اعتماد ممنوع (۳ و پایانی)

1400/11/04

...قسمت قبل

سر ساعت به رستورانی که آدرس داده بودم اومد و بعد از کلی خوش و بش و تحویل گرفتن هم نشستیم و سر صحبت رو باز کردیم . حرفهای حاشیه ای که تموم شد و شام رو که خوردیم بحث رو بردم سمت رویا . بهش گفتم دروغ میگه پنهان کاری می‌کنه بدون اطلاع من یک سری کارها رو انجام داده حتی اقدام کرده برای گرفتن ویزای اقامتی سوئد . همینطور بهت زده داشت به حرفهام گوش میکرد . ازش پرسیدم جریان خودکشی رویا رو میشه برام تعریف کنید ، شروع کرد به گفتن ماجرا که رویا ۱۶ سالش بود با پسری دوست میشه که بهش قول ازدواج و رفتن به ترکیه و زندگی خارج از کشور رو میده ، اون زمان من مخالف ازدواج توی همچین سنی بودم ولی هر طور بود اونها اومدن خواستگاری ، بعد که من آمار پسره رو در آوردم دیدم آدم درستی نیست و کارش فریب دخترای کم سن و سال به این بهانه هاست و اینها یک باند هستن ، بعد از اینکه من به پلیس اطلاع دادم و این آدم دستگیر شد رویا رگ خودش رو سر لجبازی با من زد ولی بعدش برگشت مثل آدم سر زندگیش ، ازش سوال کردم شما چند ساله با مادر رویا ازدواج کردید ؟ بهم گفت که ۱۹ ساله که باهم ازدواج کردن ، پدر رویا رفته گری بوده که نصف شب توی یکی از خیابون های تهران ماشین بهش میزنه و میمیره ، دو سال بعد از مرگ پدرش ما ازدواج کردیم . درسته باباجون مرسی که داری روشنم می‌کنی و از یک سری حقیقت تازه دارم سر در میارم !

براش توضیح دادم که گفته بودن رویا بهش توسط عموش تجاوز شده تو سن ۱۴ سالگی و پدرش و عموش عملی بودن و رویا سر همین خودکشی کرده ، از من هم کلی خواهش و قول و قسم خواستن که حرفی به شما نزنم و چون در جریان نیستید آبروی این دختر نره ! از سر هر دو مای دیگه کم مونده بود دود در بیاد … چقدر دروغ و چقدر تناقض آخه چه راحت مادرش هم دست به یکی کرده بود با دخترش و طوری فریب داده بودن که جای تردیدی برای باور نکردن نمونده بود ! آخرین سوالی که از پدر ناتنی رویا پرسیدم این بود که شما می‌دونی چرا رویا شناسنامه المثنی گرفته ؟

هنوز تو شوک این بود که فهمیده بود زنش فریب داده من رو و دخترش باکره نبوده و حسابی گیج شده بود ، گفت برای ثبت نام دانشگاه که رفته بود موتوری توی راه برگشتن کیفش رو میدزده و اونجا اقدام کرد برای گرفتن مدارک جدید ، ولی یادمه که شناسنامه رویا رو مادرش توی خونه پیدا کرد ، دیگه بدرد نمیخورد مدارک جدید اومده بود براش . نمیدونم شاید دست زنم باشه هنوز . ازش خواهش کردم که بگرده برام به هر نحوی شده پیدا کنه و به دستم برسونه که خیلی کمک می‌کنه بهم این پازل معمایی رو حل کنم . به من قول همکاری داد و حسابی عاجز و شرمنده بود در مقابل من ، همش می‌گفت من نون حلال دادم به اینها که امانت بودن دست من چرا این کارها رو کردن … ، رسوندم پدر خانم رو تا سر کوچه و راهم رو کج کردم به سمت خونه .

وقتی که رسیدم دیدم رویا بی حاله اصلا به خودش نرسیده اتاق مون بهم ریخته ست و داره سیگار می‌کشه ، اصلا نیومد استقبالم بغلم نکرد و نبوسیدم . بهش گفتم رویا چی شده انگار موشک خورده وسط خونه این چه وضعیه ؟ این چه قیافه ایه آدم از سر کار میاد بجای اینکه با دیدن زنش خستگی در کنه با دیدن این قیافه می‌ترسه بدتر ! یه سلام زورکی داد گفت تو رو خدا ولم کن حوصله ندارم ، شاهکار خودته از صبح نمیتونم بشینم نمیتونم درست راه برم به معنی واقعی جرم دادی بدجوری درد تو باسنم دارم . گفتم باشه حالا کمتر خودتو لوس کن جر نخوردی یکم فشار اومده دیشب اگه چیزی میشد خودم می‌دیدم و متوجه می شدم ، حالا یه بار درست و درمون به من کون دادی ها چقدر لوس می‌کنی خودتو برام . رفتم بوسش کردم و بهش گفتم شام چیزی خوردی ؟ گفت نه ناهار هم نخوردم و خیلی گرسنمه . قیافه مظلوم به خودش گرفته بود گفتم باشه من برات الان یه شام شوهر پز آماده میکنم . خودم با اینکه شام کاری قرار داشتم و خوردم ولی از بس حرف زدیم نفهمیدم چی خوردم و الان گرسنمه ،

تن ماهی و کنسرو لوبیا سفید رو گذاشتم جوش بیاد ، کاهو و گوجه و کلم بروکلی و پیاز قرمز هم خرد کردم , سیب زمینی و تخم مرغ آب پزی گذاشتم و در نهایت یک سالاد گرم لایه ای درست کردم و باهم نشستیم شام خوردیم . بهش گفتم من فردا برای بازدید یک سری ماشین آلات میخوام برم انگوران زنجان با من میای دوتایی بریم ؟ قرار شد صبح رو زود راه بیفتیم که برای صبحانه قزوین باشیم و حلیم و عدسی بخوریم و برای توی راه باقلوا و شیرینی سنتی بگیریم با قهوه و نهار هم ماهی کباب بخوریم اطراف دندی که پر بود از استخرهای پرورش ماهی .

راهی شدیم و سفر یک روزه بدی نبود ، همش سعی میکردم تا حل نشدن معما چیزی به روی رویا نیارم . بهم گفت تو با من مثل قبل نیستی دیگه حس نمیکنم اون دوست داشتنت رو و این عزیزم و ناز کردن هات هم برای حفظ ظاهره .
گفتم بهش چیز زیادی برای گفتن ندارم ، ذهنم خسته ست . تو هم جواب ندادی بهم که اون پسره کی بود که علیرضا با تو دیده؟
سلاح زن ها گریه ست ، میدونستم که میخواد گریه کنه ، گفتم بهش گریه نکن روزمون رو خراب نکن لطفا . ما دو تا آدم عاقل و بالغیم باید مشکل مون رو با حرف زدن حل کنیم و نگذاریم کاه کوه بشه . می‌دونی من روی تو حساسم چون تو انصافا زن بدی نبودی من راضی بودم خوشبخت بودم کنارت ، چرا باید بخوام زندگی مون خراب بشه ؟ کدوم آدم عاقلی رو دیدی که زندگیش رو خراب کنه سر هیچ و پوچ ، تو رفتار درستی نداشتی این اواخر ولی الان هم داری سعی میکنی یه چیزهایی رو از من پنهان کنی همین من رو آزار میده ، می‌دونی فهمیدم و داری این رفتار رو ادامه میدی ! حرف بزن بزار درستش کنیم . تهش قطعا من به تنهایی برسم جز نابودی برای جفتمون هیچی نیست ! گفت من اون آدم رو نمی‌شناسم کیه و با کسی نبودم و اون مرد دوست فروشنده بود و ازش فقط خواستم نظر بده و این شد گناه من ! گفتم اگه با خر فرض کردن من فکر می‌کنی احساس من برمیگرده قطعا سخت در اشتباهی و بدون من بالاخره از همه چیز سر در میارم اون موقع از هیچ کس هیچ کاری ساخته نیست . به حرف خودش پافشاری کرد و گفت من راستش رو گفتم تو برو ببینیم به کجا میرسی آخرش ! دیگه بین ما حرفی زده نشد ، بعد از رسیدن به کرج شام رو رفتم دو تا پیتزا سفارش دادم و توی ماشین نشستیم خوردیم و رفتیم خونه . بدون شب بخیر گفتن رفت روی کاناپه خوابید و من هم ولش کردم به حال خودش ! صبح رفتم شرکت و گزارش و وضعیت قطعات و ماشین آلاتی که دیده بودم رو به بچه ها دادم . به راحتی میشد دو سه تا یکی کرد و موقتا چند تایی شون رو راه انداخت .

رفتم توی دفتر و لپ‌ تاپم رو گذاشتم روی میز و شروع کردم توی سایت هایی که آیدی ایمیل و پسورد شون رو کپی کرده بودم سرک کشیدن . توی دو تا از سایت های پورنو گرافی که بود دیدم عکس های خودشه یا بدون سر هست یا چشم و بینی شطرنجی شده . اما بدن خودش بود . کاملا لخت بود و چه عکس های جالبی بودن ! معلوم بود که با دوربین حرفه ای عکاسی گرفته شده نه با گوشی موبایل و یک عکاس هم قطعا داشته ! شاید این همون پسره باشه ؟! تردیدم بیشتر از قبل شد . بیشتر گشتم و فهمیدم توی بانک پارسیان حساب ارزی و ویزا کارت داره و صد هزار دلار توی حسابش هست . ۹۰ میلیون توی حساب بانک ملتش داره ، ۲۰ میلیون از من پول گرفت اون سرویس رو بخره که به گفته خودش ۴۶ میلیون تومن بود ! با دلار ۳۳۰۰تومنی اگه بقیه طلاها رو هم که تماما خودم براش خریده بودم ، آب میکرد حدودا میتونست ۲۰۰ هزار دلار داشته باشه که برای رفتن بس بود .

دنبال سیم کارت بودم کجا مخفی می‌کنه که عقل جن هم بهش نمی‌رسه . من تمام جاهایی که ممکن بود رو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم ! جاهایی که حتی خود رویا هم یادش نبود اونجا وسیله داره من حتی اونها رو هم گشتم . پس کجاست این کجا می‌تونه بگذاره که من نمیتونم پیداش کنم !

نمیتونستم از کارم بزنم و بیفتم دنبال رویا و کارآگاه بازی دربیارم . کارم در اولویت بود باید قبول میکردم رویا رفتنیه و من باید به شرکت مون اهمیت بدم تا چیز دیگه ای . هشت تا دوست بودیم از ۱۹ سالگی باهم بودیم ده سال از دوستی ما می گذشت و خیلی کارها که ما باهم نکرده بودیم و من چقدر به تک تکشون مدیون بودم و چقدر برام عزیز بودن ، لپ تاپ رو بستم و گفتم بی خیالت جنده خانم ، لباس هام رو عوض کردم و رفتم پای خط مونتاژ و مشغول به شوخی با بچه ها و انرژی دادن بهشون شدم . کنار هم تا نزدیک ۹ شب کار کردیم و تونستیم مهندسی معکوس کنیم و نقشه برداریم و مته حفاری رو دی اسمبل کنیم . تازه بعد از این کار اصلی مون شروع میشد ، نقشه کشی دقیق قطعات و پیدا کردن معماری ساخت و آلیاژها و هزار و یک کار دیگه تا می‌تونستیم باز تولید و تا حد قابل توجهی بومی سازی کنیم . برای اولین بار زنگ زدم به رویا و گفتم خسته ام ملی رانندگی ندارم شب نمیام خونه و کارگاه میخوابم . رفتم بیرون و مشغول گشتن تو خیابون بودم با ماشین به دورم نگاه کردم دیدم تویوتا کمری و کلی ماشین درست و حسابی وارداتی داره حرکت می‌کنه و من این لگن رو دارم . مدارکم کامل پیشم بود ، توی سهروردی اولین نمایشگاه ماشینی که دیدم توقف کردم و ماشینم رو نشون دادم و چشم چرخوندم که یک پرادو صفر دو در مشکی بدجور به دلم نشست ، ماشینم رو دادم ۱۷ میلیون و ۱۰۳ میلیون دیگه چک دادم . اون موقع یادمه سوناتا ۳۸ میلیون آزرا ۵۵ میلیون کمری ۷۰ میلیون و پرادو ۱۲۰ تومن بود . با دو برابر این پول میشد بنز و بی ام و خرید ! بعد از تعویض ماشین خودم رو دعوت کردم به بهترین رستوران و بعد رفتم برای خودم خرید .به سر و تیپم رسیدم و کلا دگرگون کردم خودم رو وسایل کهنه ای که داشتم رو همه رو ریختم بیرون . آبان سال ۹۳ بود به هامون زنگ زدم و جریان رو براش تعریف کردم و ازش خواستم به پدرش بگه وکالت من رو قبول کنه من میخوام رویا رو مجازات کنم . کلی چونه زد که حیفه یک شانس دیگه به زندگیت بده و زنت خانم خوبیه و این حرفها که نگذاشتم ادامه بده و گفتم برام به حد کافی محرز شده همه چیز و مدرک و سند دارم که بخوام اثبات کنم . خلاصه راضی شد و بهم گفت که صحبت می‌کنه و فردا توی شرکت بهم جواب میده . ازش تشکر کردم و خداحافظی کردیم . بعد از تماس با هامون دیدم گوشیم زنگ میخوره پدر زنم پشت خطه جواب دادم و حال و احوال کردیم و بهش گفتم بابا جون بیا سر خیابون نظام آباد من میام دنبالت تا نیم ساعت دیگه ، راستی برات یک دست کت و شلوار گرفتم درجه یک که برازنده وجودته . قرار گذاشتیم و خداحافظی کردم و به سمت نظام آباد حرکت کردم و درست سر تایم رسیدم . منتظر من با ماشین قدیمی بود و وقتی دید ماشین رو عوض کردم تعجب کرده بود که بهش گفتم بیا بابا جون این کت و شلوار رو بخاطر شیرینی ماشین گرفتم . سوار شد و راه افتادیم به سمت کوهسار که بریم برای قلیون و یکم هوای تازه و سالم . توی راه بهم گفت که شناسنامه رویا رو پیدا کرده و الان با خودش آورده تا بهم بده اما مسئله ای هست که سر در نمیاره …


منتظر من با ماشین قدیمی بود و وقتی دید ماشین رو عوض کردم تعجب کرده بود که بهش گفتم بیا بابا جون این کت و شلوار رو بخاطر شیرینی ماشین گرفتم . سوار شد و راه افتادیم به سمت کوهسار که بریم برای قلیون و یکم هوای تازه و سالم . توی راه بهم گفت که شناسنامه رویا رو پیدا کرده و الان با خودش آورده تا بهم بده اما مسئله ای هست که سر در نمیاره . گفتم چی شده بابا جون چرا انقدر دمق و آشفته ای ؟ راستش بابا شناسنامه رویا رو وقتی پیدا کردم باز کردم و دیدم توی قسمت مشخصات عقد و ازدواج اسم یکی دیگه نوشته شده تاریخ عقد هم ۴ سال قبل تر از ازدواج شماست و هیچ طلاقی هم قید نشده . همین رو که شنیدم نفهمیدم چطوری زدم روی ترمز ! شانسی که آوردم وسط یک خیابون یک طرفه خلوت بودم که پشت سرم ماشینی نبود وگرنه وگرنه یک تصادف هم این وسط به تمام این بدبختی هام اضافه می شد . وقتی شناسنامه رو بهم داد و باز کردم دیدم راست میگه این سال ۸۵ عقد کرده با پسری به اسم مهران ولی چطور وقتی ما خواستیم عقد کنیم هیچ استعلامی نیومد و مشکلی توی عقد ما نبود ! وای این اگه عقد کرده باشه و بعد عقد من هم در اومده باشه که ازدواج ما باطله . خلاصه داشت سرم می ترکید از شدت فشار عصبی . رفتیم و با این پیرمرد صفایی کردیم و یکم حال جفتمون بهتر شد و بهم گفت بخدا شرمنده توام پسرم نمی‌دونم چیکار کنم و هر کاری میکنم نمیتونم ماجرا رو هضم کنم . بهش دلداری دادم و گفتم من از چشم شما نمی بینم پس خودتون رو جلوی من کوچیک و معذب نکنید لطفاً . ازش اجازه خواستم که همسرش رو به همراه دخترش به دادگاه بکشونم و از هر دو بخاطر فریب و جعل و خیانت و اخاذی شکایت کنم که گفت من خودم میارمش دادگاه این زنیکه پست نمک نشناس رو .
گذشت ما تا ساعت ۲ باهم بودیم و بعد بردم رسوندمش خونه و برگشتم شرکت و به هر سختی که بود یک جا برای خوابیدن پیدا کردم و خوابیدم . هامون درست طبق همیشه نفر اولی بود که می‌آمد شرکت . وقتی اومد و دید چه کردم و چه به خودم رسیدم خندید و گفت ماشالا چه از الان به استقبال طلاق رفته و خودش رو برای جشن طلاق آماده کرده ! باهم خندیدیم و بعد گفت پدرم رو امروز برو ببین ساعت ۱۱ توی دفترش منتظرت هست . همه مدارک رو هم همین الان پرینت بگیر که بهش بدی و کسری چیزی نباشه که اقدام کنه . جریان شناسنامه رو بهش گفتم و نشونش دادم کاملا شوکه شده بود و می‌گفت اصلا فکرش رو هم نمی‌کرده رویا اینطور آدمی باشه . چیزی برای گفتن نداشت فقط تشویقم کرد که این فساد رو از خونه زندگیت بکن برای همیشه . حین صحبت های ما بود که بچه ها اومدن کم کم و ماشین رو که دیدن گفتن شیرینی باید بدی و گفتم شیرینی شماها خوردنی نیست که تنها اینجا بخورید ، شیرینی شما ۱۰٪ از کل سود قرارداد هاست + ۲۵٪ حقوقی که میگیرید افزایش پیدا می‌کنه و این مزد زحمات شماست باید بهتون داده می شد . این تصمیمی بود که ما قبلا توی هیئت مدیره گرفته بودیم و من به عنوان مدیر باید اعلام میکردم و حکم افزایش حقوق و قرارداد ها رو صادر میکردم . به سبحان گفتم برو شیرینی بخر به بچه ها بده ، ناهار رو هم زنگ بزن کترینگ بجای غذای پرسنلی از این به بعد صورت اصلی غذاها رو سفارش بده ، هر نفر با مخلفات ۱۲ تومن از این به بعد پول ناهار دارید .

روز خوبی بود از خوشحالی بچه ها بی نهایت خوشحال شده بودم . ساعت نزدیک ۱۰ بود که بهم گفت هامون نمیخوای راه بیفتی تو ترافیک تجریش و زعفرانیه رو نمیدونی چقدر سنگینه سر ظهر ! برو وقت رو تلف نکن .

رسیدم دفتر حاج منصور و بعد از حال و احوال ازم خواست که ماجرا رو براش تعریف کنم . خلاصه تمام آنچه که باید رو بهش گفتم مدارک هرچه بود دادم و براش سخت بود باور کردنش چون رویا رو همیشه تو سر دختر هاش میزد و بهمون خیلی لطف داشت ، حالا باید بر علیه کسی که دوستش داشت اقامه دعوی میکرد ، هرچند من رو مثل پسرش می دونست و قطعا توی این ماجرا طرف من بود . جریان ایمیل و سیم کارت رو بهش گفتم ، گفت معمولا این چیزها رو خانم ها از تن خودشون جدا نمیکنن ، ببین چی داره پیش خودش که جلوی چشمت بوده و ندیدیش ! از قدیم گفتن چیزی رو که نمیخوای کسی پیدا کنه بگذار جلو چشم هاش . این رو که گفت مثل یه جرقه اومد تو ذهنم که رویا یک پلاک سه بعدی از طرح مکه داره که همیشه خدا حتی موقع خواب هم گردنشه و از خودش دور نمیکنه ! جریان رو توضیح دادم و دست حاجی منصور رو بوسیدم و راه افتادم برم خونه ! زنگ زدم ببینم رویا کجاست و چیکار می‌کنه و بهش نگفتم که میخوام بیام خونه ، وقتی جواب داد و صحبت کردیم بهش گفتم که خواستم از حالت با خبر بشم دیشب کنارت نبودم و امروز هم معلوم نیست کی بیام خونه و زیر کلی کار دفن شدم . یه آهی کشید و گفت اوکی فقط اگه میبینی خونه نمیتونی بیای بهم بگو من برم خونه مادرم تنها نمونم ، از تنهایی وحشت دارم ، اون هم توی این محله ساکت و خلوت که دزد هم بیاد کسی به دادت نمی‌رسه ! گفتم باشه حتما .تماس رو قطع کردم ولی بعد دوباره تماس گرفتم باهاش و بهش گفتم رویا هر کاری دوست داری انجام بده دیگه شش ماهه که بین ما طلاق عاطفی رخ داده و هیچ حسی بهم نداریم و برام مهم نیست حتی اگه دوست پسر داشته باشی ! گفت مدتها بود که می‌خواسته ازم بخواد که این تیر خلاص رو بزنم گفتم حالا که زدم و تو آزادی برو خوش باش .

بجز سه سرویس طلایی که پول زده بودم به کارتش مابقی طلاها رو خودم براش خریده بودم و فاکتور خرید ها پیش خودم بود . تمام اونها رو برای حاجی منصور باید می بردم و مدارک و مستندات رو تکمیل میکردم .

رسیدم خونه دیدم رویا خونه ست ولی رفته حمام و از شانس خوبی که داشتم دیدم روی میز عسلی کنار ورودی حمام پلاک زنجیر کعبه رو گذاشته ! خیالش راحت بوده که من خونه نیستم برای همین با خودش نبرده تو ، یادم اومد تو آخرین باری که سکس کردیم بست حلقه زنجیرش جدا شد و خودم براش دستی درست کرده بودم و برای همین این بار رو ظاهراً احتیاط کرده بود که به فنا نره !

سریع رفتم سراغ پلاک و دیدم دقیقا وسطش تو خالیه و قاب پشتش باز میشه راحت . باز کردم و دیدم سیم کارت داخلشه سریع برداشتم و از خونه زدم بیرون و زنگ زدم به حاجی منصور که دقیقا همون که گفتید شد و تونستم پیدا کنم و الان هم دارم با وایمکس وصل میشم تا برسم هرچی هست و نیست رو دانلود کنم . نزدیک ۲ ساعت توی راه بودم و طی این مدت به هزار بدبختی تونستم عکس ها و چند تا از ویدیو ها رو دانلود کنم . گوگل درایو هیچ فضا خالی نداشت نزدیک ۱۰ گیگ فیلم و عکس بود . از عکس ها و فیلم های ۶-۵ سال قبل شون که مثلا باهم زن و شوهر بودن تا فیلمی که این جنده خانم با این پسره توی رد روم ما ضبط کرده بودن ، اون حروم لقمه رو آورده بود توی خونه من روی تخت من و باهاش خوابیده بود . خون تو رگم خواب رفته بود و اصلا حال خوبی نداشتم . وقتی رسیدم پیش حاجی منصور دلداریم داد و گفت من حکم مصادره اموال و بلوکه حساب های بانکی رو دو سه روزه میگیرم و برای جلب سیار هر دو شون اقدام میکنم و نهایتاً تا آخر هفته کار تمومه .

رویا وقتی به خودش اومده بود و فهمیده بود که جا تره و سیم کارت نیست از خونه فرار کرد . حکم ممنوع خروجی شون رو هم گرفت حاج منصور و بالاخره بعد از ۱۳ هفته فرار و قایم شدن هر دو نفرشون دستگیر شدن و ما طی ۴ جلسه دادگاه و انجام یک سری پروسه های حقوقی قانونی برای اموال و حساب های بانکی و پول هایی که از من رفته بود بالاخره حق به من داده شد و برای هر دو اونها شلاق در محل و ۱۵ و ۱۸ سال حبس بریده شد . خطبه عقد ما باطل بود چون محضر داری که اونها عقد کرده بودن رو دستگیر کردند و رسما اعتراف کرد که خطبه عقد رو جاری کرده و فقط ثبت دفتری نکرده و حتی براشون عقدنامه هم صادر شده بوده . حکم زنا بهشون تعلق نگرفت وگرنه شرایط برای جفت شون بدتر از این می شد . قاضی حکم داد من از طریق ثبت احوال شناسنامه سفید بگیرم ، من با زهره هم عقد بودم که فوت شده بود که دادگاه عقد رو باطل اعلام کرد و شناسنامه سفید بهم دادن .

یک سال و دو سه ماه گذشت از این ماجرا و من توی یکی از مهمونی های دور همی حاج منصور با دختری آشنا شدم که خود حاجی برام خواستگاری کرد از پدرش و من روز تولدش اوایل مهر ماه ۹۵ عقدش کردم و باهم زندگی مون رو شروع کردیم . هلنا زن سوم زندگی من هست که هنوز تصمیم به نوشتن اون نگرفتم که توی یک قسمت بنویسم یا دنباله دار باشه !

بعد از یک تراژدی یک داستان تلخ و خیانت حق من این بود که آرامش و عشق رو یک بار دیگه تجربه کنم . آیا به نظرتون ازدواج سوم من این بار ازدواج موفقی بوده ؟ اگر بوده چطور باز هم مجردم ولی دیگه این بار تنها نیستم

نوشته: Elanor


👍 9
👎 1
7701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854970
2022-01-24 01:10:01 +0330 +0330

خوب بود و اینکه به نظرم هلنا مرده وتو و بچت الان باهمین البته اگه راست گفته باشی 😇

1 ❤️

855045
2022-01-24 04:30:27 +0330 +0330

دوست گرامی نگران نباش زندگی همین هست منم زنی که داشتم و تازه طلاق دادم و زندگی خودم و پسرم و دارم این زن عوضی بی‌شرفی بود که البته باید ننه اش و هم یکی کزد کار خوبی هم کردی من تلافی کارش و البته میکنم کاری که قصد دارم بکنم بعد می‌فهمید فقط مناظر طلاقش هستم

0 ❤️

855124
2022-01-24 12:40:14 +0330 +0330

داستان قشنگی بود باعث شد از اینی که هستم بیشتر مراقب بشم و حواسم به اطرافیانم باشه برای شما هم منفعت داشته چیز های زیادی یادتون داده و مالتون هم توی جیبتون مونده. من رو یاد یه داستان قدیمی تو این سایت انداخت که اون هم راجع به همین اتفاقات متاهل بودنش و خیانت زنش و اینجور چیز ها نوشته بود که یادم رفته نام داستان چی بود.
قلم خوبی هم داری باز هم بنویس.

1 ❤️




آخرین بازدیدها