سکس من و ناخواهریم

1402/12/08

سه شخص توی داستان هست من سحر زینت
ولی داستان درباره منو ناخواهریم زینت است

سلام
من حامد استم 21 سالمه قدم 192 یکم بلند😁 وزنم 67
من یه افغانم ولی فعلا ایران هستم من تک فرزندم فامیل سه نفریم من بابام و مامانم داستانی که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به سال 1399 زمان سقوط نظام جمهوری تو افغانستان
شاید طرز نوشتن داستانم براتون یکم عجیب و خنده داره باشه چون زیادی توی تایپ فارسی ایران وارد نیستم
بریم به داستان من
برف میبارید از کلاس زبان اومدم خونه مامانم بهم گفت یکی میخاد طبقه پایینی ساختمونو براشون بگیره چون بابام همش خانه نبود و تجارت بنزین سرشو گرم کرده بود داییم نزدیک ما بودم رفتم بهش گفتم یکی اومده طبقه زیر رو میخاد اومد رفتیم توی دفتر رهنما خونه ره بهشون دادیم فامیل که اومدن توی طبقه پایین یه زن همراه با سه دختر و یه پسرش بود شوهرش قبلا تو جنگ کشته شده بود و پسرش آلمان زندهگی میکرد اسم دختر بزرگش زینت بود و 18سالش بود بقیه پسرا و دخترا شون کوچیک بودن مامانم باهاشون دوست شد مردم خوبی بودن. وقتی یه روز از کلاس زبان اومدم خونه مامانم پول داد که برم یه چیزایی بیارم چون شب قرار بود زینت با مامان و خواهر بردارش بیاد خونمون شب اومدن خونمون چون من تک فرزند بودم و پیش دخترا خجالتی بودم رفتم اطاقم فامیل زینت اومدن خونمون. زینت با قد تقریبا160وزن 60بود یکم سینه هاش بزرگ بود وقتی اومدن خونمون لباس سنتی تنش بود مامانم اومد که بیام به مهمانا یه سری بزنم ولی من رد کردم مامانم اسرار داشت بیام آخرش رفتم هوا سرد بود رفتم بهشون سلام کردم یه گوشه نشستم دیدم زینت صدا زد که اسمت حامده سرمو تکون دادم و گفتم آره گفت حامد جون من داداش بزرگ ندارم یه وقتایی چیزی ضرورت مون میشه میتونم شماره تماس تو داشته باشم خب شمارمو بهش دادم شب شد همه غذا داشتن میخوردن من گیم پابجی بازی میکردم زینت غذاشو تموم کرد دیدم اومد اطاقم نزدیکم نشست گوشیمو ازم خاست دادم بهش یه مچ تی دی ام بازی کرد و گفت منم دوست دارم بازی کنم از گوشیم بهش رد کردم و یه اکانت براش ساختم باهم رفتیم یه مچ ارانگل از پابجی خیلی خوشش اومد خب دیرشد رفتن خونه شون خاستم بخابم ولی زینت بهم پیام داد که دوست داری تماس بگیریم بدون پاسخ بهش زنگ زدم باهم صحبت کردیم ازش خاستم رل بزنیم خب اونم قبول کرد بعدش خابیدم بعد اون شب هرروز یه مدت با گوشی صحبت داشتیم چون میتونستیم توی یه طبقه همدیگه ره ببینیم ولی توی افغانستان ازین حرفا زیادی نیس فقط مردم پایتخت مون یکم به رل و دوست دختر علاقه دارن برای همین میترسیدیم که مادرش بفهمه چند روز بعد سال نو شد مردم ما خیلی به سال نو علاقه ندارن برای همین موندم خونه. داداش زینت برای چند روزی اومد افغانستان من و مامانم رفتیم برای خوش آمدگویی بعد زینت بهم خیره شده بود با چشماش بهم فهموند که برم بیرون من رفتم بیرون بعد دیدم زنگ زد برم اتاقم رفتم اتاقم منتظر موندم گوشیشو زنگ زدم جواب نداد یه کوارتر بعد اومد اتاقم گفت برام دلتنگ نشدی
گفتم شدم چرا؟
گفت خب تو که منو بغل نمیکنی
وقتی این حرفو شنیدم یکم ترسیدم چون اولین بار بود یکی میخواد بیاد بغلم بعد منو کشوند بغلش دستام رو برد کمرش اوخ که سینه هاش چقدر نرم بود بعدش خندید و از بغلم رفت پیش داداش خد
بعد هر روزی که صحبت داشتیم پشت گوشی حرف های سکسی میگفتیم یه روزایی خودمونو ارضا میکردیم
من علاقه خیلی زیاد به زینت نداشتم ولی دوست داشتم که یکی باشه باهاش سکس کنم چون من جز زینت کسیو نداشتم از زینت عکس لختشو خاستم اونم بدون درنگ کردن عکساشو فرستاد هر شب با دیدن عکس های لختی زینت خود ارضایی داشتم تا یه شب سحر رفته بود دوش بگیره ویدیو کال اومد هر دومون لخت بودیم بار اولم بود همچین صحنه ای میدیدم هم ازش لذت میبردم هم میترسیدم زینت انگشتاشو توی سوراخ کونش برد کسش قرمز رنگ داشت سینه هاش برای یه دختر 18ساله خیلی بزرگ بود هردومن ارضا شدیم بعد رفتم خابیدم من و سحر دگه خیلی صمیمی شدیم هر مشکلی براشون پیش میومد مامانش با من شریک میساخت ولی هرگز زینت و من جرعتشو نداشتیم نزدیک هم بشیم و از بودنمون لذت ببریم بعدش ماه رمضان شد من توی یه گروه بودم به اسم شام پاریس پست میزاشتم عکسامو میذاشتم زینت هم اومد بعدش یه گروپ برای چت درست کردیم من و زینت تعدادی کمی از دوستای صمیمی مون چت داشتیم تو چت گروپ مون یه دختر اومد به اسم سحر 20سالش بود سحر چند روز بعد سحر بام پیام داد که میخاد من و اون مثل داداش و ابجی باشیم من قضیه رو به زینت گفتم زینت یه چت گروپ تو واتسآپ ساخت اونجا من و سحر و زینت بودیم
زینت به سحر گفت یه وقتی نبینم بجای داداش بهش چشم بد داشتی
سحر گفت نه من نامزد کردم مجرد نیستم
از این قضیه چند روزی گذشت ما سه تایی باهم صحبت میکردیم زینت وقتی باهم حرف میزد گپای سکسی میگفت ولی سحر خجالتی بود تا اینکه یه روزی زینت بهم گفت صمیم
گفتم جان
گفت میخوام یه روزی مادرمو بفرستم بیرون و تو میای خونمون کصمو بخوری
گفتم آره
وقتی سحر حرفشو شنید گفت منم دوست دارم یکی کصمو بخوره ولی هیشکی نیس نامزدم پیشم نیست ☹️
خب از رابطه من و سحر و زینت تقریبا چند ماه گذشت زینت به سحر گفت عکساشو برامون بفرسته سحر عکساشو نفرستاد وقتی ازش خواهش کردم دوتا عکسشو فرستاد وقتی عکسای سحر رو دیدم دلمو برد چون خیلی اندام سکسی داشت بدن خوبی داشت چند روز بعد نظام جمهوری تو افغانستان سقوط کرد داداش زینت همه رو برد آلمان چون زینت رفت من موندیم و سحر زینت توی آلمان تغییر کرد من باهاش کات کردم من و سحر باهم صمیمی شدیم مثل یه آبجی و داداش واقعی
بعد سقوط نظام جمهوری خیلی مردم مون به سوی پایتخت اومدن فامیل سحر هم تصمیم گرفت بیاد کابل که پایتختمون استش سحر به مادرش گفت که یه خانه هست که با قیمت خیلی کم بهشون میدن اون خونه مال ما بود من به سحر گفته بودم بعدش سحر با فامیلش اومده خونمون تو طبقه پایین
من و سحر خیلی خوشحال بودیم از اینکه نزدیک شدیم سحر تصمیم داشت تو آزمون کانکور اشتراک بکنه برای همین مامانش ازم خواهش کرد که یه وقتایی به سحر درس بدم
خب منم قبول کردم که سحر رو درس میدم سحر تو مضمون ریاضی وارد نبود من بهش ریاضی درس میدادم
خب شاید بگین سحر چرا کلاس ریاضی نرفت ولی تو افغانستان بعد سقوط نظام همه دخترا از درس محروم شدن برای همین با من درساشو ادامه داد من به سحر درس میدادم از سحر خوشم میومد ولی همیشه مثل یه آبجی بزرگ برام بود
سحر بعد بخاطر دلایل خودش از نامزد قبلیش جدا شد برای چند روزی نخواست برم درس بدم براش چون منم زیاد بیرون نمی رفتم دلتنگ شدم تو خونه تنهایی برای همین تصمیم گرفتم برم پیش سحر برای درد دل
وقتی رفتم گفتم که دلتنگش بودم سرشو رو شونم گذاشت اشکاش جاری شد من بهش گفتم غم و غصه رها کن خوش باش دوباره ازم خواست براش درس بدم
یه روزی بهم گفت تا الان نزدیک زینت شدی گفتم آره یه باری بغلش کردم
گفت چرا تنها بغل
گفتم خب میخاست کصشو بخورم ولی رفت آلمان
بعد خندید و گفت خیلی حرفاتو رک میگی
گفتم من که کسیو ندارم جز تو
سحر لبخند زد و گفت منم تنها تورو دارم داداشی
بعد اون روز من و سحر یه روزایی در مورد سکس حرف میزدیم اونه از کون دادنش به نامزد قبلیش برام تعریف میکرد
سحر برام گفت که یه باری با پسرخاله اش هم سکس داشته
وقتی از خودش و پسر خالش برام تعریف کرد کیرم سیخ شده بود فکر میکردم سحر ندیده ولی یهو کیرمو دستش گرفت خیلی داغی گفتم خجالت میکشم گفت نه خجالت نکش
یکم با آب دهنش دستشو تر کرد و دور کیرم حلقه کرد منم داشتم لذتشو میبردم از اون روز بعدش در مورد خودم و سحر فکر میکردم که کاش بتونم مخ سحر رو بزنم
یه روز صبح که تو تخت خوابم بودم به سحر فکر میکردم بهش پیام دادم
ازم پرسید کجایی
گفتم رو تخت خوابم
گفت همین الان چی میخوای خدا برات بده
با این حرفش فکر کردم و میترسیدم بهش بگم که میخاستم تو باشی کیرمو تو کصت فرو کنم ولی نگفتم بهش گفتم سحر اگه من داداشت نبودم میخواستی سکس کنیم
جوابی نداد گفت الان کار دارم بعدا میبینمت
نیم ساعتی رفت و ترس وجودمو فرا گرفته بود با خود داشتم حرف میزدم که نکنه به مامانش بگه یا مامان من تو همین فکرا بودم که پیام داد وقت درس هستش نمیایی
زود رفتم طبقه پایین با دلهره و ترس وقتی رسیدم شروع کردم به درس دادن وسط درس دادن خودشو برام نزدیک کرد دستشو گذاشت رو رانم منم باعجله بدون فکر دستشو از رانم گرفتم بردم رو کیرم اونم به درس دادنم ادامه دادم یکم خجالتی شدیم هر دوتامون منم دستمو بردم رو کصش موندم اوخ که چی لذتی داشت درس که خلاص شد کتاب کنار ماندم دستم هنوزم رو کصش بود سحر دستشو از کیر دور کرد به طرف خودم کشیدمش و لبشو بوسیدم سحر بدون درنگ کردن بغلم اومد دستاشو دور گردنم حلقه کرد شروع کرد به خوردن لبام یه لحظه کوتاه لبامو خورد دستمو بردم به ممه هاش ولی گفت بسه همین قدر
چند روزی بعد که سحر بهم پیام داد که خانه عموش پسر شده مامانش میخواد بره خانه عموش
منم خوشحال شدم که شاید بتونم برم پیش سحر
خب مامانش رفت خانه عموش منو به درس دادن خواست
رفتم به درس دادن ولی دیدم که خودشو فیشن کرده موهاشو باز مونده رفتم تا بگم چرا؟
دستمو گرفت رفتیم رو تخت بغلم نشست شروع کردبه خوردن لبام نیم ساعتی لبای همومیخوردیم لذت خوبی داشت اوخ خیلی خوشحال بودم آرزوی چیزی رو که داشتم حقیقت میشد بعد رفتم طرف سینه هاش لباساشو در آوردم هر دوتا مون لخت شدیم وقتی بغلم اومد کیرم رفت سمت کونش بهترین لذتی بود که توی زندگیم داشتم تجربه اش کردم
به خوردن لب و ممه هاش ادامه دادم کیرم گذاشتم لای سینه هاش بعد رفتم کصشو خوردم یه کص کوچلو ناز داشت خیلی هم آب میداد کصش زبونمو بردم روی چوچوله اش خیلی کصشو حوردم بعد یه کاندوم بود گرفتم کیرمو کردم تو کونش ولی داشت خیلی اذیت می شد بعد کیرمو موندم لبای کصش خیلی لذت داشت داشتم یه دنیای دگه رو تجربه میکردم بعد به خوردن کیرم شروع کرد وقتی ارضا شدم با آب کیرم بازی میکرد بعد بغلش کردم یکم لباشو خوردم از وقت درس دادن مون یه کوارتر زمان گذشته بود لباس هامو پوشیدم رفتم خونه
بعد اون روز یه وقتایی سکس داشتیم اوخ خیلی لذتی داشت
بعدش من رفتم ایران ولی الانم باهام یه وقتایی داره ویدیو کال میکنه هیچکی نمیتونه منو اندازه سحر بهم بزنه

امیدوارم از داستانم لذت بردین

نوشته:حامد


👍 6
👎 14
46801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972868
2024-02-27 23:47:06 +0330 +0330

نگارش ات جوری نبود که ترغیب بشم همشو بخونم همون چند خط اول ک خواندم حوصله ام سر رفت

3 ❤️

972878
2024-02-28 00:15:37 +0330 +0330

کاری به نگارشت ندارم . خیلی هم خوب نوشتی

ولی قد ۱۹۲ وزن ۶۷ !!!

باید شکل مار باشی

4 ❤️

972887
2024-02-28 01:04:20 +0330 +0330

کونی یه پسر داشت با ۳دختر بعد پسرش المان بود بقیه پسر دختراش کوچیک بودن.پس چنتا پسر داشت.شوهرش توی جنگ کشته شده پس بچه کوچیکش از کجا اومد.یه بارخودت میخوندیش کونی خان

2 ❤️

972895
2024-02-28 01:33:18 +0330 +0330

چرا اصرار داری بگی افغانی هستی؟!
نحوه نگارش به افغانیا نمیخوره

2 ❤️

972908
2024-02-28 04:10:14 +0330 +0330

وقتی نظام جمهوری افغانستان سقوط کرده ؤدختران حق درس خواندن ومدرسه رفتن ندارن.چطور کنکور میشه ثبت نام کرد؟یعنی مدرسه لازم نیست برن کلا اما کنکوربدن؟یه حرفایی میزنیا.

1 ❤️

972919
2024-02-28 07:35:27 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

972920
2024-02-28 07:50:09 +0330 +0330

فک کنم عمدی این همه سوتی دادی ک مشخص باشه داستانت تخیلیه. نمیدونم مشکلت با افغانیای عزیز چیه ک خودتو افغان جا زدی و این همه چرند گفتی تا بقیه ب افغانیا فحش بدن

3 ❤️

972944
2024-02-28 12:31:48 +0330 +0330

اولش ک مث ابوالقاسم فردوسی فارسی مارو حرف میزدی یدفه یادت اومد افغانی هستی جاکش؟ اول با سحر صمیمی شدی چند وقت بعد تازه آشنا شدین؟ 192قدته 67 وزنت؟ ما نیستی؟ دخترا از تحصیل محروم شدن بعد طرف کونش میخارید کنکور ثبت نام کرد؟

1 ❤️

972957
2024-02-28 16:36:39 +0330 +0330

کون گشاد این چیه نوشتی،مال همه شهوانی را ی تنه خوابوندی کیر ملا هیبت الله تو دهنت دیگه ننویس

1 ❤️

972984
2024-02-28 23:40:12 +0330 +0330

عنوان رو خوندم اومدم که فش بدمت جقی کصکش با فانتزی سکس محارم ریدم توت کمتر پورن ببین

0 ❤️

973098
2024-02-29 16:26:14 +0330 +0330

دخترای افغان عالی هستند تو سکس
منم یکی داشتم فقط حال گیری اینه که زود ازدواج می کنند.
منم آدمی نیستم که بخوام بعد از ازدواج مزاحم طرف بشم.

0 ❤️

973110
2024-02-29 18:21:30 +0330 +0330

فقط میگم جقی

0 ❤️

973202
2024-03-01 05:42:03 +0330 +0330

علییییی ۱۸۰ کم بود
این یکی ۱۹۲
وزن ۶۸ کیلو
کس کش شلنگی مگه؟
خالی میبندی درست ببند
من تو ۱۰ سال سابقه کاریم تو شهرداری ی افغانی ۱۷۰ به بالا ندیدم
دیوث

0 ❤️




آخرین بازدیدها