بُرجک شماره 17. بهشت. این نامی است که سربازها به بُرجک شماره 17 دادهاند. سمت شمال بُرجک بهطرف مجتمع مسکونیِ کنار سازمان است، با منظرهای گسترده رو به پنجرههای 4 بلوک از ساختمانهای مجتمع که طیف بسیار وسیعی از چگونگی زندگی خصوصی مردمان را به بُرجک شماره 17 ارائه میدهد. بالکنهای این خانهها، قابهایی بخشنده و گشادهدست از نمایشِ هرروزه زندگی دختران مجتمع هستند. دخترانی که رو به بُرجک میرقصند، لباسهای زیر شُسته شده خود را چون پرچم فاتحان برای سرباز مغموم به اهتزاز درمیآورند، گاهی اوقات برهنه میشوند و آفتاب میگیرند، سیگار میکشند، د
وستپسرهای خود را به بالکن میآورند و آنجا یکدیگر را میبوسند و همه اینها در مقابل چشمان خیره و از هوشرفته سربازِ بُرجک شماره 17. دختران از موقعیتی که در آن میتوانند آزادانه و بیترس از کسی، تمام آنچه را که در زندگی اجتماعی تمایل به انجام یا نمایش آن دارند و از آن منع شدهاند نشان دهند، نهایت استفاده را میبرند، کارهایشان به هنجارِ زندگی مجتمع تبدیلشده است. دوستانشان را به بالکنهایشان میآورند و این دنیای کوچک را با آنها نیز تقسیم میکنند؛ در برابر چشمان ستایشگر بُرجک شماره 17 هر چه را در چنته دارند رو میکنند، از لباسهایی که تازه خ
ریدهاند تا رقصهای شورانگیزشان و میدانند که بُرجک آنها را تشویق میکند و ازَشان بسیار سپاس گذار است. آنها میدانند که کارهایشان هیچ خطری ندارد، سرباز نمیتواند دوربینی با خود بیاورد که از آنها فیلم بگیرد و هیچ نقطه دیگری به بالکنهای آنها مُشرف نیست. اما مشهورترین دخترِ مجتمع، سارا. سارا دختری بسیار چاق است، حدودن 120 کیلو، طبق برآورد سربازان. اسمش را هم خود سربازان به او دادهاند. گویا او هرروز پس از غروب آفتاب در برابر بُرجک بهصورت کامل برهنه میشود و دقایقی خودش را بیهیچ شَرم و اضطرابی نشان میدهد. دلیلِ کار او می تواند احتیاجش
به دیده شدن یا هر چیز دیگری باشد. اما من احساس میکنم او باید دختری بسیار غمگین یا بسیار تنها باشد؛ آخر هر شب؟! و اما نمایشی که سربازها در بُرجک اجرا میکنند، خود ارضایی در برابر تماشاگرانشان. آنها برای رقص دختران میزنند، برای پیراهنهای زیرشان میزنند، برای دست تکان دادن و بوسه فرستادنشان میزنند، برای هر چیزی. گویا دخترها واکنشهای متفاوتی دارند، از جیغ کشیدن و فحش دادن تا تشویق و سوت زدن، یا در سکوت و آرامش خیره شدن. اما در هر حال، همواره به تماشای خود ارضایی سربازان بر روی بُرجک شماره 17 ادامه میدهند، بر روی بهشت.
نوشته: FoxMan
عالی بود … ادامه بده … خیلی با ادبی!! (ادبیات)
خیلی جالب بود. اول با توجه به اسمش فکر کردم گیه. کاملا متفاوت با داستان های دیگه. قلم خوب و جمله های سنجیده و زیبا. عالی بود. خسته نباشید
چه قدر عالیبود
نحوه نگارش و لحن داستان خیلی توصیف روایی و گرمی داشت خیلی واسم جالب بود
خسته نباشی ادامه بده لطفا
از شوخی نگذرم بااین داستان کل بلوک های روبرو رو که یجورایی نابود کردی از اون بدتر کل پادگان هم که جقی کردی برجک هم بهشت نبوده انگار جقسرا بوده ولی به شدت خوب و خوش لحن بود
خوش به حالت داداش
والا مام سرباز بودیم و توی برجک شب ها سگ میدیدیم
و اما یه برجک بود به اسم برجک پیرزن…
که هرکی میرفت اونجا جن میدید!
هروقت پست اون برجک بهمون میخورد،خایه هامون کروات میشد زیر گلومون!
خدا شانس بده!!!
بعضی ها از تو برجک کوس میبینن جق میزنن…ما جن میدیدم سه روز از ترس نور خورشید بهمون میخورد جیغ میزدیم!
داداش منم از این شانسا اوردم. تو خدمت سربازی دختر یه اخوند عقیدتی سیاسی بیمارستان بعثت نیرو هوایی ارتش تو خیابان افسریه اونجا خدمت میکردن بهش میگن هتل هوایی رفتیم پارکینگ خونشو بنایی کنیم یه هفته کار داشت ولی من و اوستام دو هفته طولش دادیم اوستام جوون بود و پایه وقتی بهش گفتم میخوام مخ دختر اخوند رو بزنم کپ کرد گفت پسر خایه میخواد اندازه خایه خر گفتم تو کاریت نباشه من مخش میکنم اسمش مهرناز بود من تو این دو هفته دو بار گاییدمش ولی دلم نمیخواد داستانشو بنویسم اخرش بگا رفتم کیری هم بگا رفتم ولی با رضایت خود دختره بود که پدرش واسم 8ماه اضاف خدمت عقیدتی زد دمش گرم بیشتر از این بگام نداد خیلی مرد بود ولی خیلی دختر نازی داشت
مام بعضی وقتا صحنه ور رفتن دختر پسرا رو میدیدیم. سوژه جق خوبی بود. درعین حال آدم دلش میخواد، ولی چاره ای نیس. مام دم یه ساختمونی پست میدادیم. یه یارو بود هرشب کُس میاورد طلااااااااااااااا. یکی از یکی نازتر و عسللل تر. اصن ینی اوووووف
خيلي عالي بود قلمت هم خوبه ادامه بده داداش آفرين
درود بر سربازان و مرزبانان وطن !!!
کیرم تو کون کادری ها و درجه دارها !!
عالي بود…جز معدود داستانهاي خوبي بود كه خونده بودم…اولش حدس ميزدم يه داستان تخمي گي باشه.ولي وقتي خوندم واقعا خوشم اومد.
مرسی جالب بود. ولی دوست داشتم ادامه دار باشه.