عاشقشم ولی اون میگه هوسه (۱)

1401/04/31

تم داستان در رابطه با ارتباط و دوستی یک پسر مجرد با یک خانم متاهل هستش . اکثر قسمتهای داستان واقعی هستش و برخی ساخته ی تخیل نویسنده (که خودمم) در هنگام سکس چت با اون خانمه

قسمت اول : آشنایی

اواخر فروردین 94 بود بعد اتمام کلاسهای اون روزم تو لابراتوار پشت یه سیستم نشسته بودم داشتم سورس یکی از برنامه هام رو چک
می کردم که مدیر آموزشگاه در زد اومد تو .
-سلام بردیا جان ، خوبی ؟ خسته نباشی !
+سلام احسان جان ، تو خوبی ؟ سلامت باشی !
-چخبرها ؟ همه چی خوبه ؟
+سلامتی ، به لطف شما بله همه چی عالیه .
-ببین امروز قرار خانم مشوق که همسرش از دوستان صاحب آموزشگاه هستش بیاد باهات کلاس خصوصی داشته باشه . تا حالا چند بار اومده کلاس گرفته وسطاش ول کرده رفته . نمیخواد زیاد براش وقت بذاری نه خودش خیلی انگیزه داره هم اینکه کلاساش رایگانه پس کوتاه و مختصرش کن بره تا وقت برا شاگردهای پولی داشته باشی . من یه کار بیرون دارم فکر نکنم امروز برگردم . درها رو خودت قفل کن . خداحافظ .
+چشم جناب مدیر امر ، امر شماست . خدا نگهدار .
احسان که رفت دوباره مشغول بالا و پایین کردن خطهای برنامه شدم تا ایراداتش رو برطرف کنم . نفهمیدم چقدر گذشته ولی احساس خستگی که کردم پاشدم رفتم پشت پنجره ای که به حیاط آموزشگاه مشرف بود وایساده بودم و چایم رو می خوردم دیدم که یه شاسی بلند وارد حیاط شد و یک خانم کوتاه قد (تقریبا 150 میشد) با تیپی سانتی مانتال و یکدست مشکی ازش پیاده شد .
راه رفتنش طرز خواستی داشت و با نمک به نظر می اومد بالاتنه ای معمولی اما باستن برجسته ای نسبت به هیکلش داشت . وارد راهرو شد با لبخند خاصی رو لبهاش سلام کرد:
· مشوق هستم . جناب مرادی ( احسان) تشریف ندارن ؟
+سلام ، من هم بردیا هستم ، نخیر نیستنتد ولی فرمودن شما تشریف میارید بنده در خدمتتون هستم .
بفرمایید داخل لابراتوار خدمت میرسم .
تو نگاه اول چیز خاصی برام نداشت مثل تمام شاگردهای خانمی بود که تا حالا داشتم ولی با این تفاوت که طرز حرف زدنش – نگاهش و کلا رفتارش یک جور دیگه ای بنظرم میومد .
رفتم از تو دفتر احسان یکی از سیستمها رو تو شبکه بالا آوردم و برگشتم پیشش .
وایساده بود یه کنار با اون نگاه و لبخند ویژه ش .
راهنماییش کردم بشینه پشت سیستم
وقتی نشست گفتم سرکار خانم مشوق از خودتون یه رزومه بگید تا بهتر در خدمت باشم .
· راسخی هستم ! مشوق فامیلی همسرمه
یه لبخند زدم و منتظر ادامه حرفاش شدم .
من چند بار اینجا اومدم و با خود آقای مرادی کلاس داشتم در حد کارور 1 و 2 کارکردیم ولی الان میخوام بهتر و بیشتر یاد بگیرم و کلی از خودش تعریف کرد که خودم مربی فلانم و مدرس بهمانم .
+عالیه ، این سیستم شماست لطف کنید یه رمز براش بذارید تا شروع کنیم .
از پشت میزم پاشدم رفتم کنارش ایستادم و گفتم :
+خوب یه فایل … ازش یه تست گرفتم ببینم در چه سطحیه ولی دیدم اونجور که ادعا میکرد چیز زیادی بلد نیست .
ببینید خانم مشوق – ببخشید راسخی آقای مرادی استاد بنده هستن ولی من شیوه آموزشم با ایشون متفاوته پس خواهشم میکنم مطالب قبلی رو که یاد گرفتید رو فعلا باهاشون کاری نداشته باشید و فکر کنید یک مبتدی هستید تا باهم پله پله از اول جلو بریم که هم یه مرور بشه و هم طبق شیوه ی خودم مطالب رو به شما آموزش بدم .
· ولی جناب بردیا من که عرض کردم با آقای مرادی کلاس داشتم قبلا و بلدم خودم .
+بله میدونم ولی ظاهرا خیلی وقته تشریف نیاوردید اینجا من حدود 4 ساله اینجا مشغول قبلا شما رو زیارت نکردم و این مطالبی که احسان جان به شما آموزش دادن همگی درست بوده ولی دچار تغییرات شده پس اجازه بدید من به سبک خودم جلو برم .
قبول کرد و شروع کردیم.
یکم که کار کردیم دیدم خیلی هم عقب نیست و داره تلاش میکنه یاد بگیره از این روحیه ی شاگردام خیلی خوشم میاد و منو سر ذوق میاره تا براشون سنگ تموم بذارم .
همینطور که داشتم با هم کار میکردیم یهو توجه ام به سیفدی سینه هاش که با کنار رفتن شالش نمایان شده بود جلب شد و این برق من رو تا بحال شیفته ی اون کرده . دقت که کردم دیدیم مانتوش هم باز شده و زیر اون فقط یه نیم تنه ی سفید پوشیده که کمی از شکمش هم معلومه ضمن اینکه اساسابخشی از مانتوش توریه و بدن نماست .
خدای من چم شده من تا حالا شاگرد خانوم زیاد داشتم چه مجرد چه متاهل در هر سنی با هیکلها و تیپهای گوناگون که حتی بدتر از این هم بوده ولی چرا اینجوری شدم انگار بدن این یه جور جاذبه ی خاص داره که منو به خودش جذب میکنه
کمی خسته شده بود . بهش گفتم بهتره کمی از سیستم فاصله بگیرید تا چشماتون استراحت کنه معلومه خیلی پشت میز نشستید چند وقته . نه من خودم شاغلم و تو اداره پشت میز و سیستم میشینم .
درسته ولی فکر کنم نه با این مداومت .
صندلیش رو عقب داد و بهش تکیه کرد تکون سینهاش که از بالای نیم تنه مشخص بود هوش از سرم برد . نگاهم رو از سینه هاش برداشتم اما چشمام به چشمهای رنگیش دوخته شد.
چرا اینجوری شدم اخه ؟ چرا همش مسخ این میشم ؟
خودم رو جمع و جور کردم گفتم یکم از خودتون بیشتر بگید بیشتر با هم آشنا بشیم
اسم کوچیکم ستاره س کارمند اداره … و متاهل ام و دو تا بچه دارم و …
از ظاهرش مشخص بود ازم بزرگتره ولی از لابلای حرفاش فهمیدم 6 سال ازم بزرگتره .
اره خودشه من همیشه فانتزیه دوستی با یه خانم متاهل و بزرگتر از خودم رو داشتم اینکه این داره تو وجودم رخنه میکنه ، این هم مثل اینکه خودش دلش چیز دیگه ای بجز آموزش کامپیوتر میخواد . یا احسان مخش رو زده یا از ترس آشنایش با صاحب آموزشگاه بهش راه نداده والا اون از همچین کیسی نمگذره .
با لوندی خاصی خودشو رو صندلی جابجا کرد و گفت :
· فکر کنم برا امروز کافی باشه من هم دیرم میشه بچه ها خونه تنهان مهندس هم میاد خونه باید برم .
+اوکی خسته نباشد تا جلسه بعدی فقط!
· فقط چی؟
+اومممم میشه ما با هم دوست باشیم ؟
· خوب الان هم هستیم : شما استادید و من شاگرد شما ( بازم اون لبخد لعنتی رو لبهاش نشست )
+ولی من میخوام بیشتر از این باشه ( من چرا اینها رو میگم طرف متاهله و از دوستان خانوادگی صاحب اینجاست نکنه به فاک برم ) میشه شماره تون رو داشته باشم .
· بله یادداشت کنید : صفر …

ادامه...

نوشته: mardenashenas


👍 13
👎 6
22001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

886383
2022-07-22 05:08:36 +0430 +0430

چقدر راحت پا میدن
اینا کجان ما نمیبینیم

1 ❤️

886417
2022-07-22 09:28:58 +0430 +0430

نکنه ما تو ایران زندگی نمی کنیم؟ یا شما؟
چرا انقد زود پا میدن تو این مملکت
بازم میگم ، ایران شما چقدر با ایران ما فرق داره

1 ❤️

886477
2022-07-22 16:39:57 +0430 +0430

عجب

0 ❤️




آخرین بازدیدها