مانتو فروشی من (۱)

1400/12/10

چندماه بعد از خدمت تصمیم گرفتم برای خودم مغازه‌ای باز کنم و با کمک عموم که مانتو فروشی داشت ، یک مغازه مانتو فروشی در یکی از جدید ترین مجتمع تجاری‌های منطقه افتتاح کردم و با قلبی پر از امید و توکل بر خدا و عموم! استارت کار رو زدم، اما بعد از گذشت چند روز فهمیدم مجتمع بخاطر جدید بودنش هنوز خیلی کار داره تا مردم بشناسنش تازه باز کلی زمان میبره که همون مردم به طبقه دوم و لاین های پشت بیان!! علاوه بر من پنج -شش مغازه دیگه هم اونجا علاف بودن و مثل من هر روز با انرژی و توکل میومدن در مغازه و آخر شب با شونه های افتاده و جیب خالی ،برمیگشتن خونه‌هاشون!
هر روز سرم رو مینداختم پایین و میرفتم توی مغازه و برای خودم فیلم و سریال نگاه میکردم و وقت‌هایی که حال فیلم نگاه کردن رو نداشتم ، برای خودم موزیک ملویی میذاشتم و نقاشی میکشیدم، انقدر بچه سربه زیری بودم که فقط میدونستم اکثر همسایه هام دختر هستن و اکثرشونم فروشنده‌ان و تنها کارفرمای جمع خودمم!! تا اون موقع بخاطر اعتقادات شخصی که داشتم هیچ وقت با دختری دوست نشده بودم ! هیچوقت نمیتونستم خودم رو راضی کنم که بخاطر لذت بردن من، کسی قلبش بشکنه و لطمه روحی ببینه!
این اعتقادم ‌و تنها پسر بودن اون جمع و … باعث شده بود زیاد از توی مغازه‌ام بیرون نیام و پشت میزم که مثل باجه بانک دو طبقه بود، سنگر بگیرم و فیلم و موزیک و نقاشی و قهوه!
یه روز تو سوپری کنار مجتمع مشغول خرید بودم که خانومی چادری بهم سلام کرد، با تعجب بهش نگاه کردم! دختری جون و لاغر اندامی که تا اون موقع ندیده بودمش! زیر چشمی نگاهی به اطرافم کردم که نکنه به کس دیگه‌ای سلام کرده باشه اما کسی نزدیکمون نبود!
-سلام!
-منو نشناختن!؟
-نه متاسفانه!؟
-همسایه کناریتونم! چند هفته‌اس با هم همسایه‌ایم!!
-عه! ببخشید بجا نیاوردم!! خوشوقتم از آشناییتون !
از اون روز به بعد فاطمه همسایه کناریم به بهانه‌های مختلف به من سر میزد و بخاطر وقت زیادی که داشتیم هر روز این بهانه ها بیشتر ‌و بیشتر میشد! فاطمه با نوع برخورد من یجورایی بهم اعتماد کرده بود و
مطمئن بود که من خیلی با بقیه پسرهایی که تا اون موقع دیده بود متفاوتم!!!
واقعیتش این بود چون دنبال رابطه با جنس مخالف نبودم ، تلاشی هم برای دیده شدن ‌و بدست آوردن قلب این و اون نمیکردم و همین عدم تلاشم باعث شده بود برای فاطمه و بقیه همسایه‌های مونثم متفاوت و شاید قابل اعتماد یا همون کبریت بی‌خطر بنظر بیام!!
-وحیییید!!! حوصله‌ام پوکید!! چیکار کنم!!؟
بعد از گذشت چند روز از آشناییمون در سوپر! فاطمه به قدری با من صمیمی شده بود که من رو به اسم کوچیک صدا میزد و بجای سر زدن به همسایه‌های هم جنسش بیشتر وقتش رو پیش من میگذروند!!
و من همچنان پشت میز ستُرگم بصورت نشسته و کاملا بیخیال جواب فاطمه رو با بی‌حوصلگی میدادم تا بیخیالم بشه و بتونم ادامه سریالم رو ببینم!!
-چی میبینی انقدر سرت تو لپ‌تاپته!؟
بعد از یکی دو بار کنار میز ایستادن دیگه وقت اون رسیده بود که فاطمه سرش رو بیاره پشت میز و تصویر لپ‌تاپم رو هم چک کنه!!
با بیخیالیم طوری حس جسارت یا کنجکاوی فاطمه رو برانگیخته بودم که هر روز به طریقی خودش رو بهم نزدیک تر میکرد تا شاید علائمی از تحریک شدن یا توجه کردن رو در من ببینه!!
اما مگه وایکینگ‌ها میذاشتن!!! انقدر مجذوب دیدن این سریال شده بودم که اگه فاطمه با بیکینی هم جلوم میرقصید بازهم به چشمم نمیومد!!
وقتی فاطمه مقدار شیفتگیم رو به این سریال دید، اون هم آهسته آهسته با رفتار و کلامش از من خواست تا از وسط فصل یک من رو همراهی کنه!
مغازه و راهرو که هیچ ! کل مجتمع خلوت بود! منم تنها! توهم بیا بشین کنارم! تو دلم میگفتم فاطمه با دیدن اولین صحنه سکسی از این سریال پر صحنه برای همیشه بیخیال من میشه و بت پسر مودب و مورد اطمینان من تو ذهنش میشکنه!
با حفظ فاصله شرعی! صندلیش رو کنارم گذاشت و پلی… تمام قسمتهایی رو که ندیده بود رو باید براش توضیح میدادم و رابطه کاراکترهارو پشت سرهم بهش میگفتم، چند لحظه بعد با دیدن اولین صحنه سریال ، زیر چشمی به فاطمه نگاهی کردم تا واکنشش رو ببینم، اما هیچ تغییری در چهره و حالت نشستنش ایجاد نشده بود! با خودم گفتم لب گرفتن که دیگه صحنه محسوب نمیشه ، منتظر سکس‌های وحشی وایکینگ‌ها شدم و ده دقیقه بعد آنچنان صحنه‌ای رو دوستان به نمایش گذاشتن که پورن هاب هم جلوشون کم آورد!!!
اما فاطمه پا روی پاش انداخته بود و چادر رو توی سنه‌اش جمع کرده و خیلی متفکرانه محو تماشای فیلم بود!!
دیگه سر فیلم های صحنه دار دیدن با فاطمه باز شده بود و کم‌کم اظهار نظر کردن‌ها درباره سکس و روابط شخصی و…
-جدی تا حالا دوست دختر نداشتی!!؟
-نه بخدا!؟
-بروووو !!! تو که حتما راست میگی !!
-برام مهم نیست باور کنی یا نه اما نداشتم! حاضرم بالشت بغل کنم و تو حمام با صابون گلنار خلوت کنم اما نه منت کسی رو بکشم و نه هم بعدش دلش رو بکشونم.
-واااای چه پسر گوووگووولیییی!!
-تو چطور؟ تا حالا دوست پسر داشتی!؟
-دوست پسر که نه اما چندماهی ازدواج کردم و جدا شدم!!!
-جاااان!!؟ جدی میگی!!؟
-آره! عکسای ازدواجم رو ببین، چقدر خوشگل شده بودم !!
با گرفتن موبایل فاطمه تمام برگ‌ها و پشم‌هام به یکباره فروریختن!!
جووونم چه کیسی کنارم اومده!! یعنی اینکه دیگه دختر نیست!!؟ چه عکساییم داره حاج خانوم!! چه بدن بلورینی!! به به!!
با شنیدن اون خبر و دیدن اون عکس‌ها شیطان درونم داشت لزگی میرقصید!!!
تماس بین دست‌هامون هر روز بیشتر میشد و اطمینان از دلباختگی فاطمه این جسارت رو بهم داده بود که به عنوان شوخی ضربه یا نوازش های بیشتری به بدنش داشته باشم، عکس العمل فاطمه نسبت به همه این برخوردها مقاومت همراه با لبخند و عشوه بود !! و هیچ وقت نمیذاشت نوازشی انقدر طول بکشه که منجر به ارضا شدن بشه!!
یه روز فاطمه با پیش کشیدن بحثی فکرم رو حسابی درگیر خودش کرد!
-وحید جان شما کسی یا موردی برای اجاره سراغ نداری!؟ یه مقدار پول به مامانم ارث رسیده میخوایم بذاریم رو پول رهن و جای بهتری بگیریم!؟
-نه والا ، فعلا که موردی ندارم اما کسی رو میشناسم ازش براتون میپرسم
بعد از گرفتن مبالغ و مشخصات ملک مورد نظر فاطمه سریع فکری به ذهنم رسید! خونه پسرخاله‌ام دقیقا همون مشخصاتی رو داشت که فاطمه دنبالش میگشت همون محله با همون سال ساخت و … با یه تماس به پسرخاله کلید خونه اوکی شد و کاندوم خریداری و دل‌ها صابونی و…
-فاطمه جان یه مورد برات پیدا کردم عااالی ش، امروز وقت بازدیدم گرفتم اگه دوست داشتی میتونیم باهم بریم ببینیمش
-وااقعا!!!؟ مرسیی!! کجا هست ؟ قیمتش رهن ‌اجاره اش چقدره؟
باورم نمیشد که فاطمه به این راحتی قبول کنه با من بیاد خونه ببینه! اما واقعیت داشت!
سر ظهر باهم به سمت خونه پسرخاله راه افتادیم و توی ماشین به هر بهونه‌ای رون های خوش فرم فاطمه رو از لای چادرش میمالیدم و اون هم همچنان با عشوه و خنده ، مقاومت میکرد!!
این نصفه و نیمه مالیدن‌ها و فکر سکس پر لذتی که تا چند دقیقه دیگه قرار بود تجربه‌اش کنم ، حسابی تحریکم کرده بود و به محض ورودمون به خونه و نشون دادن کلیت خونه ، از پشت کیرم رو به آرومی به کون تپل فاطمه چسبوندم و بازوهاش رو از روی چادر نوازش کردم اما بازهم با مقاومت و فرار فاطمه مواجه شدم، از خنده های عصبیش معلوم بود که زیاد از شرایط موجود راضی نیست ،اما کیرم این حرف‌ها تو سرش نمیرفت و توی اون شرایط فقط به لای پای فاطمه فکر میکرد!!
مثل زمان بچگی‌هامون که تو نقش دکتر غرق میشدیم! هر دومون در نقش خریدار و املاکی فرو رفته بودیم و همونطور که درباره بنا و ویو و استحکام ساختمان باهم صحبت میکردیم ،من از پشت کیرم رو به کون فاطمه میمالیدم و کم‌کم از پشت بغلش کرده بودم و بصورت کاملا احمقانه‌ای تو همون وضعیت داشتیم درمورد رنگ اتاق خواب باهم صحبت میکردیم!!
شهوت ، فاطمه رو رام کرده بود و با اینکه مقاومتش رو کنار گذاشته بود اما همکاری هم نمیکرد ! با درآوردن چادرش برای اولین بار ،برجستگی های خوشگلش رو زیر اون مانتو و شلوار جذبش دیدم و دوباره تحریک شدم و بازهم بغل از پشت و چسبوندن کیر به کون نرم فاطمه ، چند لحظه بعد با کمی تلاش تونستم مقنعه دختر محجبه‌ام رو دربیارم و زیبایی پشت زیبایی، موهای مشکی براقش رو با کش بسته بود و دیگه نمیتونستم منتظر دیدن فیس فاطمه بدون حجاب باشم برای همین چرخوندمش و به‌به که چه ماهی ! برای اولین بار بوسه‌ای سریع از لبهای بی روح فاطمه کردم و اونم با بی میلی اخم‌هاش رو توهم کرد و صورتش رو برگردوند اما کیرم دیگه زمام امور رو به دست گرفته بود و مغزم رو از کار انداخته بود و اجازه نمیداد اخم و عشوه فاطمه مانعی برای رسیدن به کس تپلش بشه! برای باز کردن دکمه‌های مانتوش دوباره همون راه قبلی رو طی کردم و میدونستم خودشم حسابی حشری شده و دلش میخواد! اما نمیدونم چرا سوزنش روی محور مقاومت گیر کرده بود و الکی برای هر چیزی اولش مخالفت و مقاومت میکرد و بعد با عشوه‌ای شهوت ناک دلبریش رو از سر میگرفت!!
زیر مانتو ، تاپی مشکی به تن داشت و بدنی مرمرین و درخشنده، با اینکه دو دستش رو از روی تاپش جلوی سینه های خوشگلش گرفته بود اما هرطوری بود چند بوسه از بالا و کنار تاپش به بدن نرم و لطیفش زدم و وقتی لبخندهای فاطمه رو دیدم با دستم پشت سرش رو گرفتم و لب‌هام رو چسبوندم به لبهاش، اینبار دیگه نمیتونست از دستم فرار کنه! با دست دیگه ام به کون نرم فاطمه از روی شلوار پارچه‌ایش چنگ میزدم و کیر درآستانه انفجارم رو به کسش فشار میدادم ، کمی حرکت به طرف تخت کافی بود تا پشت پای فاطمه به تخت برخورد کنه و هردومون روی تخت بیفتیم، همچنان مقاومت احمقانه‌ای تو رفتارش بود و درحالی که از شهوت شورتش رو خیس کرده بود اما انگاری هنوز فرشته بی‌شعور درونش گیر داده بود که این یه نامحرمه و فردای قیامت بخاطر اینکار از لنگ آویزونت میکنن و سرب داغ توی همه سوراخ‌هات میریزن!!! با هر فلاکتی که بود خودم رو پایین کشیدم و با هزار بدبختی شورت و شلوار فاطمه رو باهم کشیدم پایین و به‌به ، به این کس!! با اینکه پشمای کسش رو نزده بود اما اون کس پف کرده و سفیدش انقدر زیبا بود که هیچ چیزی نمیتونست از زیباییش کم کنه، کُسی کم کار و پر عطش! با دیدن اون مرکز شهوت و لذت دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و پاهای فاطمه رو روی دوشم گذاشتم و با سر رفتم تو کس تپلش!!
فاطمه با هر بار لیسیده شدن کسش انقدر از خودش ری‌اکشن نشون میداد که باعث تعجبم شده بود ، با پاهاش سرم رو محکم گرفته بود و کمرش رو مدام بالا و پایین میکرد و آه و ناله های مستانه اش بند نمیومد!
و من با زبانی در کس غرق شده ، مات و مبهوت، حرکت‌های عجیب و شدید فاطمه رو نگاه میکردم ، دخترک پر از شهوت و کسش در تمنای کیر بود اما اعتقاداتش مانع رسیدن به وصالش میشد!
کاملا مشخص بود که فاطمه داره از توفیق اجباریی که نصیبش شده ، کمال استفاده رو میبره و تمام شهوت چند وقت اخیرش رو با زبون من داره تخلیه میکنه ، اما با دستش طوری سر من رو گرفته بود که نمیشد فهمید داره سرم رو به سمت کسش فشار میده یا داره بازهم مقاومت میکنه!!! واقعا موجود عجیبیست آدمی!!! کافیه به اعتقادات افسار نزنی ! اونوقته که اون به ذهنت افسار بزنه ! اعتقادات فاطمه طوری در ذهنش رسوخ کرده بود که حتی در اوج لذت هم رهاش نمیکرد ‌و همچنان از ترس سرب داغ ! بهشت لحظه‌اش رو جهنم کرده بود!!
بعد از چند دقیقه حرکت‌های شدید و آه و ناله ، فاطمه به زبون اومد ‌و اینبار با جمع کردن پاهاش ‌و گرفتن کسش، با التماس از من میخواست که دیگه ادامه ندم!!!
-وحید بخدا جیغ میزنم! بخدا دیگه حالم داره بد میشه! اینجوری یاد خاطرات تلخم با شوهر سابقم میفتم ! توروخدا ولم کن!

و…ولش کردم! با تلخی کنار تخت ایستادم و با پشت دستم، آب شور کس دخترک معتقد رو از روی لبهام پاک کردم و برای آخرین بار به بدن نیمه برهنه فاطمه نگاهی کردم!
لعنت به این شانس ! لعنت به افکارت دختر! لعنت به من که بعد از این همه کنترل کردن خودم ،برای چه کسی دلم رفته بود!! آه از این دل…
توی ماشین هر دو ساکت به خیابون خیره شده بودیم و هیچی نمیگفتیم، برای شکستن سکوت بینمون خواستم دستی به پای فاطمه بکشم که طوری خودش رو به سمت در جمع کرد که دوباره از خودم متنفر شدم! خاک بر سرت با این انتخابت! سیگارم رو درآوردم و تا آخر مسیر فقط سیگار کشیدم و سیگار…
احساس میکردم این فاطمه بوده که به من تجاوز کرده! یاد مزه و بوی کسش که میفتادم دلم میخواست بالا بیارم!
یک روز در سکوت گذشت و همسایه روبرویی که چند ماهی با فاطمه یا به قول خودش فاطی دوست بود و چند روزی هم میشد که باهم قهر کرده بودن از نبود فاطمه توی مغازه من استفاده کرد و به بهونه دیدن مانتو ها وارد مغازه شد و بعد از چند دقیقه وقتی حرفی برای گفتن نموند با پیش کشیدن موضوعی بی ربطی کمی بلند بلند خندید تا صدای خنده هاش به گوش فاطیش برسه! و حرصش رو دربیاره!! بعد از انجام ماموریتش دخترک خداحافظی کرد و رفت و چند دقیقه بعدش ،فاطمه پیام فرستاد؛
-وحید لطفا به کسی درباره اون روز چیزی نگی.
-چی برم بگم!؟ بگم بهم تجاوز کردی!؟ کست رو کردی تو دهنم و آبت رو به همه صورتم پاشوندی بعد ادای آدم‌های مظلومم درمیاری!!؟ خیالت راحت این منم که باید از تو خواهش کنم داستان اون روز کذایی رو به کسی نگی!
پیام رو فرستادم و چند لحظه بعد خود فاطمه با لبی خندون و مثلا شاکی اومد توی مغازه و به شوخی مشتی توی بازوم کوبید و گفت؛
-من بهت تجاوز کردم بچه پرو!!؟
-والا اونجوری که تو توی دهن من ارضا شدی باید ازت پول هم میگرفتم
و دوباره مشتی حواله بازوم کرد و وقتی به میز بلندم چسبید و رو به من خواست صحبت کنه از باز بودن چادر و مانتوی کوتاهش استفاده کردم و دستی به رونش کشیدم، اما بر خلاف انتظارم هیچ مقاومتی نشون نداد و با نگاهی عاقل اندر سفیه بهم لبخندی زد ؛
-چیه گشنه‌ات شده!؟
-اره فاطی جون ! میخوام کس قلنبه‌ات رو بخورم!
-دیونههههههه!!
با همون لب خندون از پیشم رفت!!! رسما روانی بود این دختر!! احتمالا بخاطر حرص دادن دوست روبرویی مون که اسمش مرجان بود این کارو کرد و لب خندونش هم احتمالا نه بخاطر لمس رونش بلکه برای درآوردن چشم مرجان بوده!!
از فردای اون روز فاطمه روابطش رو از سر گرفت و خیلی طبیعی ادامه سریالش رو میومد میدید تنها فرقش با روزهای قبل این بود که هم فاطمه خیلی آرایشکرده و سکسی میومد سرکار و هم دیگه توی صحبت و لمس کردن هیچ محدودیتی نداشتیم هر زمان که همسایه ها نبودن با لمس کس و کون فاطمه حسابی جفتمون رو تحریک میکردم تا اینکه یه روز ظهر وقتی که تقریبا اکثر همسایه ها رفتند و من و فاطمه تنها شدیم ، دلم رو زدم به دریا و همونطور که فاطمه پشت به در و روبه من به میز بلند مغازه تکیه داده بود و از هر دری حرفی میزد ،طبق معمول اون چند روز دستی به رون و کونش کشیدم و آهسته و آروم با دستم برای اولین بار بعد از اون سکس دهانی! کسش رو گرفتم و شروع به مالیدنش کردم ، منتظر حرکت‌های احمقانه فاطمه بودم اما اون هم پر از شهوت بود و یجورایی دیگه حال کردن با من رو به رسمیت شناخته بود!!
اون مدلی که فاطمه کنار میزم ایستاده بود و چادرش رو باز گرفته بود ، رسما هیچ چیزی از بیرون مغازه دیده نمیشد!
از وا دادن فاطمه ، کف کرده بودم، همونطور که کسش رو از روی شلوارش میمالیدم بهش گفتم؛
-توهم مریضی به خدا فاطمه!! اون روز تو خونهُ خالی و روی تخت انقدر ادا درآوردی ، خوب این همکاری رو‌ اون موقع میکردی که مثل آدم جفتمون حال کنیم!
با همون لبخند احمقانه‌اش به من نگاه میکرد و برام چشم و ابرو میومد! منظورش رو نمیفهمیدم اما انگاری مست شهوت شده بود و خودشم نمیفهمید داره چیکار میکنه!! برجستگی و شکاف کس فاطمه طوری بیرون زده بود که انگاری بجای شلوار ، شرت پاش بود ! میتونستم خیسی و ترشحات کسش رو از روی شلوارش هم احساس کنم ، با دست دیگه‌ام کمی کیر خودم رو مالیدم و در آستانه ارضا شدن بودم؛
-عزیزم من میرم تو پرو ، در مغازه رو ببند بیا!
بدون اینکه منتظر جوابش بشم ، سریع از پشت میزم بلند شدم و وارد اتاق پرو شدم و درش رو هم که به سمت ویترین باز میشد، باز گذاشتم تا فضای بیشتری برای عشق بازی داشته باشیم !
وقتی رفتم تو اتاق پرو تازه به این موضوع فکر کردم که اگه فاطی نیاد چی!!؟ به خدا اگه ایندفعه هم بخواد خودش رو چس کنه دیگه محل خر هم بهش نمیذارم!!!
کیر به دست داشتم قصاص قبل از جنابت میکردم که صدای بسته شدن قفل در بلند شد!!!
این عادت گذاشتن کلید روی در هم بالاخره یه‌جا به دردم خورد! انقدر همیشه دنبال کلیدام میگشتم که عادت کرده بودم کلیدهارو بعد ورود پشت در بذارم!!
با نگاهی آشفته به بیرون مغازه به سمتم اومد و با صدایی آهسته و پر استرس گفت؛
-این چه کاریه الان اگه یکی بیاد چی!؟ در مغازه ماهم بازه!؟ اصلا…
هنوز حرفش تموم نشده بود که دستش رو گرفتم و کشیدمش داخل اتاقک و به آینه روبروم چسبوندمش و خودمم از پشت محکم بغلش کردم
-بیا اینجا جنده خانوم، اینبار نمیذارم اون کس تپلت از دست کیرم قسر در بره!!
-ولم کن توروخدا وحید ، الان کسی میاد میبینه زشته!!
بی توجه به حرف‌های فاطمه ، چادر و مانتوش رو دادم بالا و سریع و برق‌آسا ، شورت و شلوارش رو پایین کشیدم و بادستم سرش رو به پایین فشار دادم و اونم سریع کمرش رو خم کرد !! دیدن یه زن چادری تو اون حالت کون لخت حسابی حشریم کرده بو! با یک دست نفهمیدم چطور کمربند و دکمه شلوارم رو باز کردم و شلوارم رو پایین کشیدم!! پدر شهوت بسوزه که وقتی اوج بگیره هر کاری از دستش برمیاد!!
با یک دست چادر و مانتوی فاطمه رو روی کمر لختش نگه داشته بودم و با یک دستم کیرم رو گرفته بودم و با چندبار بالاو پایین کشیدن لای کس خیس فاطی ، حسابی لیز و لزج شد و بالاخره کیرم طعم کس فاطی رو چشید!
ترس و حشر زیاد باعث شده بود خیلی سریع به اوج برسم و وقتی گرمای کس فاطی رو تجربه کردم چشمام گرد شد!
-وااااای چقدر کست تنگه تو دختر!!! جونم به این کس تنگ و داغت خوشگل خانوم ، جووووونم
فاطمه در سکوت و اوج لذت فقط ناله میکرد و زیر لب غر میزد که سریعتر کارم رو انجام بدم تا کسی نیومده!!
چند ضربه محکم تو کس تنگ و داغ فاطی کافی بود تا تمام وجودم از سوراخ کیرم بیرون بپاشه!!
کیرم رو از توی کس فاطی سریع بیرون کشیدم و دستم رو از روی چادر و مانتوش برداشتم و با گرفتن زیر شکم فاطی و لمس بافت نرم بالای کسش ، فشار تحریکم به انتهای خط رسید! و با دست دیگه‌ام شروع به مالیدن سریع کیرم کردم و آبم رو روی آینه اتاقک ریختم تا بعد بتونم راحت تمیزش کنم!! چند لحظه بعد که حالم جا اومد شلوارم رو بالا کشیدم و از اتاق بیرون اومدم ، اما فاطی هنوز کمرش خم بود و شلوارش پایین! خندیدم و گفتم؛
-چیه؟هنوزم دلت میخواد!!؟؟
-خفه شووو!!
وقتی فاطمه برگشت و خواست شلوار و شورتش رو بالا بکشه ، صحنه جذابی برام بود ، با کمی فاصله از درب اتاق روبروش ایستاده بودم و بالا کشیدن شلوار مشکیش رو از زیر اون چادر مشکیش که روی شونه‌خاش افتاده بود، نگاه میکردم !!
تازه اونجا متوجه شدم که فاطی جون کسش رو حسابی شیو کرده! شایدم اون روز بخاطر شیو نبودن بدنش انقدر بهانه میاورد! هر چی بود که اون روز رو زهرمون کرد اما امروز حسابی جبران کرد!
چادر و مقنعه‌اش رو توی آینه درست کرد و با لبخندی عاشقانه نگاهی به من که روی صندلیم نشسته بودم ، کرد و در مغازه رو باز کرد؛
-من میرم جیش کنم! هوای مغازه مارو داشته باش
-باشه عزیزم به مشتری ها میگم ، صف خریدشون رو بهم نزنن تا تو بیای!
-بی مزه! من رفتم.
-دست حق به همه جات!!

ادامه...

نوشته: Viki


👍 126
👎 16
251101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861551
2022-03-01 01:36:13 +0330 +0330

عالی بود هم داستانش هم سکسش

1 ❤️

861558
2022-03-01 02:32:43 +0330 +0330

عالی… کل داستان یه طرف اون تیکه ی اخرش یه طرف…
-باشه عزیزم به مشتری ها میگم ، صف خریدشون رو بهم نزنن تا تو بیای!

2 ❤️

861564
2022-03-01 03:09:05 +0330 +0330

نه عزيزم اكثر خانم ها بخاطر لطافتى كه دارن حتى در اوج شهوت دوست ندارن وقتى شيو و تميز و خوشبو نيستن سكس كنن و نود درصد مخالفت روز اول هم به همين دليل بوده كه شما بدون هماهنگى اونو بردى واسه سكس

1 ❤️

861565
2022-03-01 03:19:58 +0330 +0330

عالی بود دمت گرم

1 ❤️

861575
2022-03-01 04:39:03 +0330 +0330

هنوز کامل نخوندم.ولی دمت گرم که بین اینهمه روشعن فکر تو شهوانی که خدا ناباورن حرف از توکل زدی.ایول❤

1 ❤️

861582
2022-03-01 06:14:17 +0330 +0330

خیلیا بخاطر نویسنده داستان لایک میدن😑
به نظر من که کلی ایراد داشت

1 ❤️

861585
2022-03-01 07:04:15 +0330 +0330

خیلی خوب بود
ریدم تو دین و اعتقادات کسشعر که جوونی ما رو تباه کرد و نزاشت از این چس سال عمر جوونی لذت ببریم

1 ❤️

861587
2022-03-01 07:05:25 +0330 +0330

من خیلی ساله اینجا خاطره و داستان می خونم بنظرم خیلی خوب بود

1 ❤️

861603
2022-03-01 11:29:41 +0330 +0330

ممنون از همه دوستان ، نقدی که جناب«zede.haaaaal» داشتن رو حرفی براش ندارم جز اینکه “بخاطر جونی و بیشعوریم از جامعه بیوه‌شدگان عزیز عذرمیخوام 🙏🏻🙇🏻‍♂️“
جوانی و جهالت و نیروی عظیم شهوت نمیذاره همیشه روی اعتقادات بمونی و بعضی وقتها آدم دستش خط میخوره😓🤦🏻‍♂️

2 ❤️

861610
2022-03-01 12:47:24 +0330 +0330

عالی عالی عالی

1 ❤️

861620
2022-03-01 15:54:34 +0330 +0330

خوب بود ویکی عزیز 👋

1 ❤️

861626
2022-03-01 16:41:51 +0330 +0330

بالاخره بعد از چند وقت یه داستان خوب خوندم.عالی بود ،دمت گرم

1 ❤️

861644
2022-03-01 19:16:59 +0330 +0330

عالی بود. مررررسی

2 ❤️

861651
2022-03-01 21:17:17 +0330 +0330

zede.haaaaalجان ، امان از نفس اماره!!
به قول شما انقدر توی جامعه به زن بیوه برچسب زدن که توی ذهن ناخودآگاه اکثر مردها یه وسوسه ویژه‌تر برای این قشر مونث دردکشیده، فعال میشه و آدم پرهیزکار هم چون با این عزیزان به خلوت می‌رود نا خودآگاه احساس میکنه که باید “آن کار دیگر” رو بکنه!! 🤦🏻‍♂️

0 ❤️

861658
2022-03-01 22:58:18 +0330 +0330

تموم شد؟؟خیلی تاثیر گذار بود

1 ❤️

861691
2022-03-02 01:51:32 +0330 +0330

دو قسمتش عالی بود
لایک به وجوت

1 ❤️

861697
2022-03-02 02:05:10 +0330 +0330

کافیه به اعتقادات افسار نزنی ! اونوقته که اون به ذهنت افسار بزنه ! …افرین

2 ❤️

861726
2022-03-02 04:10:16 +0330 +0330

دهنت گاییدم 😁😁ن ب اول داستان سر بزیر بودی ن ب آخرش تو اتاق پرو کردیش بد نبود دمت گم 👏👏👏😂

1 ❤️

861731
2022-03-02 05:13:17 +0330 +0330

داستان قشنگی بود
حال کردم

1 ❤️

861751
2022-03-02 09:49:53 +0330 +0330

خوب خوش‌و دلچسب بود ولی این خیلی دلچسب بود تنها ایراد این که خیلی دلچسب بود فقط لطف کن کمی چسب و زیاد تر کنی که خیلی دلچسب تر بشود . خمممم

1 ❤️

861754
2022-03-02 10:03:40 +0330 +0330

عالی بود . کاملا میشد واقعی باشه

2 ❤️

861763
2022-03-02 11:55:41 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

861801
2022-03-02 19:03:48 +0330 +0330

فاطی ها کلا خوب کص میدن

1 ❤️

861839
2022-03-03 00:58:17 +0330 +0330

منم یبار توی پرو مشتری کردم عجب کوس تپلی داشت

0 ❤️

861886
2022-03-03 02:52:31 +0330 +0330

اینکه کلیدو پشت در مغازه میذاری معلومه که خاطره ت واقعی بود ، ضمنا خوب هم نوشتی ، لاییییییک

1 ❤️

862100
2022-03-04 04:44:42 +0330 +0330

جالب بود ویکی بعضی ها داستان های جنایی مینویسن یکمم سکس قاطیش حسابی هم لایک میگیرن ولی داستان تو تک بود و عالی

1 ❤️

862103
2022-03-04 06:23:13 +0330 +0330

👍

1 ❤️

862554
2022-03-06 18:36:05 +0330 +0330

یکم جالب بود

1 ❤️

862810
2022-03-07 22:39:03 +0330 +0330

توازن داستان از نقطه ی اعلام ازدواج نافرجام فاطی خراب شد ، پسر بسیجی تبدیل شد به عمو جانی ، بعدم گیر بیخود دادی به اعتقاداتی که خودت لهش پایبند نیستی و چون تو منجلاب فرو رفتی دوست داری بقیه رو هم بکشی تو گنداب خودت ،
و از نظر نگارش کارت عالی بود …

1 ❤️

862816
2022-03-07 22:57:38 +0330 +0330

بچه ها شهوانی همه کس میکنن تو داستاناشون انگار فقط من اینجا جق میزنم متاسفانه

0 ❤️

862945
2022-03-08 10:45:31 +0330 +0330

راجع به کیرم توی بیو ام نظرتون چیه؟؟؟😁😁😁

0 ❤️

863175
2022-03-10 01:32:38 +0330 +0330

داستانت جالب بود و مستحق لایک ولی حیف که عزوانی هستی

0 ❤️

863298
2022-03-10 15:32:48 +0330 +0330

زیبا و دوست داشتنی❤

1 ❤️

863383
2022-03-11 03:46:34 +0330 +0330

لعنت بهت که انقدر خوب نوشتی 😀

1 ❤️

863821
2022-03-13 09:26:20 +0330 +0330

خوب بود. در واقع میشد گفت معمولی بود. قسمت جذابی نداشت که آدم رو به ادامه دادن تریب کنه. اما در کل بد نبود.

1 ❤️

901477
2022-11-04 14:14:11 +0330 +0330

ببیننننن خیلی محشر مینویسی یعنی کیرت دهنمممم

0 ❤️




آخرین بازدیدها