در رو باز کرد و وارد خونه شد، کیسه هارو گذاشت زمین که درو ببنده، تا خواست درو ببنده یکی پاش رو گذاشت لای در، نذاشت بسته بشه. یکم جا خورد، یک قدم عقب اومد و در آروم آروم باز شد.
با موهای زرد و نیش باز مردی سرش رو داخل کرد و بهش نگاه کرد، آروم درو باز کرد؛ به چشم هاش خیره شد .
ترسید، داد زد: «تو اینجا چه غلطی میکنی؟ برو گمشو بیرون، من و تو دیگه تموم شدیم!». با یک صدای خیلی اروم با همون نیش بازش جواب داد: «من هیچ جا نمی رم عزیزم، کاریت ندارم، فقط دلتنگم»
بیشتر ترسید؛ آروم آروم عقب اومد، پاش به میز خورد و گلدونی که روی میز بود افتاد شکست. ضربان قلبش به شدت بالا رفت، رنگ پوستش سرخ شده و سریع دوید؛ سریع به سمت اتاق خوابش دوید.
داخل اتاق رفت، درو بست؛ با دستایی که می لرزید، به سختی کلید رو گرفت و در اتاق رو قفل کرد. پشت اتاق نشست و دستاش رو روی سرش گذاشت و موهاش رو از ترس کشید.
اول فقط صدای قلبش رو شنید، بعد صدای قدم های پا اومد. صدا بلند تر و بلند تر شد. بعد صدای مردی اومد که می خندید؛ بلند می خندید!
یک لحظه سکوت؛ هیچ صدایی نیومد، شاید فقط صدای تپیدن قلبش، صدای خوردن دندون هاش بهم، شاید لعنتی رفته؟
بنگ! در کوبیده شد، به کمرش ضربه خورد ترسید، به سمت پنجره رفت و پایین رو نگاه کرد. ماشین ها با سرعت از خیابون رد می شدند، شانسی برای پریدن نبود. یعنی اگر می پرید زنده می موند؟
بنگ! دوباره در کوبیده شد؛ تند تند نفس میزد؛ دیگه دستاش رو نمی تونست کنترل کنه؛ از بس که می لرزید! پاهاش رو بلند کرد، می خواست اونور پنجره بذاره. باید می پرید؟ باید می پرید!
بنگ! دوباره در کوبیده شد، اما فقط کوبیده نشد، در باز شد. به سمتش اومد، نذاشت از پنجره بپره، نه نذاشت! پرتش کرد روی تخت.
فقط جیغ می کشید: «ولم کن، آشغال ولم کن، گمشو بیرون! دستام رو ول کن! ولم کن!»، بعدش هم …
بعدش اتفاقی نیفتاد، خب از پنجره بیرون نپرید، زنده موند، می پرید میمرد! تازه اتفاق خوبی هم شاید بعدش افتاد، یک بچه با موهای زرد بهش هدیه شد.
نوشته: artemis25
سلام و درود دوستان
این نوشته رو من ننوشتم اما می خواستم نظر دوستان رو دربارش بدونم.
ممنون 🌹
داستان هیچچیز چشمگیر و جذابی نداشت
پیرنگ نداشت …
چارچوبداستانی پر از اشکال بود و شخصبت پردازی اصلا نداشت …
فضاسازی گنگ بود و انگیزه و هدف ها عجیب غریب بود .
توی آپارتمان جیغ و داد کنی و خبری از کسی نشه؟ اونم ایران ؟
منطق داستانی هم صفر
فقط اتلاف وقت بود و بس
سلام و درود sepideh58 😍
ممنون از وقتی که گذاشتی خوندیش و نظری که نوشتی 🌹
آرزو موفقیت، artemis25
سپیده همه ی گفتنیارو گفت داستان نه پیرنگ داشت نه خط سیر منطقی نه شخصیت هارو تو بطن روایت میشد از هم تشخیص داد نه چیزی در موردشون به خواننده گفته شد (جز موی زرد!)
نه جایگاه درست نقطه ویرگول رو دقیق رعایت کرده بودی!
خلاصه که دخترجانم خیلی بیشتر تمرین کن ⚘☘
با احترام به نویسنده محترم…
فکر کنم قصد نویسنده تعریف یه جوک بوده، ولی بینمک از آب در اومد…😃👋
سلام و درود، ممنون از نظراتون ❤️
صرفا یک نوشته توصیفی از یک انیمیشن و چندتا تصویر هست که چندتا از بچه ها قصد کردیم بنویسیمش؛
من این نوشته رو بازنویسی و به نام دندون زرد ارسال می کنم. ممنون میشم اون رو هم بخونید و نقد کنید.
تشکر از همه دوستان 🌹
سلام و درود om1d00
راستش یکم جا خوردم داستان رو لایک کردی، فکر کنم اشتباهی دستت خورده باشه 😁 ولی اگر نکته ای هست حتما و حتما برام بنویس که چرا لایک کردی، برام خیلی مهم هست.
آرزو موفقیت،artemis25 ❤️
من فکرکنم نویسنده، داستان تولید خودشو نوشته!
فقط بگو در چطوری باز شد ؟!
ننه جونت چرا داد نزد؟!
چرا تو رو سقط نکرد تا این کصتان رو ننویسی؟!
شماها نسل چندم انقلابید که بگم بعضی ها قربونتون برن!؟
چه آپارتمانیه که هزار بار جیغ زدی و کسی نیومده دم در
آپارتمان باد ازت در بره تا طبقه آخر همه میفهمن دو تا جیغ میزدی کل مجتمع میریختن در خونه میکردنش از همون پنجره دو تا جیغ میکشیدی ملت فضول حمله میکردن چرا چرند میگید آخه؟