اشک های عشقم

1393/02/06

سلام ب همه
من اسمم پارسا س…21 سال سنمه…رنگ پوستم سفیده 180 سانت قدو 68 کیلو وزن…من الان 2 ساله با عشقم هستم…خیلی دوسش دارم…اونم همینطور…واقعا عاشقه همیم…برا ازدواج میخوامش…چن وخت پیشا ب بابام گفتم اونم گف باس تحقیق کنم…امروزم گف میریم خواستگاری…دارم از خوشحالی بال در میارم…میخوام خاطره اولین سکسم با عشقمو بگم…
6 ماه بود باعشقم دوست بودم تو این 6 ماه از باهم بودن خیلی لذت میبردیم…من چون واسه ازدواج میخواستمش ب فکره سکس باهاش نبودم…جولو خودمو میگرفتم…اون خیلی دوس داره بغلش کنم…منم دوس دارم لباشو بخورم…واقعا از بغل کردنو لب گرفتنه هم لذت میبریم
انگار دنیا رو ب ما داده باشن
ماجرا از اونجا شورو شد ک من رسیدم خونه و بابام گفت ک آماده شو یه 2/3 روزی باس بریم خونه عموت اینا …خونه عموم یه شهر دیگه بود…من گفتم بابا من مسابقه دارم ( من رزمی کارم…کمربند مشکیه تکواندو دان 1 )
مامانم گف اگه نیای توخونه گشنه میمونیا…کسی نیس برات غذا درست کنه…گفتم اشکال نداره…میرم خونه داییم اینا…مامانم ب بابام گف بزار بمونه …و رفتن…من زنگ زدم ب عشقم ک من 2 .3 روز تو خونه تنهام… براش جریانو گفتم
اونم گف الان زنگ میزنم خاله سمیرا به بابام بگه ک باید شب برم.پیشش تنهاس…خاله سمیرا از رابطه ما خبر داشت…میدونس من نیتم خیره…واسه همین خیلی هوامو داشت ی شوهر داشت ک ماموریت زیاد میرفت…خاله سمیرا حامله بود…وختی ب بابای عشقم گفته بود اونم اجازه داده بود ک بره شب پیشه سمیرا بمونه…ساعت 6 عصر بود ک زنگ خورد گوشیم
گف من سره کوچتونم بیا منو بیار تو تا کسی ندیده
منم اومدم تو کوچه دیدم کسی نیس
اونم دوید و اومد تو خونه…فوری درو بستم و گفتم برو تو الان میام…وختی رفتم تو دیدم لباساشو عوض کرده یه تاپه صورتی ک عکسه ی خرس عروسکس روش بود با اون شلوار جینش…تا منو دید دوید اومد بغلم خیلی محکم بغلم کرد منم پیشونیشو بوس کردم گفتم سلامت کو عمرم؟…اونم گف ببخشید …سلام…منم گفتم آی جونم بعدش بردمش نشوندمش رو تخته مبل …گفتم بشین تا بیام…رفتم واسش میوه و شیرینی آوردم …ک دیدم خندیدو گفت خو ب خودم میگفتی …چقد خونه داری بهت میاد …منم خندیدمو گفتم خیلی کصافطی…شوخی بود…بعدش ی فیلمم باهم دیدیم…تو بغلم خوابیده بود و فیلمو دیدیم…همش سینمو بوس میکرد…فیلم ک تموم شد من آروم بلندش کردم از روم…گفتن آخییییییش…خسته شدیم اونم گف ماساژت بدم؟؟ گفتم آره ممنون…تیشرتمو در آوردم گفتم بیا…اونم آروم ماساژ میداد و هی بوس میکرد بدنمو…بعدش گفتم کافیه دستاشو بوسیدمو شرو کردم لب گرفتن…
خیلی دوس داره زبونمو کنم تو دهنش…وسطه لب گرفتن یهو گفت پارسا وای!!؟!
بعد سرشو انداخت پایین…گفتم چی شد عمرم؟؟ چرا ناراحت؟؟گفت من دختر بدی ام …گفتم چرا؟؟جواب نمیداد …آخرش گفت ک من گاهی وختا دوس دارم باهات از اون کارا کنم…پیشونیشو بوس کردمو بغلش کردم…شرو کرد گریه کردن ک پارسا بخدا.من آدم شهوتی نیستم …فقط نمیدونم چرا جولو تو کم.میارم…گفتم خو عشقمی دیگه…این چیزا عادیه…آرومش کردم
بعدش یهو با حرص شرو کرد لباو خوردن…لباش شور بودن …اشکاش شورش کرده بود…منم بغلش کردم لباشو میخوردم…لبامو از رو لباش برداشتم …تو چشاش نگا کردمو گفتم …نفس …آره؟؟سرشو انداخت پایین و گفت پارسا میخوامت …الان…منم تا اینو شنیدم باز لباشو شرو کردم خوردن…آروم تاپشو در آوردم …خیلی آروم شلوارشو با کمک خودش در آوردم…ست کرده بود…شورت و سوتین مشکی با ربان کرمی رنگ…گفتم نفس آره؟؟؟ گفت توهم میخوای؟؟ گفتم از خدامه…خندید و گفتم پ تو هم ب من میل داری …بعد لباسامو در آورد…بدنمو میبوسید و لباسامو درمیاورد…بعدش من شورتو سوتینشو در آوردم…آروم سینه هاشو زبون زدم…سفت شده بودن…خیلی سفت…مثه سنگ…نوکشون تیز بود …وختی میخوردمشون خیلی آروم آه.میکشید …منم شهوتی میشدم…شکمشو ک میخوردم آه و اوهش بیشتر شد…روناشو ک لیس میزدم.چشاشو بسته بودو میگفت.پارسا جونم …عشقه من…دوست دارم…کوسش خیلی خیس بود…با دسمال پاکش کردمو.شرو کردم لیسیدن…خیلی صداش بالا رفت …نفساش تند تند شده بود…دمای بدنش رفته بود بالا…منم خیلی شهوتی شده بودم…اما هنوز عقلم دسته خودم بود…گفتم زندگیم اجازه میدی بکنم تو؟؟ گفت ماله خودته بکن…سوال نداره…گفتم ی خورده دردت میادا گفت اشکال نداره …کیره پارسامه…کلفته …قربونش برم…گفتم قمبل کن…اونم گفت چشم عشقم…بعد من سره کیرمو هی ب کونش مالیدم …همزمان کوسشم میمالیدم…میگف بمال پارسا …بمال عشقم …بمال…خیلی آهو ناله میکرد…دیدم کیرم تو کونش نمیره…خیلی تنگ بود …ی کرم از کیفش بهم داد گفت از این ب کیرت بزن بهد ب کونش زدو جولوم قمبل کرد…من امتحان کردم …نمیرفت…اول انگشتمو فرو کردم آهه بلندی کشید …گف پارسا آیی …آی…غقب جولو کردم بعد ی خورده ک گذشت گیرمو فشار دادم…آروم آروم رفت تو یهو تا دسته جا شد …گفت آییییییییی…گفتم جونم…اهو اوه میکرد…همین شهوتیم میکرد …کسشو میمالیدم و تلمبه میزدم …ی چن بار وضعیت عوض کردیم…اومد نشست رو کیرم و داشت بالا پایین.میشد ک یهو ب شدت پاهاش شرو ب لرزیدن کرد …سست شد افتاد تو بغلم…بعده چن دقه گفت پارسای من باسد ارضا بشه…بعد گفت چکار کنم برات؟؟ گفتم قمبل کن…منم شرو کردم تلمبه زدن…حرفای شهوتی میزد …میگف بکن زندگیم بکن همه کسم …تلمبه بزن …فدای کیر کلفتت …چقد شق شده…ک یهو آبم اومد…
کیرمو کشیدم بیرون …همینطور آب پرتاب میشد …اینورو اونور…بیشترش ریخت رو کمرش…بعدش دستاشو باز کرد و افتادیم تو بغل هم …ی یساعت بعد بیدار شدم…ازش تشکر کردمو بوسیدمش اونم گفت پارسا تو خیلی خوبی …بعد با هم رفتیم حموم…باورم نمیشد ما ساعت 8 شب سکسو شرو کردیم و ساعت 11 رفتیم حموم …ما حد اقل 2 ساعت سکس کردیمو انگار 5 دقیقه بیشتر نبود…خیلی دوسش دارم…وختی تو بغلمه من خوشبخت ترین مرده دنیام.
ممنون از همتون ک داستانمو خوندین…

موفق و پیزوز باشین…

نوشته: parsa 540


👍 0
👎 0
27536 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417040
2014-04-26 15:51:19 +0430 +0430
NA

مگر فلکه اب رو باز کردی ((…همینطور آب پرتاب میشد …اینورو اونور …)))
بقیشم کوسماتیک بود

0 ❤️

417041
2014-04-27 10:02:12 +0430 +0430

خخخخ ههههه اتش نشانیه :-D اب به این ور و اون ور پرتاپ میشد

0 ❤️




آخرین بازدیدها