دکتر بازی با خانوم معلم (۴)

1402/10/23

...قسمت قبل

این قسمت: پشت تپه های بکر
کلاس پنجم مصادف شد با ورود یک نفر در زندگیم که باعث به حاشیه رفتن رابطه من و عاطفه شد، اونم با اون همه عشقی که بینمون بود.
دوستان عزیز ممنون از محبت شما و کامنت های دلگرم کننده تون. در جواب دوستانی که پرسیده بودن میخوایم دنبالت کنیم باید بگم چند باری سعی کردم در سایت ثبت نام کنم که لینک ثبت نام به ایمیلم نیومد. نمیدونم مشکل از کجاست.

روز اول مدرسه شروع شد . یکی از لذت های سال جدید توی مدرسه همین ورود به کلاس و دیدن بچه های سال قبل بود. منم قبل از باز کردن درب کلاس دل توی دلم نبود. وقتی وارد کلاس شدم و چد تا از بچه های سال قبل رو دیدم رفتم جلو و باهاشون دست دادم و همدیگرو بغل و ماچ کردیم. بعضیاشون هم سوء استفاده میکردن و صورتمو ماچ بارون میکردن جوری که زورکی باید خودمو ازشون جدا میکردم. و لپ هام از خجالت سرخ می شد. بچه های کلاس انگاری که از در آغوش گرفتن و بوسیدن من به همدیگه پز میدادن و بعد که ازشون جدا میشدم از هم میزی هاشون درباره من متلک های جنسی میشنیدن. یک چنین جوّی در مدرسه های اون موقع حاکم بود. لاف های دروغی درباره اینکه من کون اشکان یا بقیه بچه خوشگل های مدرسه گذاشتم از طرف بچه پررو های مدرسه عادی شده بود.
رفتم سراغ میزم و عین ساردین توی قوطی در ته نیمکت کنار دوتا هم میزی جدیدم نشستم.
کلاس شروع شد و آقا معلم اومد سر کلاس و خودشو معرفی کرد و چیزی از ورودش نگذشته بود که آقای نراقی مدیر مدرسه وارد کلاس شد تا دانش آموزی رو که بتازگی از یه جای دیگه وارد مدرسه و کلاس ما شده بود معرفی کنه. وحید، پسر سبزه و خوشگل، با چشمهای میشی درشت و لب غنچه شده با موهای بلند فرق وسط وا کرده ی براق مشکی. همگی از جمله خودم میخکوب زیبایی و پوست سبزه ی صافش شده بودیم. دستم ناخوداگاه رفت سمت زیپ شلوارم تا برجستگی شو بخوابونه. پیش خودم گفتم وحید باید هرطوری هست مال خودم باشه. عشق بازی هام با عاطفه بهم یه جور جسارت و اعتماد بنفس در رابطه جنسی با هر دو جنس داده بود که توی هیچ کدوم از بچه های مدرسه ندیده بودم .وحید اومد و نشست در جای خالی وسط نیمکت سوم ردیف کناری ما. جوری که نگاهم به نیمرخ و پشت سرش بود.
از اون طرف چند روز از سال تحصیلی نگذشته بود که بالاخره تونستم عاطفه رو توی کلاس خالی ملاقات کنم. اومدم داخل و در رو پشت سرم بستم. عاطفه بدون اینکه برگرده انگار که حس ششم بهش گفته باشه، از وجود من در پشت سرش باخبر شد. خودکارشو انداخت روی میز. منم کوله م رو پرت کردم پایین. پرت شدیم تو بغل هم. من رو توی بغلش دور خودش چرخوند و چرخوند. هر دو در شهوت این بغل گرم روزها انتظار کشیده بودیم. با دوتا دستش یقه ی روپوشم رو چنگ زد و عقب عقب هلم داد تا چسبیدم به درب کلاس تا کسی نتونه وسط این هم اغوشی مزاحممون بشه. پاهاشو دو طرف بدنم از هم باز کرد تا قدش به قد من نزدیکتر بشه. صورتشو آورد پایین و وحشیانه و بی پروا دهنشو چسبوند به دهنم. لبهامو بوسید و دوباره و دوباره بوسید. محکم و صدادار. دستمو گذاشتم روی باسنش که سفت و گرد شده بود. پیشونی هامون به هم چند لحظه ای چسبید تا مزه ی این دیدار دوباره توی ذهن هر دومون ثبت بشه. بعد خودشو کشید عقب. روپوشمو صاف کرد و با انگشت های کشیده ی قشنگش موهامو صاف کرد و با خنده ای که کمی شهوت، کمی ترس و کمی احتیاط توش بود با دستش کپلم رو بالا پایین کرد و گفت:
-کجا بودی پس توله سگ؟ کونت چطوره؟
لُپ هام که تقریبا از ترس سفید شده بود دوباره از خجالت و یادآوری روز کتک خوردنم از عاطفه سرخ شد. اون اتفاق دردناک و در عین حال شهوت انگیز. خاطره ای فراموش نشدنی خوابیدن با خانوم معلم سکسی و قشنگم توی تخت خواب اتاقم. در کونی خوردن های پشت سر هم و رسیدن به اوج لذت جنسی از درون همون ضربه های شلاق وار به کفل های کونم.
-فکر کردم روز اول همدیگرو دیدیم ولی شما محل نذاشت
-آره دیدمت. مخصوصا محلت نزاشتم تا خودت با پای خودت بیای پیشم. اینطوری میفهمیدم دلخوریت از من رفع شده.
عاطفه نمی دونست تا آخر تابستون چند بار رفتم زیر لحاف و در جستجوی پیدا کردن آخرین ذرات بوی خوش بدن و کُس اش ملحفه و تشک رو مثل موش کور بو کشیدم. خبر نداشت چند بار از سر میز غذا بلند شدم و با بهونه های مختلف مثل نوشتن مشق هایم بشقابم رو بردم توی اتاقم تا مامان بابا نفهمن کونم موقع نشستن درد میکنه از ترس اینکه مشکوک بشن. خبر نداشت چقدر کرم روی کونم خالی کردم و چقدر توی آینه ی حموم به کفل های خون مرده شده ام زل زدم تا ببینم جای انگشتای عاطفه از روی کونم محو شده یا نه. اما خب هم اینا رو حتما حدس زده بود.
از هم جدا شدیم و با هزار جور فکر و خیال عاشقانه برگشتم سر کلاس.
عشقبازی من و عاطفه با تمام حس عمیق اش خلاصه شده بود به بازی های سکسی. دخول، حلقه ی مفقوده ی این رابطه بود. طبیعی هم بود چون سن من و دودول کوچیکم اجازه این کار رو نمیداد و عاطفه هم هرگز این خط قرمز رو رد نکرده بود و با رفتار آمرانه اش حتی فکر کردن به این درخواست رو به من نمیداد. هرازگاهی بچه ها توی خلوت برای هم از رابطه جنسی شان با بچه محل ها یا دختر صاحبخونه توی پارکینگ خونه هاشون یا بچه خوشگل های مدرسه تعریف میکردن و واسه خودشون با این ماجراها اعتبار میخریدن. اما واسه من تعریف نمیکردن چون خود من سوژه ی خیلی از این داستان های خیالی بودم. اما صدای پچ پچ هاشون گاهاً به گوش تیز من می رسید.
منم برای اینکه از این قافله عقب نمونم از فردا تمام فکر و ذهنم شد وحید. دلم یه رابطه ی مقعدی کامل باهاش رو میخواست اونم توی اون شلوار جین آبی کمرنگ همیشگی اش. و با خودم عهد کردم تا به این هدف نرسم دست از سرش بر ندارم. اما اول باید بهش نزدیک میشدم و بدون ایجاد حس دافعه باهاش دوست میشدم.
و برای اینکار سعی کردم بطور نامحسوس زیر نظر بگیرمش و از جیک و پوک اش باخبر بشم. یه بار سر زنگ فارسی رفت پای تخته و فهمیدم توی دستور زبان فارسی مشکل داره. فردا توی زنگ ورزش از فوتبال در رفتم و گوشه ی حیاط گیرش آورم. اومدم کنارش چهار زانو نشستم. و گفتم:
وحید تو چقدر موهات شبیه کمیسر توی کمیسر و رکسه.
جدی؟ لبخند زد و موهای لخت مشکی و فرق وسط وا شده اش رو مرتب کرد.
خودمم متوجه شده بودم.
ادامه دادم:
دستور زبان که خیلی راحته، چرا نمیفهمیش؟
با دقت نگاهم کرد و چشمهاش برق زد. کنار من کونشو گذاشت زمین و کمرشو تکیه داد.
نمیدونم. من باهاش مشکل دارم. اگه یکیو پیدا کنم باهم چند جلسه کار کنه یاد میگیرم.
زنگ آخر که خورد سالنامه ای که توش نکته های مهم درس هارو خلاصه وار می نوشتم دادم به وحید و گفتم اگه بازم به مشکل برخورد یه روز بریم خونه ی همدیگه با هم کار کنیم. با هم مسیر مشترک تا خونه رو همراه شدیم. یه جور غم توی نگاهش بود. انگر که بابای سختگیر یا مامان بد خلق داشته باشه.
وقتی خداحافظی کردیم منتظر شدم بره جلوتر و بعد قایمکی تا دم در خونه شون تعقیبش کردم. خونه شون بر یه خیابون پشت محله یخچال بود. با خونه ی ما که توی خیابون دولت بودیم تقریبا ده دقیقه فاصله داشت. وارد که شد دیگه چیز زیادی ندیدم جز سایه پشت پرده ها و سریع برگشتم سمت خونه مون. غافل از اشتباه مُهلکی که رابطه من و عاطفه رو برای وحید فاش کرد.


فردا توی زنگ تفریح گوشه ی خلوت حیاط ایستادم و منتظر شدم بیاد پیشم. خودمو بی تفاوت نشون دادم. دیدم با خنده و درحالیکه دفتر سالنامه همراهش بود اومد جلو. دفتر رو بهم داد.
-بیا دستت درد نکنه اما چیز زیادی دستگیرم نشد. باید یکی باهام کار کنه. دفترو گرفتم که گفت:
-مراقب باش اون کاغذه از لاش نیفته.
و باز نیشش باز شد.
یک کاغذ آ چهار تا شده که شرح رابطه های جنسی من و عاطفه توش بصورت نقاشی وجود داشت و زیر هر نقاشی هم خطاب بهش یک جمله ی عاشقانه نوشته بودم.
تا بناگوشم سرخ شد. چطور این بی احتیاطی وحشتناک رو کرده بودم؟ از اون بدتر توی جمله ها اسم عاطفه رو هم آورده بود. سراسیمه کاغذ رو کردم داخل شکمم و داخل زیر پیراهنی ام.
وحید گفت:
-چطوری از این چیزا اینقدر خوب اطلاع داری؟ این عاطفه کیه؟ قدش توی نقاشیا خیلی بلنده.
احساس کردم اونم یه مقدار لُپ هاش از خجالت سرخ شد.
آب دهنم خشک شده بود. قلبم مثل مسلسل میزد.
گفتم: برات میگم.
هم بدون اینکه بخوام داشتم این رابطه رو لو میدادم و همسر صحبت های زیر شکمی بین من و وحید باز شده بود که این نکته ی مثبت اش بود.
زنگ آخر که خورد رفتیم توی پارک پشت مدرسه و سفره دلم رو برای وحید باز کردم. بدون اینکه هویت واقعی خانوم معلم رو لو بدم؛ دروغکی گفتم یکی از دوستان مامانمه. وحید داشت با جمله جمله های من چشم و گوشش باز میشد. و کنجکاو و کنجکاو تر میشد. منم نامردی نکردم و اونقدر با جزئیات تعریف میکردم که هردو حسابی برانگیخته شدیم .دستش یکی دوبار رفت سمت دودولش تا شلوارشو صاف و صوف کنه. وقتی از هم جدا شدیم ازم خواهش کرد فردا بقیه ماجرا را دقیق براش تعریف کنم. کک توی تنبونش افتاد که از همه چیز سکس سر در میاره و آب از لب و لوچه اش راه افتاده بود. شنیدنش از دهن من، شهوتی ترش کرده بود. چشمهای بزرگ قهوه ایش موقع تعریف ماجراها به لب هام دوخته میشد و میفهمیدم داره پیش خودش من رو کنار عاطفه توی یک تخت تصورم میکنه. شایدم داشت حسودی میکرد که چرا اون جای من نبوده یا شایدم منِ احمق نفهمیدم که دوست داشته جای عاطفه باشه و با یکی از خوشگل ترین پسرهای مدرسه یعنی من عشقبازی کنه!
چند روز آینده رو از هر فرصتی گیر میاوردم توی حیاط و دور از گوش های مزاحم بچه ها خلوت می کردیم و من از سیر تا پیاز رابطه هام با عاطفه و کوس و کون و جنسی و زناشویی براش میگفتم و اونم سراپا گوش میشد و چشم و گوشش باز تر و بازتر. شوخی و متلک های جنسی به همدیگه هم به دنبال اش اومد. تا اینکه یک روز پاییز خودش بهم پیشنهاد کرد بریم پشت تپه های نزدیک مدرسه با هم خلوت کنیم. بهم گفت بیا بریم دودول همدیگرو ببینیم. منم که دیدم روش باز شده دلو زدم به دریا و گفتم من برات ساک میزنم تو هم اگه دوست داشتی بخواب من بکنمت. که گفت نمیدونم، بزار فکر کنم بهت میگم. به هر حال همین که رومون به هم باز شده بود پیشرفت بزرگی بود و میتونستیم سکس رو به وعده ای دیگه موکول کنیم.
زنگ آخر خورد و رفتیم نزدیک تپه ها. با ترس و لرز دور و بر رو نگاه کردیم و تا رفتن دوتا از بچه های مدرسه در اون نزدیکی منتظر شدیم. حسابی اطراف رو پاییدیم و مطمئن شدیم جنبنده ای تا شعاع حداقل یک کیلومتری نیست که مزاحممون بشه. وحید جین آبی رنگ و رورفته اش رو پوشیده بود و من شلوار مخملی قهوه ای روشن چسبون. رفتیم بین دو تا تپه خاکی نزدیک مدرسه که از قبل نشون کرده بودیم. بیرون تپه ها مشرف به خیابون بود اما بین تپه ها جامون امن بود و خارج از دید. کیف هامون رو گذاشتیم پایین پاهامون و سرپایی شروع کردیم به بوسیدن لب های همدیگه. بهش گفتم بشین زمین. گفت نه تو اول. منم گفتم نه اول تو. دوباره گفت نه دیگه قرارمون این نبود و دیگه چونه نزدم و نشستم روی زانوهام. در حالی که زیپشو باز میکرد با سرم اطراف رو با هول و ولا پاییدم. اثری از کسی نبود. دودولشو آورد بیرون و گذاشت دهنم. شور بود. یکی دوتا ساک اول نمکی رو تف کردم تا مزه شیرین کیرش اومد زیر دهنم . از ترس اینکه کسی بیاد اونقدر بدون وقفه ساک زدم که وحید از فرط لذت چشماشو بست و سرشو برد بالا. توی آسمونا بود. شورت سفید و تمیزی پاش کرده بود. سرمو محکم با دستش گرفت و چسبوند به کیرش تا کیرش توی دهنم شل شد و فهمیدم به ارگاسم رسیده. بعدش پشت به من نشست و زانوهاش رو گذاشت روی کیفش. با یک دست زیپم و با دست دیگه شورتش دادم پایین و سوراخشو با تفم حسابی خیس کردم. انگشتمو فرو کردم توی کونش تا آماده بشه و جا باز کنه. دستمو گذاشتم روی لگنش تا فرو کنم که دیدم داره میلرزه. گفتم چرا میترسی وحید؟ گفت تورو اما حسین یواش بکن. گفتم بیخودی نگرانی. طوری نمیشه. اما یه لطفی بکن پاهاتو حسابی از هم باز کن که کیرم به سوراخت برسه.
شلوارشو تا زیر زانوش داد پایین و لپ های کونشو حسابی از هم باز کرد. انگار که درهای بهشت به روم باز شد. دوتا کپل قمبلی باز از هم روی رون های برنزه ی نرم و خوش فرم داشت دلمو می برد. دست نیافتنی ترین پسر مدرسه بعد از خودم حالا کونشو دربست اختیارم گذاشته بود. کمرشو داد عقب تا سوراخش در بیرونی ترین حالت ممکن از بدنش قرار بگیره. مثل کشتی گیری که حریفش توی خاک نشسته باشه، معطل نکردم و دودولمو فرو کردم داخل سوراخش. دودولم انقدر کوچیک بود که فقط سرش رفت داخل. گفتم دیدی الکی میترسیدی و شروع کردم به عقب و جلو کردن. وحید هم انگار خوشش اومده بود و سوراخشو با هل دادن های پی در پی کمرش به عقب وارد دودول من میکرد. چه لذت وصف ناپذیری داشت. کردن این کون سبزه با پوست یکدست و سوراخ کون دست نخورده ی قهوه ای سوخته. اولین من و اولین اون. چه بهتر که خودمو نگه داشتم تا همونی که در شأن خودمه رو به چنگ بیارم. خودمون رو ارزون نفروخته بودیم و هر دو داشتیم مزد صبرمون رو میگرفتیم. گاییدن و گاییده شدن با خوشگل ترین پسر مدرسه. هم برای اون هم برای من. اینبار اونقدر ارضام لذت بخش بود که برای اولین بار آه و اوهم رفت هوا.
وحید که فهمید منم ارضا شدم. سریع بلند شد و شلوارشو کشید بالا. منم به دنبالش همین کارو کردم و خاک لباسم رو تکوندم. خاک پشت شلوار وحید رو هم من تکوندم تا بتونم برای آخرین بار به کونش دست بزنم. یه کوچولو شاشم گرفت و همونجا روی خاک شاشیدم. نفس نفس زنان به سرعت صحنه ی جرم رو ترک کردیم.

نوشته: اشکان


👍 19
👎 4
35301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

966526
2024-01-13 23:40:37 +0330 +0330

ریدی تو داستان رفت

1 ❤️

966530
2024-01-13 23:54:48 +0330 +0330

خسته نشدی انقدرچرندبه هم بافتی؟!
اوووون موقع جو مدرسه های اینطوری بود؟!!
اون موقع معلم مدرسه بایک کودک (شاگردش)رابطه برقرارمیکرد؟یعنی ازحدود۷-۸سالگی؟!
احمق جان خواننده رو چی فرض کردی!
ممکنه هم اینا برگرده به چاقال بودن خودت
معلم و کودک و رابطه عاطفی!!

0 ❤️

966572
2024-01-14 02:52:46 +0330 +0330

کسکش ننویس دیگه کلاس پنجم بچه چی میفهمه شهوت و کس و سکس چیه

0 ❤️

966610
2024-01-14 10:36:01 +0330 +0330

نهایتش شما تونسته باشید ی کون کونک کرده باشید خانم معلم این وسط کسشعر هست واصلا نتونستم تا انتها بخونم بنظر من بهتره ننویسی وبری دنبال کون دادن

0 ❤️

966635
2024-01-14 13:48:46 +0330 +0330

بی محتوا…خالی از واقعیت…خسته کننده

0 ❤️

966637
2024-01-14 13:59:02 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

966642
2024-01-14 15:22:20 +0330 +0330

اون دوستایی ک میخوان دنبالت کنن رو معرفی میکنی.

0 ❤️

966660
2024-01-14 20:34:05 +0330 +0330

قسمت های قبل بهتر بود. این قسمت که وحید آوردی تو داستان کلا گی شد ریدی تو داستان و بنظرم نباید شخص دیگه ای رو وارد داستان میکردی

2 ❤️




آخرین بازدیدها