طلسم را شکستم

1396/04/13

-نسیم …

نسیم جانم…

قهری بانو؟بازم؟برگرد ببینم اون روی ماهتو؟

نسیمَم…
+ولم کن امیر ، امشب حوصله ندارم!
عسلم بیشتر از یه ماهه که نذاشتی حتی بهت دست بزنم ، چیکار کردم مگه؟

پتو رو می کشم تا زیر چونه مو پاهامو تو شکمم جمع میکنم ، حالم بهم میخوره از این حالتم ، اه اه ، انگار حامله م ، نسبت به همه چیز حس و حال متفاوت پیدا میکنم … ولی واقعن همه چیز و همه کس؟ یا فقط سهیل ؟سهیل لعنتی ، چقدر سختی کشیدم برای داشتنت ، چقدر جنگیدم با خونواده و سنت و …
نور گوشی از روی پاتختی حواسمو پرت میکنه … امیر آروم از روی پتو صورتشو به کمرم فشار میده …
اوووووومممممم ، نسیم بذار ببوسمت ، محتاجتم …
فشار دستش روی باسنم … صورتشو میاره لای موهام ، بو میکشه : “امیر فدای تک تک تار موهات”
لاله ی گوشم داغ میشه ، داغی و خیسی زبونش ، تو دلم ، برای خودم آآآه می کشم …
لعنت بهت سهیل … لعنت بهت که …
پتو رو کنار میزنه آروم شونه های لختم و می بوسه ، فکر افسار گسیخته م میره به دو سال و۴ماه و ۱۸ روز قبل مگه میشه یادم بره؟ زبونش روی گردنم میلغزه ، بوسای ریزش کم کم دیوونم می کنه ، خدایا سهیل چرا آخه؟
اشکام از گوشه ی چشمام میچکه رو بالش …
پتو رو بیشتر کنار میزنه … باسنمو میبوسه و سرشو میبره لای پاهام …کوسم داغ شده ، خیسی کوسم شهوت نصفه و نیمه مو لو میده و امیر زیر لب میگه : "می دونستم طاقت نمیاری و خیس میکنی ملوسکم "
بلند میشم و پتو رو دور بدن لختم میپیچم و از اتاق میرم بیرون …
می تونستم حالت امیر و تصور کنم ، بهت زده و غرق نیاز …مدت ها بود که وضع همین بود ، نمی تونستم سکس داشته باشم …
میرم تو اتاق کارم و درو قفل میکنم ، میشینم رو صندلی و فکر میکنم ، شهوت تو وجودم سرکشی میکنه اما دلم نمیخاد تن بدم به سکس ، حالمو بدتر میکنه ، به سهیل لعنتی فکر میکنم ، دو سال و ۴ ماه و ۱۸ روز پیش بود که فهمیدم با صمیمی ترین دوستم رابطه داره ، با نگار ، نگار هرزه ، مچشونو تو خونمون گرفتم .
ناله های امیر از پشت در کلافه م کرده ، در زدناش اعصابمو به هم میریزه
با خودم زمزمه میکنم:“گم شید گم شید همتون … همتون سر و ته یه گهید”
از مسافرت برگشته بودم ، از ذوق دیدن همسرم ، همسر عاشق و بیقرارم ، چند روز زودتر بلیط گرفته بودم ، کلید انداختم تو در و رفتم داخل ، بوی عطر زنونه ش … صدای خنده تو خونه پیچیده بود ،چمدونمو گذاشتم زمین و از سالن کوچیک طبقه ی پایین گذشتم و از پله ها رفتم بالا ، صدای خنده میومد ، خدایا چ خبره …
امیر ناله کرد :“خوردم نکن لعنتی ، آتیش به زندگیت بیفته سهیل ، عروسکم درو باز کن”
بوی عطرش بیشتر میشد ، صدای خنده هاش بلند تر میشد … نه خدایا …
رسیدم پشت در اتاق خوابمون ، در نیمه باز و حرفای عاشقونه ای که به گوشم آشنا بود :“جووون این سینه های خوشگلت مال کیه؟”
بازم صدای خنده بلند شد … خود جنده ش بود ، جرئت نداشتم درو باز کنم ، در و ک باز میکردم همه ی زندگیم میریخت بیرون ، همه ی آرزوهام ، صدای عشق بازی شوهرم ، سهیلم …کسی که اون همه به خاطرش با پدر و مادرم جنگیدم ، صدای پدرم پیچید تو سرم … “مرتیکه ی بی سرو پا ، دلتو ب چیش خوش کردی دخترم ؟ یک عمر بزرگت کردم و حالا بدمت دست این مردک که حتی یه پاپاسی نداره که خرج زندگیش کنه ، می خوای از این قصر بری به خرابه؟” مرتیکه ی بی سرو پا … سهیل من ، عاشق ترین مرد دنیا ، داشت توی تخت خواب من با نزدیک ترین دوستم معاشقه میکرد … "آخ این کس خوردن داره نگار ، قربون بدن لختت "صدای ملچ ملوچ چندش کس لیسیش تو اتاق پیچیده بود ، تو خونه پیچیده بود ، تو سرم پیچیده بود…
"آخ بکن سهیل ، جرم بده ، کوفتش بشه اون زنت " مرتیکه ی بی سروپا ، بابام راست میگفت ؟ در و باز کردم تا بی سر و پاییش بهم ثابت بشه…و ثابت شد …
بهت زده نگام کرد،نگار جیغ کشید ، و پتو رو کشید رو تن لخت و کثیفش ، سهیل سعی کرد کیرشو بپوشونه هه ، کیر سیخ شده شو ک تا لحظه ای پیش تو کس نگار بوده … سعی کردم مسلط باشم ، غرورم از این کثافتا بیشتر می ارزید …کلیدو از پشت در برداشتم و در و قفل کردم ، زنگ زدم به پلیس و بدون توجه ب جیغ و گریه و عربده هاشون رفتم دسشویی و تمام بی سر و پایی شوهرمو بالا آوردم …

نفهمیدم کی خوابم برد ، کی صبح شد .
امیر خونه نبود ، رفتم آشپزخونه و چای دم کردم ، آپارتمان جدیدم و بیشتر دوست داشتم ، خونه ی قبلیم و فروختم ، کادوی پدر عزیزم ، که با زور و تهدید راضی به ازدواج من و سهیل شده بود .
چند ماهی که از طلاقم گذشت و بعد از بلایی ک آوردم سر اون دوتا کثافت خیانتکار با امیر آشنا شدم ، عاشق بود و من حوصله ی عاشقی نداشتم ، از سر لجبازی با سهیل و دوست داشتنی ک هنوزم تو دلم حسش میکردم به درخواست دوستیش جواب مثبت دادم و امیر که از خانواده ی اصیلی بود با تمام شرایطم منو پذیزفت و ساکن آپارتمانم شد ، مصرف قرصهام بیشتر شده و چند وقتیه که باز حال بدم برگشته بود …
صدای کلید در اومد …
“بیدار شدی عشق من؟”
سرمو تکون دادم …
بوسه ی داغش رو گونه هام نشست…
دستمو انداختم دور گردنشو زمزمه کردم :“منو ببخش امیر حال بدم دست خودم نیس”
جلوی پام نشست رو سرامیک آشپزخونه ، سر و صورتمو غرق بوسه کرد :“اراده کنی جنازه شونو برات میرم”
خندیدم…
بغلم کرد و بردم اتاق خواب ، داغ بودم …
گفت آماده شو که میخایم بریم بیرون …
لباس خابم دراوردم و لخت نشستم رو صندلی تا آرایش کنم ،
نشسته بود رو تخت و نگام میکرد … موهای بلندم رو شونه ها و کمر لختم بود ، با لبای قرمزم از تو آینه براش بوس فرستادم ، صندلی رو چرخوندم ب طرفش ، نوک سینه های بزرگم از لای موهام پیدا بود ، موهامو ریختم یه طرف صورت و گردنم :“کجا میخوای ببری منو ناجی؟”
خندید … نمیدونستم میتونم طلسم این سکس و بشکنم یا نه …
لباس پوشیدم و گفتم آماده م …منو بوسیدو گفت “دیوونم میکنی ، عذابم نده”
تا شب بهترین اتفاقا رو برام رقم زد ، تلاششو برای حال خوبم میدیدم ، زخم سهیل باید کنده میشد ، خدایا کمکم کن …

“امیر شب عالی ای بود”
“هرشب که با تو باشم عالیه”
بوسیدمش ، محکم و طولانی … امیر چشمای گردش رو دوخت ب چشمای خمارم ، مست بودم انگار …
رفتم ب سمت اتاق خواب و تمام لباسامو دراوردم… دراز کشیدم روی تخت … به امیر اشاره کردم که بیاد ، امیر ساکت بود ، انگار میترسید مثل دیشب زیاده روی کنه و کفترش بپره از لب پشت بوم ، ولی تصمیم گرفته بودم با این سکس سهیلو بکشم تو دلم ، تا حالا تمام رابطه م با امیر در حد عشق بازی بود ، دوسال و ۴ ماه و ۱۸ روز بود که سهیلی نداشتم ، امیر نشسته بود کنارم لب تخت خم شد رو صورتم و لباشو محکم کشید ب گردنم …بوسه ی داغی که بلافاصله بهم داد از زمین جدام کرد خابید کنارم و دستاش و حلقه کرد دور تنم ، لبامون جدا نشدنی بود ، با نفسش نفس کشیدم ، خدایا کمکم کن تموم شه این کابوس امشب ، زمزمه کردم در گوشش :“امیر یه کاری کن این کابوس لعنتی امشب کنار سهیل دفن بشه ، بذا باز باور کنم که میشه عاشق بشم”
امیر تمام تنمو غرق بوسه های داغش کرد ، ب خودم میپیچیدم از لذت ، لباساشو دراوردم ، لخت لخت ، به هم میپیچیدیم …زبونشو روی نوک سینه های سفتم تکون میداد. با دستش شکممو میمالید و مک میزد سینه هامو ، سعی کردم حرفایی که پشت در اتاق خواب شنیده بودم و فراموش کنم ، چشمام پر اشک بود… وانمود کردم از لذته و درد مکیده شدن سینه هام…آآآآآآه…
“جااااان دلم ملوسک من”
زبونشو کشید رو خط شکمم …تا نافم … سرشو فشار دادم پایین تا رسید ب کوس داغم … سفید و تپل … “جووونم چقده پف کرده این کس خوشگل و خوردنیت”
زبونشو کشید لای کسم … آه کشیدم ، با دست لبای کسمو باز کرد و چوچول سفتمو مکید ، موهاشو نوازش میکردم ، زبونشو روی سوراخ تنگ کوسم فشار میداد ، غرق لذت بودم و کم کم احساس موفقیت می کردم ، با انگشت کوسمو نوازش میکرد و آروم آروم انگشت وسطشو وارد سوراخ کسم کرد ، خیس خیس بود و من در حال لذت بردن بودم ، کم کم رفت و امد انگشتش تند و تند تر شد و تمام تنم داشت میلرزید از لذت ، جی اسپاتمو بالای انگشتش بود و داشتم به اوج میرسیدم… ناله کردم :“امیییییر ، دارم میااااام ، ااااااخ”
“جوووون ، آبتو میخام خوشگلم ، همشو میخورم …” همینطور که دوتا انگشتش تو کوس داغم جلو و عقب میشد دهنشو هم چسبوند به کوسم و صدای مک زدنش دیووونم میکرد با ناخنام شونه هاشو چنگ میزدم و لبامو گاز میگرفتم ، تمام تنم منقبض شد و احساس کردم فشار تمام این مدت رو از ذهنم خارج کردم ، اشکام ناخوداگاه شروع به ریزش کردن و امیر که متوجه شد با ارضا شدنم چقدر هیجان زده شدم منو در اغوش گرفت و بوسید … بعد از چند دقیقه ازش خاستم ک کیرشو بخورم ، وقت جبران کردن خوبیاش بود ، خوابیدم رو تنشو اونم کس منو لای لباش گرفت ، کیر داغشو بردم تو دهنم و سرشو لیسیدم ، از زیر تخماش میلیسیدم تا بالای کیرش محکم ساک میزدم و اه و ناله مون پیچیده بود تو اتاق …تا اینکه بلندم کرد و من نشستم رو کیر گندش… وااای بعد مدت ها بلاخره تونسته بودم خودمو قانع کنم و لذت ببرم ، محکم بالا پایین میشدم رو کیرش ، کوسم کم کم عادت کرد و سرعت بالا پایین شدنم و تلمبه زدنای امیر بیشتر و بیشتر شد ، بلند شدم و به حالت سگی نشستم ، کون گنده مو دادم بالا و میچرخوندمش ، امیر زیر لب جووون میگفت و با دستش و گاهی با کیرش ضربه میزد رو کونم … خم شد و کوسمو لیسید و کیرشو تنظیم کردو دوباره تلنبه زدناش شروع شد … سینه های بزرگم از زیر تکون میخورد و امیر گاهی نوک سینه هامو میمالید و گاهی دستشو ب کوسم میرسوند ، کم کم هردو نزدیک به ارضا بودیم و به امیر اشاره کردم کیرشو درنیاره از کوسم ، امیر سرعت تلمبه زدنشو بیشتر کرد و هردو با هم ارضا شدیم تو همون حالت خوابید روم و چند دقیقه فقط آرامش و سکوت بود ، برگشتم و بغلش کردم و اشک ریختم ، به خاطر مرگ این کابوس ، به خاطر مرگ سهیل هرزه و خیانتکار تو ذهنم و به خاطر خوشحالی از رابطه ای که بعد از این همه وقت طلسمشو شکستم و به خودم اجازه ی لذت بردن از زندگی جدیدم رو دادم …

نوشته: Alice


👍 19
👎 1
6008 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

637958
2017-07-04 20:43:26 +0430 +0430

داستانت خوب بود
ولی کاش میگفتی سهیل و نگار چی شدن

0 ❤️

637967
2017-07-04 20:50:40 +0430 +0430

منم یه بار یه دختره بهم خیانت کردم گفتم کس خارت رفتم با یکی دیگه انصافا دومیه خیلی بهتر بود خوب شد خیانت کرد رفت! (شکلک خنده نمیومد مجبور شدم بنویسمش) :/

حالا ازینا بگذریم از طرز فکرت خوشم نیومد آدم وقتی فکرش پیش یکی دیگس زندگی یه بدبخت دیگه رو خراب نمیکنه اونم به مدت دو سالو چهار ماه و هیجده روز
چی بگم دیگه این شارژر گوشیم قطع و وصل شد رشته افکارم پرید

0 ❤️

637985
2017-07-04 21:18:58 +0430 +0430

قشنگ بود.اون تیکه ای گفتی دراتاقو بستمو زنگ زدم به پلیس خیلی کیف کردم.از این تسلط و غرورت خیلی خوشم اومد.کلا داستان قشنگی بود،به استثنای تیکه ی خیانتش!
لذت بردم.لایک

0 ❤️

638035
2017-07-04 23:36:21 +0430 +0430

لایک ۵… ? :)
داستان خوبی بود…

0 ❤️

638085
2017-07-05 07:20:41 +0430 +0430

داستانتون خوب بود اما ؛ … امیر کیه و از کجا رد پاش توی زندگی و عشقش توی قلب نسیم آشکار میشه ؟ آیا اون صرفا یه ابزار سکس و انتقامه یا نسیم دوستش داره ؟!
خیانت سهیل بخاطر سادگی و اعتماد نسیمه یا نسیم میتونست جلوشو بگیره …
نگار چه جوری توی قلمرو نسیم رخنه کرد و کارش با سهیل به کجا کشید ؟
دو سال و نیم زمان زیادی واسه فراموش کردن خودخوری نکردن و پریدن توی یک زندگی نیست ؟!! اونم واسه کسانی که در باور نسیم کم ارزشن …
کشمکش های کابوس وار نسیم رو خوب تصویر سازی کردی هر چند اون یکه تاز مطلق داستان بود بدون هیچ قضاوتی تصمیم گیرنده بود : سهیل رو علیرغم میل پدرش خواست - سفر تنهایی رفت - خیانت دید - پلیس آورد - امیرو آورد - و … با میل کنترل شده مطلقش تن به عشقبازی با اون داد !
سکشن ناز و نیاز و لاییدن ! با امیر شروع خوب و بکری داشت هر چند کمی طولانی بود و میشد بهتر تصویر بشه اما درازای تفسیرش واسه تشریح بازگشت آرامش به نسیم منطقی بود
در کل تسلط شما به عناصر و المان های قصه خوب بود و منتظر کارای بعدیتون هستم
لایک

0 ❤️

638099
2017-07-05 09:14:06 +0430 +0430

داستان خوبی بود.زیبا نوشته بودي.لايک تقديم شما.هرچند که از خیانت چه زن و چه مرد متنفرم

0 ❤️

638114
2017-07-05 11:36:30 +0430 +0430

دکتر بیل تو همون بیل آخ نیستی؟

0 ❤️

638123
2017-07-05 13:03:54 +0430 +0430

مازیار من چهار پنج سال پیش که اینجا میومدم چندتا اکانت داشتم که همشو ادمین حذف میکردم ولی این بیل آخ رو یادم نیست شایدم داشتم حافظه ندارم که، ولی اسمتو برام آشناس…
پیمان چقد حرف میزنی برادر ?

1 ❤️

638175
2017-07-05 19:37:14 +0430 +0430

چرا این اکانتو داشتی
ازت پرسیدم چرا بیلاخ؟
گفتی منظورم اینه که با بیل میزنم تو کمر یه نفر (!؟) بگه آخ… ?
خب حالا اسم اکانت و ادمین و چهار پنج سال پیشو نیار
الان کل صفحه حذف میشه ?

1 ❤️

638201
2017-07-05 21:20:43 +0430 +0430
NA

خوشم اومد ایول 👏👏👏

0 ❤️

638322
2017-07-06 09:44:33 +0430 +0430

Hala amir chera chasbide be nasim?!!

0 ❤️

638399
2017-07-06 20:59:26 +0430 +0430

چیمن ?
بعضی کاربرا لامصبا کوه نمک بودن
یادم نمیره

0 ❤️

638567
2017-07-07 22:01:04 +0430 +0430
NA

دوستان مرسی بابت نظرات ، این نوشته صرفن یه داستانه ، امیدوارم بی تجربگی منو ببخشید ، سعی میکنم حتمن از دفعات بعد بهتر بنویسم … شبتون خوش???

0 ❤️




آخرین بازدیدها