کمک به مادر

1401/06/08

درست قبل از تعطیلات تابستونی بعد از سال دوم دانشگاه بود که مادرم با من تماس گرفت و بهم اطلاع داد که بیژن ناپدریم بهش خیانت کرده و دارن جدا میشن. خیلی راحت می شد فهمید که چقدر ناراحته و بیشتر از یک ساعت با هم صحبت کردیم. من نسبت به این قضیه احساس وحشتناکی داشتم، بیژن با من خوب بود، اما من واقعاً هیجوقت یه رابطه خوب باهاش احساس نکردم و فکر میکردم که اون اونطور که باید با مادرم رفتار نمیکرد. اون لزوماً باهاش بد نبود، اما فکر میکنم تو خیلی از جهات اونقدرا هم رفتاراش محترمانه نبود. پدرم قبل از ۳ سالگی فوت کرد و مادرم تا ۱۳ سالگی بیوه موند تا اینکه با بیژن آشنا شد و من از دانشگاه دیگه ازشون جدا شدم و تو تهران دور از شهر پدریم برای خودم خونه اجاره کردم. من ۲ تا امتحان دیگه داشتم که باید میدادم و بعدش میتونستم به خونه برگردم و بهش کمک کنم تا از این وضعیت عبور کنه، مشخصاً اون نیاز به حمایت عاطفی داشت.

چند روز بعد باهاش تماس گرفتم تا بگم که فردا به خونه برمیگردم. این ترجیح من نبود، من میخواستم تابستون رو با دوست دخترم بگذرونم و با رفیقام سفر برم. اما تک فرزند بودن و دونستن در مورد همه چیزایی که مادرم برای من فدا کرده بود، انتخاب آسونی بود. الان فقط باید با دوست دخترم سحر توضیح میدادم و میدونستم که اون متوجه منظورم میشه. روز بعد با سحر تو یه رستوران برای ناهار قرار گذاشتم و توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و احساس می‌کنم باید این کارو انجام بدم. اون کاملاً درک میکرد و خیلی ازم حمایت کرد. ما همچنین بحث کردیم که ممکنه مادرم خیلی زود با این شرایط کنار بیاد و به سرعت احساس بهتری کند و بتونه به زندگیش ادامه بده و من اواخر تابستون برگردم تهران

بعد از آخرین امتحان، من وسایلمو جمع و جور کردم و آماده رفتن به شهرم شدم و مسیر ۶ ساعته را برای بازگشت به زادگاهم طی کردم. تمام چیزی که تو ذهنم بود این بود که مادرم لیاقت این تجربه تلخ رو نداشت، اون قلب طلایی داره و کسیه که همیشه تلاش میکنه تا مطمئن بشه همه اطرافیاش و نزدیکاش خوشحال هستن

شب ساعت ۸ غروب بود که بهش اطلاع دادم دارم حرکت میکنم و ممکنه بخاطر خستگیم بین راه بخوابم و موقع طلوع برسم خونه. دیروقت بود، ولی حالم خوب بود، خسته نبودم و ترافیک خیلی کم بود، وقتی فهمیدم فقط ۲ ساعت با خونه مادرم فاصله دارم تصمیم گرفتم به رانندگی ادامه بدم و تو خونه بخوابم. کلید خونه رو داشتم میتونستم مخفیانه برم تو و به رختخوابم برم و صبح چمدونا رو باز کنم

حوالی ساعت ۲ بامداد وارد کوچمون شدم و از بیرون چراغای خونه رو دیدم که خاموش بود. پس بی سر و صدا به خودم اجازه دادم تا مامانم رو بیدار نکنم. به اتاقم رسیدم و روی تخت رفتم. به محض اینکه به رختخواب رفتم، احساس کردم چقدر خستم. چند دقیقه ای دراز کشیده بودم که صدایی مث ناله یا گریه کسی رو شنیدم. بلافاصله نگران شدم که مادرمه، اما اون نمیدونست که من برگشتم. از راهرو به سمت اتاقش رفتم و در باز بود، وقتی به اتاقش نزدیک شدم صداها بلندتر میشد

چیزی که من دیدم فراتر از باورم بود، مادرم به پشت دراز کشیده بود و پاهاشو باز کرده بود، کاملاً برهنه یه دیلدو رو تو کوسش فرو میکرد و با صدای بلند ناله می‌کرد. من یخ زده بودم، نمیتونستم حرکت کنم، این چیزی نبود که انتظار دیدنش رو داشته باشم. یادم میاد که متوجه شدم سینه‌هاش چقدر بزرگ به نظر می‌رسیدن و نوک سینه‌هاشو خیلی خشن فشار میداد

بخشی از قلبم احساس میکرد که به بخش خصوصی زندگیش دارم تجاوز میکنم و احساس گناه می کردم. تقریباً تو همون لحظه متوجه شدم که کیرم داره راست میشه و دستمو بردم تو شورتم و میمالیدم. مامانم بلند ناله کرد و شروع کرد به لرزیدن، میدونستم داره جلوی چشام به ارگاسم میرسه، سریع برگشتم تو اتاقم که نبینه منو. چیزی که من تازه شاهدش بودم سکسیترین ترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم، کیرم تو شورتم داشت منفجر میشد، و سرکیرم با پیش‌منی خیس شده بود، در عرض چند دقیقه بعد از مالیدن کیرم، اندازه یه گالن ارضا شدم و آبمو داخل جورابم خالی کردم. بلافاصله احساس شرم و انزجار میکردم، وای خدا! من برای مادرم جق زدم.

مدت زیادی نگذشت تا در نهایت از خستگی زیاد خوابم برد. حوالی ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شدم و فکر کردم شاید داشتم خواب میدیدم و واقعاً این اتفاق نیفتاد. چندتا لباس پوشیدم و رفتم پایین تا مادرمو ببینم. اون تو پذیرایی بود و لبخند زد و منو بغل کرد. بلافاصله به چیزی که شب قبل دیدم فکر کردم و هنوز برام خیلی غیر واقعی بود. با هم گپ زدیم و من مدام به سینه هاش توجه کردم که قبلاً هیچوقت اینشکلی ندیده بودمشون، ازش پرسیدم که وزن کم کردی؟ اون گفت که آره لاغر کرده و میخواد چند کیلو دیگه کم کنه.

تو اون موقع در مورد هر اتفاقی که تو این مدتی که نبودم افتاد، گپ زدیم و گفت که بیژن مدتی بود که با یه زن رابطه داشت. زنه همسن و سال مادرم بود، مادرمم زن خوش هیکل و زیباییه اما به گفته مادرم زنه با سکس با ناپدریم دلشو برده بود. من فقط گوش دادم و بهش اجازه دادم همه چیزو بگه. فکر میکردم اون فقط به کسی نیاز داشت که باهاش صحبت کنه، بهش اطمینان دادم که اون زیباست و یه خانوم خیلی شیرین، مهربون و دوست داشتنیه و این بیژن بود که تو رو از دست داد. اما مادرم سزاوار کسی بود که باهاش صادق باشه

اون بارها و بارها از من تشکر کرد و ما خندیدیم و فکر میکنم او احساس آرامش پیدا کرد و بهم گفت که برم یه دوش بگیرم تا اون نارهارو آماده کنه

دوش گرفتم و لباس پوشیدم و در حالی که منتظر مامان بودم، به سحر زنگ زدم تا بهش بگم که سالم رسیدم. من در مورد صحبتام با مادرم هم بهش توضیح دادم و اون به من اطمینان داد که بهترین کارو میکنم که فقط به حرفاش گوش میدم و بهش دلداری بدم. من سعی میکردم پیشنهادایی که سحر بهم میگه گوش کنم

رفتیم ناهار و مامان خیلی بانمک به نظر می‌رسید، شلوارک، صندل و تاپ پوشیده بود و زیرش سوتینی که به سختی سینه‌های بزرگش رو نگه میداشت. نشسته بودم و صحبت می‌کردم، به مادرم نگاه می‌کردم، حدس می‌زنم اولین باری بود که متوجه شدم اونم یه آدمه و ما تمایل داریم با والدینمون مث فرشته ها برخورد کنیم و گاهی فراموش می‌کنیم که اونا دقیقاً مث ما درگیری‌ها رو تجربه میکنن. اون صحبت میکرد، من گوش دادم و من با نگاه دیگه ای تماشاش میکردم، مادرم خیلی زیبا بود که به خوبی با شخصیتی خارق العاده ای که داشت هماهنگ میشد.

دوباره در مورد بیژن و دو تا ازدواج ناموفقش صحبت کرد که متوجه شدم همونطور که داره حرف میزنه بعض کرده و داره احساساتی میشه، اما بعد گفت که خیلی تلاش کرد تا خودشو از این گودال نجات بده و سعی کرده شرایط خودشو بدون کوچکترین تاثیری از این خیانت تغییر بده

من از فرصت استفاده کردم و بهش توضیح دادم: “مامان من اینجا هستم تا ازت حمایت کنم و هر طور که میتونم بهت کمک کنم. من قصد ندارم به هیچ وجه بهت فشار بیارم، فقط میخوام احساس راحتی داشته باشب که بتونی در مورد هر چیزی که بهت کمک میکنه با من صحبت کنی”

اون به من گفت که چقدر از کاری که انجام میدم قدردانی می‌کنه و از صحبت کردن با من احساس راحتی می‌کنه. او ادامه داد که چگونه به مشاوره رفته و با یک تراپیست جنسی ملاقات داشته. پرسیدم: “کمکی هم می کنه؟” اون گفت که قرصایی بهش پیشنهاد داده که بهش کمک کرده اما عوارض جانبی داره. من زیاد در مورد این قضیه بهش اصرار نکردم و فقط بهش اجازه دادم تا جاییکه میتونه راحت جواب بده. اون به من گفت که این قرصا باعث لاغریش شده و حجم سینه‌اش رو هم یکم بالا برده. من مادرم رو زیر نوری کاملاً با نگاه دیگه ای میدیدم و این باعث عذاب وجدانم شده بود

ناهار رو تموم کردیم و گفت که میخواد بره خرید و باهم بلند شدیم که بریم بیرون. از صندلی میزناهارخوری که پاشدم فهمیدم چقدر کیرم سفت شده و توجهم از حرفای مامان پرت شده بود. این آزارم میداد که من هیچوقت نمیتونم با زن به زیبایی اون رابطه داشته باشم.

بیرون بودیم و مادرم خریداشو کرده بود و منم تو ماشین مونده بودم که ازش پرسیدم کار دیگه ای هست که بخواد انجام بده، و اون به من گفت ترجیح میده به خونه بریم تا استراحت کنه.

ما به خونه برگشتیم، و من خودمو تو رویای چیزی که دیشب دیده بودم، سپری میکردم. مجبور شدم دیگر بهش فکر نکنم و از رویا بیام بیرون. اون یه زن عادی با نیازهای عادیه و اتفاقا اون مادر منه. همونطور که تو سالن پذیرایی نشسته بودم این افکار تو ذهنم میچرخید، متوجه پاهای مادرم و خوش فرم بودن و همچنین خوش تراش بودن ساق پاش شدم

نتونستم تحمل کنم و به اتاق رفتم. باید خودمو جمع و جور می کردم، افکاری که در مورد مادرم داشتم اصلاً افکار عادی نبود. زنگ زدم و یکم با سحر صحبت کردم، دلم براش تنگ شده بود. بعد از صحبت با سحر، میخواستم فقط دراز بکشم و شاید چرت بزنم، هر چقدر تلاش کردم نتونستم بخوابم.

بلند شدم و به سمت پنجره رفتم، مامانو تو حیاط دیدم که داشت گلا رو آب میداد. اون خم شده بود طوری که کون گندش روبروم داشت به نما میومد. وقتی بهش نگاه کردم، نتونستم به چیزی که شب قبل تماشا کرده بودم فکر نکنم. سینه هاش اوقدر بزرگ و سفت بود و مثل اکثر خانومای هم سنش آویزون نبود. اون شکم کوچیکی داشت، اما واضح بود که وزن کم کرده بود و بدنش شگفت انگیز به نظر میرسید. موهای بلند بلوندش که دور شونه هاش ریخته بود، مامانم خیلی سکسی شده بود. قایمکی از پشت پنجره نگاش میکردم و دست کردم تو شورتم و شروع کردم به مالیدن کیر سفتم. میدونستم اشتباهه، اما نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم، اون خیلی خوب و جذاب به نظر میرسید. فکر کنم یه دقیقه هم نشدم که ارضا شدم و آبمو تو شورتم خالی کردم

من عصبانی بودم و باید خودمو کنترل میکردم، این موضوع از کنترلم خارج میشد و من اینو میدونستم. لباسامو عوض کردم و دوباره سعی کردم بخوابم اما نمی توانستم بخوابم، تلویزیون تماشا کردم و سعی کردم ذهنمو مشغول کنم. مصمم بودم خودمو از این افکار مزخرف بیرون بیارم و تو زمانی که مادرم بهم بیشتر نیاز داشت کمک کنم.

دو روز گذشت و من داشتم تو تمیز کردن خونه به مادرم کمک میکردم و تو خونه هرکاری میکردم که ذهنم به سمت اندام سکسی مادرم نره. متوجه شدم که اون متفاوت لباس می‌پوشید، با دامن‌های کوتاه‌تر یا شورت‌های تنگ‌تر، لباسای یقه باز، جواهرات و صندل های پاشنه‌دار تو خونه میگشت. اما من به تعهد خودم در مورد اینکه با دیدنش تحریک نشم پایبند موندم

همون شب که مشغول خوردن شام بودیم، می‌تونستم احساس کنم مشکلی وجود داره و مادرم ناراحته، پس ازش پرسیدم: “خوبی مامان؟”. او به من گفت که “بیژن پسفردا میاد که وسایلشو از تو خونه برداره”. بهش گفتم: “همه چیز درست میشه و من کنارت میمونم تا مطمئن بشم هیچ مشکلی پیش نمیاد”. اون به من گفت که دوستم داره، و این برای من خیلی شیرین بود، اما بهم گفت که: “وقتی اومد باید دور از چشم بیژن بمونی، چون دوست نداره ببینه که تو برگشتی و من و تو اینجا تنهاییم”. و منم بهش اطمینان دادم که این کارو میکنم

من هر روز با سحر صحبت می‌کردم و در مورد زندگیمون باهم رویاپردازی میکردیم، تقریباً یک ماه دیگه باید دور از هم میموندیم. واقعا دلم برای دیدنش تنگ شده بود وقتی روزی رسید که بیژن برگشت تا بقیه وسایلشو با خودش ببره، من تو اتاقم تو طبقه بالا موندم اما میتونستم حرفایی که به هم میزنن رو بشنوم

به نظر میرسید همه چیز به اندازه کافی آروم شروع شده، و بیژن داره وسایلشو تو وانت بار میزنه و اونا عادی صحبت میکردن. شنیدن اینکه چه حرفایی میزنن سخت بود. اما شنیدم که بیژن میگفت: “تقصیر من نبود، خراب کردن این زندگی تقصیر خودت بود” همون موقع بود که احساس کردم جو متشنج شده، صدای مامانمو می شنیدم که بلندتر و بلندتر میشد

که یدفعه بیژن چیزی گفت که شوکه شدم. گفت: “تو همش تو سکس سروصداتو بلند میکردی. همش از من میخواستی که فعالتر بشم. تو خونه وقتی میدیدی توان سکس باهاتو ندارم با دیلدو ور میرفتی. تو حشرت خیلی بالاست. من نمیتونستم انتظاراتت رو برآورده کنم و منو سرزنش میکردی”

بیژن بعد از اینکه داشت بحثش با مامانم بالا میگرفت، دیگه ادامه نداد و رفت و فقط قبلش گفت: “این تو بودی که به زندگیمون خیانت کردی”

صدای گریه مادرمو میشنیدم اما نمیتونستم بهش نزدیک بشم، چیزایی که تازه شنیده بودم نباید میشنیدم و شوکه شده بودم. یعنی این بیژن نبود که به مادرم خیانت کرده. این مادرم بود؟

من کاملاً مطمئن نبودم که باید چه کار کنم و چطور برای کمک به مادرم باید رفتار کنم، فقط روی تختم دراز کشیدم و تمام چیزایی رو که تازه شنیده بودم دوباره مرور کردم. این موقعیت خیلی برام عذاب آور بود. بعد از یک ساعت یا بیشتر، شنیدم که اون از پله ها بالا میاد و در اتاقمو زد و خواست که داخل بشه.

اون وارد شد و به وضوح ناراحت بود و گریه می کرد، اون به من گفت که چقدر از اومدن من به خونه برای کمک بهش خوشحاله و چقدر ناراحته که نباید این چیزا رو میشنیدم. اما خواست که باهام صادق باشه و همه چیزو بهم بگه

نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم، بدون هیچ قصدی گفتم: “مامان، تو میتونی در مورد هر چیزی که راحتی به من بگی. تو مادرمی هر چی که باشه من همیشه دوستت دارم”

به من لبخند زد و شروع کرد: “من و بیژن برای مدتی با مشکل مواجه شده بودیم، اون می‌خواست من از نظر جنسی آرومتر باشم وحقیقتو بگم، حسم رو بهش از دست دادم. پس سعی کردیم تغییراتی تو زندگی زناشوییمون بدیم، کارای زیادی رو انجام دادیم. شروع کردیم به رژیم گرفتن و ورزش کردیم، با هم لباس‌های جذاب‌تر خریدیم. حتی درمان های هورمونی انجام دادیم، بزرگ شدن سینم هم بخاطر قرصای هورمونی بود نه قرصا ضد افسردگی و لاغری. بیژن معمولا بعد از سکس تا ۳-۴ روز حس سکس نداشت، ولی من این حسو نداشتم و دائم سکس میخواستم. پس فیلمای پورن میدیدم و با دیلدو خودمو ارضا میکردم. اساساً هر کاری که لازم بود انجام دادم تا زندگی زناشوییمونو نجات بدم. فکر میکنم کارساز بود و نسبت به خودم احساس خیلی بهتری داشتم ولی این به بابات کمکی نمیکرد”

اون مکثی کرد، به من نگاه کرد و گفت: “واقعا من حشرم بالاست؟ نباید اینو ازت بپرسم، فقط دوست دارم این حرفا تو سینم نمونه و بهت بگم”

فقط بهش نگاه کردم و گفتم: “مامان هرچی تو دلته بگو. میخوام باهام راحت باشی و بهت کمک کنم”

اون ادامه داد: “رابطمون داشت بهتر میشد و زندگی زناشوییمون بهبود پیدا کرده بود ولی بعد یه مدت مشکل نعوظ و زودانزالی پیدا کرد. اون پیش دکتر رفت که خودشو درمان کنه و من به تلاشم ادامه می دادم تا براش سکسی تر باشم. من زیاد خودارضایی میکردم، مدام افکار و نیازای جنسی داشتم. لباسای کوتاه و جذب میپوشیدم، صندل پاشنه بلند، دامن کوتاه. برای من این رفتار و پوشش جدید دیگه عادی شده بود. بیژن اما حالش بهتر نمیشد و ناامید بود که باعث شد دیگه حتی به لیسیدن واژنم هم علاقه ای نداشته باشه. با قرصای هورمونی که میخوردم نیازای من هر روز قوی تر میشد و علاقه اون به سرعت کمتر میشد. رابطمون نسبت به قبل کمرنگ تر شده بود. او به تلاش برای حل مشکلاتش ادامه داد و من متوجه شدم که با تغییرات جدیدی که کردم دارم از خودم لذت میبرم و خودمو سکسی تر میدیدم ولی از زندگی زناشویی راضی نبودم، چون بیژن دیگه نمیتونست منو تو سکس راضی کنه”

در حالی که مادرم تو شرایط ناراحت کننده ای داشت هرچی تو دلش بود میگفت، من خیلی سخت داشتم جلوی حشری شدنم و سفت شدن کیرمو میگرفتم. فراموش کردن این واقعیت که او مامان من بود باعث شد کیرم با حرفای مامان راست بشه. پامو گذاشتم رو هم تا متوجه راست شدن کیرم نشه و به حرفاش گوش میدادم

“خودارضایی، فیلمای پورن، دیلدوها، ویبراتورها فقط نیازم به سکس رو بیشتر و قوی تر میکرد. من به یه مرد نیاز داشتم، کسی که کنارم باشه، کسی که منو راضی کنه. من خیلی کارا رو با بیژن امتحان کردم تا حشر بیژنو بالا ببرم. حشرش بالا میرفت، اما زیاد رو تخت دووم نمیاورد. من به یه ارضای شدید نیاز داشتم. شروع کردم به معاشقه با بعضی از مردایی که میشناختمشون. تا اینکه تو یه لحظه ای که نتونستم خودمو کنترل کنم این اتفاق افتاد و من با کسی غیر از بیژن رابطه جنسی داشتم. خودمو اینطوری راضی میکردم که بیژن کسی بود که همه این چیزا رو شروع کرد، تقصیر من نبود که اون مشکل داشت. بعد از این خیلی احساس گناه کردم، اما برای اولین بار بعد از مدت ها همون سکسی رو داشتم که میخواستم. به خودم گفتم این یه اتفاق بود و هیچوقت دیگه تکرار نمیشه. من تونستم برای چند روز به این قول خودم پایبند باشم و بیشتر و بیشتر خودارضایی کنم ولی بعدش تسلیم شدم و شروع کردم به دیدن مرتب اون پسره و سعی میکردم این کارو از بیژن مخفی نگه دارم. معشوق جدیدم تلاش میکرد نیازامو براورده کنه تا اینکه بیژن یه روزی بهم مشکوک شد و تعقیبم کرد و بعد این قضیه رو فهمید. ما چندین روز دعواهای خیلی بدی داشتیم و اون زمان بود که بیژن تصمیم گرفت که طلاقم بده و بره”

همونطور که اون همه اینها رو به من می گفت دستش زیر پتوی تختم بود و من تقریباً مطمئن بودم که داشت پتو رو چنگ میزد، نوک سینه هاش سفت شده بود و از روی تاپش معلوم بود و نفس زدنش سنگینتر شده بود یا حداقل من فکر می کردم که اینطوره. من چیزی نگفتم، اما کیرم داشت بین پاهام منفجر میشد، و پیش‌منی ازم بیرون اومده بود

اون ادامه داد:“این واقعیت چیزیه که اتفاق افتاده، ببخشید که بهت دروغ گفتم اما نمیخواستم تو اینا رو بفهمی. اگر فکر میکنی بعد این حرفا باید از پیشم بری، یا حداقل برای مدتی، من این تصمیمتو کاملا درک میکنم”

نمی‌دونستم چه جوابی بهش بدم، مخصوصاً بعد اینکه واقعیتو فهمیدم که مادرم با کسی غیر از شوهرش خوابیده چه واکنشی باید بهش نشون بدم. من واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و کاملا تو شوک بودم

مامان: “من احساس وحشتناکی دارم و خواستم بهت بگم تا ازت کمک بگیرم، یا پیش یه مشاور برم، اما از وقتی که طلاق گرفتیم دیگه پیش مشاور نرفتم. جلوت لباسای پوشیده میپوشم تا تو هم راحت باشی. اما من از شرایط خودم خیلی ناراحتم. از وقتی اومدی دیگه رابطه ای نداشتم تا تو رو تو شرایط سختتری قرار ندم. منو ببخش اما از پنهون کردن واقعیت خسته شدم. امیدوارم بتونی بعد این قضیه مامانتو ببخشی”

اون شروع به گریه کرد، من نمیدونستم چیکار کنم، از یه طرف عصبی بودم، از یه طرف حشر خودمم بالا زده بود، اما اون مامان من بود و باید بهش آرامش بدم. بغلش کردم و بهش گفتم: “همه چی درست میشه. ما باید این شرایطو درست کنیم مامان. چیکار کنم تا بهت کمک کنه”

و با گریه گفت: “واقعاً نمی دانم چطور باید جلوی خودمو بگیره، نیازهام خیلی قوی و شدیده”

ازش پرسیدم: “هنوز اون پسره رو میبینی؟”

جواب داد: “نه به محض اینکه بیژن متوجه شد که با من تو رابطس اونم از ترس دیگه باهام تماس نگرفت و منم دیگه پیگیرش نشدم”

گفتم: “باشه مامان تو خیلی ناراحتی و من خیلی گیج شدم، فکر می کنم باید یکم به هم وقت بدیم و به مسائل فکر کنیم. در ضمن من میخوام تو خونه خودت احساس راحتی داشته باشی، پس لطفا طوری رفتار کن که انگار من اینجا نیستم. من پسرتم حداقل با راحت بودن خودتو از استرس و فشار دور کن”

اون با موافقت سرشو تکون داد و گفت: “مرسی که درکم میکنی. با تمام وجود دوستت دارم”. اون بلند شد تا به اتاقش بره، و وقتی پشت بهم داشت راه میرفت متوجه شدم شلوارکش خیس خیس شده.

هنوز نمیدونم چرا این کار رو کردم، اما گفتم: “مامان، صبر کن منو ببخش. من نباید بذارم تو احساس تنهایی کنی”. اون به سمت من برگشت و رفتم سمتشو بغلش کردم و احساس کردم که سینه های بزرگش بهم خورد و کیر سفتم به زیر شکمش چسبید. دیگه نتونستم تحمل کنم. وقتی چشمام تو چشماش بود، لباشو محکم بوسیدم. دستم به طور غریزی سینه بزرگش رو گرفته بود. ممانعت نمیکرد و با دستش کیرمو از روی شورت لمس میکرد. ما خیلی پرشور، جوری همو میبوسیدیم، که انگار گرسنه ی لبای هم بودیم.

تاپ و سوتینشو درآوردم و رو تخت نشوندمش و سینه های شگفت انگیزشو مالیدم و بوسیدم و لیسیدم. اون با ناله و نفس زنان گفت: “میخوام کیرتو بخورم”. از لیسیدن سینه های یاقوتیش دست کشیدم، اون سریع کنار تخت روی زانو هاش نشست و شورتمو درآورد و کیرمو یک راست تا جایی که میتونست کرد تو دهنش، باور نکردنی بود. به پایین نگاه کردم و دیگه مامانمو نمیدیدم، یک بلوند سکسی و حشری رو میدیدم که از کردن کیرم تو دهنش سیر نمی شد. با یه دست موهاشو نوازش میدادم و به دست دیگم سرشو گرفته بود و با شدت بیشتری ساک میزد

بعد از چند دقیقه دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و بهش گفتم: “بسه مامان دیگه نوبت منه” به محض گفتن این جمله، اون با شهوت خالصی که تو چشماش بود به من نگاه کرد و گفت: “فقط منو بکن عزیزم”

معطل نکردم داگی استایل گذاشتمش رو تخت و کنار تخت وایسادم و از پشت کمرشو گرفتم. و کیرمو تو خیس و داغترین کوسی که تجربه کرده بودم، وارد کردم. تمام مدت داشت ناله می کرد و جیغ می زد. “منو بکن، وای خدا، من مال تو ام، عاشقتم، جرم بده”

دیگه حس عذاب وجدان و ممانعت توم مرده بود. با تمام وجود میخواستم مامانمو بکم. به هیچ چیزی جز کوسش فکر نمیکردم. پوزیشنو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و ازش خواستم به صورت پوزیشن گاو چرون رو کیرم سوار شه. و سواری بهش دادم که تو عمرش تجربه نکرده بود. دستمو دور کمرش حلقه زدم. سینه هاش رو صورتم چسبیده بود. جوری تلمبه میزدم که صدای کیرم به کون تپلش تو کل اتاق پیچیده بود. اینقدر محکم تلمبه زدم تا جاییکه با یه ارگاسم شدید کل بدنش لرزید و گفت: “بسه شدم”. ولی اون خسته نشده بود.

از رو کیرم بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن ولی من دیگه طاقت ادامه نداشتم وبهش گفتم که: “مامان دارم میشم”. سرشو آورد بالا و گفت: “ای جون. همشو بریز تو دهنم”. به محض گفتن این جمله دیگه نتونستم جلوی نیومدن آبمو بگیرم و همشو تو دهنش خالی کردم و اونم با حرص هر قطرشو قورت میداد. این شدیدترین ارضایی بود که تابحال تجربه کرده بودم و به شدت بدنم سست شده بود. مادرم حشری ترین زنی بود که دیده بودم. اون متوقف نمیشد و همینطور به لیسیدن کیرم ادامه میداد، تا زمانی که کیرم کامل از آب منیم پاک شد.

رو تخت دراز کشیده بودم و نفسمون بالا نمیومد. و در حالیکه سرش روی سینه هام بود و لخت تو بغل هم بودیم داشت خوابمون میگرفت. تموم چیزی که از اون شب میتونم بیاد بیارم اینه که این هیجان انگیزترین و باورنکردنی ترین رابطه جنسی بود که تا به حال داشتم

بهش نگاه میکردم و لباشو عمیقانه بوسیدم، چونَش رو گرفتم و ازش تشکر کردم. به شبایی که قراره از این به بعد باهم داشته باشیم فکر میکردم. اما این برای فردا بود. امشب فقط میخواستم تو آغوش حشری ترین زنی که تو زندگیم دیدم بخوابم

نوشته: ناشناس


👍 74
👎 28
316901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

892749
2022-08-30 01:18:37 +0430 +0430

😕

0 ❤️

892756
2022-08-30 01:25:38 +0430 +0430

اصلا میدونی‌ننت کارتخوان سیار داره؟

7 ❤️

892762
2022-08-30 01:35:05 +0430 +0430

قشنگ بود مرسی خیلی خوب بود

4 ❤️

892774
2022-08-30 01:51:59 +0430 +0430

السلام علیک یا ننه گا
بقول پشه ادرس بده بیاییم پیشش ما هم بزنیم

2 ❤️

892779
2022-08-30 02:03:08 +0430 +0430

مادر فاکَر که میگن تویی؟

2 ❤️

892791
2022-08-30 02:30:18 +0430 +0430

خوب بود قشنگ بود خوب نوشته بودی ولی یکم زیاده روی کردی
یک زن بهتر میتونم حس خودشو کنترل کنه تا یک مرد

2 ❤️

892804
2022-08-30 04:15:50 +0430 +0430

احسنت به کص پرشور مادرت

1 ❤️

892814
2022-08-30 05:09:12 +0430 +0430

دول بچه های شهوانی تنظیمات داره وقتی بخواد رو سی ثانیه تنظیم میشه وقتی هم بخواد روی دو ساعت

4 ❤️

892821
2022-08-30 06:31:08 +0430 +0430

یک زن مطلقه ، ده سال تو اوج جوانی تحمل میکنه و بعد شوهر میکنه ، این دور از ذهنه نسبت به چیزی که تعریف میکنی از مامان جونیت
دوم اینکه زنان و بخصوص مادران دهه های گذشته نه مادران دهه هشتاد و هفتاد ، مادرهای دهه شصتی با کمترین خواسته بیشترین کارایی و داشتن و توی شل پدر خواستی قداست مادر و زیر سوال ببری ،
سوم اینکه واقعا مامان خانمی خوبی داری واقعا دارم میگم
چهارم مولوی میگه کسی زد ننش و کشت
میگن چرا کشتی
میگه با یه مرد غریبه دیدمش
میگن خوب مرده رو میکشتی بهتر نبود
میگه که من باید چند تا مرد بکشم ،امروز این فردا اون
در ضمن زود انزالیت موقع کف دستی با سکس طولانی و ارضا کردن مامی جون جور در نمیاد …

4 ❤️

892866
2022-08-30 13:00:08 +0430 +0430

فک کنم تلخیص و ترجمه از یه داستان سکسی خارجی در مورد مادرخوانده بود که برداشتی ایرانیش کردی و جای پدر و مادرخوانده رو عوض کردی،
در هر صورت خیلی کسکشی که فانتزی مادربگایی داری و با نوشتنت اینو رواج میدی

3 ❤️

892876
2022-08-30 14:21:08 +0430 +0430

ترجمه‌ی یک متن رو گذاشتی و اسامی رو به فارسی تغییر دادی.

0 ❤️

892899
2022-08-30 20:56:25 +0430 +0430

نوش جونتون

0 ❤️

892911
2022-08-30 23:33:24 +0430 +0430

بسیار زیبا بود ادامه بده

0 ❤️

892957
2022-08-31 03:09:14 +0430 +0430

دو حالت داره یا داستان خارجی ترجمه کردی یا مدل نوشتنت مثل متنی هست که ترجمه شده در هر صورت نقطه ضعف های زیادی داشت داستانت

0 ❤️

892994
2022-08-31 09:41:26 +0430 +0430

کسی که دوروز پشت هم با دست زدن به کیرش زیر یه دقیقه پنچر میشه نمیتونه تو اولین سکسش با یه زن جذاب نیم ساعت به روشهای مختلف تلمبه بزنه

1 ❤️

892998
2022-08-31 10:52:02 +0430 +0430

ترجمه خوبی بود
قشنگ تمام داستان های تخمی وطنی رو شست

0 ❤️

893453
2022-09-03 13:02:16 +0430 +0430

قشنگ بود

0 ❤️

893691
2022-09-05 01:44:09 +0430 +0430

اوه اوه راست میگی بیژن اومد تهدید به قتل کرد منو، منم از ترسم فرار کردم بعد از اون دیگه از مامانت خبری نشد 😂

0 ❤️

893831
2022-09-05 19:16:51 +0430 +0430

کیر تو مغزتون که به این کس شعر امتیاز دادین بیاد تو داستان های برتر هفته

0 ❤️

894279
2022-09-08 08:27:59 +0430 +0430

کص ننت باد داره ناشناس جان!

0 ❤️

894633
2022-09-10 17:40:48 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️

917621
2023-03-04 19:02:50 +0330 +0330

من همون پسری هستم که مادرت برات تعریف گرد

0 ❤️

925231
2023-04-26 19:28:13 +0330 +0330

ادامه سکساتو هم بنویس

0 ❤️




آخرین بازدیدها