اسم من علی اهل افغانستان هستم، وزنم80کیلوگرم وقدم ۱۷۰ است من گی هستم و از اینکه به غریبه ها اعتماد نمیشود، برادرانم به فکرم افتادن و ۴ برادر ازمن بزرگتر اند که با برادر بزرگم(اولی) هیچگاه به فکر رابطه نبودم؛اما باسه تای کوچکتر از آن دلم میخواهد که رابطه داشته باشم و یکی از برادرانم که از من بزرگتر هست بیشتر دلم میخواهد رابطه برقرار کنم و اسم اش امید هست وزن اش به100کیلوگرام میرسد وقد حدود 175 سانتی متر داره خیلی جذاب، خوش هیکل، ورزشکار، خیلی آدم خوش قلب وراز نگهدار که همه این خصوصیات اش باعث شده که از او زیاد خوشم بیاد،کیر اش کلفت ولی زیاد بلند نیست و چیزیکه من را بیشتر تحریک میکنه همان هیکل بزرگ اش هست که خیلی دوست دارم من را سوار بشه و گیرانی اش را بالای خود بکشم و راحت به بغل اش جا میشم اگه باهم بخوابیم، طی این تحولات اخیر که در افغانستان شد خلی از مردم مهاجر شدند که فامیل ما نیز همچو دیگران مهاجر شدند و به شهر های بزرگ افغانستان رفتند، ولی برای نگهداری خونه، اموال وغیره فقط اون برادر هیکلی ام (امید)، خودم، یکی دوتا از برادران کوچک و کارمندان مان که از سابق همراه ما کار میکردند تو خونه موندیم و وقتی این جنگ ها شدت میگرفت خونه را ترک و به سوی قریه های اطراف مان میرفتیم که توی این اتفاقات بد جوری دلم میخواست که با برادرم سکس کنم قسمیکه نصف های شب بیدار میشدم و اگر به یک اتاق میخوابیدیم میدیدم که نصف شب کیرش شق میشهولی اگر توی یه اتاق دیگه میخوابید که اخیرا توی یه اتاق دیگه میخوبید و منم که اواخر حشر من زده بود بالا که چندباریکه از خواب بیدار میشدم بهش پیام میدام که دوست دارمواین حرفا تا اینکه یه روز تو خونه با چند تای دیگه نشسته بودیم که یک اشاره کرد که این پیام ها را برای چه کسی میفرستادی که اشتباهی برای من آمده، من هم بدون مقدمه گفتم که برای تو و باز هم باور اش نشد و وقتیکه شب میخواست بخوابه رفتم دم اتاق اش و باز هم گفتم که چیزی نمیگی راجع به این پیام ها که بازهم باور نکرد و گفتم تو این پیام ها را به کدام پسر بچه میفرستادی و میخواهی اونو بکنی گفتم به تو که دیدم خندی و رفت تو رختخواب منم چند لحظه ایستاد شدم دیدم که هبچ عکس العمل نشان نمیده بیرون شدم، ولی بعد ها هرنصف شب که بیدار میشدم میرفتم تو اتاقش و شب های اول با ترس و لرز میرفتم و میتونستم فقط دست وپاشو لمس کنم و رفته رفته پشت هم شب های متواتر و دست اش را بوسیدم،پیشانی اش را بوسیدم، چشم هایش را بوسیدم، لب اش را بوسیدم تاجای رسید که یک شب خیلی حشری شده بودم و خواستم کیر اش را لمس کنم رفتم سمت شلوارش و از روی شلوار دست زدم و همینطور که روی شکم و پا هاش که کیر اش رو میپالیدم دیدم که خیلی به خواب هست و شروع کردم به باز کردن بند شلوارش که قدر تصورات هم بلند نبود ولی کلفت بود واز اینکه تاحد به آرزوم رسیده بودم خیلی خوشحال بودم که چی چیزی بود وااااای بوس اش کردم و دستمالی که یهو بیدار شد و شروع کرد به داد زدن و گفت برو من هم از ترس بیرون شدم و فردای آن روز خیلی دلم میلرزید که چه میشه ولی قسم که اول هم گفتم خوب راز نگهدار هست و همچنان موضوع که خودم هم تصور میکردم نسبت به غریبه و دوست اش دارم چند روز همینطور ساکت بودیم تا اینکه جنگ آرام شد و فامیل های مان برگشتند به خانه که اون برادرم متأهل است و من مجرد و حالاهم بعضی از شب ها که از خواب میپرم برایش به مسنجر پیام مفرستم و وقتی که صبح میشود و میبینم که پیام را ندیده است پس پاک میکنم که مبادا خانم اش ببینه، و اون هم پیام های حذف شده را میبینه ولی نه به روی خود میآورد و نه هم جاییکه من کار میکنم میآید، نمیدانم چه کنم؟

نوشته: علی