفت” ⇐ “گفتم”
اوایل داستان هم راوی رو جابجاش کردی
اما در کل خوب بود. اگه یه داستان بی سر و ته و ضعیف بود، این موارد رو متذکر نمیشدم.
از باقی دوستان هم که بالاتر، واقعا خوب نقد کردن ممنونم
با نظر xlxxlx موافقم . اینکه هیوا قبل ازینکه یه هموفوبیک باشه ، ترسش از مطلقه شدن خودش ، و ابرو و تباه شدن خودش بوده…ولی برگه ی اشفتگی روانی رو موافقم …کسی اینقدر قشنگ بتونه گردن عشقش رو ببره و تعریف کنه ؟!!! وحشتناکه…
در مورد سبک و سیاق نوشتن ، خوب بودن ولی انگار روند داستان تند بود و عجله وار بود …با ارزوی بهترین ها
گادددد خوب بود ولی سهیلم بیشعور بود…اخه ی نفر ک بازیچه نیس…پوووف…دستت درد نکنه
خييلي جالب و خوب بود فك ميكنم من كاملا بتونم هردورا درك كنم و هردو يجوراي مقصر بودن ولي كار سهيل بدار بود ميبايست خيلي زودتر جريان بازگو بكنه و بگه همجنسگرا هست نه بعداز چندسال
قشنگ ترین جای داستان آخرش بود!
البته شاید یه بهونه برای قتل شوهر به بعضی از زنهای روانی یاد داده باشی!
ماندانا درود،و سپاس از داستان خییییییییلی خوبت که ی مورد اجتماعی به تصویر کشیدی، لذت بردم، مرسییی لایک
khoob bood