مادرانِ مجرد و تنِ لش هایِ جذاب و سکسی

1401/06/13

پیشنهاد نویسنده: درود به همه ی دوستان. این نوشته برای مخاطبین خاص به نگارش در اومده و با سلیقه ی بسیاری از شما عزیزان هم خوانی ندارد. خصوصا به نوجوانان عزیز که این صفحه رو باز کردن توصیه میشه از خوندن این نوشته بنا به صلاح دید خودشون صرف نظر کنند.


" میدونی، جذابترین مردِ زشتی هستی که تا حالا دیدم. "
پشمایِ نداشته ام از حجم سنگین بودن جمله اش ریخت.
-ببینم الان ازم تعریف کردی یا ریدی بِهِم؟؟
بلند خندید.
×تو هر طور دوست داشتی برداشت کن.
-از اونجایی که خودم رو جذاب میدونم، قسمت دوم جمله ات رو نشنیده میگیرم.
×ببینم اگر یه چیزی ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟
-پولش رو دادی، چرا باید ناراحت بشم؟
×دقیقا به شغل شما چی میگن؟
-هر کسی یه چیزی به ذهنش میرسه و میگه. یه نفر میگه بُکُن، یه نفر میگه آلتِ جنسی یا آلتِ متحرک، بعضی ها هم میگن تنِ لش هایِ جذاب و سکسی.
همینجوری که لخت رو تختِ خواب کنار هم دراز کشیده بودیم دستش رو برد سمتِ کیرم.
با ناز و اَداهایِ خاصِ خودش گفت:
×این لامصب چیه که آدم ازش سیر نمیشه؟
-کیرِ عزیزم. یه کیرِ کلفت که داره واسه سوراخِ تنگت بی قراری میکنه.
بلند شد و به حالت شصت و نه روم قرار گرفت.
×فعلا دلم میخواد تا وقت هست یه دل سیر بخورمش، معلوم نیست دیگه همچین جواهری کی نصیبم بشه. باید حسابی از حجالتش در بیام.
خوب که کسش آب انداخت، مثلِ کُشتی گیرها با یه فن تابوندمش و انداختمش رو تخت. با صدایِ شهوت انگیزی گفت:
×دوست دارم واسه ریال به ریالِ پولی که ریختم تو حلقت، حسابی از خجالتِ کسم در بیای.
کاندوم رو کشیدم رویِ کیرم و بدون مقدمه مثلِ یه صائقه واردِ کسش کردم.
صدایِ جیغش از یک کیلومتری شنیده میشد.
-اینجوری دوست داری جنده خانوم؟ خوشت میاد؟ همچین کس و کونت رو یکی کنم که دیگه واسه همیشه مشتری خودم بشی.
×پاره شدم. جر خوردم کسکش. من چه میدونستم که حجمِ کیرت اینقدره.
اشک از چشماش سرازیر میشد و حرف میزد.
×اون شوهرِ بی بخارِ من با کیرِ ده دوازده سانتیش چه عمری از من تلف کرد خاک بر سر.
چشمام رو بستم و با نهایت قدرت تلمبه میزدم. برش گردوندمو همزمانی که با کف دست به لمبره هاش میزدم کیرم رو فرو میکردم تویِ کسِش که حسابی کبود شده بود.
با فریاد گفت:
×بیچارم کردی. آبت رو بیار که الان از هوش میرم.
کسش نبض میزد و معلوم بود به شدت ارضا شده. آبم رو خالی کردم و کنارش خوابیدم.
همینطوری که دستاشو رو سینم میکشید گفت: شاید باورت نشه، ولی اولین باره در حالی که کیر تو کسمِ دارم ارضا میشم. چقدر خوب که تو رو بِهِم معرفی کردن. دیگه خسته شدم از بس که با دهنش منو ارضا میکرد مردیکه پافیوز.
چیزی نگفتمو سیگارم رو از کنارِ پاتختی برداشتم. روشنش کردم و ازش کام میگرفتم. بهش تعارف کردم که گفت نمیکشه. ازم پرسید:
×میشه نظرت رو راجع به بدنم بگی؟
-فقط میتونم بگم لیاقتت بیشتر از یه کیرِ ده دوازده سانتیه.
دودِ سیگارم رو آروم بیرون دادمو بلند شدم تا لباس هام رو بپوشم.
×چی شد؟ به این زودی ازم خسته شدی؟
خندیدم و با یه چشمک بهش گفتم: نمیخوام بیشتر از این وابسته ام بشی.
×پس لااقل میشه شماره شخصیت رو داشته باشم؟
-نه عزیزم نمیشه. خلافِ قوانینِ کارمونِ. اگر بازم مایل بودی با خودِ خانوم تماس بگیر.
×ولی من دوست داشتم بیشتر پیشم بمونی. تمامِ مزه ی سکس واسه من به بغل کردن و نوازش هایِ بعدشِ.
-پس لطفا دفعه ی بعد که با خانوم صحبت کردی حتما قسمت های مربوط به بعد از سکس رو بهش بگو. تایم و هزینه ات بالا میره اما راضی تر میشی. اوکی؟
یه بوسه رویِ لبهاش گذاشتم.
-اینم هدیه ی رایگانِ من به خاطر اینکه خیلی خوشکلی.

آخر شب بود، به خاطر همین با قدم هایِ آهسته واردِ خونه شدم تا سپیده بیدار نشه. سمتِ اتاق خواب میرفتم که صدام کرد.
×سلام. نمیخواد اینقدر به خودت فشار بیاری. من بیدارم.
سمتش رفتمو گونه ش و بوسیدم و بغلش کردم.
-ببخشید که دوباره مجبور شدم دیر بیام.
رفت تو قیافه و با اَخم گفت: دقیقا این چندمین معذرت خواهیتِ که داری انجام میدی؟ باور کن دیگه از دستم در رفته. نمیخوای درک کنی که منم تو این خونه آدمم؟ نباید بدونم شریکِ زندگیم چیکار میکنه؟ کجا میره که تا این وقتِ شب خونه نمیاد؟
خواستم بغلش کنم تا آروم بشه که مانعم شد. کمی عصبانی شد. بهش گفتم:
-باز برگشتیم سرِ خونه اول؟ نمیخوای از این کارات دست برداری؟ چقدر بهت بگم؟ سرِ کار بودم دیگه.
×آخه این چه کاریه که من نباید بدونم؟ من مگه چه گناهی کردم؟ خلافه؟ خب اگر خلافه بگو و راحتم کن.
-انگار حرف زدنِ ما دوباره قرارِ به یه جا برسه.
بدونِ اینکه چیزی بگم درِ خونه رو محکم به هم کوبوندمو زدم بیرون.
واقعا عاشقش بودم و نمیتونستم رهاش کنم. از طرفی اگر از محلِ کارم میفهمیدن که با یه نفر رابطه دارم و عاشق شدم قطعا اتفاق هایِ ناخوش آیندی رخ میداد.
خودم رو به خونه ی رئیسمون که بهش میگفتیم خانوم رسوندم تا باهاش حرف بزنم و مسئله رو از ریشه حل کنم.
وقتی بهش گفتم میخوام کار رو ول کنم و به پولی که این سالها تویِ صندوق گذاشتم احتیاج دارم به رویِ خودش نیاورد اما میدونستم که خیلی عصبانی شده . چند روز بعد صدام کرد و بِهِم گفت به شرطِ اینکه یک سالِ دیگه برام کار کنی میتونی جدا بشی و بری. به خاطر اینکه چاره ی دیگه ای نداشتم قبول کردم. در برابر این همه سالی که مجبور بودم براش کار کنم این یک سال هیچ حساب میشد.
چند روزی گذشت. مشغولِ برنامه ریزی واسه آینده ی خودمون بودم که صدای زنگ گوشیم رشته ی افکارم رو پاره کرد.
-الو جانم.
×سلام. خانوم گفت برب خونه ش.
-خبریه؟
+به گمونم بحثِ یه تازه کار بود. درست نفهمیدم.
-ولی من سرم شلوغه، فکر نکنم بتونم بیام.
×خودت میدونی که وقتی خانوم یه حرفی رو میزنه من دیگه کاره ای نیستم.
-تا چند ساعت دیگه یه سری میزنم.
×تا چند ساعت دیگه نه، الان باید بری. گفت بهت بگم یک سال مثلِ برق و باد میگذره.
با عصبانیت گوشی رو خاموش کردم.
ماشین رو روشن کردمو حرکت کردم. با گام های آهسته و خسته پله ها رو بالا رفتم و رسیدم. در زدم و خانوم در رو باز کرد.
×چرا دیر کردی؟
-سرم رو انداختم پایین و بدون توجه بهش داخل شدم.
با توام یابو!! چرا جواب نمیدی؟
نشستمو سیگارم رو از جیبم بیرون آوردمو بینِ لبام نگهش داشتم. دنبال فندکم میگشتم که متوجه شدم خیره شده و داره نگام میکنه.
همینطوری که سیگارم هنوز بین لبهام بود آروم و بی حوصله گفتم:
-ترافیک بود.
×اوه.! پس هنوز زبون تو دهنته. گفتم شاید گربه زبونِ آقا رو خورده.
-نمیخوای بگی چیکارم داری؟
×حتما کارِ مهمی داشتم که گفتم بیای.
-میشنوم.
دخترامون دیگه مثل قبل نمیتونن مشتری ها رو راضی کنن.
-خُب؟؟
یه خونِ تازه احتیاج داریم. از بینِ چندتا مورد یکی رو انتخاب کردم، اما هنوز خیلی کار داره تا آماده بشه. خودتم میدونی که دخترایی که تو تعلیمشون دادی بیشترین سود رو واسمون دارن. میخوام مسئولیتش رو قبول کنی.
-بالاخره موفق شدم سیگارم رو روشن کنم. دودش رو داخلِ ریه هام فرستادم.
-خودت میدونی من دختری که خودم انتخاب نکرده باشم رو قبول نمیکنم. از آخرین باری هم که یه نفر رو تعلیم دادم خیلی وقتِ که میگذره. به نظرم باید تجدیدِ نظر کنی.
-تو فقط قبول کن که ببینیش. مطمئن باش که خیلی وسواس به خرج دادم برا انتخابش.
-اوکی. ولی اگر استعدادش رو نداشت، چیزِ بیشتری ازم نخواه.
بلند شدم تا برم.
× کجا با این عجله؟
-چیه؟نکنه میخوای شام رو پیشت بمونم تنها نباشی؟
×نخیر. دختره رو ندیده چطور میخوای بری؟
-یعنی چی؟ مگه کجاست؟
×همینجا. تو اتاقِ، یه سر بهش بزن نظرت رو بِهِم بگو.
درِ اتاق رو باز کردمو جلو رفتم. گوشه ی تخت نشسته بود و به در نگاه میکرد.
اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد نگاهِ گیراش بود. انگار این چشمها رو قبلا یه جایی دیده بودم، اما نمیدونستم کجا.
کنارش نشستمو بدونِ اینکه چیزی بگم چونه اش رو بالا آوردمو صورتش رو وراَنداز میکردم.
+همیشه نگاهت اینقدر سردِ؟
از حرفش تعجب کردم، اما چیزی نگفتم.
دستاش رو گرفتمو بلند شد و ایستاد. روبروش ایستادمو شروع کردم به باز کردن دو تا دکمه ای که قسمتِ سینه اش رو پوشونده بود. دو طرف یقه اش رو گرفتمو کمی بازشون کردم. موهاش رو به دو قسمت تقسیم کردمو رویِ شونه هاش ریختم.
-اووووووم. تنها آوایی که از دهنم خارج شد همین بود.
پشتِ سرش قرار گرفتمو دستام رو گذاشتم رویِ شکمش. لبام رو گذاشتم رویِ پوستِ سفیدِ گردنش. از آینه ای که روبروم قرار داشت خودمون رو میدیدیم.
نگاه هایِ هردومون تویِ آینه به هم گره خورد.
-فکر میکنی دخترِ جذابی هستی؟
+فکر نمیکنم. مطمئنم.
-بقیه ی دکمه هاش رو هم باز کردمو سوتینش رو بالا بردم تا سینه هاش نمایان بشه. نوکشون رو بین انگشتام گرفتمو کمی فشار میدادم.
-از سکس چی میدونی؟
+اینقدر میدونم که لذت بخش ترین غریضه ی بشرِ.
-اشتباه.
+اشتباه؟ یعنی چی؟
-تو هنوز هیچی از سکس نمیدونی چون هنوز سکسِ واقعی رو تجربه نکردی.
+پس بِهِم بگو.
-قرار نیست بهت بگم. باید تجربه کنی تا یاد بگیری.
سمتِ من برگشت و رویِ زانوهاش نشست. کمربند و دکمه ی شلوارم رو باز کرد. شلوارم رو پایین کشیدو کیرم رو از تویِ شورتم بیرون آورد. با تعجب نگاش میکرد، انگار سایزش به نظرش عجیب میومد. کمی کلاهکش رو بوسید و سعی میکرد تا واردِ دهنش کنه. وقتی که بعد از چند دقیقه تلاش فهمید که نمیتونه کیرم رو شق کنه بیشتر تعجب کرد. بهش گفتم:
-مثلِ کسی میمونی که هنوز کلاسِ اول رو قبول نشدی و میخوای واسه دانشگاه امتحان بدی. این کار نیاز به تجربه داره. قرار نیست یه جنده، یا یه هرزه باشی.
از اتاق اومدم بیرون و به خانوم گفتم :
خیلی کار داره، اما میتونه بعد از یه مدت راضیت کنه.
باید وقتِ زیادی رو براش بزارم.
کنارِ هم، یه خیابونِ بی انتها رو قدم زنان طی میکردیم. نگهش داشتمو جلوش زانو زدم. بندِ کفشش رو محکم کردمو با یه لبخند بهش نگاه کردم.
صورتش قرمز شده بود و گل انداخت.
+چیکار میکنی؟
-امکان داشت زمین بخوری. خواستم بندِ کفشات رو گره بزنم.
یعنی برات مهمه که زمین بخورم؟
چیزی نگفتمو به راهمون ادامه دادیم.حرفاش رو اینجوی ادامه داد:
+به نظرم پشتِ این آدمِ سرد و مغرور یه قلبِ مهربون پنهان شده مگه نه؟
-قلبِ مهربون مگه قرارِ به آدم چیزی بده؟
سیگارم رو روشن کردمو سمتِ لبام میبردم که از دستم گرفت. یه کامِ عمیق ازش گرفت و بِهِم برگردوند.
+میدونستی این رمزی حرف زدن یا حرف نزدن ممکنه بقیه رو اذیت کنه؟
-مگه حسی که بقیه دارن باید برام مهم باشه؟
تویِ کافه نشستم و اونم روبروم نشست.
-چند سالته؟
+هجده سال؟
به حالتِ تمسخر بهش خندیدم.
-فکر میکنی کی روبروت نشسته؟ یه اُسکُلِ بی تجربه که میتونی دروغات رو به خوردش بدی؟
کمی فکر کرد و جواد داد:
+حالا فکر کن شونزده، هفده سال.
چی باعث شده که بخوای قدم تو این راهِ خطرناک بزاری؟
+پول. اونم پولِ زیاد.
-مطمئنی؟ کی بهت گفته این مسیر میتونه تو رو به پول و ثروت برسونه؟
+خانوم.
-خانوم رو مگه چقدر میشناسی؟
+اینقدری که بخوام رو حرفش حساب کنم.
-در حالتِ خوش بینانه یه تنِ لشِ جنده و پولدار میشی.
اینو که گفتم چهره اش در هم شد.
-مثلا فکر میکنی خودت بیشتر از اینی که میگی هستی؟
میتونستم فکرش رو بخونم که تو اون لحظه میخواست جوابی بده که بِهِم بر بخوره و عصبانی بشم. قاشقم رو به صورت دایره ای تویِ قهوه ام چرخوندم و با چنده تا ضربه سرِ جاش گذاشتم.
-کی میدونه؟ شاید بیشتر از اینی که گفتم باشم.
هنوز از جمله ام ناراحت بود.
قهوه ام رو سر کشیدمو بهش گفتم:
-اولین تمرینی که باید انجام بدی اینه که آستانه ی تحملت رو خیلی زیاد ببری بالا.
از اینکه فهمید تو این مدت داشته آزمونِ منو پشتِ سر میزاشته کمی گیج شد.
با جدیت جواب داد:
+به نظرم فهمیده باشم.
-اگه خوب به حرفا و آموزش هایی که بهت میگم گوش بدی، مطمئن باش خیلی زود میتونی خودت رو تو دل خانوم جا کنی و جایگاهِ خودت رو بدست بیاری.
حدود شش ماه گذشت و با غزاله که صحبت کردم بهش گفتم که دیگه چیزی ندارم که بهت آموزش بدم. فکر کنم دیگه وقتشه که خداحافظی کنیم.
بِهم گفت:
+میشه فقط یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرس.
+روزِ اول واقعا خودت کاری کردی که کیرت بلند نشه یا به خاطر اینکه سِنت رفته بالا نتونستی؟
-از حرفش خندم گرفت و با خنده ی من اونم بلند میخندید.
-به نظرم اینم یه راز بمونه بهتره.
تویِ این چندماهی که مشغولِ آماده کردنِ غزاله بودم سرم خلوت بود تا اینکه بالاخره صدام کردن.
رابط بهِم زنگ زد که خانوم میخواد باهات صحبت کنه.
وقتی رسیدم مشعولِ حسابرسی هایِ معمول بود.
-صدام کردی، کاری باهام داشتی؟
×یه مورد هست که راستِ کارِ خودتِ.
-چطور؟مگه چه شرایطِ خاصی داره.
×یه گروهن که به خودشون میگن مادرهایِ مجرد. مخصوص تو رو خواستن.
-یعنی منو میشناسن؟
×لابد دیگه؟
-چی میخوان؟
×یه عده خرپول که دنبالِ سرگرمی ان، میخواستی چی بخوان؟ تو هم که از نشون دادنِ توانایی هات بدت نمیاد.
-اوکی. پس قیمت رو سقف پرداخت کنن.
×نگران نباش. فقط یه چیزه دیگه.
-چی؟
×باید غزاله رو هم با خودت ببری.
-میدونی که امکان نداره همراهِ یه تازه کار این کار رو قبول کنم.
×ازت نخواستم که انتخاب کنی، بهت گفتم که در جریان باشی. بعدم غزاله هر تازه کاری نیست. کَسیه که زیر دستِ خودت تربیت شده. حالا میتونی بری.
عصبانی بودم اما چاره ای هم نداشتم. همش شش ماه دیگه مونده بود تا از شرِ این لعنتی خلاص بشم و واردِ دنیایی بشم که همیشه رویاش رو داشتم.
مثل همیشه لباسِ رسمی پوشیدم. جلو آینه موهام رو مرتب کردم. گوشیم رو از جیبم بیرون آوردمو به غزاله زنگ زدم.
نشست تو ماشین و حرکت کردیم به سمتِ آدرس.
یه خونه ی لوکس خارج از شهر که فقط متراژِ حیاطشون به اندازه ای بزرگ بود که با درخت ها و گل هایی که به چشم میخورد، باغ به حساب میومد.
درخت ها و گل هایِ رنگارنگ دو طرفِ مسیری که به خونه منتهی میشد رو پوشونده بودن و صحنه ی فوق العاده زیبایی رو میتونستی ببینی.
از سرعتم کم کردم تا بیشتر از منظره ی اطرافم لذت ببرم.
نورِ خورشید بعضی وقت ها از لابه لایِ درخت ها عبور میکرد و به صورتمون میخورد.
سرم رو که برگردوندم، متوجه شدم که غزاله داره نگاهم میکنه.
-دختر، منظره به این زیبایی چرا بِر و بِر منو نگاه میکی؟
+آخه یه طوری میای به چشمام.
-چطوری؟
+خودمم نمیدونم. انگار یه جذبه ی خاصی داری. آدم یه جوری به سمتت کِشش پیدا میکنه. میدونی من اولین بار حسِ امنیت رو کنارِ یه نفر پیدا کردم که اون یه نفرم تویی. کلی استرس داشتم و شب ها خوابم نمیبرد که قرارِ چه اتفاقی بیفته برایِ اولین بار. اما خوشحالم که اولین بارم رو کنارِ توام.
با حالتِ ناراحتی بهش گفتم:
-فکر میکردم خوب تو کله ات فرو کردم که اگر میخوای تو این کار دووم بیاری باید کلا احساساتت رو سرکوب کنی و هیچوقت بیانش نکنی.
یه مشتِ آروم به بازوم زد و اَخم نشست تویِ چهره اش.
+بی احساس!!حالا یه بارم اینقدر سرد نباش، چی میشه؟
-چیزی نمیشه دختر جون. اینقدر از این حس هایِ چند روزه بیاد و بره در طولِ زندگیت که به امروز و حرفایی که زدی کُلی بخندی. حالا هم پیاده شو که رسیدیم.
واردِ خونه که شدیم هیچ صدایی رو نمیشد شنید. قدری منتظر شدیم تا شاید کسی به استقبالمون بیاد که بی فایده بود. قدم زنان واردِ سالن پذیرایی شدیم و نشستیم. وسایل پذیرایی کاملا آماده رویِ میز چیده شده بود. عینک آفتابیم رو از چشمام برداشتم و آویزون کردم به دکمه ی بالاییه پیراهنم.
چند دقیقه ای نشستیم که یه خانومِ حدودا پنجاه ساله که به نظر خدمتکار بود اومد و بهمون گفت: تشریف ببرید طبقه ی بالا منتظرتون هستن.

وقتی رسیدیم و در رو باز کردم کمی متعجب شدم. سه تا زنِ زیبا، همراه با آرایش غلیظی که روی صورتشون انجام داده بودن، کاملا لخت مشغولِ عشق بازی با هم بودن. قدم اول رو که برداشتم برایِ داخل شدن، یکی از زن ها که موهاش رو شرابی کرده بود و خودش رو ماریا معرفی کرد سمتم اومد. کراواتم رو گرفت و منو سمتِ خودش کشید طوری که صورتمون در فاصله ی چند سانتی روبرویِ هم قرار گرفت و با یه حالتی که شهوت ازش میبارید گفت:
×پس اونی که اینقدر تعریفش رو شنیدیم تویی؟ انگار راجع بهت پُر بیراه هم نگفتن.
دستش رو از روی شلوار رسوند به کیرم و تویِ مشتش گرفت.
×ببینیم اصلِ کاری هم از پسِ کارش بر میاد یا نه.
نگاهش رو برد سمتِ غزاله که مثلِ شوک زده ها فقط نگاه میکرد.
×این کوچولو هم به عنوانِ مَزه آوردی؟
-خنده ام گرفت و گفتم: همچین کوچولو هم نیست، خوب از پسِ کار بر میاد.
دستام رو زیرِ باسنِ ماریا بردمو از زمین جداش کردم و سمتِ تخت حرکت کردم.
خوابوندمش و خودمم گوشه ی تخت نشستم.
-خُب مادمازل های زیبارو، افتخارِ آشناییتون رو به من میدید؟
دستم رو سمتشون دراز کردم.
زنی که نزدیکتر به من نشسته بود و موهاش بِلوند بود دستم رو گرفت و خودش رو زیبا معرفی کرد.
دستش رو بوسیدم.
-قطعا از معدود آدمایی هستی که اسمشون و خودشون خوب با هم جور در اومدن.
با شیطنتی که تو چشماش موج میزد گفت: اینطور که فهمیدم امشب قراره کلی بهمون خوش بگذره در کنارت.
اونی که دورتر از من نشسته بود و میشد فهمید سنش از بقیه کمتره و زیباییش هم کاملا به دو نفرِ دیگه میچربید دستش رو سمتم دراز کرد. برخلاف دو تایِ دیگه، خجالت میکشید و هنوز تو نگاهش شَرم رو میشد دید.
-دستش رو بینِ دستام گرفتم و گفتم:
-دوست دارم اسمِ تو رو امشب من انتخاب کنم. انگشتِ اشاره ام رو نزدیکِ لبم بردم که یعنی دارم فکر میکنم.
-به نظرم اسمِ تو رو شُعله بزاریم. چون بدجوری داری اطرافت رو میسوزونی دختر.
خندید و گفت: من نفسم، همون اسمِ خودم رو بیشتر دوست دارم.
تویِ اتاقِ بزرگی که خودش به اندازه ی یک خونه ی کامل میشد دو تا تخت با فاصله قرار داشت. بلند شدمو بدونِ اینکه چیزی بگم یه طرف تختی که خالی بود رو بلند کردمو سمتِ اون یکی تخت آوردم.
ماریا به شکم رویِ تخت دراز کشید و گفت:
×اوه!!!آقا هنوز چیزی نشده میخواد زورِ بازوش رو بهمون نشون بده.
-اینکه چیزی نیست خانومی. سورپرایزه اصلی رو هنوز ندیدی.
ایستادمو به سمتِ غزاله نگاه کردم. با انگشتِ اشاره بهش فهموندم که بیاد سمتمو کارش رو شروع کنه. بساطِ مشروب کناره تخت کاملا مُهیا شده بود. یه گیلاس برایِ خودم ریختمو با رضایت کامل از طعمش سر کشیدم. کُتم رو در آوردم و کنارِ تخت انداختم. مشغولِ باز کردنِ دکمه هایِ پیراهنم بودم و همزمان غزاله هم کمربند و دکمه ی شلوارم رو باز میکرد.
کیرم رو تویِ دستاش گرفت و آروم سرش رو لیس میزد‌. یه نگاهش به من بود و بعد از چند لحظه نگاهش رو میرد سمتِ اون سه تا و با چشماش نشون میداد که چقدر از کارش لذت میبره.
کیرم کاملا بلند شد و نگاه هاشون از رویِ شهوت حسابی سرِ ذوقم می آورد. غزاله خیلی ماهرانه کیرم رو داخلِ دهنش میبرد و کارش رو به نحوِ احسنت انجام میداد. به ماریا اشاره کردم تا جلو بیاد. کیرم رو تویِ دستش گرفت و آروم زبونش رو رویِ پوستِ زیرینِ کیرم کشید.
نگاهم به نفس بود و بیشتر از بقیه مشتاق بودم تا طعمِ لبایِ خوردنیش رو بچشم.
-میشه طعمِ لبایِ شما رو چشید شعله جان؟البته که اگر لبام رو نسوزونی.
روبروم ایستاد و لباش رو گذاشت رویِ لبام. چشمام رو بستمو مثلِ فرانسوی های عاشق پیشه میبوسیدمش. لباش رو جدا کرد و گفت من نفسم. تکرار کن، نفس. لباش رو دوباره گذاشت رو لبام. کاملا رام شده بود و تا خودِ صبح هم اگر میخواستم میتونستم ببوسمش.
زیبا و غزاله رو دیدم که لب هاشون به هم قفله و زیبا داره لباس هایِ غزاله رو یکی یکی بیرون میاره.
اوضاع به همین مِنوال پیش میرفت و همه از شرایطی که داشتن راضی بودن تا اینکه تصمیم گرفتم یه قدم جلو تر بریم.
دراز کشیدمو ماریا به حالت 69 رویِ من قرار گرفت. همزمانی که کسش رو میخوردم همراه با نفس از خجالت کیرم در میومدن. چوچولش رو میک میزدمو زبونم رو از بالا تا پایینِ کسش میکشیدم. با هر باری که چوچولش رو بینِ لبام میبردم ناله ی بلندی میکشید و دوباره شروع میکرد به لیسیدنِ کیرم.
زیبا و غزاله کنارمون دراز کشیدن و غزاله پاهایِ زیبا رو بالا داده بود و کسش رو براش میخورد.
ماریا از روم کنار رفت و منم بلند شدمو بین پاهایِ زیبا قرار گرفتم.
سرِ کیرم رو چندین بار به چوچولش زدمو و با کمی فشار کلاهکش رو وارد کردم. زیبا سرش رو چرخوند و دستام رو محکم فشار داد و با صدای بلند گفت:
آخ سوختم. بزرگه.! فکر نمیکنم بتونم تحمل کنم. دستاش رو جلو سینم گرفت تا مانعم بشه. کمی صبر کردم و بعد از چند لحظه آروم آروم کیرم رو جا دادم. تلمبه که میزدم، تویِ سینه هایِ نسبتا بزرگش، با هر رفت و برگشت کیرم و جلو عقب شدنش یه موجِ خوشکل ایجا میشد.
ماریا رو به زیبا کرد و گفت: دختر خوب گاییده شدی و میخندید. با خنده ی ماریا، زیبا هم خندش گرفت و برای اینکه بیشتر لذت ببره چوچولش رو با دست میمالید.
غزاله مشغولِ ور رفتن با نفس و ماریا بود و زیبا هم زیرِ من مشغولِ گاییده شدن. با یه جیغِ بلند زیبا ارضا شد و منم کاندوم رو بیرون آوردم و با حلقه کردنِ دستم دورِ کیرم، آبم رو رویِ شکمش خالی کردم.
زیبا بی حال رویِ تخت افتادو منم بلند شدمو گیلاسِ بعدی مشروبم رو سر کشیدم.
-خُب لیدی هایِ عزیز، کدومتون میخواد یه حالی به این کیرِ ما بده؟؟
همینطور که ایستاده بودم، نفس و ماریا اومدن و جلو پام زانو زدن. یکیشون با دستش کیرم رو نوازش میکردو اون یکی هم مشغول وَر رفتن با تخم هام شد.
خوب که کیرم به طورِ کامل شق شد دستشون رو گرفتمو بلندشون کردم. درِ گوشِ ماریا گفتم:
-چطوری دوست داری گاییده بشی خوشکل خانوم؟
اینبار اون سرش رو نزدیکِ گوشم آوردو گفت.
×هر چی محکم تر و خشن تر بهتر.
کمکش کردم تا به حالت داگی در بیاد. با یه حرکت کیرم رو چپوندم داخلِ سوراخِ کسش. خواست در بره که محکم نگهش داشتم.<
-کجا خوشکل خانوم؟ مگه محکم دوست نداشتی؟
با قدرت تلمبه میزدم و محکم گرفته بودمش تا نتونه فرار کنه.
اشکش در اومده بود و همینطور که دیگه نایی نداشت گفت:
×غلط کردم. حالا من یه چیزی گفتم تو چرا جدی گرفتی؟
فشارم رو به کمرش بیشتر کردم تا کاملا دراز کشید و منم وزنم رو روش انداختم و محکم و با فاصله ی یکی دو ثانیه ای تلمبه میزدم و صدایِ ماریا هم بالا تر میرفت.
سرم رو نزدیکش بردمو گفتم:
-میدونی ماریا جون، منم سکسِ خشن رو خیلی دوست دارم. چقدر خوب شد که تفاهم داریم. سرعتم رو بالا بردمو به شدت ضربه هام اضافه کردم. اینقدر ادامه دادم که دیگه رَمقی براش نمونده بود.
کیرم رو که بیرون آوردم زیبا جلو اومد و گفت: میخوام طعمِ این لامصب رو بِچِشم. شروع کرد به لیسیدن و خوردنِ کیرم. به نفس اشاره کردم تا جلو بیاد. میخواستم ازش بپرسم که از چه مدلی خوشش میاد که زیبا گفت: از اون سوال نکن، بزار من بهت بگم. چون ایشون یه کمی خجالتیه نمیتونه راستش رو بگه. راستش دوست پسرِ سابقش که چند سال رو با هم بودن دیگه تبدیلش کرده به یه کونیه تمام عیار. فقط کون دادن حالش رو جا میاره.
-چرا که نه؟ خودم از خجالتش در میام‌. مشروبم رو سر کشیدم و رفتم سمتش. به شکم خوابید و منم اول کمی کمرش رو ماساژ دادمو همینطور پایین میومدم تا رسیدم به لمبره هاش. دستم رو خیس کردمو بینشون بردم. با انگشتم خوب سوراخش رو ماساژ دادم و وارد کردم. صدایِ سکسی و شهوت انگیزی نسبت به بقیه داشت و دوست داشتم صداش بلند تر بشه. طولی نکشید که سه تا از انگشت هام رو داخل سوراخِ کونش جا دادم. لبه ی تخت نشستم و نفس هم اومد و پشتش رو به من کرد و بین پاهام ایستاد. خیلی با حوصله سوراخِ کونش رو تنظیم کردو نشست رویِ کیرم. کونِ بزرگ و گوشتیش واقعا بدجوری هوس انگیز بود. خوب کارش رو انجام میداد تا اینکه خسته شد.
به پهلو خوابید و منم پشتش قرار گرفتم. لمبره ی بالاییش رو با دست گرفت تا کاملا از هم باز بشن. کیرم رو فرستادم داخل و با ریتم نسبتا آروم داخلش تلمبه میزدم. کمی که گذشت، شنیدم که گفت: محکمتر، محکمتر، محکمتر. اولین کلمه ای بود که تا وقتی سکس میکردیم ازش شنیده بودم. بلند شدمو اونم به حالت داگی خوب کونش رو برام قمبل کرد تا سوارش بشم. به شدت جلو و عقب میکردمو معلوم بود حسابی داره لذت میبره.
اون سه تا مشغولِ عشق بازی با هم بودن و گاهی هم ما رو تماشا میکردن. حسابی عرقمون در اومده بود که احساس کردم بدنش داره شل میشه و میلرزه. بی حال رو تخت افتادو منم کاندوم رو از روی کیرم برداشتم. غزاله اومد سمتم و شروع کرد دستاش رو رویِ کیرم حرکت دادن، تا اینکه آبم رو رویِ سینه هاش خالی کردم. چند دقیقه ای مشغول تجدیدِ قوا بودیم و مثلِ یه جهنمِ کامل تویِ هم میلولیدیم.
با بدن هایِ لخت پایین رفتیم و ادامه ی جشنِ اونشب رو کنارِ میزی که طبقه ی پایین تدارک داده بودن گذروندیم. چند ساعتی به خوشگذرونی مشعول بودیم و خداحافطی کردیم تا راه بیفتیم سمتِ خونه. سیگارم رو روشن کردمو بین لبام گذاشتم و دوباره چهره ام برگشت به حالتِ سردی و بی تفاوتی.
به محضِ اینکه غزاله نشست تویِ ماشین گفت: پسر تو که اونجا کلا یه طورِ دیگه بودی، مگه همچین چیزی هم میشه؟ تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ کم مونده بود اون داخل شاخ هام بزنه بیرون
چیزی نگفتمو فقط گوش میدادم.
×تو واقعا نمیخوای چیزی بگی؟
-مثلا چی باید بگم؟ تو ادامه ی زندگیت اینقدر آدمایِ جورواجور میبینی که منو کلا فراموش میکنی که اصلا وجود داشتم. نگران نباش با همچین تُحفه ای هم آشنا نشدی.
تا وسط های راه صحبت کردیم تا اینکه گفت:
+فکر نمیکنی یه چیزی رو فراموش کردی؟
-چی رو؟
+منو دیگه.
-یعنی چی تو رو فراموش کردم؟
دستش رو سمتِ کمربندِ شلوارم برد. بازش کردو دکمه ی شلوارم رو هم باز کرد. دستش رو سمتِ کیرم برد و بیرونش آورد. سرش رو نزدیک کردو کیرم رو داخلِ دهنش برد. لذت زیادی داشت و نخواستم که متوقفش کنم. خوب اطرافِ کیرم رو با زبونش خیس کرد. ماشین رو با فاصله از جاده نگه داشتم. وسطِ نا کجا آباد بودیم. هوا نسبتا تاریک بود و میشد کمی اطراف رو دید. از ماشین پیاده شدیم. شلوار و شورتش رو تا زانو داد پایین. به حالت ایستاده کمی خم شد و دستاش رو گذاشت رویِ صندلی و پشتش رو به من کرد. لمبره هاش رو از هم جدا کردمو کیرم رو داخلِ کسش که حسابی خیس شده بود فرستادم. دو طرفِ کمرش رو گرفتمو مشغولِ تلمبه زدن شدم و این حُسنِ خِتامِ اونشب شد.

بیشتر از یکماه گذشت تا اینکه دوباره رابط بِهِم زنگ زد و آدرسِ جدید رو برام فرستاد.
مثلِ همیشه آماده میشدم و به خودم قبولونده بودم که دیگه چیزی نمونده و داری به پایانش نزدیک میشی. دیگه میتونی راحت زندگیت رو سر و سامون بدی و اصلا اگر دوست داشتی میتونی از این مملکت بری و واسه خودت و زنی که دوستش داری یه زندگی جدید بسازی. واسه خودم کلی آرزوهایِ رنگارنگ داشتم و منتظر بودم که زمانش برسه و با پولی که تویِ صندوق پیشِ خانوم پس انداز کردم به رویاهام رنگ و بویِ واقعیت بدم.
به آدرس رسیدم و زنگِ در رو زدم. در که کامل باز شد یه چیزی محکم به کمرم خورد و فرستادم داخلو پهن شدم کف زمین.
هنوز درست و حسابی به خودم نیومده بودم که خانوم رو دیدم که با دو تا مردِ قلدر بالا سرم ایستاده. در رو بست و منم هاج و واج مونده بودم که چی شده. یکی از مردها اومد و یه چاقو گذاشت زیرِ گلوم و خانوم هم کنارم نشست.
×پس هوا برت داشته که میتونی بزاری و بری آره؟؟؟
-خودت مگه بِهِم قول ندادی؟؟؟
×من فقط گفتم تا یکسال دیگه ادامه بده.
تف کردم تو صورتش و گفتم: زندگیم رو به فنا دادی، از کنارِ من کلی به جیب زدی، دیگه چی از جونم میخوای؟
چند تا مشتِ درست و درمون نثارم کردو موهام رو تو دستش گرفت و سرم رو بالا آورد.
×مثل اینکه یادت رفته که تو چه جهنمی بودی و من از اون سگ دونی نجانت دادم. یادت رفته اون بابایِ شیره ای گور به گور شدت چقدر بدهی رو دستت گذاشته بود؟ من نبودم که تا الان کُنجِ حُلفدونی پوسیده بودی نمک به حروم. تو آدم منی، اصلا برده ی منی، چی فکر کردی با خودت؟ فکر کردی نمیدونم به خاطر اون جنده خانوم که تازه پاش باز شده تو زندگیت میخوای قید منو بزنی؟
از اینکه راجع به سپیده میدونست جا خوردم.
-اگه دستت به یه تارِ مویِ سپیده برسه با دستایِ خودم میکشمت.
به نشونه ی تحقیر چند تا ضربه به سرم زد و گفت:
×آخه مالِ این حرفا هم نیستی که گنده گوزی میکنی نفله.
چند تا چِک و سفته و سند جلوم گذاشت تا امضا کنم و انگشت بزنم. کارش که تموم شد گفت:
× اینا رو میگیرم تا بدونی به خاطرِ خیانتت و دروغ هایی که گفتی خبری از پولِ صندوق نیست. همش مالِ خودمه.
اگر هم افتادی دنبالِ زنده کردنِ پولات محلِ دقیقِ اون جنده رو بلدم. میدونم باهاتون چیکار کنم.
با دستایِ بزرگ و مردونه اش گردنم رو گرفت و فشار میداد.
کله ی کچل و صورتِ کریهِش که با آرایشِ زنونه پوشیده شده بود رو جلو چشمام میدیدم. مردی چهار شونه و قد بلند با لباس هایِ زنونه که مخصوصِ بدنِ بزرگش دوخته شده بودن، واقعا میتونست شعله های ترس رو تو دلِ هر آدمی روشن کنه.
در مرزِ خفگی بودم که دستاش رو برداشت. با یه لگد به شکمم میخواست خداحافظی کنه و بره اما دوباره برگشت سمتم.
×راستی تا یادم نرفته بهتره سورپرایزِ اصلی رو بهِت بگم.
با خودم فکر میکردم دیگه بیشتر از این چه بلایی میخواد سرم بیاره.
دستش رو زیرِ چونه ام گذاشت و سرم رو بالا آورد و گفت:
×وقتی گفتی میخوای بری، قصد داشتم بُکشمت و جنازه ات رو هم بسوزونم تا هیچکس اثری ازت پیدا نکنه، اما یه تصمیمِ بهتر گرفتم تا بیشتر ازش لذت ببرم.
داشتم دیوونه میشدم که میخواد چی بگه.
×ترجیح دادم با دخترت جوری ازت انتقام بگیرم که هیچوقت طعمِ خیانت رو یادت نره.
-دخترم؟ چی داری میگی مردکِ احمق.
+احمق تویی که هنوز نفهمیدی. ساناز رو یادته؟ همون دختره که اوایل به دور از چشمِ من باهاش ریخته بودی رو هم و یهو نا غافل غیبش زد.
دنیا داشت رو سرم خراب میشد. داشتم از درون میسوختم.
-اشغالِ عوضی پس کارِ تو بود؟ با دستایِ خودم خَفَت میکنم، قسم میخورم.
بی هوا یه مشتِ محکم زد تو صورتم و بینیم شروع کرد به خونریزی کردن.
بلند گفت:
×آخه یه آدم لاشی مثلِ تو مگه به چی اعتقاد داره که بتونه بِهِش قسم بخوره؟ همیشه همینقدر عجول بودی. اول بزار تا آخرش برات تعریف کنم بعد وحشی شو. پس یادت اومد کی رو میگم، خوبه.اون زمان وقتی فهمیدم داره این فکر رو تو سرت میندازه که از من جدا بشی، پیداش کردم تا حسابش رو برسم، اما فهمیدم که بچه ی تو رو تو شکمش داره. دلم سوخت و گذاشتم تا بچه ش رو به دنیا بیاره و بعد ترتیبش رو دادم. اون بچه رو دادم به یه زن و شوهر تا بزرگش کنن و خودمم حسابی هواش رو داشتم. فکر کنم دیگه خودت فهمیده باشی کی رو میگم مگه نه؟ اونشب با اون مادرهایِ مجرد باید خوب ترتیبش رو داده باشی.
توانِ تکون خوردن نداشتم و فقط گوش هام میشنید که چی میگه.
×میدونی الان کجاست؟ فرستادمش پیشِ چند تا کیر کلفت تا حسابی راضیشون کنه. نمیخواستم باهاش اینکار رو بکنم اما اونم تاوانِ کارایِ تو رو داد.
تو همون حال ولم کرد و رفت.
نمیدونم چند مدت بیهوش بودم. وقتی چشمام رو باز کردم گوشیم رو از جیبم بیرون آوردمو به رابط زنگ زدم و آدرسِ جایی که غزاله رفته رو با کلی التماس ازش گرفتم. تلو تلو میخوردم تا خودم رو به ماشین رسوندمو رفتم سمتِ آدرس. حالم خیلی خراب بود و به زور جاده رو میدیدم. وقتی رسیدم هر چی زنگ زدم کسی باز نکرد. با کلی ضربه بالاخره قفل درو شکوندم و وارد شدم. صدایی نمیومد. اتاق ها رو یکی یکی گشتم تا رسیدم به اتاق خواب. وقتی بازش کردم تهِ دلم خالی شد. غزاله با کلی کبودی و جراحت کفِ اتاق افتاده بود. نشستمو سرش رو گذاشتم رو پاهام.چند تا سیلی آروم به صورتش زدم تا به خودش اومد.
منو که دید شروع کرد به گریه گردن.
سرش رو تو بغلم گرفتمو همراهش گریه میکردم. به زور حرف میزد. ازم پرسید:
+برا من گریه میکنی؟
-نه. خیلی درد دارم واسه اونِ.
+تو رو هم مثل من انگار بد گاییدن.
-بی ناموس ها تلافی هر چی این سال ها گاییدم سرم در آوردن.
میخواست بخنده اما نمیتونست و بیشتر سرفه میکرد.
+یه سوال ازت بپرسم؟
-چه سوالی؟
+روزِ اول، واقعا خودت خواستی کیرت بلند نشه یا به خاطره سن و سالت نتونستی؟

پایان.


اگر دوست داشتین حتما لایک کنید و نظراتتون رو برام بزارید. خوشحال میشم بخونمشون.
پایدار و مانا باشید.

نوشته: blue eyes


👍 185
👎 9
194501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893527
2022-09-04 01:50:15 +0430 +0430

فیلمنامه مختار هم اینقدر طولانی نیست
چه خبره ؟؟؟ نه واقعا چه خبرته ؟؟

5 ❤️

893534
2022-09-04 02:08:46 +0430 +0430

داستان خوبی بود دوسش داشتم قلمت هم روون بود از سیر داستانت هم خوشم اومد پس لایک

7 ❤️

893537
2022-09-04 02:13:52 +0430 +0430

عالی بود 🌹🌹🌹👍👍👍

3 ❤️

893546
2022-09-04 02:46:30 +0430 +0430

لایک سوم تقدبمت نه بخاطر قلمت بخاطر هشدار اول داستان براب اطفال ملجوق 😂😂حلالت تنها ایرادی که بر داستان وارده طولانی بودنشه ولی بهر حال خوب بود

2 ❤️

893555
2022-09-04 03:08:48 +0430 +0430

بینظیر بود
چند وقتی بود اینقدر توی داستان محو نشده بودم
اگرچه باورش سخته بگم واقعی بود ولی بینظیر بود
حتما ادامه بده نوشتار عالی

3 ❤️

893560
2022-09-04 03:17:20 +0430 +0430

بد نبود ولی خب نمی‌شه گفت زیاد هم خوب بود.
یه جاهایی لحن راوی رو نمی‌پسندیدم، یعنی به شخصیتش نمی‌اومد اون لحن.
توی هکسره‌ها هنوز هم مشکل داری. این دو‌تا مثلا:

  • یه خونه‌ی تازه احتیاج داریم.
  • همیشه نگاهت این‌قدر سرده؟

یه چندتا غلط املایی هم داشت متن…
غریزه، صاعقه و…
نیم‌فاصله‌ها هم که بمانند.
آخر داستان هم شبیه فیلم oldboy شد که مرده می‌فهمه با دختر خودش رابطه برقرار کرده!
اروتیک برام غیرواقعی بود ولی خب پسندیدم👌
گذاشتن این همه اعراب هم واقعا نیازی نبود!

موفق باشید

5 ❤️

893563
2022-09-04 03:22:22 +0430 +0430

خیلیم عالی یه کم به داستان فیلم old boy شباهت داشت

2 ❤️

893566
2022-09-04 04:19:03 +0430 +0430

نیمچه اقتباس از فیلم old boy

2 ❤️

893602
2022-09-04 10:13:28 +0430 +0430

درود. ممنون از همه ی دوستانی که نظرشون رو باهام به اشتراک گذاشتن. چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم. اول تشکر ویژه داشته باشم از hichkas عزیز که زحمت کشیده و ریزبینانه داستانم رو دنبال کرده و نظرش ایرادات رو برام نوشته. فقط یک جا رو به نظرم اشتباه متوجه شده (خونِ تازه منظورِ نویسنده بوده نه خونه ی تازه) و نگارشش هم درسته. خدمت کاربر عزیز ایستاده در مشت هم عرض کنم اگر با دقت بخونی نقش اصلی داستان اونشب دوبار ارضا شد نه سه بار. و ممنون که لطف کردی و داستانم رو خوندی.

1 ❤️

893604
2022-09-04 10:37:55 +0430 +0430

آهان درسته👌♥️

0 ❤️

893605
2022-09-04 11:03:10 +0430 +0430

فقط میتونم بگم عاااااااااااااااااااالی

1 ❤️

893614
2022-09-04 12:41:13 +0430 +0430

در کل داستان خوبی بود ،خیلی وقت بود داستانی نخونده بودم که بتونه جذبم کنه،ولی این داستان حشریم کرد و هیجان خاصی داشتم، تنها ایرادی که میتونم بگیرم اینه که یه جاهایی خیلی دور از واقعیت بود.
ممنونم ازت خسته نباشی، شاید منم دوباره دست به قلم شدم و نوشتم

0 ❤️

893615
2022-09-04 12:43:52 +0430 +0430

مثل همیشه عالی، خسته نباشی،لایک تقدیم به شما و قلم زیبات،،

0 ❤️

893616
2022-09-04 13:07:12 +0430 +0430

اگه اون جنده که بهش میگن خانمو تو پارت بعدی نکشی به بچه ها طالبان میگن تحریمت کنن😂
قشنگ بود

1 ❤️

893617
2022-09-04 13:18:29 +0430 +0430

اووووف پسر این چی بود من خوندم.من دو تا خط داستان میخونم خسته میشم اینو تا آخر یه تیک خوندم دمت گرم خیلی عالی بود

1 ❤️

893633
2022-09-04 15:58:27 +0430 +0430

امیدوارم کامل ادامه بدی. خیلی خوب نوشته بود ادامه بده و تا اخر به یه رمان عالی تبدیلش کن البته فکر کنم مشابه داشته

0 ❤️

893648
2022-09-04 19:14:06 +0430 +0430

فارسی حرف بزن زبون بسته ببینم چی میگی

0 ❤️

893652
2022-09-04 19:46:17 +0430 +0430

خیلی عالی بود دست خوش به این قلم

0 ❤️

893654
2022-09-04 21:02:46 +0430 +0430

راستو دروعشو کار ندارم ولی قشنگه ادامه بده ببینیم چی شد

0 ❤️

893657
2022-09-04 22:00:13 +0430 +0430

از ۱۶سالگی اومدم شهوانی کم کم داستان ها دلمو زدن، حتی داستان های جذاب شیوا هم روم اثر نکرد این داستان خیلی خوب بود دم نویسندش گرم

0 ❤️

893672
2022-09-05 00:50:23 +0430 +0430

واقعاداستانهات عالین

0 ❤️

893673
2022-09-05 00:52:24 +0430 +0430

داستان خوب بود بد نبود فقط سعی کنیم واسه نوشتن و یا عادت ایراد نگیریم و …
داستان وقتی جالب و جذاب باشه ایرادی تو یکم طولانی تر بودن نیست شما که میای چندتا داستان …بخونی حالا چه اشکالی بهتر و طولانی تر و این یک داستان واقعی که نیست به قول معروف وقتی میخوای یه چیزی بهتر و بیشتر به چشم بیاد یکم پیاز داغش بیشتر کن .
اینجا بعضی از دوستان داستان های میگذارن که واقعاً ارزش خواندن نداره و صرف وقت ولی بعضیا واقعا زحمت میکشن واسه نوشتن و نگارش داستان و ادعای حرفه‌ای بودن ندارن پس سعی کنیم جای ایراد سر یه نقطه بالا و پایین شدن مهربون تر برخورد کنیم با تشتر

1 ❤️

893702
2022-09-05 02:21:39 +0430 +0430

خیلی قسنگ بود ادامه بده

0 ❤️

893759
2022-09-05 09:47:36 +0430 +0430

به خاطر معدود داستان هایی مثل این میشه یه سر به شهوانی زد و گرنه اوضاع خیطه

0 ❤️

893784
2022-09-05 13:27:04 +0430 +0430

دمت گرم عالی بود👍👍
قسمت دوم هم داره؟؟

0 ❤️

893788
2022-09-05 14:28:29 +0430 +0430

برگرفته ار فیلم الد بوی 😂🤣

1 ❤️

893815
2022-09-05 16:54:21 +0430 +0430

Blue eyes داستانت بی نظیر بود

0 ❤️

893824
2022-09-05 17:52:20 +0430 +0430

حالم بدشد قوی بود داستانت

0 ❤️

893834
2022-09-05 20:24:37 +0430 +0430

نمره نویسندگیت ۲۰

0 ❤️

893854
2022-09-05 23:51:07 +0430 +0430

عالی بود ممنون از نویسنده بهترین داستانی بود که تاحالا تو شهوانی خوندم
امیدوارم موفق باشی و اینکه منتظر باقی داستان هستیم

0 ❤️

893864
2022-09-06 01:27:26 +0430 +0430

باحال و روان نوشتی دمت گرم مست خواب بودم اینقدر خوب نوشتی که تا تهش خواندم
مانا باشی

0 ❤️

893926
2022-09-06 09:24:10 +0430 +0430

بازم شما. لایک با افتخار تقدیم به نویسنده محترم

0 ❤️

894067
2022-09-07 05:05:07 +0430 +0430

the best
ولی نخونیدش بهتره

0 ❤️

894130
2022-09-07 13:05:33 +0430 +0430

شروع داستانت افتضاح بود. ادامه‌ش از اونم افتضاح‌تر. بی ربط به هم و کسشر
ضمن اینکه چندتایی غلط املایی داشتی.
با کمال احترام بخاطر وقتی که گذاشتی ولی با داستانت هیچ ارتباطی نگرفتم.

0 ❤️

894436
2022-09-09 15:32:39 +0430 +0430

شروع داستان لا اق واسه من کمی گیج کننده بود اما به مرور تونستی نبض قصه رو تو دست بگیری و با خیالپردازی خوبی که ارائه دادی مخاطب رو به خوندن ادامه کار ترغیب کنی
زیاد مطمئن نیستم اما فکر میکنم از ابتدا قرار نبوده داستان این قصه رو داشته باشه و در طول نگارش دچار تحول شده نمیدونم شاید هم اینطور نباشه در هر صورت اینکار اشتباس و هر چند که با نگارش قوی سعی بشه عیوب کارو پنهان کنی اما تفاوت عیار پختگی قصه بلاخرره یه جا خودشو نشون میده تغییر جنسیت ناگهانی خانوم‌رییس داستان نقطه ضعف بزرگ داستان محسوب میشه و تو ذوق یه داستانخون حرفه ای میزنه و نقطه قوت داستان حضور دختر کاراکتر اصلی و رابطه ای که با همدیگه برقرار میکنن هستش (البته منظورم رابطه جنسیشون نیست بلکه دوستی شونه ،)
چشم ابی جان داستان رو شتاب زده به پایان رسوندی و قشنگ معلومه دو روز هم نتونستی از داستان فاصله بگیری چه برسه به دو‌هفته

2 ❤️

894611
2022-09-10 15:37:15 +0430 +0430

دو سه پاراگراف بیشتر نخوندم نمیدونم چطور انقد لایک گرفته احتمالا بخاطر فاز دوشخصیتی اول شخص بوده احتمالا اگر تا آخر میخوندم صرفا فقط قیافم شبیه پدرخوانده میشد…

0 ❤️

894777
2022-09-11 16:27:03 +0430 +0430

داداش چقدر وقت گذاشتی تایپ کنی؟
همینو میگفتی گوش میدادیم با هندزفری
هندزفری هم از اینا خریدم https://digijanebi.com/هدفون-بی-سیم-انکر-مدل-anker-soundcore-life-p3

0 ❤️

895040
2022-09-13 06:43:33 +0430 +0430

چه عجب یه داستان درست درمون بلاخره آپ شد یه چیز که میشه بهش گفت داستان نه توهمات یه ذهن ملجوق دوازده ساله شمبول بدست عالی بود

0 ❤️

895208
2022-09-14 07:35:28 +0430 +0430

یکی از زیباترین داستان هایی بود که خوندم

0 ❤️

895542
2022-09-16 03:23:06 +0430 +0430

داستان حسین کورد تعریف میکنی ؟ این چرندیاتو تحویل مردم میدی سرو تهش هیچی نیست
جملات نامفهوم که حداقل های داستان نویسی را رعایت نمیکنی

0 ❤️

895552
2022-09-16 05:01:42 +0430 +0430

با حال بود بر گرفته از فیلم اولد من و فیلم سوپر
درسته سناریو اشنا بود اما قشنگ نوشته بودی

0 ❤️

896431
2022-09-21 03:45:03 +0430 +0430

بابا خیلی خفنی چشم آبی 👌👍

0 ❤️

900113
2022-10-24 11:46:07 +0330 +0330

دهنت سرویس چقدر قشنگ بود حاجی ناموسا خوراک اینه سریالش کنی دمت گرم عشق کردم درود بر تو

0 ❤️

902397
2022-11-11 05:41:22 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

933490
2023-06-17 08:02:28 +0330 +0330

چشمان آبی عزیز
امیدوارم داستانهای بلندتری از تو بخونم
برای بار دوم داستانت را خواندم 🌹

0 ❤️




آخرین بازدیدها