مانتو فروشی من (۲)

1400/12/15

...قسمت قبل

وقتی بازار خرابه و حسابت خالیه دیگه حسی برای تحریک شدن با جنس مخالف نمیمونه!
سر رسید چک‌ها و اجاره هر روز نزدیک تر میشد و من ، سیگار و جیب خالی و فاطمه‌ای که به قول استاد”ول کنش خراب شده بود”و هر روز به بهانه فیلم دیدن تو مغازه‌ام پلاس بود!!
-فاطمه جان میخوای لپ‌تاپ رو بدم ببری دوکون خودتون!؟
-وا چه بی اعصاب!! خوب باهم ببینیم دیگه!
-اصلا حال فیلم دیدن ندارم ، به خدا دلم میخواد تنها باشم، یخورده به بدبختی‌هام فکر کنم!
-جهنم و ضرر ،میخوای باهم بشینیم به بدبختی‌هات فکر کنیم!؟
نگاهی خیره به چشم‌های سرمه‌اندودش کردم و با چند ثانیه مکث ‘نه’ قاطعی بهش گفتم و منتظر رفتنش شدم!
چند ثانیه طول کشید تا متوجه بشه که واقعا دلم میخواد تنها باشم و باهاش شوخی نمیکنم!
لبخند باریکش بعد از چند لحظه محو شد و با تاب دادن چادر مشکیش و بدون خداحافظی رفتنش ، اظهار تنفری کرد و رفت!
دیگه نه ، بودن فاطمه تحریکم میکرد و نه دیدن وایکینگ‌ها سرگرمم!! به قول نامجو “زندگیم شده بود سیگار و چایی!!”
“ای عرش کبریایی ، چیه پس تو سرت؟ کی با ما راه میایی؟ جووون مادرت!!!”
_وحید آقا؟ ببخشید مزاحمتون شدم، شما انبردست دارین!!؟
با صدای دخترک همسایه از حالت خلسه و فاز نامجو ، بیرون پریدم و با بی‌حالی لبخندی به مرجان زدم و کمی صدای موزیک رو کم کردم؛
-سلام ، بله دارم، یه لحظه بذارین این پایین رو نگاه کنم.
-عه شما هم نامجو گوش میکنین؟!!
-بله!
-منم عاشق نامجو‌م!
-خیلی هم عالی! بفرمایین اینم انبردست خدمت شما!
نمیدونم چرا وقتی به این همسایه های عزیز و بیکار تر از خودم بی محلی میکردم، بجای ناراحت شدن، کرم درونشون تحریک میشد و دوست داشتند بیشتر سربه‌سرم بزارن!!!؟
-اگه خواستین من آهنگای جدیدش روهم دارم، فلش بیارین براتون بریزم!!
-ممنون از لطفتون، چشم مزاحمتون میشم!
با لبخندی پر معنا ، نگاهی به من کرد و وقتی دید قرار نیست بهش فلشی بدم !! دست از سر کچلم برداشت و رفت!
چند هفته با کج خلقی گذشت و با گشایش مالی کمی حالم عوض شد و دوباره فاطمه و فیلم و تحریک شدنهای پیاپی، شروع شد!! توی اون چند هفته رابطه فاطمه و بقیه دخترها باهم خوب شده بود و وقتی فاطمه کنار من مشغول فیلم دیدن بود، مرجان و نازنین هم به هوای فاطی جونشون وارد مغازه میشدند و با ورودشون بساط فیلم تعطیل میشد و بجاش شورای عالی غیبت و کانون وکلای بدون مرز وراج شروع به فعالیت میکرد!!
کار بجایی کشیده بود که وقتی برای سیگار کشیدن بیرون میرفتم، هیئت سه نفره فاطی و مرجان و نازی! توی مغازه من میموندن و به ادامه بحث‌های تخصصی‌شون میرسیدن!!
-خدا مرگم، نازی! بیا ببین این دوتا چه فیلم‌هایی باهم نگاه میکنن!!
-واااای!!
مرجان و نازنین هم مثل فاطمه، از بیکاری ول کن مغازه من نمیشدند و هر روز حریم خصوصیم با وجود این بزرگواران تنگ‌تر و تنگ‌تر میشد!!
یه روز که با فاطمه مشغول دیدن فیلمی پر صحنه بودیم ، مرجان و نازنین هم با همون صمیمیت وصف ناشدنیشون اومدن پشت سر ما و با دیدن اون تصاویر ناجور ، به عمق رابطه من و فاطمه پی بردن!
دیگه کار از کار گذشته بود و مرجان و نازنین هم با من شوخی دستی میکردن و سربه‌سرم میذاشتن! یجورایی برای اونهام عجیب بود که چرا من برای جلب توجه اونها یا حداقل پذیرش دلبریهاشون کاری نمیکنم!!؟ واقعا چرا!؟ تو دلم بعضی وقتها این سوال رو از خودمم میپرسیدم! اما تهش به خودم میگفتم؛ سه تا دختر ناز و گوگولی هر روز دارن از سرکولت بالا میرن، دیگه مرگ میخوای!؟ اگه هوسِ ، که همون فاطی واسه هفت پشتت بسه!! دیگه با احساسات اون دو تا دختر طفل معصوم بازی نکن!بشین مثل بچهُ آدم کاسبی و زندگیت رو بکن!
همون زمان که این افکار تو سرم میچرخید گویا “عرش کبریایی” در حال نشون دادن بیلاخی عظیمی به من و تصمیماتم بود و من ، همچنان با خودم و اعتقاداتم درگیر بودم!
یک روز صبح وقتی کارفرمای فاطمه رو توی مغازه‌اش دیدم، تعجب کردم و حتی نگران دخترک معتقدم شدم! چون فاطمه، از زمان پریودیش و وقت بعدی دکتر پوستش! تا نوع غذایی که خورده و قراره بخوره رو ، از سر بیکاری و وراجی بهم میگفت! و تقریبا از تمام برنامه های زندگیش بصورت ناخواسته خبر داشتم!!
-سلام وحید، از فاطمه خبر نداری!؟
نیش باز مرجان خبر از خبری میداد! با کنجکاوی نگاهی به دخترک کردم و مثلا بی تفاوت روی صندلیم نشستم!
-نه والا، بیخبرم ازش، اتفاقی براش افتاده!؟
-یعنی تو خبر نداری!؟
-انقدر فیلم ترکی میبینی که به همه چیز و همه کس مشکوک و پیچیده نگاه میکنی هاا!! خوب خبر ندارم دیگه دختر جان!

-امروز واسه فاطی خواستگار قراره بیاد!

از شنیدن خبرش کمی شوکه شدم ، کمی برای خودم و برنامه‌های شهوانیم ناراحت بودم، اما برای دخترک معتقد رنج کشیده، حسابی خوشحال شدم.
-عه ! مبااارکه، به سلامتی ایشالا
اما مرجان با اون تلخند و نگاه معنادارش انگاری دنبال واکنش های تند یک عاشق دلشکسته میگشت و با زبان بدنش بدون اینکه بفهمه داشت تمام حرف های دلش رو فریاد میزد!!
-آآآآآره بابا، ایشالا که خوشبخت بشن! به تو نگفته بوووود!؟ نههه!؟
مکثی کردم و از پشت میز به نیت سیگار بلند شدم و یجوری نگاهش کردم که خودش فهمید که دیگه وقتشه بیست سوالیش رو تعطیل کنه و بره تو مغازه‌اش بشینه!
فردای اون روز فاطمه با یک جعبه‌ شیرینی اومد و چند روز بعدش هم بخاطر خواستهُ آقای دوماد متعصب و مذهبی ، فاطمه برای همیشه ما و کارش رو ول کرد و رفت!
ما موندیم و فیلم و چای و سیگار و بازار کماکان گشاد و مرجان!!

بعد از رفتن فاطمه ، رفتار مرجان کلی تغییر کرد ‌و با کم محلی و تحریم مغازه من ، انگاری تلاش داشت تا انتقام کم محلی های زمان فاطی رو ازم بگیره!!
اما غافل از اینکه من عاشق تنهایی و سکوت و اینبار صدای “کینگ‌ رام” و نقاشی و عوالم معنوی خودمم!!
دو سه روز از تحریم مرجان لذت بردم تا اینکه ، مرجان جان بعد از اینکه دید بخاری از من بلند نمیشه و عملا از تنهاییم دارم لذت میبرم به صورت خود جوش به خلوتم دوخول کرد!!
-وحید!؟ چایی میخوری؟ میخوام برم فلاکس رو خالی کنم!!!
-منم دوستت دارم عزیزم!! چای مونده‌ات هم ، “از آن ما” !!
با آنچنان عشوه و نازی چایی “دوشب مانده”‌اش رو برام ریخت که ترکیدم از خنده!!
-حالا چرا قیافه‌ات رو این شکلی میکنی، بانو!؟
-هییییچی همینطوری!
هیچی همینطوری مرجان جان ، استارت معاشرت صمیمی چند ماهه‌ای رو رقم زد که فکرشم نمیکردم قراره به کجا ختم بشه!
کارفرمای فاطمه ، پسر خوشتیپی جایگزین فاطمه کرد که با دیدنش گل از گل همه همسایه‌ها شکفت ! اما با گذشت چند روز با دیدن رفتارهای عجیب و احمقانهُ پسرک ،دوباره همه افسردگی گرفتن!
چهره بردپیت، رفتار و برخورد در حد برات!!
حضور امیرحسین باعث شده بود رفت و آمدهای مرجان و نازنین هم به مغازه‌ام کمتر بشه، البته مرجان هر چند ساعتی سری بهم میزد اما هروقت امیرحسین صدای مرجان رو از مغازه من میشنید با لبخندی ابلهانه میومد دم در مغازه من و توی چهارچوب در ، دست به جیب ، به ما نگاه میکرد!!
با این کارش مثلا میخواست خیلی نرم و لطیف سر صحبت رو با ما باز کنه اما انقدر احمقانه رفتار میکرد که مرجان با دیدن اون سلامی نصفه و نیمه بهش میکرد و سریع میرفت توی مغازه خودشون !

-وحید دلم گرفته!
-ای جانم! چه کنم برات بانو!؟
-نمیدونم! شب بریم یه دوری بزنیم؟
-بریم.
-وحید ، یه چیزی! خجالت میکشم بهت نشون بدم! منم نقاشی میکشم! اما خوب کارهام خیلی حرفه‌ای نیست و هنوز آماتورم
-آفرین به شما، بفرست ببینم کارهاتو بانو جان.
از وقتی دوست عزیزمون برات! جایگزین فاطمه شده بود ، بیشتر از صحبت حضوری ،با مرجان چت میکردم و با همون روش تونستیم کلی همدیگه‌رو بشناسیم! مطمئن بودم که اگه به صورت حضوری باهم صحبت میکردیم انقدر راحت و سریع به تمام ابعاد شخصیتی هم پی نمی‌بردیم! «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد»

خیلی از علایق و رفتار و تم شخصیت مرجان شبیه من بود و هر روز که میگذشت ،بیشتر عاشقش میشدم.
شبی که قرار بود برای اولین بار باهم بریم بیرون و دوردور کنیم، کلی حرف و نقشه برای خوشحال کردن مرجان آماده کرده بودم اما طبق معمول وقتی پای بادهُ ناب وسط میاد ، همه برنامه ها به باد میره و دیگه بجای مقاومت و ایستادگی روی نقشه و حرف های از پیش آماده شده‌ات باید توکل کنی به حضرت رازی و ببینی دست سرنوشت ، قراره کجات رو انگشت بکنه!
توی همون صحبت های مجازیمون بود که ، فهمیده بودم که مرجان هم اهل عرقیجاته و هم اهل سیگار ! و وقتی به این درجه از پایه بودن مرجان خانوم جان پی بردم، بیشتر عاشقش شدم!
شب و می ناب و صدای استاد و جاده خلوت و همخوانی دو عاشق مست؛
“در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه ، جایی گرو باده و دفتر جایی”
مگه میشد عاشق این دختر نشد!!؟
خوردیم و خوندیم و رفتیم و از معاشرت باهم لذت بردیم، تا اینکه به مقصد رسیدیم و باید بقه راه رو پیاده میرفتیم.
-وحید من نمیتونم پیاده بشم!!!
مرجان به هوای من انقدر خورده بود که مست و پاتیل شده بود! خوب آخه دختر جان به اندازه ظرفیتت بخور خوب !!
زیر بغل مرجان رو گرفتم از ماشین ‌پیاده‌اش کردم و وقتی کیفش رو از روی صندلی برداشتم و در ماشین رو بستم نگاهی به صورت خندون و چشمای شهلای مرجان کردم که از زور مستی به ماشین تکیه کرده بود تا بتونه تعادل خودش رو حفظ کنه!
-وحید من جیش دارم!!
-ای جانم ، باشه دلبرکم، فقط خودت رو حسابی کنترل کن چون باید بریم تو مسجد روبه‌رو!
مسجد نبود که ماشالا!! پایگاه بسیج و ستاد اشاعه مذهبی خیلی فعال و …
با کلی ترس و تمرکز روی راه رفتنمون به سمت دستشویی مسجد حرکت کردیم و وای از سینهُ گرم مرجان!! دستم رو از زیر بازوی دخترک مست رد کرده بودم و مثل یه زوج جون خیلی عاشق درحال حرکت بودیم ، برای اولین بار گرمای بدن و نرمی سینهُ مرجان رو داشتم حس میکردم و تجرد و شهوت و مستی ، باعث شده بود کیرم بر خلاف بقیه اعضای بدنم حسابی هوشیار بشه و از مستی مغزم سو ‌ٌاستفاده کنه و باز زمام امور رو به دست بگیره!!

-تمومی عزیزم؟
با لبخندی مستانه به سمتم اومد و گفت؛
-عالییییم، بزن بریم تا نگرفتنمون!!
-بیا با ماشین بریم ، اینجوری خیلی تابلوییم!!
چند دقیقه‌ای تو خاکی به آرومی رفتیم و فضای ییلاقی و تاریکی هوا ، بهمون جسارت داده بود و رفت و آمدهای عزیزان کوهنورد و گردشگران شنگول ،دیگه باعث ترسمون از رسوا شدن،نمیشد!
ماشین رو طوری لبهُ شیب ،پارک کردم که میشد کنارش نشست و صدای رودخونه و رقص باد بهاری رو لای برگ‌های سپیدار شنید و در معیت دلبر ناز و مستم از فضا لذت برد.
-امشب ماه هم داره دلبری میکنه‌ها!
-اره چه خوشگله، ماه شب چهارده که میگن همینه ؟ نه!؟
-اونو که نمیدونم! اما تورو مطئنم عزیزم ، امشب ماه تابانم شدی!
با این جمله‌ام ، مرجان سر مست ، سری به سمتم چرخوند و با چشمای خمارش نگاهی عاشقانه بهم کرد و ای جانم به اون لب‌های پر هوس و تشنهُ دلبرکم ، طوری لبهاش رو ازهم باز کرده بود که بی اراده سرم رو به سمتش بردم و برای اولین بار طعم لب های شیرین مرجان رو چشیدم و به‌به که چه حالی! چه فرخنده زمانی…
ای جانم ، چه پرهوس بود این یار جانیم، چند لحظه بعداز بوسیدنش، مرجان دستش رو پشت سرم گذاشت و همونطور که پشت ماشین و زیر نور ماه، روی زمین لم داده بودیم ، آنچنان بوسهُ عاشقانه‌ای از ماه بانوم گرفتم که صدای باد و جوی آب و رهگذران، برای چند ثانیه توی ذهنم،قطع شدند! و فقط صدای نفس‌های پر هوس مرجان رو میشنیدم و بس!
مستی و شهوت و تاریکی شب، انقدر جسورم کرده بود و دستم رو روی سینه های خوش فرم و درشت مرجان گذاشته بودم و با ولع میمالیدمشون و چند لحظه بعد ،همنطور که لبهاش رو میخوردم ، از روی شلوار جینش دستی به لای پاش کشیدم و… ای لعنت به شلوار جین!!
شلوارش انقدر زخیم بود که انگار از روی فولاد داشتم کس داغ دلبر رو لمس میکردم!!
هرچقدر که مانتوی جلو باز مرجان بهم حال میداد ، شلوار جینش حالم رو میگرفت!
کیر پر اسپرمم نمیذاشت که جنتلمن باشم و فقط با یه بوسهُ عاشقانه و دوتا تاچ ریز، اون شب پر هوس رو تمومش کنم!
به دستور جناب کیر ! خواستم دستم رو با کمی فشار از بالای شلوار مرجان که با کمربند چرمیش حسابی تنگ شده بود رد کنم که مرجان با گرفتن دستم مانع ورودم شد! اما کیر تحت فشار خیلی بیشعور تر و پر رو از این حرفهاست و بازهم اصرار و خواهش و تلاش … مرجان وقتی این اصرارم رو دید کمی شل شد و با شل کردن دستش ، اجازهُ ورود دستم رو به داغ‌ترین نقطهُ دنیا داد!! وای که چه خیس و داغ بود کس مرجان جانم ! با کشیدن انگشتم لای کس مرجان آنچنان آه شهوتناکی کنار گوشم کشید که مستیم پرید!! برای ساکت کردنش چاره ای جز خوردن لبهای یار نداشتم و از پایین مالش و از بالا خواهش!!
-مرجان جون جدت یواش الان یکی صدامون رو میشنوه به گاااا میریماااا!!!
یکی نبود بگه خوب انگشتش نکن تا اونم صدا نده، روانییی!!! اما کیر راست شده نه دین و ایمان داره و نه منطق سرش میشه!! انقدر کس مرجان رو مالیدم و لبهاش رو خوردم که کمرش رو صاف کرد و با دستش چنگی به شونه‌ام زد و چند لحظه بعد بیحال و بیجون روی زمین دراز کشید!! خوشحال از ارضای یار سرمست و زیبام، دستم رو از توی شلوار مرجان بیرون آوردم بدون اینکه بفهمه انگشتم رو با شلوار جین تخیلیش پاک کردم! و بوسه‌ای به پیشونی سردش زدم و منم کنارش روی زمین دراز کشیدم و به ماه خیره شدم.
-مرسی عزیزم خیییلی حال داد!
-قوربونت برم من ، قابلی نداشت!
-توهم شیطونی‌ بودی رو نمیکردی‌هااا!؟
-والا با اینهمه فیلم سوپری که من دیدم، الان باید توی کمبریج ، تنظیم خانواده تدریس میکردم!! پاشو کم‌کم بریم تا نیومدن ببرنمون!!
مرجان بعد از مستی و ارضا شدنش انقدر سرخوش شده بود که نمیشد روی صندلی نگهش داشت! با هر آهنگی بلند بلند همخوانی میکرد و لا‌به‌لای رقصش، من رو میبوسید و گاااز میگرفت!!!
-آآآآآآی وحشی! چرا گاز میگیری آخه!
-دوست دارم! تو مال خودمی ، دوست دارم گازت بگیرم!!
-من گوه بخورم، بخوام مال تو باشم ! ول کن تورو جون جدت! آآآآییی!! نکن وحشی!
مرجان انگاری تازه به‌هوش اومده بود و با انرژی عجیبش ، داشت کون منو پاره میکرد!! البته راه طولانی بود و ده دقیقه بعد از کبود کردن بدن من و آواز خوندن و رقصیدن ، انرژیش کم‌کم فروکش کرد و آروم شد! و وقتی جلوی خونشون رسیدیم دیگه از خستگی و بی‌حالی داشت چُرت میزد!!
-مرجان حالت خوبه!؟ میخوای برم از سوپری چیزی برات بگیرم ؟ اینجوری که بری خونه مامان و بابات میفهمن مشروب خوردی!! تابلو میشی‌ها!!
-نه بابا خوبم، تازه امشبم تنهام ! همه رفتن شهرستان!!
تو دلم از خوشحالی داشتم شیهه میکشیدم!! چییییییییی!!؟ امشب تنهایی!!؟ جووووونم به این شانس!!!
کمی خودم و لبخندم رو کنترل کردم و خیلی جدی گفتم ؛

  • با این حالت که تنهایی خطرناکه! من یه چند ساعتی همینجا تو ماشین میمونم تا خیالم راحت بشه! اگه یه وقت حالت بد شد زنگ بزن ، سریع میام کمکت!!
    -خدامرگم! نه عزیزم ، چه کاریه! به خدا خوبم!
    -باشه عزیزم هرطور راحتی! فقط مرجان جانم ؟
    -جانم؟
    -میشه بیام خونتون برم دستشویی!؟ از اون موقعی که راه افتادیم دارم میترکم!!
    سکوت معناداری کرد و با کمی خجالت گفت؛
    -آخه زشته! دفعه اولیه که باهم میریم بیرون، بعد میخوای بیای خونمون!!
    باشنیدن این حرف مرجان ،لبخند درونم یخ زد و افتاد تو طحالم!! آب از سرم گذشته بود و حرفی که نباید میشنیدم رو شنیدم ! بخاطر ترس از همین خِفَت کشیدنها بود که هیچ وقت منت دختری رو برای دوستی و ارضا شدن نمیکشیدم !
    اما اونشب و توی اون لحظه ، بخاطر مستی نصفه و نیمه‌ام و شهوت زیاد و کیر تحریک شده‌ام ، پا روی غرور ترک خورده‌ام گذاشتم و با شوخی و خنده ، مرجان رو راضی کردم که برم خونه‌‌شون!
    -بیشعور مگه من میخوام بهت تجاوز کنم که نمیذاری بیام بالا!؟ یه جیش مختصری دارم! سریع کارم تموم میشه و میرم دیگه!!
    یک «باشه» ی با شک و تردید و یک «بیا!» ی با مکث ، آخرین قطرهُ شاش مرجان بود به روی غرورم!!!
    با همون غرور ترک خوردهُ خیس و لبخندی تلخ ، وارد خونهُ مرجان شدم و بعد از دستشویی با ناامیدی آماده خداحافظی از اون بودم که؛
    -وحید بیا اینجا کارام رو ببین!!
    کمی خوشحال شدم و سرکی به اتاق کنار دستشویی کشیدم که صدای مرجان از اون بیرون اومده بود.
    -بیا تو، ببین اینارو ، این چندتا دفتر ، نقاشی های دوره دبیرستانمه ، این یکی هم جدیده
    روی تخت مرجان نشستم و دفترهاش رو کمی ورق زدم ، کارهاش قشنگ بودن اما حالی برای لذت بردن از کارهای هنری برام نمونده بود، بعد دستشویی و خالی شدن کیر بیشعورم ، هوس وصال یار از ذهنم پاک شده بود و حرف سنگین و به حق مرجان توی ذهنم سنگینی میکرد و فقط میخواستم سریعتر بزنم بیرون! وقتی صدای مرجان برای چند لحظه به گوشم نرسید، سرم رو بالا آوردم و نگاهی به اطراف کردم، صدای ضعیف برخورد کردن ظرف‌ها رو میتونستم از سمت آشپزخونه بشنوم ، با همون دفتر نقاشی بیرون رفتم و مرجان رو برای اولین بار بدون مانتو و شال دیدم، دخترک گل اندام با جدیت زیاد مشغول درست کردن چایی بود! اما واقعا دیگه حال موندن نداشتم.
    دفترش رو روی اوپن گذاشتم و ؛
    -مرجان من دیگه میرم!
    -عه ! کجا؟ تازه دارم چایی میزارم!

برجستگی‌های مرجان زیر اون شلوار جین و تیشرت تنگش ، دوباره به کیرم نفس مصنوعی داد! و با دیدن حرکت‌های دلبرانه و زنونهُ مرجان ، غم غرور ترک خورده‌ام کمی آروم گرفت و جاش رو به هوس و شهوت داد! وحید است دیگر! ضعیف النفس و سست عنصر! با نرمشی قهرمانانه ، دوباره روی غرور کذاییم قمار کردم و دعوت نیم بند مرجان رو با سکوتم ، قبول کردم و چند لحظه بعد برای محک زدن تمایلش به سکس ، قدم پیش گذاشتم و همنطور که مرجان مشغول شستن قوری گل قرمزیش بود، از پشت بغلش کردم و بوسه‌ای به گردن سفید و هوس انگیزش کردم و وقتی لبخند مستانه‌اش رو دیدم، دیگه خیالم راحت شد که اون حرف توی ماشینش فقط یه عشوه دخترونه بوده و من بیخودی از دستش ناراحت شدم!
برای جلوگیری از حرف ناشایست بعدی مرجان ، به همون بوسه و مالش پر عشق توی آشپزخونه قناعت کردم و رفتم توی هال تا تابلوهای نقاشی پذیرایشون رو نگاه کنم؛
-اینام کار خودته!؟
-نه بابا ، اونارو خریدیم
-گفتم بهت نمیخوره از این هنرها داشته باشی!!
-کثاااااافت!
-جون!!
چشم چپ کردم، دیدم باز مرجان نیست! یا من خیلی عمیق توی نقاشی ها فرو میرفتم یا مرجان خیلی سریع بود! چند لحظه بعد…
-اووووووو!!! توهم از این لباسها داشتی و رو نمیکردی !!؟
-خره همهُ خانوم‌ها لباس خواب دارن!!
-نه فکر میکردم فقط خانوم‌های خونه دارو دخترای پورن استار از اینها میپوشن!!
با دیدن لباس خواب سفید و نیمه توری مرجان ، طوری مغزم هنگ کرده بود که به چرت و پرت گفتن ، افتاده بودم!!!
چه سری ، چه پایی!! چه بدنی!! ای جونم به این اندام سکسی!!
مرجان با خجالت دستی به چند تار موی سیاهش که تو صورتش افتاده بود کشید و سرش رو پایین انداخت و جلوی درب اتاقش ایستاد! با دیدن این زیبایی بی بدیل، بی اراده به سمتش رفتیم و دستم رو زیر چونهُ خوشگلش گذاشتم و سرش رو بالا آوردم؛
-جونمی تو خانوم خوشگله، خیلی سکسی شدین تو این لباس خوشگلتون!
مرجان با سکوت و لبخند زیباش انگاری داشت بهم میگفت؛ دهنتو ببند و لباتو بذار روی لبهام !
چه شیرین لبی بود لب یار، همه چیز کشدار شده بود! ثانیه ها و لحظه ها ، بوسه و چشم خمار مرجان و …
با هر بوسه، سرم رو کمی فاصله میدادم تا بهتر بتونم چشم خمار مستش رو ببینم و مرجان هم با هر نگاه من لبخندی میزد و با چشماش دوباره طلب بوسه میکرد.
چند لحظه بعد روی دستهُ کاناپه کنارم نشستم و دست مرجان رو به سمت خودم کشیدم تا روی پاهام بشینه؛
-خیلی شما خوشگل و نازین ، خانومی…
گردن و شونه لختش رو میبوسیدم و اون فقط لبخند میزد و بدنش رو به رسم دلبری تکونی میداد و باز لبخند و نوازش، عطر تنش مستم کرده بود و وقتی دستم رو به رون های سفید و لختش کشیدم ، تمام بدنم داغ شد!
چه زیبا دختری بود این دخترک همسایه و من ابلهی در گوشهُ تنهایی!! اینهمه وقت این طفلی داره خودش رو جر میده که بیاد رفیقت بشه، ابله! خاک توسرت با اون عقاید احمقانه‌ات!!
از فرط لذت و هیجان باز ،خُل شده بودم و نصف مغزم با خودم درگیر بود و نصف دیگه‌اش در عیش و عشرت داشت غرق میشد!!
وقتی از روی دسته کاناپه سر خوردم پایین، پاهای مرجان هم بالا رفت و شورت سفید و پُف کرده‌اش بیرون زد!
-آآآی چیکار میکنی وحییییید!!
-جووونمی توووو
انقدر کس تپلش هوس انگیز بود که نتونستم خودم رو کنترل کنم و با حرکتی سریع ، از زیر مرجان بیرون جستم و همونطور که اون روی کاناپه بود جلوش زانو زدم و پاهای سفید و خوشگلش رو غرق در بوسه کردم و آروم آروم به سمت کس تپل و هوس انگیزش پیشروی کردم!
-آآآی نکن وحید!! قلقلکم میاد!!
بی توجه به عشوه‌های مرجان ، پاهاش رو روی دوشم گذاشتم و بالاخره سرم رو به مرکز هستی رسوندم!! با بینیم کسش رو میمالیدم و از کنار شورت سفید و خوشگلش ، رون نرم و کس تپلش رو میبوسیدم و بو میکردمش، بهههه که چه بویی، معلوم بود که مرجان جان قبل از اینکه از اتاق بیرون بیاد ، حسابی خودش رو عطرآگین کرده بود و من رو شرمندهُ این مهمانوازیش!!
چند دقیقه‌ بعد، نمیدونم چی شد که مرجان قبل از رسیدن لبهام به زیر شورتش ، یک پاش رو از روی شونه ام بلند کرد و با حرکتی محیرالعقول، چرخی زد و از روی کاناپه بلند شد!
-عه!! کجا رفتی خوشگل خانوم!!؟
-باید برم دستشویی!!
-الان آخه!!!؟
رفت و با رفتنش وقت رو غنیمت شمردم و لباس‌هام رو درآوردم و نور خونه رو کم کردم و با شورت و رکابی و کیری برافراشته! منتظر بیرون اومدن مادمازل شاشو شدم!!
نکنه این دخترهُ احمق بخاطر من رفته پشماش رو بزنه!!!؟ آخه من به پشمای تو چیکار دارم لعنتی!! اون کس تپلت انقدر جذابه که اون چهار دونه پشم اصلا به چشم نمیاد! نکنه پریود شده!؟ اگه شانس منه که الان داد میزنه ، وحید برو برام نواربهداشتی بیار!! د بیا بیرون دیگه روانی !!
-مرجان!؟ زنده‌ای!؟
-کوفت!
-چیکار میکنی یه ساعته اون‌ تو!!
-جییییییش!! برو بذار تمرکز کنم!!
ای توف به این شانس، آخه کی وسط سکس جیشش میگیره! حتما د
چند دقیقه مثل همراهان بیمار ،پشت در اتاق عمل، راه رفتم و انتظار کشیدم ! تا بالاخره در باز شد!
مرجان کش موهاش رو باز کرده بود و با دیدن من ، لبخندی پر از شهوت و خجالت روی لبهاش نشست و با کشیدن دستی توی موهاش ، به سمتم اومد؛
-جونم چه ماهی شدی امشب ، خوشگل خانومی
دلبرکم اما ساکت بود و وقتی با سکوت و لبخند ملیحش چند قدمی به سمتم اومد، سریع به استقبالش رفتم و درآغوش گرفتمش و دوباره لبهاش رو بوسیدم ، بوی تند و خنک نعنا چشمام رو باز کرد!! آخه کی وسط سکس میره مسواک بزنه!!!؟
آخه چقدر تو مودبی ، روانی!!!؟
با دو دستم کون نرمش رو از روی لباس خواب لطیفش چنگ زدم و با کمی فشار کیر سیخ شده‌ام رو به کسش چسبوندم و چند قدمی باهم وسط هال تلو تلو خوردیم و وقتی مرجان دو دستش رو دور گردنم حلقه کرد ، تمام افکار بدم پر کشیدند و یقین پیدا کردم که اونم از هم آغوشی من داره لذت میبره.
کمی فشار رو به بالای کون دلبرکم کافی بود تا بفهمه که میخوام بلندش کنم ! با پرش کوتاه مرجان ، دستم رو از روی کونش به سمت زیر رون تپلش سر دادم و اوه اوه !از اونچیزی که فکر میکردم سنگین تر بود! چرا آخه جو گیر میشی، پسر جان!!؟
فکر کردی عمو جانی هستی و اونم سیندرلای روزه‌دار!!
وقتی بچه به بغل ، آخرین قدم‌هام رو به سمت تخت مرجان برمیداشتم ، احساس حضور در برنامهُ قوی‌ترین گولاخای ایران رو داشتم که در حال جابجایی وزنهُ چند تنی بود!
دلبرک سنگین وزن رو روی تخت گذاشتم و لبخندی به معنی ‘این وزنه ها که چیزی نیست بابا! ‘ بهش زدم و قبل از اینکه سرخی صورتم بخواد رسوام کنه ! پایین رفتم و با بالا دادن لباس خواب مرجان ، بوسه‌ای به شکم تخت و سفیدش زدم و نفس زنان ، شرت سفید مرجانم رو پایین کشیدم و وااای !! همونطور که حدس میزدم، مرجان خانوم وسط کار وقتی دیده بود سکسمون قراره جدی بشه ، سریع رفته بود دستشویی و کس تپل و سفیدش رو شیو کرده بود!!
دو دقیقه اومده بودیم خودتون رو ببینم خانوم جان ! این چه کاری بود آخه! چرا زحمت کشیدین! به خدا راضی به زحمتت نبودم!
کس تر و تازهُ مرجان طوری مبهوتم کرده بود که نمیتونستم بیشتر از این حتی با خودم درگیر باشم ! مثل طالبی شیرین‌وش ، تازه و خوشبو و لطیف بود، به امید اینکه ‘شکر نعمت ، نعمتت افزون کند! ‘ بوسه‌ای به عنوان شکرگزاری به کس دلبر زدم و به‌به چه کسی !! از سفیدی و طراوت برق میزد!! وقتی زبونم رو وسط کس تنگ و داغ مرجان بالا و پایین میکردم ، مرجان هم از زور شهوت کمرش رو بالا و پایین میکرد و تختش رو چنگ میزد، بخاطر اشتباهی که سر ماجرای فاطمه تو پاچه‌ام رفت، درس گرفته بودم و قبل از اینکه مرجان بخواد ارضا بشه ، شورتم رو سریع درآوردم و کیر درحال انفجارم رو لای اون کس لطیف و داغ و لزج گذاشتم و چشم تو چشم با مرجان ، کیرم رو لای کسش بالا و پایین میکردم، اما مرجان وقتی کیرم رو لای کس تپلش حس کرد، چشمای خمارش گرد شد و با استرس گفت؛
-وحید مراقب باشی یه وقت تو نره!!
چند لحظه بعد باز؛
-آی وحید توروخدا مراقب باش!
و باز چند لحظه بعد و بعد و…
وقتی استرس مرجان رو بخاطر پردهُ بکارتش دیدم ، برای آروم کردنش از روی مرجان چرخی زدم و کنارش دراز کشیدم و دلبرکم با لبخندی مستانه سریع روی من اومد و موهای سیاه و رهاش رو روی یک شونه‌اش جمع کرد و دو دستش رو روی سینهُ من گذاشت و با کمی مکث و لبخند، کونش رو به سمت عقب حرکت داد تا کس خیسش روی کیرم سر بخوره ، وقتی مرجان عقب میرفت ، کیرم از پشت لبه‌های کسش رو از هم باز میکرد و با عقب‌تر رفتن معشوقهُ شومبول طلا! کیرم رو میدیدم که با خوشحالی از لای کس دلبر بیرون میومد و بهم سلام میکرد!!
چه رفت و آمد هوس انگیزی بود ! کیرم درحال تجربه ای عجیب از مالش لطیف ترین مخلوق خدا بود و مرجان در حال سنگ تموم گذاشتن برای همسایهُ ناسپاسش!
مرجانکم وقتی دستش رو از زیر رکابیم رد کرد و روی بدنم کشید ، تازه یادم اومد که هنوز تمام لباس هام رو در نیاوردم و سریع و با کمی تقلا رکابیم رو درآوردم و به گوشه تخت پرتش کردم و منتظر استقبال گرم و پرشور مرجان از بدن لخت و نیمه ورزشکاریم شدم!!!
با دست لطیفش تمام بدنم رو لمس کرد و وقتی روی کیرم به عقب سر خورد ، مرجان کمرش رو روی سینه‌ام خم کرد و با زبونش سینه ام رو لیسید و با لبخند، نگاهی به من کرد! انگاری منتظر واکنشم بود! با چشماش داشت ازم سوال میکرد! دوست داری سینه‌ات رو بخورم!؟
در سکوت و شهوت با نگاه‌هامون داشتیم باهم صحبت میکردیم! لبخندی از سر رضایت به دلبرک کاربلدم زدم و دستی به سرش کشیدم و مرجانکم لیسیدن و بوسیدنش رو از سر گرفت و واااای که چه تحریکی کرد کیر خوشحالم رو!!
با اینکه سینه های مرجان به شکمم چسبیده بود اما به هر فشاری که بود با دو دستم سینه های سفید و نرمش رو گرفتم و اون نوک سینهُ من رو ملیسید و من سینه‌های دلبر رو میمالیدم و همچنان کیرم رو لای کس داغ و خیس مرجان بالا و پایین میکردم ، صدای نفس هامون کم‌کم داشت بلند و بلندتر میشد و وقتی ناله های مرجان رو شنیدم با دو دستم کون تپل و نرمش رو بیشتر به خودم فشار دادم و وای که چه فشاری ! چند لحظهُ پر تحرک و پر شهوت و پر صدا!! مرجان چشماش رو دیگه نمیتونست باز نگه داره و موهای سیاه و بلندش پریشون شده بودند و عرقی گرم روی پیشونیش نشسته بود و سرعت سر خوردنش رو روی کیرم بالا برده بود و وقتی کمرش رو صاف کرد و با شدت بیشتر کیرم رو لای کسش مالید فهمیدم که دیگه وقتشه! سینه‌های بازیگوش مرجان رو با دو دستم گرفتم تا کمتر بالا و پایین برن ! چند لحظه بعد مرجان با فشار دادن نوک انگشتاش روی سینه‌ام ،آهی پر از لذت و رضایت کشید و برای ارضا شدن من به حرکت کمرش ادامه داد ، اما کیرم در طلب لای سینهُ یار بود! مرجان رو از روی کیرم پایین آوردم و کیرم رو لای سینه‌های نرمش که خیس عرق شده بودند گذاشتم و به‌به ، به این لطافت!
دیدن همکاری مرجان ،در گرفتن و فشار دادن سینه‌هاش به‌ کیرم و باز کردن لبهای تشنه‌اش برای سیراب شدنش با آب در شرف پاشیدن من ، باروت شهوتم رو حسابی تحریک کرد و آآآآی از این انفجاااار!!!
تمام سینه و گردن و چونهُ دلبرکم رو خیس آب کردم! خودم از بیرون اومدن اون همه اسپرم حیرت کرده بودم!! همین مقدار برای باردار کردن یک کشور کافی بود!!
اینبار من بودم که از روی معشوقم به روی تخت سقوط کردم و اون بهترین سقوط عمرم بود!!
وقتی روی تشک افتادم و چشمای خمار و لب خندون مرجانم رو دیدم ، صدای نامجو توی سرم پلی شد؛
“ من از آن روووووز که در بنـــــد تواَم
آزااااااااادم”

نوشته: VIKI


👍 102
👎 12
105801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

862410
2022-03-06 02:03:03 +0330 +0330

کاری به راست و دروغش ندارم ولی نسبت به قسمت اول خیلی بهتر بود یه خرده زیاد از عبارت‌های ادبی استفاده کردی که من خوشم نیومد ولی شاید اینم یه سبک باشه من درکش نمیکنم اما در کل داستانش جالب بود و خوشم اومد لایکت کردم

6 ❤️

862420
2022-03-06 02:28:22 +0330 +0330

درود بر VIKI بزرگوار
پرقدرت ادامه بده.
🦾🦾🦾

4 ❤️

862424
2022-03-06 02:53:04 +0330 +0330

استفاده از آرایه های ادبی خیلی عالیه به شرطی که تمرکز رو از محور داستان دور نکنه؛ امیدوارم تو داستان های بعدیت لحاظ کنی!
🤍

3 ❤️

862438
2022-03-06 04:28:40 +0330 +0330

با لفظات خیلی حال کردم. فقط زیاد کشش دادی و جملات تکراری زیاد داشت… درمجموع خوب بود. لایک

2 ❤️

862440
2022-03-06 04:37:10 +0330 +0330

عالی بود مثل همیشه
لطفا جیران 4 رو هم ادامه بده

1 ❤️

862451
2022-03-06 07:21:58 +0330 +0330

واقعا عالی و بی نقص بود و حال کردم با داستانت و نوع گویش متفاوت و فوق العاده و کم نظیر
ازخوندن این داستان لذت بردم و همی چی بجا و گویا و روان دمت گرم
خسته نباشی

1 ❤️

862453
2022-03-06 07:43:12 +0330 +0330

یه روز میام همه اش رو میخونم.
فعلا شما رو با لب جوی و ماه شب چهارده و ب‌های پر هوس و تشنهُ دلبرکت تنها میذارم تا حساب کنید ببینید در همه دیر مغان چون شما شیدایی هست یا نه من اومدم❤

1 ❤️

862468
2022-03-06 08:36:41 +0330 +0330

pepsi1975 نظرت چیه بیای بری تو کونم!! اخه شاسکول تو عن کی باشی که حالا بگی قابل قبول یا نه … برو با دودولت بازی کن شاسمخ

0 ❤️

862470
2022-03-06 08:44:45 +0330 +0330

VIKI
VIKI
VIKI
مثل همیشه پر قدرت

1 ❤️

862519
2022-03-06 13:09:49 +0330 +0330

عالی بود هم خنده دار هم داستانش جذاب بود خبریم از بی ناموسی نبود من واقعا لذت بردم از خوندنش❤️❤️❤️

1 ❤️

862564
2022-03-06 19:09:32 +0330 +0330

میگم تو جقتو بزنی سنگینتری ها

0 ❤️

862575
2022-03-06 19:41:03 +0330 +0330

جوووون

0 ❤️

862605
2022-03-06 21:45:43 +0330 +0330

کیر میخوام

0 ❤️

862662
2022-03-07 01:50:12 +0330 +0330
r.v

قلم خوبی داری
اما چند تا نکته رو میگم به عنوان مخاطب، امیدوارم لحاظ کنی!
۱. وقتیکه اشاره میکنی مرجان رو از طریق چت به شناخت کاملی ازش رسیدی و عاشقش شدی باید قبلش یک مقدمه میدادی که گوشه چشمی حالا یا از نظر ظاهری یا رفتاری بهش داشتی، که من ندیدم اینو!
۲. اگه خودتم داستانتو بخونی میبینی که از کلمه ی (مرجان) و (یار) خیلی جاها میشد استفاده نکرد و فاکتور گرفت ازشون.
۳. اینکه اصرار داری از خودت یک مغروری بسازی که به خاطر رسیدن به ارزشمندترین دارایی یک دختر که حداقل توو فرهنگ ایرانی تعریف شده چه توو داستان قبلیت چه اینجا خراشی به غرورت و نیفته و لنگا سریع بره بالا، توو ذوق میزنه به لحاظ آشناپنداری و…
۴. شاید زود باشه و توو قسمتای بعد لحاظ کنی، اما اینکه از نزدیک بودن علایقت به مرجان گفتی توو متن و اینقدر از عبارت یار و… استفاده کردی، شاید باید ی گوشه میدادی که به مخاطب برسونی که ازدواجی شدی!
در آخر هم موفق باشی و مانا.

1 ❤️

862747
2022-03-07 11:29:15 +0330 +0330

رفیق لایک داری فقط منو باردار نکنی یوقت🤣😂

1 ❤️

862757
2022-03-07 12:48:29 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

862809
2022-03-07 22:15:09 +0330 +0330

قابل قبول. از ده نمره به نوشتنت ، هفت میدم. ادامه بده

1 ❤️

862906
2022-03-08 05:37:17 +0330 +0330

یعنی دهنت سرویس وسط داستان نمیدونستم لذت ببرم؟بخندم؟ادامه بدم؟ندم؟چیکار کنم؟خیلیی خوب بود
هم نگارش عالی بود هم سبک بیانت
نسبت به قبلی که پیشرفت خیلی زیادی داشت
حتما حتما ادامه بده
اگه بخوام بهت از 10 نمره بدم،میدم 10

1 ❤️

863021
2022-03-09 00:21:51 +0330 +0330

خوشم نیومد. خیلی غیرواقعی بود

1 ❤️

863047
2022-03-09 02:15:07 +0330 +0330

خوب بودی ، اینبار جذاب تر پر از تیکه و دوست داشتنی بود ، تحریک آمیز بود حتی به غلط ، نوشته جذابت و ادامه بده تو قسمت آخر از پپسی ده بگیری ، بنا به نمره باشه من هشت و بیست و پنج میدم ، یکم دلگیر از قسمت قبل هستم و‌امیدوار به آینده

1 ❤️

863229
2022-03-10 04:15:55 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود یه داستان سکسی درست حسابی
قلمت قند بود 🥺🤌🏾

1 ❤️

863278
2022-03-10 13:22:18 +0330 +0330

از اول تا آخرش با دقت خوندم، کیرم حتی یه تکونِ ساده هم نخورد. داستان باید کیر شق کن باشه. قسمتِ قبلی بهتر بود…

1 ❤️

863389
2022-03-11 04:13:04 +0330 +0330

بازم لعنت بهت که انقدر خوب نوشتی 😀

1 ❤️

863698
2022-03-12 18:46:31 +0330 +0330

دختر چادری به همین راحتی ازدواج کرد رفت ؟
دیلم شیکست که نمیخواستی یکم چس ناله کنی مگه دوسش نداشتی ؟😂

1 ❤️

863706
2022-03-12 21:31:21 +0330 +0330

چقد سبک نوشتنت و اون طنز های ریز و به جا ات رو دوست داشتم! از قسمت اول خیلی بهتر شده بود.
دسخوش

1 ❤️

863823
2022-03-13 10:07:06 +0330 +0330

نسبت به قبلی یه سری پیشرفت ها داشت یه سری پس رفت ها اما نکته قابل توجه توی این قسمت فضا سازی بهتر و توصیفات قشنگ تر بود.
اما متاسفانه همون مشکل یک نواختی رو داره

1 ❤️

867514
2022-04-07 14:47:07 +0430 +0430

بسیار عالی و همچنان منتظر ادامش هستیم

0 ❤️




آخرین بازدیدها