پلیس های خوش قدم

1392/04/11

سلام من امیر علی 20ساله هستم و دوست دارم اتفاقی که چند وقت پیش واسم افتاد اون رو واسه بچه های گل شهوانی در میان بگذارم
یکی دو سال میشه که خونمونو اوردیم توی یک ساختمان 10 واحدی تو ملک اباد . از همون روز اسباب کشی یکی از زنهای همسایمون رو دیدم کف کردم چون بی شرف عجیب خوشگل و خوش هیکل بود اسمش سمیرا بود بهش میخورد 30 سالش باشه و بعدا فهمیدم بیوه ی با یک پسر 10 ساله که اونم خیلی ناز بود.خلاصه چند وقتی گذشت صبح یکدفه ای دادشم با صدای بلند بیدارم کرد گفت امیر پاشو که مامورا اومدن دارن ماهواره ها رو جمع میکنن .سری پریدم تو تراس دیدم هنوز سر کوچه اند و به ساختمون ما هنوز نرسیدن با دو دلی رفتم بالا پشت بوم با هول و ولا سیمشو کشیدم دیشو برداشتم که برم پایین که یکدفه ای سمیرا با یک لباس خواب بلند صورتی در واحدشونو باز کرد و همدیگه رو دیدیم .دوستان این سمیرا خانم که میگم یک چیزی میگم شما یک چیزی میشنوید.خلاصه جفتمونو خشکمون زد . من که خشکم زده بود گفتم اومدن ماهوا ره ها رو میبرن .سمیرا هم که فهمید با چه لباس سکسی بیرون اومده سریع خودشو جمع کرد گفت الان بالا پشت بوم اند گفتم نه هنوز دو تا ساختمون اونورترند با حالت ملتمسانه گفت میشه برید دیش ما رو هم بیارید منم با خودم گفتم این بهترین موقعیته .با انگیزه ای بیشتر رفتم و 2 تا دیششو برداشتم فقط یادمه اونموقعه که دوباره رفتم بالا سربازا ساختمون بغلی بودن و من رو داشتن نگاه میکردن اما دمشون گرم بچه های باحالی بودن پاچمو نگرفتن . رفتم پایین .دم در بود سری در رو باز کرد و من دیشا رو با دیشه خودمون بردم تو خونشون و سری در رو بستم .صدای پای سربازا و دیشهایی که روی راه پله ها کشیده میشد خیلی نگرانم کرده بود .سمیرا گفت بیا بشین تا برن بعد برو خلاصه منم با خجالت نسبی رفتم رو مبلشون نشستم پسر 10 سالش تازه از خواب پاشده بود و وقتی منو دید کمی تعجب کرد تا دیش ها رو دید و سمیرا گفت پلیسا اومدن تو ساختمون کمی از تعجبش کاسته شد و من هم سعی کردم باهاش گرم بگیرم تا کمی از ترسیدنش از پلیسا کم بشه و حواسشو پرت کنم. سمیرا لباسشو عوض کرده بود یک دامن بلند سفید و یک پیراهن سفید بدن نما تنش بود من سعی کردم خودمو مودب سر سنگین بگیرم یک وقت ضایع نشه اومد نشست رو مبل و یکم حرف زدیم و مامورا که رفتن رفتم بالا پشت بوم دیشهای خودمون و سمیرا شونو نصب کردم که البته پدرم در اومد تا تونستم درستشون کنم خلاصه چند روزی گذشت.خانواده رفتن تهران خونه یکی از اقوام منم طبق معمول خونه موندم چون درس داشتم یک روز ظهر زیر باد کولر نشسته بودم و با کیرم ور میرفتم معمولا تو خونمون کسی نیست لخت میگردم بدن بی مو و نسبتا لاغری دارم کیرمم 16 سانته که وقتی تو اینه نگاه میکنم انگار کیر مال یه ادم غول باید باشه و این احساس خوبی به ادم میده بدن سفیدم با کیر نسبتا کلف و سیاه .خلاصه همیینطور که داشتم با خودم ور میرفتم و واسه اینکه ابم نیاد اسپری لیدوکایین زده بودم که زنگ خونمون رو زدن سری شلوارک سفیدمو پام کردم و رفتم از تو چشمی نگاه کردم دیدم سمیرا با یک ظرف اش در خونمونه موندم برم تی شرت تنم کنم یا نه ولی اونقدر حشری بودم که گفتم بزار ببینم عکس العملش چیه.در رو باز کردم سمیرا یک صحنه جا خورد ولی بعد خودشو ریلکس کرد کاسه اش رو داد یه چادر سفید تنش بود که زیر تاپ ساهش مشخص بود چون یقه اش رو باز گرفته بود. اش رو گرفتمو تشکر کردم در رو بستم .تپش قلبم کمی تند تر شده بود.اش رو خوردمو بعد از 1 ساعتی کاسه اش رو بردم بدم که در رو باز کرد تاپ مشکی تنش بود .کاسه اش رو دادم دستش و تو چشماش نگاه کردم خواست کاسه رو از دستم بکشه ولی یه نیروی غریبی بهم میگفت کاسه رو ول نکن اون یکدفعه ای با حالت تعجب بهم نگاه کرد به چشمای هم خیره شدیم تنم میلرزید یکدفعه دیدم داره عقب عقب میره تو خونه اشون و منم که کاسه رو ول نکردم باهاش رفتم تو خونه گفت در رو ببند تا اینو گفت گفتم دیگه تموم شد.در رو بستم کاسه رو از تو دستش کشیدم گذاشتم رو جا کفشی دم درش. دستمو انداختم دور کمرش و بغلش کردم خیلی بدن داغی داشت سینه هاشو تو بدنم فشار میدادم .تو چشماش نگاه کردم خودشو تسلیم من کرده بود.منتها یک صحنه یادم اومد پارسیا پسرش !؟ گفت ظهر خالش اومده دنبالش بچه همسن وسال دارن باهاشون رفته .تا اینو گفت و خیالم یکم راحت شد.ناخداگاه لبامو به لباش چسبوندم و مثل حریصا لبای همدیگه رو میخوردیم .کیرم که رو به بالا شق شده بود رو به شکمش میمالوندم اونم داغ شده بود و صورتش قرمز شده یود.همینجور که لبهای همدیگه رو مثل وحشی ها میخوردیم عقب عقبکی رفتیم رو مبل وافتادم روش شاید 15 دقیقه فقط لبهاشو میخوردم .تاپش رو در اوردم بدن سفتی داشت و سوتین سفید و نازکش را در اوردم سینه هاش کامل از بدنش جدا بود با پستون های قهوه ای و کوچکش و سینه هایی سفت و تو پر مثل سنگ .اونم سریع تی شرتمو در اورد نشسته روی مبل دوباره لب گرفتیم انگار به اون چیزی که میخواستم رسیده بودم تا همین مرحله هم پیشرفته بودم واسم کافی بود.همین که داشتیم لب میگرفتیم و بدن همو نوازش میکردیم دستش رو گذاشت روی کیرم و نوازشش میکرد.لبهامو ازش جدا کردم و پا شدم ایستادم جلوش. اونم همینطور که تو چشمام نگاه میکرد شلوارکمو اروم اروم داد پایین تا اینکه کیرم ولو شد جلوش با دستش شروع کرد به جلق زدن برام .احساس کردم دهنشو بیش از حد نزدیک کرده ترسیدم که بخواد بکنه تو دهنش منم که میخواستم تا قیامت ازش لب بگیرم سریع درازش کردم و شلوار و شورتشو پایین دادم اینقدر که سینه هاش منو حشری کرده بود کسش این حس رو بهم نداد.داشت به لحظه ی سرنوشت ساز نزدیک میشدم بدن سفت و برنزش با موهای قهوای بلندش با چشمهای درشتش و از همه مهمتر قدش بلندش که خدا قسمت همتون تا بفهمین سکس یعنی چی.روش دراز کشیدم و کیرمو گرفتم تو دستم و به کسش مالیدم .صورتش سرخ شده بود و چشماشو بسته بود تا اینکه خیلی اروم کیرمو سر دادم تو کسش دیگه من هم داشتم دیوونه میشدم هم اون اه و ناله جفتمون بلند شده بودوکم کم تلمبه زدن رو سریع کردم بعد پاشدم و لنگاشو دادم بالا و دوباره شروع به تلمبه زدن کردم رونهای ماهیچه ایش تو دستام گرفته بودم و کیرمو مثل وحشی ها عقب و جلو میکردم داشت همینجور از پیشونیم عرق میریخت پاهام خسته شده بود وقتی کیرمو کامل در اوردم بیرون احساس کردم از همیشه بزرگ شده خیسه خیس بود .از زیر بغلش گرفتم و بلندش کردم چسبوندمش به دیوار رو به روش ویسادم و خواستم همینطور که جفتمون ایستادیم کیرمو بکنم تو کسش اول گفت اینجوری که نمیشه اما من گفتم چرا میشه!دوباره کیرمو با دستم گرفتم و به کسش میمالیدم اروم سر دادم توش. سرشو گذاشته بود رو شونه هام و سفت بغلم کرده بود حدود 5 دقیقه تلمبه زدم دیدم بله واقعا نمیشه چون قدش بلنده یکم سخته دستشو گرفتم و نشستم رو مبل اومد و نشست رو کیرم تا ته رفت توش یکم بالا پایین شد دیدم اینجوری فایده نداره بدنشو دادم سمت خودم خودم دوباره شروع کردم به تلمبه زدن با سرعت مرگباری تلمبه میزدم احساس کردم داره ابم میاد سریع درازش کردم و چند چندتا تلمبه دیگه زدم تا خوست ابم بیاد از تو کوسش کشیدم بیرون و دستمو گرفتم زیرش تا نریزه رو فرش .رفتم دستامو شستم و برگشتم سمیرا هم همونجور لخت روی تخت افتاده بودو نای تکون خوردن نداشت رفتم کنارش نشستم گفت امیر دوستت دارم از این حرف خیلی جا خوردم و یک احساس جدید در وجودم شکل گرفته بود انگار از ته قلب منم دوستش داشتم

نوشته: امیر


👍 4
👎 0
116764 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

389051
2013-07-02 10:59:00 +0430 +0430
NA

یوخ بابا

0 ❤️

389052
2013-07-02 11:10:19 +0430 +0430
NA

چه عجب نرفتی کامپیوتر تعمیر کنی ؛ جای بسی خورسندیس از ملت رایانه باز تو این داستان خبری نبود؛
وا لا ا ا ا

0 ❤️

389053
2013-07-02 14:13:49 +0430 +0430
NA

آفرين خوب بود پسرم!!!

0 ❤️

389055
2013-07-02 15:17:45 +0430 +0430
NA

که چی بشه اومدی اینو بگی چیو خراب کنی جمهوری اسلامی رو عمرا.می خوای بگی این جا ماهواره داشتن قانونی نیست.عزیزم ماهواره هارو جمع نمی کنن دیش ماهواره هارو جمع می کنن.می خوای بگی خانوم های ایران جندن کسخلی .اصن با خودت چند چندی پس چرا از این اتفاقا برای ما نمی افته .ببین آی کیو در حد فلامینگو ام نیس کم ج.ق بزن مغزت پوک شده

0 ❤️

389056
2013-07-02 15:27:26 +0430 +0430
NA

زن ادم شب میخواد کس بده هزار تا ناز و درخواست داره اخه الاغ نفهم تو هم مس بقیه کس شعر تلاوت کردی . در زدم دستم با چسب چسبیده بود به قابلمه قابلمه رو برد خونه منم باهاش کشیده شدم خونه بهم کس داد
خاک تو اون مغز کونیت اشغال تپه

0 ❤️

389058
2013-07-02 16:00:39 +0430 +0430

راست یا دروغ ماجرای خوبی بود . خوب هم توصیف شده بود. لایک

0 ❤️

389059
2013-07-02 22:28:50 +0430 +0430
NA

اخه به ما چه ربطي داره كه داستانش واقعي بوده يا نه؟؟؟؟
بجاي اين نظراي كس شعرتون! يه چيزي بگيد كه نويسنده تو داستان بعديش ازش استفاده كنه

0 ❤️

389063
2013-07-03 00:55:45 +0430 +0430
NA

اخه کله کیری ننت به بابای کیری تر از خودت به این مفتی کس نمیده چی شد همسایتون به این راحتی خوابید
دسته بیل تو کونت با داستانت

0 ❤️

389065
2013-07-03 02:21:12 +0430 +0430
NA

منم يه چسب خريدم منتظرم برام آش بيارن! بچسبم به قالبمه!

0 ❤️

389066
2013-07-03 02:48:27 +0430 +0430

ببین بچه…تو تا حالا از یک کیلومتری یه کوس هم رد نشدی…تا همون جا که رفتی دیش هارو اوردی درسته…بقیش رو درحالی که دستت تو شرتت بوده تلاوت کردی…هیچ زن بیوه ای انقدر خر نیست که بیاد به امثال تو بده که بوق رسوائیش از بی جنبه بودن تو حتی به سایت شهوانی هم برسه…

0 ❤️

389067
2013-07-03 03:52:18 +0430 +0430
NA

آفرین قشنگ بود داستانتون

0 ❤️

389070
2013-07-03 05:51:45 +0430 +0430

haqetone fohsh mikhorin duroq va takhayolate majloqaneye khodetono nanevisid azizan
age dastan bashe ke mirim ketab dastan mikhonim vaqeiatha ro benevisin na takhoyolat ro.

0 ❤️

389072
2013-07-03 06:37:39 +0430 +0430
NA

اقا پ چرا این داستان شربت نداشت؟؟ نوچ بدرد نمیخوره !! بچه ها نظر شما چیه؟؟

0 ❤️

389073
2013-07-03 08:25:00 +0430 +0430
NA

موافقم باهات . . . چه عجب نرفت کامپیوترو تعمیر کنه :))

0 ❤️

389074
2013-07-03 09:51:05 +0430 +0430
NA

شربت ندادن تو این داستان :D چرااااا؟؟؟ نتیجه میگیریم واقعیه

0 ❤️

389075
2013-07-12 00:11:13 +0430 +0430

چه توهمی زدی…
کس و کاسه!!
اگرم داستانت راسته هرچی کیر راسته تو کونت

0 ❤️

606291
2017-05-30 18:17:29 +0430 +0430
NA

خیلی عالی بود ، به پاس صداقتت و ادبیات زیبایی که به کار بردی یه کیر به کلفتی قطر دیش ماهواره تو کونت - باشد که لذت ببری .
قبل از داستان سرایی حتما دستشویی برو !!!

0 ❤️




آخرین بازدیدها