جنس دوم (۳)

1397/05/15

…قسمت قبل

مامانم با اون دوست بابام فرار کرده بود
حق داشت شاید هرکسی دیگه هم بود همین کارو می کرد
اون رفت دنبال عشق و حالش من سرکوفتشو از هوو شنیدم
همایون نذاشت برم سرک بکشم فقط اون همسایه خبرمیاورد
بابای معتاد زن بیوه که زن دوم شده ننشم فراری
این شد پیشینه زندگی من
روزامو با همایون سرو کله میزدم هدیه من دختر برگ گلم تازه می تونست جمله کامل بگه
ک سه سالش بود ویر زبون باز کرده بود
مریم من که بعد هدیه بود هنوز از شیر نگرفته بودمش که باز عق زدنام شروع شد
از دیوارها بدم میامد
از بوی زیرزمین
باز من حامله بودم
باز نازم خریدار داشت
باز حرف حرف من بود
باز بریزو بپاش بهادر شروع شد
طلا بود که تو دستم میامد انقدر درگیربچه ها بودم یه بار نپرسیدم مگه یه سبزی فروشی چقدر سود داره که انقدر همه چی خوب شده؟
به ذهنم میامد اما بی خیال شده بودم به من چه از هرجا میاد بیاد
بهادر گفته بود اگه پسر باشه یه انگشتر و گردنبند بهم میده دختر باشه یه تو گردنی
سه شنبه بود یه سه شنبه نحس هوس آب دوغ خیار کرده بودم
رفته بودم دوغ بگیرم از ماست بندی که کاش پام قلم می شد و نمیرفتم


پله اول ماست بندی
پله دوم ماست بندی
پله سوم
پله…
پله هفتم رفتم و دوغ و ماستمو گرفتم که بیام حساب کنم
چی دیدم کاش کور می شدم،کارد به شکمم میخورد با این ویارونم
پرده پستو مغازه تکون خورد و یه دختر اومد بیرون
اشتباه میدیدم؟
خودشه؟
پلک میزنم
چشمامو می مالم
خودشه خواهر یکی مونده به آخرم “عزیزه”
یه دختر ۱۰ ساله که تازه بلوغ شده تو پستو ماست بندی مرد ۵۰ ساله چه غلطی می کنه
-آبجی
ماست و دوغ از دستم افتاد تف کردم تو ماست بندی
عزیزه چه تند می دویید
بهش رسیدم با بدبختی و نفس نفس زدن
زدم زیر گوشش
-چرا میزنی کاری کردم که تو کردی ؟
_دهنتو ببند بزمجه
-تو میدی خوبه واس ما خار داره
_دهنتو ببند گوساله
میزنه زیر گریه:آره لال میشم تو رفتی پی خوشی ننم رفته پی دادنش
ما موندیم و بابای معتاد و مردای هرزه که به بهانه بساط میان و هزار غلط می کنن
من شرف دارم به تو که بزرگتری من اگه میدم واس نون واسه "مهتابه"که سالم بمونه
سه ماه پیش که اون مرتیکه به اسم بابا منو به یه پیرمزد ۶۰ ساله به خاطر یه شب مصرفش
فروخت پاهات کجا هوا بود؟
نگاش می کنم
گریه می کنه میره
توان رفتن ندارم به دیوار تیکه میدم و میشینم زار می زنم
شب با بهادر حرف میزنم زار میزنم
جان همایون قسم میدم برم یه سر خونه بابا
میگه رفتی دیگا نیا
۴ ماه بعد
ارسلان به دنیا اومد
بغض داشتم با خوشحالی برای خواهرم غم داشتم برای زندگی خودم شاد
پارادوکس بدی بود
ارسلان یک سالش نمیشه بهار خونه عوض می کنه به یه جا بهتر و بزرگتر اما بدون کشور
و گلزار

دیگه کلا خانوادمو یادم رفته بود سرم با بچه ها و وسائل گرم بود
من فکر می کردم بهادر رفته سراغ خلاف اما بساز وبفروش
زندگی من شده بود ارسالان و همایون
هدیه و مریم خیلی اهمیت نداشتم حرف حرف پسرها بود
به مریم نگاه می کنم
چشمای بهادر موهای مشکی من ابروهای کمونی گونش مثل مامانم چال می افته
خدا کنه تو چاله نره
مریم حواسش به دیواره
دیوار مگه چی داره؟
مریم:
مامانم نگام می کنه منم دارم دیوار میبینم دیوار مگه نگاه داره؟
اگه شمام عاشق بشید دختر زن دوم باشید باباتون بساز بفروش باشه و پول هم نزول بده
باید به دیوار نگاه کنید!
اگه عاشق پسری بشید که مامانش معلمه باباش مهندسه باید به دیوار نگاه کنی
من مریم دختر بهادر ومرجان زن دوم هستم
دختری که تو خونه کس بهش اهمیت نمیداد
مامانم همش به فکر خودشیرینی برای بابام بود که سمت زن اواش نره
بابامم عشقش دوتا داداشام بودن
من و خواهرم مهم نبودیم
همین که مدرسه میرفتیم لباس می پوشدیم اوضاعمون خوب بود و گرسنه نبودیم به
قول مامانم باید خدا شکر می کردیم
خدا از گناه مامانم بگذره
مامانمه دوسش دارم اما باید بگم هم از سرنوشت خودم هم خواهرم گلزار که
مامانم باعث بدبختیش شد با اون شوهر پیدا کردنش
قسم خورده بارها که نمی دونسته پسره معتاده
گلزار خواهر ناتنی من بود اما دوسش دارم روزی نیست که یه آب خوش از گلوش
پایین بره
روزی نیست کتک نخوره
بابام میگه بیا برگرد اما لج کرده انگار با خودش
با بابا
با زندگی
نمیدونم
تو این گیرواگیر گلزار عاشق شدم
گیر داده بیاد جلو اما با خانوادم کنار بیاد با اتفاق ۱۳ سالگی من چجوری
کنار میاد؟
اگه ازم بدش بیاد
اگه بذاره بره؟
بهش بگم یا نه دیوار میتونه کمکم کنه!!!
من ۱۳ ساله با اون مردک هیز که مثلا داداش دوستم بود؟
چطور بگم؟
چطور قانعش کنم؟
ادامه دارد

نویسنده نوشت:داستن های من بیشتر واقعی هستن یا شبیه سازی شده اند اما زندگی من نیستن،مددکارم و به عنوان مددکار زندگی هایی که جالب و آموزنده باشه بدون سانسور می نویسم
پس داستان های من زندگی خود من نیست

نوشته: رسپینا


👍 5
👎 1
4300 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

708402
2018-08-06 22:14:52 +0430 +0430

من لایک کردم چون از داستانت خوشم اومد
یک حقیقت محض

1 ❤️

708472
2018-08-07 05:27:02 +0430 +0430

خوب بودوتأثیر گذار،
باس دنبال چاره بود.

0 ❤️

708571
2018-08-07 18:07:07 +0430 +0430
NA

تف به این زندگی که همش شده بردگی

0 ❤️




آخرین بازدیدها