خاطره سکس با کبری خانوم (۱)

1399/11/07

سلام این خاطره رو از زبان شخص دیگه ای دارم مینویسم
خاطره مربوط به زمانیه که تلفن خیلی کم بود. توی هر کوچه یه خونه تلفن داشت و همه اهالی کوچه اگه کسی جایی میخواست تلفن بزنه باید میرفت در خونه اون بنده خدایی که تو خونش تلفن داشت. برعکسش هم بود یعنی شما اگه زنگ میزدی باید میگفتی سلام با اقا یا خانوم … کار داشتم بعد صبر کنی برن صداش کنن و بیاد جواب بده. اینا رو میگم برای دوستانی که در جریان نیستن و اون زمان نبودن.

خب از اینجا ماجرا شروع میشه:
من اسمم محمده اون زمان تازه سربازیم تموم شده بود و دنبال کار بودم که یه سر و سامونی بگیرم. البته کار درست حسابی که بهم زن بدن چون خانواده نامزدم میگفتن تا زمانی که کار درست حسابی پیدا نکردی بهت زن نمیدیم. منم اون موقع ها توی یه کفاشی شاگردی میکردم. هزار جا هم سپرده بودم برای کار فقط مشکل مون تلفن بود چون خونه ما تلفن نداشت و هرجا میرفتم شماره تلفن میخواستن مجبور شدم به همسایمون رو بزنم. همسایه ما علی اقا خونشون تلفن داشت خلاصه جریان رو بهش گفتم اونم قبول کرد گفت باشه من که روزا خونه نیستم به کبری خانوم میگم اگه تلفن باهات کار داشت بیاد در کارگاه خبر بده و شماره خونه (یادم نیس 4 یا 5 رقم بود) روی کاغذ نوشت و بهم داد.
منم هرجا میرفتم دنبال کار اون شماره رو میدادم و میگفتم مال همسایمونه زنگ زدید بگید با محمد … کار دارید. خلاصه چند روز بعد درب مغازه بودم دیدم کبری خانوم اومد گفت اقا محمد تلفن باهاتون کار دارن. منم بدو بدو رفتم رسیدم پشت درب خونه دیدم لای در بازه یه یا الله گفتم و رفتم تو. از اونجایی که قبلا رفته بودم خونشون میدونستم تلفن کجاست رفتم جواب دادم. متوجه شدم برای شغل خدمات بیمارستان بود که رفته بودم و فرم هاشو پر کرده بودم یکم توضیحات دادن بهم پشت تلفن و گفتن برای مصاحبه بیا فلان تاریخ.خیلی خوشحال شدم ه بالاخره کار درست حسابی پیدا کردم.
تا تلفن رو قطع کردم دیدم کبری خانوم داره با یه سینی چای میاد گفتم ای بابا کبری خانوم چرا زحمت کشیدید من برای تلفن اومده بودم گفت نه زحمتی نیس بفرمایید میوه هم بیارم براتون که گفتم نه کافیم هینم زیاده دستتون درد نکنه.
بعد چند دیقه پرسید به سلامتی کارتون جور شد؟ گفتم هنوز معلوم نیس باید برم اونجا و ببینم چی میشه. گفت اقا محمد اگه کارتون درست شد بی زحمت دست این احمد مارو هم بگیرید (یه پسر داره اسمش احمده به ظاهر درس میخونه ولی همش ول و بیکار تو خیابوناس) همش بیکار و بی عار میچرخه. گفتم چشم شما دعا کنید جور بشه هر کاری از دست بر بیاد میکنم براش. چای رو خوردم و داشتم میرفتم که دیدم کبری خانوم صدام زد. برگشتم گفتم بله گفت میشه تا اینجا اومدید بیاید یه کمکی هم به من بکنید اتاق بالا رو میخوام مرتب کنم. گفتم باشه فقط زود باید برم اوستام شاکی میشه. گفت کاری نیس یکم وسایل سنگینشو برام جابجا کنی بقیشو خودم میکنم. (میدونستم خیلی کار داره ولی نمیتونستم نه بگم)
اتاق بالا یه راه داشت از پشت حیاط خلوت که با نرده بوم باید میرفتی بالا اونایی که تو خونه های قدیمی زندگی کردن میدونن چی میگم. رفتم بالا یه اتاق 15 متری که 2 متر بیشتر توش جا نبود همش پر اشغال یه دریچه کوچیک هم به پشت بوم داشت.
تا برگشتم دیدم کبری خانوم هم چادرشو کنار گذاشته و داره میاد بالا گفتم ای بابا شما برای چی اومدید بالا گفت کمکت بدم و بهت بگم چیو کجا بزاری. راستی اینم بگم موقع بالا رفتن چون نرده بوم یکم کوچیک بود یه بخشی رو باید دستتو میگرفتی به لبه و خودتو میکشیدی بالا.
کبری خانوم که به اخر پله های نردبوم رسید دستشو اورد بالا که لبه رو بگیره اما نمیتونست بگیره قدش نمیرسید من رفتم جلو و دستمو دراز کردم که دستمو بگیره و بیاد بالا. اولین بار بود که دست یه زن نامحرم رو میگرفتم خیلی حس عجیبی بهم داد ولی سریع به خودم اومدم و فکر های پلید رو از ذهنم بیرون کردم.
اونم دستمو گرفت گفت احمد خیر نبینی الهی که همش میای انجا رو بهم میریزی. منم گفتم مگه احمد میاد اینجا؟ گفت اره میاد درس بخونه مثلا خیر سرش کتاب هاشم گذاشته اینجا.
خلاصه شروع کردیم به مرتب کردن چند باری هم تنهم بهش خورد ولی عادی نشون دادم خودمو انگار اتفاقی نیوفتاده. یه سری موکت هم بود اونجا که گفت اینا رو میخوایم بندازیم بره اروم بنداز پایین یکم که موکت ها رو جابجا کردم یه پاکت سیگار از زیرش در اومد. کبری خانوم هم اون بالا شروع کرد به گریه و نفرین احمد منم بسته سیگار رو ازش گرفتم کلی دلداریش دادم که من باهاش حرف میزنم میزاره کنار و… اونم همینجور داشت گریه میکرد. اخر سر دیگه داشت پس می افتاد منم رفتم پایین یه لیوان و یه بطری اب و چند تا قند و قاشق بردم بالا که بهش اب قند بدم رفتم بالا دیدم بی حال افتاده روی زمین شونه هاشو گرفتم بلندش کردم و اب قند رو بهش دادم یکم حالش بهتر شد.
کمکش کردم تکیه بده به جعبه ها تو همین حین این که زیر بغلشو گرفتم و بکشمش سمت جعبه ها دستم خورد به سینه هاش نمیتونستم خودمو کنترل کنم راست کردم شدید و سریع باید فرار میکردم وگرنه ابروم میرفت.
خلاصه به هر بهونه ای بود اومدم پایین یکم خودمو مشغول وسایل کردم تا خوابید. دوباره رفتم بالا گفتم کبری خانوم بیاید پایین الباقیشو بزارید یه وقت دیگه حالتون خوب نیس الان گفت باشه منم وسایل رو جمع و جور کردم لیوان و بطری رو هم برداشتم اول کبری خانوم میخاست بیاد پایین گفت سرم گیج میره نمیتونم برم گفتم باشه بزارید من برم من رفتم 2 تا پله پایین کبری خانوم هم داشت بعد من میومد گفت اقا محمد اگه افتادم منو بگیر گفتم نه چرا بیوفتید اروم اروم بیاید چیزی نمیشه منم پشت سرش میرفتم پایین البته کون کبری خانو رو به روی صورت من بود منم دوباره راست کردم حتی یه بار هم کونش خورد تو صورتم که باعث شد بیشتر راست کنم. تا رسیدیم پایین قشنگ تابلو شده بود که راست کردم کبری خانوم هم فهمید ولی به روم نیاورد منم سریع پیچوندم و رفتم کارگاه اوستام هم خیلی غر زد کجایی 2 ساعته کار ها مونده.
شبش خیلی به قضیه فکر کردم گفتم اگه بره بگه به شوهرش خیلی برام بد میشه و باید حواسم باشه دیگه سوتی ندم.
دوباره چند روز بعد کبری خانوم اومد در کارگاه و صدام کرد برای تلفن (اون کار قبلی رو برای مصاحبه رفتم ولی قبول نکردن)
دوباره مثل دفه قبل بدو بدو رفتم خودمو رسوندم و تلفن رو برداشتم این دفه دیدم قط شده حسابی اعصابم خورد شد. کبری خانوم هم رسید گفتم متوجه نشدید از کجا بود گفت نه نگفت چیزی. گفتم تا رسیدم قط شده بود.گفت حالا بشین یه چیزی بخور شاید دوباره زنگ زدن.
منم چاره ای نداشتم نشستم چای و میوه برام اورد گفت ببخشید اقا محمد اون دفه هم خیلی زحمت کشیدید کمکم دادید گفتم نه بابا کاری نکردم گفت بی زحمت میوه و چای خوردید میشه بیاید بقیه وسایل رو مرتب کنیم.
توی دلم گفتم بگم نه که دردسری برام نشه ولی نمیدونم چرا گفتم باشه حتما
چای رو خوردم و گفتم بفرمایید چیکار کنم
دوباره چادرشو گذاشت کنار گفت بریم مرتب کنیم. رفت به سمت نرده بوم گفت این دفه من میرم بالا شما پشت سر من بیا و هوامو داشته باش نیوفتم. تعجب کردم ولی گفتم باشه
رفت 3 4 تا پله بالا و باز اون کون جلوم بود این دفه جوراب مشکی هم پوشیده بود بدنش هم حسابی سفید بود منم حسابی راست کرده بودم داشتم به خودم فوش میدادم که دردسر درست میکنم اخرش برای خودم. رفت تا پله اخر دستشو برد بالا که لبه رو بگیره دیدم وای لباسش استینش تا زیر ارنجه مونده بودم چیکار کنم. بد تر موقعی شد که نمیتونست لبه رو بگیره سرشو چرخوند و گفت چیکار کنم گفتم میزاشتید اول من برم گفت حالا کمکم کن برم بالا گفتم چطوری گفت میتونی بلندم کنی گفتم اخه خطر ناکه گفت نه حواسم هست خودم رفتم پله پشت سرش فاصله کیرم با کونش تقریبا 20 سانت بود یکم پاهاشو گرفتم بلندش کردم لبه رو گرفت و رفت بالا چند باری هم کونش بهم خورد منم با کیر راست شده مونده بودم چیکار کنم میخواستم با هر بهونه ای برم ولی نمیشد رفتم بالا اونم برگشت گفت اومدی یهو دید کیرم که دومتر راست شده از شلوارم زده بیرون با تعجب نگام کرد منم به پته پته افتاده بودم گفتم ببخشید به خدا دست خودم نبود. یکم اخم کرد گفت حالا کارتو بکن یکم باز وسایل رو جابجا کردیم و بدرد نخور ها رو ریختیم پایین. در حین کار گفت چرا نمیری زن بگیری منم جریان کار رو کامل براش توضیح دادم اونم گفت اینطوری هم اذیت میشی که جوونی بالاخره گفتم خب کاری نمیشه کرد گفت اگه فکری به حال وضعت نکنی همه جا ابروت میره گفتم شرمنده ام ولی چیکار کنم اخه
برگشت گفت تو پسر خیلی خوبی هستی سر به راه و سرت تو کار خودته کاری هم که هستی اگه دختر داشتم بهت میدادمش گفتم لطف دارید و به کارم ادامه دادم تا این که کامل مرتب کردیم تقریبا اخرای کار بود که گفت خب اقا محمد دستمزد شما رو چطوری بدیم خیلی زحمت کشیدید گفتم نفرمایید انجام وظیفهست گفت نه بگو هرچی میشه تقدیمت میکنم گفتم نه نزنید این حرفو من برای پول اینجا نیومدم یهو برگشت گفت برای چی پس اومدی کلک دوباره به پته پته افتادم و زبونم بند اومد اونم اومد جلو و گفت نکنه برای این اومدی داشت سرم منفجر میشد گفتم نه بخدا قصدم کمک بود گفت حق میدم بهت جوونی دلت میخواد چون پسر خوبی هستی منم بهت نه نمیگم فقط باید بین خودمون باشه هاااا دیگه نمیتونستم چیزی بگم مات مونده بودم.
گفت چیه تا حالا کسی این کارو نکرده برات گفتم نه گفت برای همینه تا زن میبینی راست میکنی هیچی نگفتم سرمو انداختم پایین گفت اشکال نداره حالا کاری میکنم که دیگه اونطوری نشی.اومد جلو کمر بندمو باز کرد شلوارمو تا زانو کشید پایین منم مونده بودم چی بگم از یه طرف میترسیدم دردسر بشه از یه طرف خودمم بدم نمیومد.دستشو کرد تو شرتم وای از این که یه زن دست های گرم و تازشو میکنه تو شرتم حس عجیبی بهم دست داد و تا دستش به کیرم خورد ابم اومد. کبری خانوم گفت ابت اومد گفتم بله متاسفانه گفت خب الان دیگه راحت میشی هرچی زن هم باشه دیگه راست نمیکنی براشون. حالا برو به کارت برس تا برای دفه بعدی صدات کنم.

این داستان ادامه دارد …

نوشته: آقا معلم


👍 40
👎 6
102901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788384
2021-01-26 00:56:25 +0330 +0330

بالاخره تصمیم کبری اومد تو شهوانی آقا معلم کیرم توچاک کونت خب بگیر بکپ فردا کلاس انلاین داری جقی

4 ❤️

788390
2021-01-26 01:10:47 +0330 +0330

تازگیا معلما تو کارگاه کار میکنن؟؟ قبلا محل کارشون مدرسه بود!!

4 ❤️

788411
2021-01-26 02:35:06 +0330 +0330

کسخول خروس

0 ❤️

788420
2021-01-26 03:09:30 +0330 +0330

آقا سیاوش دهنت سرویس کلی خندیدم🤣

1 ❤️

788460
2021-01-26 12:36:59 +0330 +0330

ادامشو بنویس

0 ❤️

788461
2021-01-26 12:41:09 +0330 +0330

آدرس خونه کبری خانم رو بفرست. قربونت

0 ❤️

788475
2021-01-26 15:03:53 +0330 +0330

جالب بود ، منتظر قسمت بعد هستم
لایک

1 ❤️

788747
2021-01-28 03:56:00 +0330 +0330

زودتر قسمت بعدیشو بنویس

0 ❤️

789428
2021-02-01 02:56:30 +0330 +0330

بقول قدیمی ها میگفتن ز تعارف کم کنو بر مبلغ افزا

0 ❤️

790796
2021-02-08 09:50:12 +0330 +0330

لوله كش ديده بوديم ميره طرفو ميكنه. خخخخ
كفاش نديده بوديم

0 ❤️




آخرین بازدیدها