خاطرات واضح کودکی

1402/11/27

سلام من سعید هستم الان ۲۹ سالمه. این داستان مال دوران دبستان منه که مامانم الناز حدودا ۳۰-۳۱ سالش بود. مامانم پرستار بود و بعد از تایم کاریش گاهی توی مطب دکتر بیمارستانشون به‌عنوان دستیارش میرفت و کمکش میکرد چون حقوق خوبی هم میگرفت بابام موافق بود با اینکه اکثرا تا آخروقت اونجا میموند. این داستان سکس توش نیست فقط موقعیت هایی که اتفاق افتاد و باعث شدن مامان و بابام طلاق بگیرن رو توش میگم. من گاهی بعد از مدرسه چون مطب تو خیابون اصلی شهر بود و منم مدرسه م حدودا ۵-۶ دقیقه تا مطب پیاده روی داشت میرفتم مطب پیش مامانم تا بعد از کارش بابام بیاد دنبالمون. البته اینی که میگم مال وقتاییه که برامون کلاس فوق العاده میذاشتن و مجبور بودیم تا ساعت ۴-۵ بمونیم مدرسه که تقریبا ۲ روز در هفته بود و از اونطرف صبح ها دیرتر میرفتیم مدرسه یعنی تایم مدرسه مون ساعت ۹ شروع میشد تو این ۲ روز. تا من برسم مطب مامان هم رسیده بود و کارش رو شروع کرده بود ¬که من معمولا میرفتم تو اتاقی که برای بازی بچه ها درنظر گرفته بودن چون مطب سونوگرافی هم داشت و گاهی که کار مراجعه کننده طول میکشید و با بچه هاشون میومدن بچه ها رو میذاشتن تو اتاق تا بازی کنن و خودشون به کارشون برسن. یه روز مامانم تو اتاق دکتر بود که مراجعه کننده ای هم نبود و منم داشتم بازی میکردم که گوشی مامان تو کیفش زنگ خورد. اون موقع هم گوشیا ساده بود و مامانم یه نوکیا داشت که یه بند بهش آویزون بود گاهی گردنش مینداخت و میذاشت تو جیب مانتوی کارش که روی سینه ش جیب داشت. گوشی رو از روی میز توی سالن برداشتم و بردم تو اتاق دکتر که صحنه ای که دیدم هنوز جلو چشممه. مامانم بدون روسری و مانتو با شلوار و تی شرت نشسته بود تو بغل دکتر و دست دکتر تو یقه ی لباسش بود و داشتن میخندیدن و تا منو دیدن مامانم بلند شد و اومد گوشی رو گرفت و بیرونم کرد. قبل از اینکه بابام بیاد دنبالمون اون شب یادمه مامانم کلی باهام حرف زد که چیزی به بابا نگو و حتی دکتر قول دادم واسم ps1 بخره که اون سال تازه اومده بود. من ولی به بابام گفتم که دقیق یادم نیست چی گفتم ولی مطمئنم اینو گفتم که بابا دکتر مامانو بغل کرده بود و داشت با میمی هاش بازی میکرد. از اون موقع جر و بحث بابا و مامانم بالا گرفت و استارت طلاقشون هم بود ولی داستان اصلی چیز دیگه ست. بابام به مامان الناز شک کرده بود مخصوصا گاهی که من پیششون میخوابیدم مامان با گوشیش اس ام اس بازی میکرد و تا بابا میومد تو اتاق تا بخوابه مامان گوشی رو خاموش میکرد و میذاشت رو میز. بعد از یه مدت من دوباره رفته بودم مطب پیش مامانم و داشتم تو اتاق بازی میکردم. ساعت رو نمیدونم ولی میدونم عصر بود چون پنجره هوای بیرون رو تاریک نشون میداد و با توجه به اینکه زمستون هم بود احتمالا ساعتای ۶ بودش. هیچکس هم تو مطب نبود و یهو صدای زنگ اف اف اومد. من رفتم دم در ورودی که اف اف بود و دیدم بابام پشت دره دکمه رو زدم و در رو باز کردم. بعد از چندثانیه مامانم از اتاق دکتر اومد بیرون که فقط مانتو تنش بود و شلوار و کفش و روسری نداشت و حتی پاهاش هم لخت بود و جوراب نداشت و موهاش هم به هم ریخته بود. اومد اف اف رو نگاه کرد و دید کسی نیست به دکتر گفت زنگ زدن و فرار کردن. داشت میرفت سمت اتاق دکتر دوباره که من از اتاق بازی اومدم بیرون و گفتم بابا بود من در رو براش باز کردم. مامانم شوکه شد و برگشت نگاهم کرد و همون لحظه هم بابام در مطب رو باز کرد و اومد داخل. این رو هم بگم که در مطب رو هیچوقت قفل نمیکردن که کسی شک نکنه فقط در اتاق دکتر رو قفل میکردن وقتی میرفتن اون تو و اگه کسی میومد خبر داشتن چون بدون وقت قبلی کسی رو دکتر ویزیت نمیکرد. خلاصه بابام اومد داخل و مامانم رو که توی اون وضع دید سریع رفت و باهاش درگیر شد که عمه م هم باهاش اومده بود و اومد جداشون کرد و بابام رفت سراغ دکتر و با دکتر درگیر شد و عمه م هم منو با خودش برد بیرون و باقی داستان رو یادم نمیاد چون از شدت جیغ و اشک چیزی رو نمیتونستم ببینم و تشخیص بدم.

نوشته: سعید


👍 7
👎 9
56201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971207
2024-02-16 01:22:44 +0330 +0330

تکراری

2 ❤️

971308
2024-02-16 12:38:44 +0330 +0330

جاکش اینو که تازه آپلود کرده بودن

3 ❤️

971484
2024-02-17 09:32:48 +0330 +0330

باز تو پیدات شد جاکش؟

0 ❤️

971667
2024-02-18 18:23:08 +0330 +0330

بالایی نمی‌دونم چرا منو یاد الو پدرسگ میندازه

0 ❤️




آخرین بازدیدها