مامان پری و پارسا (۳)

1402/07/11

...قسمت قبل

توجه:داستان محتوای تابو داره و طولانیه،پس اگه علاقه ای ندارید نخونید

بهتر شدم،رفتم تو حال چشمم خورد به امیر که داشت با فریاد صحبت میکرد،تو دلم گفتم امیر خان خبر نداری فریاد چجوری رو آبجیت خیمه زده بود و جیغشو درآورده بود،فریاد توام نمیدونی همین امیر که اینجوری باهاش میگی میخندی چند دقیقه پیش چجوری شیره مامانتو کشید و فردا ام واسه کونش نقشه ها داره.
فقط سر من بی کلاه مونده بود.

رفتم نشستم کنارشون. یکمی گپ زدیمو شام آماده شد.
امیر گفت: پارسا حالت خوبه؟ چرا قیافت یه جوریه که انگار خر لهت کرده.

به خودم گفتم بزار حال جفتشونو بگیرم: آره خوبم،خر که لهم نکرده ولی یه صحنه هایی دیدم که نباید میدیدم،سر همون حالم بد شد.
دوتاییشون کپ کردن و هیچی نگفتن،انگار قشنگ بهشون فهموندم چی دیدم،ولی نمیدونستن که منظورم با جفتشونه.
خلاصه بعد از خوردن شام و مراسم کیک و کادو،مهمونا رفتن.
ساعت از ۱ گذشته بود و منم کم کم میخواستم برم که خاله فریبا گفت: کجا،لازم نکرده بری بمون همینجا فردا میری.

اوه راستی امیر با خاله فرشته فردا قرار گذاشتن،چشمم افتاد به امیر که قیافش رفت تو هم،آره دیگه فردا نقشه ها کشیده بود واسه خاله فرشته، به خودم گفتم بمونم شاید تونستم بازم از صحنه های سکسیشون ببینم،یا شایدم اصلا یه جور بهشون بفهمونم که خبر دارم از کاراشون.

فریاد بلند شد گفت: من دیگه میرم.

فریاد یکی دوسالی میشد که تو تهران می رفت دانشگاه و با یکی از دوستاش خونه گرفته بود و اکثرا با هم بودن.

هر کاری کرد نتونست اسنپ بگیره که دیگه کلافه شده بود و میخواست بمونه که امیر گفت: بیا با ماشین ما برو
فریاد: نه دیگه میمونم
امیر: چرت نگو بابا مگه ما این حرفارو داریم.
که فریادم قبول کرد‌.
تو دلم گفتم آره دیگه منم بخوام فردا همچین لعبتی بکنم هرکاری بتونم میکنم تا خونه خالی شه،منه بدبختم فقط به یه جق راضی بودم‌،ولی فدای سر خاله فریبام.البته میتونستم کمی با چاشنی زور و قهر جلوتر برم ولی نمیخواستم خلافه میل خاله فریبا عمل کنم و چیزی بهش تحمیل کنم.

امیر و ریما رفتن تو خونه خودشون بخوابن خاله فرشته ام رفت یه دوش بگیره منم بلند شدم برم پیش امیرینا که گفتم خاله فریبا تنهاست برم پیشش یه سر.
رفتم بالا تو اتاقش که دیدم نشسته رو تختو داره زانوشو میماله،یه شورتک تنگ تا بالای زانوش با یه تاپ آستین حلقه ای سفید که بازو های بلوریش میزد تو چشم پوشیده بود.

نگام کرد و گفت: نخوابیدی پس؟
گفتم: نه،آخه مگه تو میزاری؟
با تعجب گفت: به من چه؟ من به تو چیکار دارم؟
–با اون هیکل سکسیت راه افتادی جلوی من هی اینور اونور میری!
با خنده گفت: بیشعور هیز
–به کسی چه ربطی داره عشقمو نگاه میکنم.
خاله دستاشو باز کرد سمتم رفتم بغلش و بوسم کرد
گفت: ببخشید عسلم نتونستم امروز بیارمت
–فدای سرت یه روز دیگه،بازم زانوت درد میکنه؟
+آره امروز کمی سنگین تمرین کردم،یه ذره ام کار کردم دردش شروع کرده

آخه چند سال پیش از باشگاهش اومدنی یه ماشین میزنه بهش و زانوش کمی آسیب میبینه.

–بده بمالمش بهتر شه
کامل رفت رو تخت و پاهاشو دراز کرد
+مرسی عسلم.

منم رفتم رو تخت کنارش،اووووووف کصش چه بادی کرده بود زیر اون شورتک تنگش،خط کصش از جلوش معلوم بود،تا حالا بهش دست نزده بودم ولی میدونستم مثل پنبست.
زانوشو آروم ماساژ میدادمو چشمم رو پاهای سفیدش بود،انگشتای کشیده پاهاش که لاک قرمز زده بود دیونم میکرد ،کم کم شق کردمو باز حشرم زد بالا،پاهاش انقدر سفیدو بی مو بود و برق میزد که انگار براق کننده زده بود.وای کصش،یعنی میشد اون گوشتو من بزارم لای دندونام؟؟

خاله با خنده گفت: باز دید زدن تو شروع کردی؟
با شوخی گفتم: خاله فکر کنم کصت ضربه خورده!
سریع به لای پاش نگاه کرد
+کو؟؟
-آخه باد کرده
و خندیدم.
+پاااااارسسسسا، مرررض!

زانوشو کمی محکم مالیدم که گفت: آخ یواش پارساا
با شیطنت گفتم: نترس عشقم اولش درد داره یه ذره تحمل کنی جا باز میکنه.
همانطور نگام میکرد،که یه دفعه دوهزاریش افتاد
گفت: بی ادب…
باز خندیدم
گفتم: خاله دست بزنم؟
+به چی؟
با انگشتم به کصش اشاره کردم
+نه!
–چرا نه؟تو چرا به واسه من دست میزنی؟
چیزی نگفت و صورتشو کرد اونور.
–خاله بخدا خیلی نامردی
+همینه که هست
–خاله یه چیز بپرسم راستشو میگی؟
+آره چی؟
–خاله این همه میگی دوسم داری،حاضری واسم همه کار کنی؟
با شک گفت: آره
سریع گفتم: پس لباساتو در بیار!
آب دهنشو قورت داد و نگام کرد
–ها،درنمیاری؟
+چرا دربیارم؟
–میخوام نگاه کنم
+روم نمیشه
–خاله من به خاطر تو همه کار میکنم،حتی حاضرم بهت دست نزنم و از حسم به تو مطمئنم،ولی میدونی چیه؟ تو خودتو تو حست مخفی کردی.
+پارسا تا همینجاشم زیاد جلو اومدیم و یه سری از خطه قرمزارو رد کردیم و همه اینام تقصیره منه،نمیخوام بیشتر جلو بریم.
گفتم: چرا تقصیره توعه؟،خاله هر کاری کنیم با هم کردیم،درضمن به نظر من اصلا کاره غلطی نمیکنیم چون هم من تو رو دوست دارم هم تو منو،حالا حاضری به خاطر من از خط قرمزات بگذری؟
سرشو انداخت پایینو گفت: نمیدونم پارسا نمیدونم،هر لحظه به خودم میگم کاش بچه خواهرم نبودی،کاش از خودم نبودی،کاش…
دستمو انداختم زیر چونشو آوردم بالا و صورتشو بوسیدم
گفتم: با چیزی که نمیشه درست کرد باید کنار اومد.
صورت خوشگلشو گرفتم لای دستام و چشمم رو اون لبای گیلاسیش بود
+پس چطور…
سریع لبمو واسه اولین بار چسبوندم به لباش و نگه داشتم.

فهمیدم هنگ کرده و تعجب کرده.

دست چپمو گذاشتم رو پهلوشو شروع کردم خوردن لباش گرفتن.
اووووف چقدر نرم بود،انگار پاستیل بودن،اصلا مثل لبایی قبلا از دوست دخترم گرفته بودم نبود،انگار یه تجربه جدید و هیجان انگیز بود واسم،یه طعم فوق العاده.
چند ثانیه ای خوردم و ول کردم تا صورتشو نگاه کنم.
یواش گفتم: عاشقتم لامصب.
با کمی زور خوابوندمش و خوابیدم روش
+پارسا گوش کن یه لح…
دستمو گذاشتم دو طرفش و باز شروع به خوردن لباش کردم،
کمی بیشتر خوردم که با دستاش آروم از سینه هام هلم داد عقب.
+پارسا کارمون درست نیست.
دوتا دستاشو گرفتمو با دستام گذاشتم بالای سرش و نگه داشتم
–خیلی ام درسته،دو تا عاشق دارن به هم میرسن
و این سری محکم تر لباشو مکیدم،با دندونم هر از گاهی پایینشو میکشیدم، حالا خاله ام همراهیم میکرد
رفتم تو گردن کشیده و سفیدش که همیشه آرزوم بود میکش بزنم،
شروع کردم به خوردن گردنش،ازدماغش عمیق نفس می کشید،تقریبا دو دقیقه خوردمو ول کردم.
با چشمای خمارش داشت نگام میکرد
از پیشونیش بوس کردمو دستاشو ول کردم و از روش بلند شدم
از اتاق که داشتم خارج میشدم برگشتم سمتش دیدم دستاش همونجور بالا سرشه و زیر بغلش که مثل برق میدرخشه داره با چشمای درشتش نگام میکنه
آروم گفتم: شب بخیر و از اتاق اومدم بیرون
اوف بهترین ۱۰ دقیقه عمرم بود،چه حالی داد،میدونستم دیر یا زود بهش میرسم.

رفتم سمت خونه امیرینا که برقا خاموش بود با همون لباسام رفتم رو مبلو خوابم برد
نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای امیر بیدار شدم که جلوی در با خاله فریبا حرف میزد، ولی باز خودمو زدم به خواب
–من نمیتونم مامان گفتم که دلم درد میکنه
+پس با کی بریم ما؟
امیرم از ترس اینکه مامانش منصرف نشه از رفتن ،یه هوف کشید و گفت: باشه میزارم برمیگردما!!
+باشه.
اومد تو و فکر کنم داشت لباساشو می پوشید و یه ذره طول کشید خاله فریبا درو باز کرد یه هییین کشید.
+پس پارسا چرا رو مبل خوابیده امیر؟اونم با این لباس؟
–منچه بدونم مامان منم خواب بودما
خاله صدام کرد: پارسا؟پارسا؟ و تکونم داد
الکی بیدار شدمو با صدای خواب آلود گفتم: بله؟
+خاله چرا اینجا خوابیدی؟پاشو پاشو کمرت درد میگیره
–نه خاله خوبه
از دستام بلندم کردو گفت: پاشو عزیزم پاشو ببرمت رو تخت.
بلند شدمو چشامو نصفه باز کردم،خاله منو داشت می کشوند سمت اتاق خواب
+بیا خاله،اول لباساتو عوض کن بعد بخواب
–نه خاله حال ندارم خوابم میاد
آروم گفت: عزیزم اذیت میشی
–خوبه نمیخوام
+باشه عسلم بخواب، حداقل شلوارتو بزار در بیارم راحت باشی.
به پشت خوابیدم و خاله اول لباسمو کمی داد بالا و کمربندمو باز کرد،زیپمو باز کرد، شلوارمو کشید پایین که شرتمم باهاش اومد،کیرم نیمه شق بود، بادستای نازش کرد تو شورتمو داد بالا و دکمه های پیرهنمم باز کرد،یه بوس از سینم کرد و رفت.

لامصب هر لحظه داشت بیشتر منو وابسته ی خودش میکرد.

ساعتو نگاه کردم که ۹ بود و تو فکر بودم که خوابم برد
چشامو باز کردم دیدم ساعت ۹:۳۰،واااای خوابم برده بود.
سری بلند شدم و مثل فشنگ رفتم حیاط، اخیش ماشینم نبود یعنی امیر نیومده بود.
یه ذره تو حال نشستم،چون ترسیدم دراز بکشم خوابم ببره که یدفعه در باز شد.
ایول امیر اومد چه سکسی ببینم من. سریع برگشتم تو اتاق خودمو زدم به خواب.
اومد تو اتاق،فکر کنم رفت سمت کشو لباساش،صدای برداشتن قرص اومد انگار یه قرص از تو ورقش درآورد.
ای عوضی! میخواست حسابی بکنه که قرص انداخت،دوتایی یه قرص گرفته بودیم که اورجینال بود،فقط یه ساعت بکوب تلمبه میزدی.
رفت بیرون و در خونه رو بست.
زود بلند شدم رفتم دم پنجره دیدم رفت بالا
منم پشت سرش رفتم بیرون.حدس میزدم که میرن بالا تو اتاق.
پشت در خونه گوش وایسادم،صدایی نمیومد یواش رفتم تو،
حدسم درست بود،رفته بودن اتاقه خاله فریبا
گاماس گاماس از پله رفتم بالا که در اتاق خاله فریبا اینا بسته بود
حتما تو اون اتاق بودن، نزدیک شدم به در، گوشمو چسبوندم
+امیر آب آوردی؟
–یادم رفت،بزار میارم حالا
+امیر بخدا کبود کنی بدنمو من میدونم با توآ
–تو فعلا واسه منی، هر کاری بخوام میکنم باهات
+چرا اسپری بی حسی آوردی؟؟؟؟؟؟؟
–خب بده میخوام دردت نیاد
+باز نرو رو مخم امیر،گفتم از پشت نمیدم
–نمیدی، من میکنم
+امیر باز بهت رو دادما،یه کار نکن مثل سری پیش به غلط کردن بندازمت،پس رو اعصابم نرو گفتم از پشت نه
–باشه بابا ببخشید.

سریع از تراس یه صندلی آوردم و رفتم روش.

امیر عوضی کامل لخت بود
دراز کشید رو تخت و شهوت بار گفت: بیا دیگه خاله.

امیر بدنش خوب بود. کیرش ۱۵/۱۶ سانتی بود و به سبزه میزد
خاله که موهاشو داشت میبست رفت رو تختو نشست زیر پای امیر و کیرشو گرفت دستش
–اخخخ خاله دل کیرم واسه دستای نرمت تنگ شده بود
خاله اول از سرش یه لیس زدو یواش کرد تو دهنش
–اوففف قربون اون دهنت بشم عشقم
امیرم با دستاش هی لپا و سر خالرو نوازش میکرد
–اخخخخ تا ته برو خاله تا ته
–جووون بخور بخور کیرمو بخور،کیر عشقتو بخور
تقریبا دو دقیقه خورد و هی در می آورد لیسش میزد و باز میکرد تو دهنش.
وای آب من همین الان داشت میومد.
امیر با دستاش سر خاله رو گرفتو بزور تا ته کرد تو دهنش که خاله اوق زد
+چته حیون خفه شدم،میکنمشا!!!
–چرا باز وحشی شدی؟ وحشیه من.بکنیش که دیگه بی کیر میمونی،بیا بالا بیا.
خاله رفت رو امیرو شروع کردن لب گرفتن از هم،امیر همینجور که لب میگرفت نیم تنه خاله رو از سرش درآورد و با دستش اون کون سکسیشو از رو شلوارک نازکش میمالوند و معلوم بود شورت نپوشیده.امیر از کمر خاله گرفتو چرخید و برعکس شد و خوابید رو خاله، از گردنش شروع کرد به خوردن و رفت تا روی ممه هاش.

کثافت چه ملچ ملوچیم راه انداخته بود،سریع با گوشیم که همراهم بود یه فیلم چند ثانیه ای واضح گرفتم.

رفت پایین و شروع کرد از روی شکمش لیس زدن و رسید به کصش،کش شلوارکشو گرفتو یواش یواش دادش پایین
–اوووووووف زدی که همرو،چه سفیدم شده قربونش برم.

راستم میگفت خاله فرشته کامل به کصش صفا داده بود و برق میزد. کثافت امیر چه لیسی میزد کصشو ،خاله فرشته که با یه دستش سره امیرو فشار میداد به خودش با اون یکی دستش ممشو میمالید و دیگه معلوم بود حشر بهش غلبه کرده،امیر کثافتم غرق تو کص لیسی بود و هی با انگشتاش باهاش ور میرفت، دیگه خاله فرشته رو دیوونه کرده بود.
خاله که صداش انگار از ته چاه در میومد گفت:بسه ب ب ب بکن دیگه
–چی؟
خاله اینبارم یواش گفت: بکن دیگه
–چی میگی عزیزم نمیشنوم؟
+امیر اذیت نکن،بکن دارم میمیرم
–حالا حالاها باید انتظار بکشی خاله جون
+امیر اذیت نکن جون مامانت بکن
–خاله سری بعد اومدی بریم پشتتو تتو بزنیم؟؟
+امیییییییر
-بریم؟؟
+خاله ام با کلافگی گفت: آره، باشه میریم بکن فقط
–بگو به جون امیر
+به جون امیر
–راستی یه ماه میمونی دیگه درسته؟
+امیر به جون تو،به جون هرکی دوست دارم،از این به بعد هر کاری بگی میکنم خوبه؟

خاله هی به خودش میپیچید،معلوم بود خیلی حشریه

امیرم یه بوس از کنار کصش کرد و بلند شد پاهای خاله رو انداخت دور کمرش و کیرشو با دست تنظیم کرد و یواش هل داد تو و همینجور که جلوتر میبرد خوابید رو خاله
+آهههههههههههه
–جوووون،خوبه؟
+آرررره آخخخخخ،خیلی
–دیدی چجوری بلدم این اسبه چموشو رام کنم؟. تو فقط واسه منی دیگه با پرویز نمیخوابیا خب؟
+ب ب ب باشه.

کثافت خوب میدونست چیکار کنه، دیگه آهای یواش خاله به جیغ تبدیل شده بود. چقدر حشری بود خاله فرشته و نمیدونستم.
امیر عوضی قرصو انداخته بود و مثل اسب تلمبه میزد با اینکه تقریبا نیم رخشون به من بود ولی میدونستم تا ته میکوبه تو خاله، خاله دیگه حرف نمیتونست بزنه چشماشو نصفه بسته بود و دهنشو باز،فقط ناله میکرد، که یه دفعه لرزید و ارضا شد و امیرو محکم چسبوند به خودش،امیر اهمیت ندادو همینجور داشت تلمبه میزد.
بعد چند دقیقه کیرشو کشید بیرون و یه هوف کشید.
خاله بعد از در اومدن کیر از کصش یه وااای گفت و خودشو ول کرد رو تخت،خیس عرق شده بود،و نفس نفس میزد.
–برگرد قمبل کن
+عزیزم وایسا چند دقیقه، آب میاری؟
–برگرد،میخوام باز آبه خودتو بیارم
+امیر بخدا تمام جونم خستس بزار یه ذره استراحت کنیم واسه تو ام خوبه. باشه عزیزم؟

این لندهور کاری با خاله کرده بود که خاله مثل بره رامش شده بود.

–نه من خوبم،قمبل کن، حالا خیلی کار داریم،بدددو
خاله مظلومانه گفت: امیر یه ذره…
که امیر با دست محکم برش گردوند و خاله ام که دید راهی نداره قمبل کرد. اوووف لعنت بهت امیر چی داری میکنی تو.چه کونه گوشتی و سفیدی داشت خاله،وسط رونای به هم چسبیدش کصش قلمبه زده بود بیرون،
بعید میدونستم امیر بی خیاله این کون بشه امروز.
امیر کیرشو رو کص خاله چند بار بالا پایین کرد که صدای جلغ ولغش در اومد،خاله ام از حرکت شکمش معلوم بود که داره نفس نفس میزنه و آرنجاشو ستون کرده بود و سرش کامل پایین بود. که گفت: امیر حداقل…
که امیر یه دفعه تا ته ول کرد تو کص خاله. خاله فرشته جیغش در اومد
+آیییییییییییییی امییییییییییر
-چیه؟
+یواااااش یه ذره
-هیییس،حالا حالاها باید تحمل کنی.
و همینطور تلمبه زد
+واااااای مامااااان،ااااااخخخخ،آههههههه

امیر انقدر اسپنک به کون خاله زده بود که دیگه سرخ سرخ بود کونش،کثافت رفت رو پاهاشو کامل نشست رو کون خاله و مثل خر تلمبه میزد تو کصش.

چند دقیقه ای زدو خاله گفت: امیر تورو خدا دارم میمیرم،جون من،جون هرکی دوست داری یه ذره صبر کن،دارم اذیت میشم.
امیرم که همچنان می کوبید تو کس خاله بالاخره کشید بیرونو یه چک به کون خاله زد و اومد پایین.
خاله همونجوری رو شکم خوابید و یواش گفت: یه ذره آب میاری؟
امیرم دستشو از کس خاله کشید و رو سوراخ کونش نگه داشت و ور رفت باهاش که خاله کونشو سفت کرد و دستشو آورد عقب و باز گفت:امیییر آب.

من جنگی اومدم پایین و با صندلی رفتم تو تراس بود‌.

اووووووف پسر چه سکسی دیدم،امیر بزار تنها گیرت بیارم شلوارتو در میارم کثافت، منو امیر از همه چیه هم خبر داشتیم و همه چیمونو بهم میگفتیم.نمیدونم چرا بهم نگفت این قضیه رو. البته به خودم گفتم عوضی تو مگه گفتی بهش که کیرتو میدی دست مامانش؟

امیر پارچ به دست وکون لخت اومد و رفت تو اتاق و درو قفل کرد،منم صندلیو ور داشتمو باز اومدم پشت در. رفتم رو صندلی که دیدم خاله کمرشو اورده بالا و از لیوان داره آب میخوره.قرمز شده بود.امیر که بالا سرش وایساده بود دست انداخت سینه خاله رو گرفتو نوکشو فشار داد.
+امیر یه ذره امون بده
–اخه مگه میشه عزیزم،دست خودم نیست که انقدر سکسیی نمیتونم، امروز میخوام کباب کنم بخورمت.
+امیر فریبا اینا نیان؟؟؟
–نه نترس تا نهار اونجان
+یه زنگ بزن مطمئن شو
–خاله ول کن یکم بخور حالا
+امیر بخاطر من، میترسم بیان یدفعه
–أه باشه
گوشیشو از رو میز ورداشتو زنگ زد و گذاشت رو اسپیکر چند تا بوق که خورد خاله فریبا جواب داد : جانم مامان؟
امیر: مامان سلام کجایید؟
خاله فریبا: خونه مادرجون،رسیدی تو؟
امیر: آره
خاله فریبا: نگفتم رسیدی زنگ بزن
امیر: یادم رفت
خاله فریبا: پارسا رو بیدار کن نذار گشنه تشنه بخوابه
امیر: باشه کی میای؟
خاله فریبا: دیگه نهارو بخوریم میایم
امیر: باشه مامان کار نداری؟
خاله فریبا: نه مامان مواظب باشید و قطع کرد.

واااااای صدای خاله فریبا رو که شنیدم،یاد بدنش افتادم،به نظر من از خاله فرشته خیلی بهتر بود چون خاله فرشته بدنش به نرمی میزد ولی خاله فریبا به واسطه باشگاهش بدنش سفت بود و شکمش خشک و سینه هاش مثل سنگ.آبم اومد هوووووف، با دستم جلوشو از رو شورت گرفتمو پخش کردم که نپاشه بیرون.

–بیا دیدی خاله تا نهارو نخورن نمیان،یعنی تا ۳/۴ ساعت بکوب میکنمت
+پارسا چی؟
–پارسا ام مثل خرس خوابه
+امیر،جون من قرصی چیزی خوردی؟؟ راستشو بگو
–آره عشقم، اگه نمی خوردم جلوم لخت میشدی آبم میومد که
خاله مظلومانه گفت: امیییر نداشتیما،اینجوری که میترکه کصم
–عشقم مگه فقط کصته؟
خاله که دیگه واقعا فهمیده بود کارش تمومه گفت: امیر ما با هم قرار…
که امیر کیرشو با دست گذاشت رو لبایه خاله فرشته
–هیس فعلا بخور تا خیس شه، حرف اضافه موقوف.
خاله دستاس ستون بود رو تخت و با سرش عقب جلو میکرد،
امیر کشید بیرونو رفت رو تخت،نشست رو رونای گوشتی خاله و چند تا محکم زد رو کون خاله که مثل ژله لرزیدن،آنقدر زده بود که دیگه کون خاله سرخ شده
+نزن امییییر
امیر کیرشو گذاشت رو کس خاله و کامل خوابید روش،اوووف کونه خاله فرشته پرس شد و از بغلا میزد بیرون، شروع کرد محکم و وحشی تلمبه زدن.

+اخخخخ ارووم وحشی چته؟، بلند شو اصلا نمیخوااام
–ببین خاله میدونم سخته اینجور سکس واست و شاید تا حالا تجربش نکردی،ولی اگه منو دوست داری تحمل کن همین یه بار فقط،منم قول میدم از این به بعد دیگه قرص نخورمو هرکاری تو بگی بکنم توسکس. باشه؟،مرگ امیر؟
خاله چیزی نگفت و روشو کرد اونور مثلا قهر کرد.
امیر کونشو بلند کرد و هرچی زور داشت کیرشو کوبوند تو کس خاله و مدام هی تکرار میکرد
–باشه جواب نده، ببینم آخر کی به التماس میفته،تازه نصفه راهو اومدیم.
دستای خاله رو گذاشته بود بغلشو روش کامل خوابیده بود و از شونه هاش گرفته بود،خاله ام جم نمیتونست بخوره و فقط ناله میکرد، با یه دستش از گردن خاله گرفت و صورتشو کرد سمت خودش و گفت: جوووون نمیدونی چیکار کرده این کصو کونت با من،امروز تا پارشون نکنم ولت نمیکنم،فهمیدی جنده؟

اوه به خاله گفت جنده؟؟؟!!!،گفتم خاله الاناس که بلند شه و پارش کنه ولی چیزی نگفت و فقط جیغو ناله از گلوش میداد بیرون.

امیر عوضی چه میکرد،میدونستم از حشر زیاد داره اینجوری با دستور و خشن خالمو میکنه.آخه همیشه میگفت خیلی دوست داره تو سکس خشن باشه ولی میترسه طرف مقابلش خوشش نیاد،کثافت گذاشت با کسی ام انجام داد که مطمئن بودم خوشش نمیاد بهش دستور بدی،کلا سه تا خواهر همینجوری بودن ولی خاله فرشته بیشتر.
امیر از رو خاله بلند شد
–برگرد و کش موهاتم باز کن
خاله کش موهاشو باز کرد و موهاش پخش شد و برگشت، اوه تازه اثر میک زدنا و چلوندنا رو سینش معلوم شد،سرخ سرخ بودن.

امیر رفت رو شکم خاله و سینه های خاله رو چسبوند به هم و کیرشو گذاشت لاشون
–باز کن دهنتو
خاله نگاش کرد و باز نکرد
امیراز چونش محکم گرفت و گفت: باز میکنی یا به زور باز کنم جنده؟
خاله باز کرد دهنشو و امیر ممه هاشو با دست به هم فشار داد و از تو ممه هاش کیرشو میکرد تو دهن خاله، رفت سمت کصش،کیرشو گذاشت توشو پاهای خالرو باز انداخت دور کمرش و تند تند تلمبه میزد
–اوووووخ چه کصی دارم میکنم من،کص سفیییید خودمی توووو
میدونی چقدر منتظر امروز بودم که جرت بدم اینجوری
+آیییییی اخخخخخ آخخخخخخ
–آره اخو اوخ تو در میارم، پارت میکنم جنده تازه اولشه
خاله فقط آهو ناله میکردو جیغ میزد.
امیر دستای خاله رو با دوتا دستاش گرفت و گذاشت بالا سرشو خوابید روش و آروم جلوی صورتش حرف میزد که من نمیشنیدم ولی خاله بازم جواب نمیداد
–پس حرف نمیزنی نه؟
پاهای خاله رو گرفتو هر چقدر زور داشت خم کرد سمت شونه هاش و دستای خودشو ستون کرد و باز خوابید روش.

اوه خاله رو تا کرده بود کثافت،عاشق این پوزیشن بودم.

باز محکمو رگباری شروع کرد کردن،خاله دیگه نمیدونست چیکار کنه،صورتشو جمع می کرد،آه میکشید،جیغ میزد،تختو چنگ میزد،فکر کنم چهار پنج دقیقه بود که محکم میکوبوند تو کص خاله که خاله یدفعه داد زد: باااااشه امییییییر،بااااشه،پارمممم کردددددی پدددددسگ یوووواش.تو روووو خدا، تو روخدا بس کککککن، اصلا نمیخوام بلند شو از روووووم.
امیر پاهای خاله رو ول کرد و از روش بلند شد.
-جووووووووووون دیدی بالاخره به التماس میوفتی جنده، چی چیو ولت کنم،هنوز به حد پارگی نرسیدی!
+امیییییر دارم میمیرم بسسسسه نفسم درنمیاددد
–خفه شو گفتم، بخدا یه بار دیگه حرف بزنی کل بدنتو خونی میکنم جنده، فهمیدی؟؟
گلوی خالرو فشار داد و گفت: با توام میگم فهمیدی یا نه؟؟؟؟
خاله با بغض گفت: آره، ولی امیر بخدا دیگه نمیزارم سمتم بیای،اینم آخرین سکسمونه حالا ببین
باز گلوشو فشار داد و گفت: خفه شو یه بار دیگه از این غلطا کنی خفت میکنماااااا، تو دیگه جنده منی،از این به بعد هر کاری گفتم میکنی.

بلند شد و از رو پاتختی اسپری بی حسیو ور داشت، خاله ام ولو بود رو تخت و از نفس نفس شکمش بالا پایین میشد،کصش سرخ سرخ شده بود
+واااای مامان،بسه امییر بزار واست بخورم ارضا شی.
امیرم رفت سمت خاله فرشته و گفت: برگرد ببینم چی بسه کونت مونده حالا،اونم باید بازش کنم،برگرد بدو
خاله فرشته مظلومانه گفت: امییییر بخدا دیگه نمیتونم،همه بدنم درد میکنه،دارم اذیت میشم.
–دیشب گفته بودم میخوام جرت بدم فکر کردی شوخی میکنم
+باشه،حداقل بزار لای پام،بخدا دیگه درد دارم جون ندارم تکون بخورم
–خفه شووووو برگرد بهت گفتم، باز میخوای به زور برت گردونم؟
خاله آی آی کنان به زورو زحمت برگشت و رو شکم شد
+امیر حداقل از پشت نه
–هیسسسس گفتم،جوووون ببین چه کبودش کردم برات، دیگه بخوای ام نمیتونی بری خونتون چون اینجور که من میبینم کبودیای بدنت تا یه ماه دیگه ام هست،زیاد حرف بزنی گردنتم مثل بقیه جاهات میکنم که آبروت بره هااا

راستم میگفت بدن خاله کبود کبود بود.

امیر نشست رو رون خاله و یه تف گنده انداخت رو سوراخ کونش
و انگشت اشارشو یوااش کرد تو
خاله گفت: آیییییییی و خودشو سفت کرد
–شل کن
+امیر همه وزنتو انداختی روم، پاهام درد گرفت،بلند شو از روم،من میگم درد دارم باز تو کاره خودتو میکنی،اصلا میفهمی چی میگم؟
–نه تا این کونو باز نکنم نمیفهمم،شل کن گفتم
+نمی کنممم ولمم کن پدسگگگگگ
–نمیکنی؟؟ مگه دست توعه؟، باشه منم میخواستم بی حسی بزنم، با اینکارت همینجوری میکنم تا پاره شی تا دیگه این جوری جواب منو ندی،
امیر زد رو کون خاله باز گفت: شل نمیکنی دیگه؟
خاله خودشو شل کرد. امیر انگشت وسطشم کرد تو، خاله سرشو برگردوند که موهاش پریشون جلوی صورتشو گرفته بود با دست زد کنار و التماس گونه گفت: شل کردم دیگه حداقل اسپری بزن
-هیییییس خفه شو به تو خوبی نیومده

تقریبا دو سه دقیقه ای با سوراخ خاله و رفت و انگشتاشو یکم کرد تو و در آورد، بلند شدو دستشو آورد جلوی لب خاله گفت: تف کن!
خاله ام تف کرد امیر تف خودشم اضافه کرد و مالوند به کیرش و تنظیم کرد رو سوراخ خاله
خاله با التماس گفت: توروخدا اسپری بزن امییییییر
–گفتم هیس،به خدا کردنی خودتو سفت کنی به زور میکنم تو جر بخوری ولی اگه شل بگیری یه جور میکنم کم درد بکشی،فهمیدی جنده خانم؟
خاله چیزی نگفت
–با تو بودم فهمیدی؟
بازم خاله چیزی نگفت
–باشه الان بهت میگم خودت خواستی…
خاله با حالت گریه گفت: آره فهمیدم،فهمیدم،بااااشه
–آفرین حالا شد هرچی گفتم سریع جواب بده،تو چیه منی؟
+نمیدونم،چیتم؟
–جنده منی،آره؟
+آره
–چیه منی؟
+بس کن امیر حال ندارم
امیر محکم زد رو کون خاله و گفت: گفتم چیه منی؟
+جندت
–آفرین حالا شد.

یواش کیرشو هل داد تو اون کون تنگ.
خاله از تو سینه محکم یه خرناس کشید و محکم ملافه تختو با دستاش گرفت
+آیییییییییییییییی، امیر م م م مردم، بخدا نمیتونم،بکش بیرون،خواهش میکنم اخخخخخ
–هیییس حرف اضافه نزن باید تحمل کنی جنده ی من ، چند وقته از کون ندادی؟
+نزدیک ی ی ی سا سال
–الان داری چیکار میکنی؟
+امیر درد د د د د دارم خواهش میکنم
–نگاه خودت میگی جرم بده. گفتم داری چیکار میکنی؟
+اخخ آییی ک ک کون ممممید د د م
–به کی؟
+ب ب به امییر
–درد داره؟
+خخ خخ خیلی
–جوووون آبجیت کجاست ببینه دارم رو تختش خواهر شو جرواجر میکنم،شما خواهرا همتون کصید

کثافت هر جور شده بود بالاخره تا ته کرد تو کون خاله،یواش عقب جلو میکرد هر از گاهی اسپنک میزد.

خاله که دیگه از درد اشکش در اومده بود گفت: بسسسسسسه امیر جون هرکی دوس داری تمومش کن، دارم از حال میررررم.
امیرم محل نداد و باز یواش یواش عقب جلو میکرد،که کلا در آورد
+آخ مامااااان،آخیییش
–چی چیو آخیش،هنوز مونده،میخوام کرم بزنم خشک شده
+امیییییر، به زور کرده بودی توم،چرا درآوردی؟ الان باز باید تحمل کنم
–پس چی که باید تحمل کنی جنده تازه اولشه،میخوام خونی کنم سوراختو
+امیر توروخدا،دیگه دارم از حال میر…
–خفه شو باز شروع نکنا.

امیر کرمو برداشت و اومد پشت خاله و شروع کرد کرم زدن به کیرشو سوراخ خاله
_جون نگاه چه نبضی میزنه
باز کیرشو یواش کرد تو کونش
+آخخخخخخخخ،وایسا یه ذره
امیرم توجه نکردو تا ته داد تو خاله
+آیییییییییییییییی،چتتتته؟
–جووووون
خاله دیگه جیغ میزد و التماس میکرد
امیرم دیگه سریع تر تلمبه میزد.
چند دقیقه ای زد و گفت: داگی شو، هر چی به حرفم گوش کنی زود تر تموم میشه، پس بدو
خاله ام مثل آهویی که زیر دستای شیره،بدون هیچ حرفی قمبل کرد
امیرم از دو طرف کونش گرفتو محکم کشید و باز کرد و گفت: با دستات باز نگهش دار،ول کنی مثل اسب میکنمت.
خاله لپای کونشو کشید و باز کرد
–هنوز خیلی مونده تا کامل گشاد شه،پنج شیش بار که اینجوری بکنم میشه غار،جوووون
و شروع کرد تلمبه زدن.
این سری محکم تر از قبل میزد، شلپ شلپ صدا بود که تو اتاق پیچیده بود
+آیییییییییی، آخخخخخخخخ،پارررره شدممممم مااامان،تورووووخدا امیییییر!!! مررررردم،جووون هرکی دوس داری.
خاله دیگه به معنای واقعی جر خورده بود، دلم بهش سوخت یه لحظه.
امیر ۷/۸ دقیقه ای بود که میکرد و گفت: آخراشه دیگه جنده!
_شوهره زن جندت میدونه داری کون میدی؟؟
خاله چیزی نگفت فقط آه و ناله میکرد
–باتو ام میگم شوهره زن جندت میدونه داری به من کون میدی؟؟
+آخخخخخ،نمیدونم،نه
-شوهرت زن جندس آره؟
+آییییی،آخخخخ،آررره آره
-درد داری؟
+آره،بسسسه امیییر
-گندس کیرم؟؟
+آره خیلی،امیر بیاررر آبتو
-جنده ی کیی؟؟
+بیاااااار توروووووخدا بیاااااار حالم بده،دارم بالا میارم
–تا جوابامو ندی خبری از اومدن نیست
+آره،نه،نمیدونه،من جنده تو ام،جندتم،خوبه؟،بیااار آبتو حالم داره به هم میخورررره
_حالاشد.
امیر کیرشو کشید بیرون، اوووووف کونه خاله باز شده بود و به مقدار خیلی کم خون اومده بود
-جووووووووون
همونجوری کرد توکصشو موهای خالرو گرفتو محکم کشید، خاله ام بزور نفس میکشید.
+امیییر ن ن نریزی توم
امیرم نفس زنان گفت: میخوام آ آ ب ب بت بدم،همشو میریزم توت،به تو ام ربطی نداره.
و محکم خرناس کشیدو خوابید رو خاله و خودشو فشار داد رو خاله
+آیییی سووووختمممم.
–جووووون
دیوث بالاخره آبشو آورد و ریخت تو کص خاله،جفتشون خیس عرق بودن و نایه بلند شدن نداشتن.
امیر بعد از یه دقیقه بلند شد به پهلو خوابید کنار خاله و نوازش هاشو شروع کرد،از ترس کونش بود،کثافت تازه فهمیده بود چجوری کرده خاله فرشترو
–آب میخوای عشقم بیارم؟
خاله چیزی نمیگفت و صورتش اونور بود
–میخوای عزیزم؟
–خاله آب میخوای بیارم؟
خاله ام صداشو برد بالا و گفت: خفه شو امیر خفه شو فقط.

چشمم خورد به کص خاله که،اووووف آب سفیدو غلیظ امیر از توش یواش داشت میریخت.
+پاشو این گند کاریتو تمیز کن کثافت.
امیرم مثل غلام حلقه به گوش سریع بلند شد از کنار تخت دستمال کاغذی برداشت و شروع کرد تمیز کردن خاله و همینجور تمیز میکرد و بدن کبودخاله رو میدید،با بغض گفت: غلط کردم خاله،ببخشید،دست خودم نبود بخدا.
+خفه شو پدسگگگ عوضی کل بدنم درد میکنه،کبودم کردی بی پدرررره حرومزاده.
امیرم بعد از تمیز کردن خاله فرشته با یه کپه دستمال کاغذی بلند شد.
خاله که یه ذره حالش جا اومده بود نشست رو تخت و سرشو با دستاش گرفت، معلوم بود که سوراخاش درد گرفته چون موقعی که بلند میشد صورتشو جمع کرد و یه آخ گفت.امیرم که خایه کرده بود آروم نشست بغلشو گفت: خاله به خدا سریه بعدی دیگه از این غلطا نمیکنم ببخشید و دستشو گذاشت رو شونه خاله که خاله دستشو پس زد و با عصبانیت گفت:از جلو چشام گمشو امیر، به خدا یکی این بلا هارو سرم میاورد همه کسشو میاوردم جلوش،حتی شوهرمم اینکارارو باهام نکرده بود ولی آخه با تو چیکار کنم عوضی؟

–خاله دیگه تکرار نمیشه بخدا…
+دیگه کلا تکرار نمیشه،از اولشم اشتباه بود اینکارامون،تخم سگ نگاه چیکار کردی بدنمو،بخدا امیر ی بار دیگه سمت من بیای میدونم با تو فهمیدی؟؟؟
–خاله گوه خوردم اصن خوبه؟ هر کاری بگی میکنم از این به بعد
خاله دستشو آورد بالا و با پشتش محکم زد تو صورت امیر
+بسه دیگه انقدر بغل گوش من وز وز نکن گمشو بیرون
امیرم با دست، صورتشو گرفت و یه ذره اشکی که از چشماش اومده بود و پاک کردو پاشد لباساشو بپوشه.

نه به این چند دقیقه پیش که دلم واسه خاله فرشته سوخت،نه ام به الان که دلم به امیر سوخت،معلوم بود خاله فرشته خیلی عصبانیه.بله امیر آقا اینجوری میکنی،اونم کیو خاله فرشته رو،اینجوریم به گوه خوری و گریه میفتی.
+اتاقو تختو مرتب کنیا همینجوری عین گاو نری
امیرم همینجور که داشت شلوار پاش میکرد یه چشم یواش گفت.
منم صندلی رو گذاشتم جاشو برگشتم پایین تو حیاط.

اووووف تا حالا همچین سکسی ندیده بودم. رفتم شورتمو درآوردمو یکی از شلوارکا و شورت و تیشرت امیرو پوشیدم و اومدم بیرون.شرتم که آبکیری بود و آبم دیگه خشک شده بودو گذاشتم تو داشبورد ماشینو رفتم بالا تو خونه.
+امیر،خاله خونه اید؟؟
امیر از تو آشپزخونه اومد بیرون گفت: آره پارسا اینجام.
رفتم پیشش دیدم داره میزو میچینه
+نهار چیه امیر؟
–از بیرون سفارش دادم بیارن
+آهان.خاله فرشته کو؟
–نمیدونم فکر کنم رفت حموم
+امیر صورتت چیشده
–چی شده؟
+انگار خوابوندن تو گوشت
امیر کمی هول کرد و گفت: نه حتما رو صورتم خوابیدم قرمز شده.

تو دلم گفتم آره جون عمت.

برگشتم دیدم خاله داره لنگ لنگان از پله میاد پایینو یه دامن راحتی پاشه و یه تیشرت که تا گردنشو میپوشوند.خاله تا منو دید سعی کرد درست راه بره که مثلا من نپرسم چیشده
+سلام خاله فرشته
_سلام عزیزم خوبی؟ خوب خوابیدی ؟

مگه شما گذاشتید…

+آره خاله جون
اومدو نشست کنار من
معلوم بود دوش سریع گرفته که فقط حالش جا بیاد
+خاله حالت خوبه؟
خاله سریع گفت : آره عزیزم خوبم
گفت: آخه یه جوری شدی انگار کوه کندی.و خندیدم
امیر سریع گفت: داره میگه خوبم دیگه تو چرا…
خاله ام سریع گفت: به تو چه مگه از تو پرسید؟
و امیر دهنشو بست
+آره عزیزم خوبم، پس چرا میز چیدید؟
_امیر چیده
امیر گفت: منتظر غذاییم
غذا اومدو امیر رفت گرفتو آورد،میخوردیمو من فقط فکرم رو سکس این دوتا بود و با اینکه آبم اومده بود ولی حشر داشت منفجرم میکرد
خلاصه ناهارو خوردیم،خاله رفت بالا که بخوابه
منم رفتم تو حال و لش کردم رو مبل.
.
.
.
‌.
.
+پارسا،پارسا جان پاشو خاله،پاشو کمرت درد میگیره
چشمامو باز کردمو دیدم خاله فریبا بالا سرمه
–بله خاله
+پاشو خاله ما داریم شام میایم خونتون پاشو بریم
–خاله ول کن بزار بخوابم
+باشه حداقل برو بالا رو تخت من بخواب
رفتم رو تخت خاله فریبا اینا خوابیدم.

چشمامو باز کردم دنباله گوشیم بودم که ببینم ساعت چنده،ساعت ۴صبح بود،دیدم خاله فریبا خوابیده بغلم،چراغه شب خوابو روشن کردم و بلند شدم درو از پشت قفل کردم،چشامو کمی مالوندم که بهتر ببینم،پتو رو تا رونای خاله کشیدم پایین،خاله پشت به من به پهلو خوابیده بود،نشستم کنارش و نگاش کردم،لامصب مثل عروسک شده بود تو خواب،موهاش کمی جلوی صورتشو پوشونده بود با دستم زدمشون پشت گوشش و صورتمو بردم جلو از لپش بوس کردم،یه تاپ آستین حلقه ای پوشیده بو با شلوارک،خوابیدم سر جام و از پشت بغلش کردم،شروع کردم گردن و صورشو بوس کردن،موهاشو بو میکردم و لذت میبردم.

با خاله زیاد رو یه تخت خوابیده بودم ولی این دفعه با همه دفعه ها فرق میکرد چون این دفعه یه حس دیگه بهش پیدا کرده بودم،باز بوسش کردم که احساس کردم چشماشو باز کرد

+امم، پارسا چیه؟
–هیچی عزیزم بخواب.
چیزی نگفت،دستامو انداختم دور شکمش چسبوندمش به خودم،واای چقدر حس خوبی بود،تاحالا تجربش نکرده بودم
یدفعه به ذهنم رسید که اگه تاپشو در بیارم و تیشرت خودمم دربیارم تن لختشو حس میکنم،جان چه کیفی میده اونجوری‌.

باز شروع کردم بوس کردنش که بیدار شه
+اممم،پارسا بزار بخوابم
–بخواب عشقم کاریت ندارم که،فقط میخوام تاپتو در بیارم راحت تر بخوابی
دستمو کردم زیر تاپش و بدن لختشو لمس کردم،تاپو کشیدم بالا که خاله ایندفعه کامل هوشیار شد
+پارسا چیکار میکنی؟بخواب دیگه
–هیچی عشقم،میخوام تاپتو دربیارم راحت تر بخوابی
+پارسا بزار بخوابم راحتم
–عشقم میدونم راحتی،میخوام راحت تر باشی
چیزی نگفت و منم شروع کردم پیش روی کردن که تا بالای سینه هاش آوردم
+پارسسسا بی خیال شو دیگه،خوابم می آد
–باشه عشقم،ولی میشه درش بیاری؟ میخوام گرمای بدنتو حس کنم به خدا کاری ندارم،جون پارسا،همین یه بار

خاله ام کلافه بلند شد و سریع تاپشو در آورد و باز به پهلو پشت بهم خوابید.
منم تیشرتمو درآوردمو خودمو از پشت چسبوندم بهش و دستمو انداختم دور شکمش،واای بهترین حس دنیا بود،کمره لختش همراه با بند سوتینش چسبیده بود به سینه و شکممو گرمای بدنشو حس میکردم،با انگشت شصتم خیلی ملایم و آروم نافشو نوازش میکردم و تو گوشش زمزمه کردم: فدات بشم زندگیم،وقتی اینجوری بغلت میکنم بهترین حسه دنیارو دارم،دوست دارم همیشه بغلم باشی،دوست دارم زنم بشی،دوست دارم همه چیزو باهات تجربه کنم،تو بهترین معشوقه دنیایی واسم،چرا نمیذاری بهت برسم؟،چرا نمیزاری وجودمو باهات یکی کنم؟،اگه فکر کردی همیشه اینجوری میمونه کور خوندی،اول آخر که باید مهرمو بزنم به تنت عشقم.
باز بوسش کردم و با دستم شکم سفت شو میمالوندم و محکم میچسبوندمش به خودم،قشنگ کونشو حس میکردم که مثل پنبه بود،میخواستم دستمو ببرم بالا تر رو سینه هاش که گفتم ول کن بزار بخوابه.

چشمامو باز کردم و دیدم آفتاب بیرونه و خاله کنارم نیست،یه ذره نشستم رو تخت که آپدیت شم چون گیج گیج بود‌م.
خاله فریبا یه دفعه با یه نیم تنه فوق جذب قهوه ای و یه شلوارک جلوم ظاهر شد
+ساعت خواب آقا پسر، چه عجب!

جوووون قربون اون صدات برم.

–سلام عشقم،چرا دیشب بیدارم نکردی؟
+از دلم نیومد گفتم بزارم بخوابی،حالا ام پاشو بیا پایین که صبحونه واست آماده کردم عسلم
از دستام گرفت و بلندم کرد،اووف چشمم افتاد به سینه هاش که نصفش بیرون بود ، سینه های سفید مرمری تو اون نیم تنه قهوه ایش ترکیب فوق العاده ای شده بود، جووووون رگای آبی شو نگاه آخ میمیرم براش ، ناف خوشگلش تو اون شکم خشکشم نگم دیگه.

+آقا باز شروع کرد دید زدو
با شهوت که تو صدام موج میزد گفتم: جلوم اینجوری تیپ میزنی نمیگی میدزدمتو میبرم سرت بلا ملا میارم؟؟
+دیگه بلایی ام مونده سرم نیاورده باشی؟
دستمو گذاشتم کنار صورتش و با شصتم کشیدم رو لباشو گفتم: هنوز خیلی بلا ها مونده سرت بیارم زندگیم و لباشو کردم لای لبام.
شروع کردم به خوردن لباش و خودشم همراهی میکرد، واای خدا این دومین باری بود که به این پاستیلا رسیدم، چقدر حال میداد خوردن همچین لبایی،برش گردوندم و پشت بهم شد و محکم چسبوندمش به خودم،خیلی شهوتی شده بودم.
اووووووف از رو شلوارکم کون نرمشو با کیرم حس میکردم، دستامو میکشیدم رو شکمش آخ لامصب یه ذره چربی نداشت،سرمو کردم تو گردنش و شروع کردم لیس زدن تا لاله گوشش و لاله گوششو کردم تو دهنم که نفس نفس زد و با دستاش دستام که روی شکمش بود و فشار میداد، اوف چقدر بوی خوبی میداد بدنش بوی زندگی بود، رفتم سراغ اونیکی گوشش و شروع کردم به خوردن، خیلی حشری شده بود و مطمئن بودم کیرمو رو اون کون نرمش حس میکنه.
باز برش گردوندم سمت خودم و باز لاله گوششو خوردم،فکر کنم خیلی حساس بود رو گوشاش اخه ناله های خفه میکرد،این دفعه دستامو واسه اولین بار گذاشتم رو کونشو محکم فشار دادم،اخخخخ انگار بالشت بودن نرم نرم،دوست داشتم شلوارکشو پاره کنم،تنش مثل کوره داغ بود، خیلی حشری شده بود انگار.
همینجور که گوشاشو میخوردمو کونشو میمالیدم ، دستمو انداختم پایین تر که ببینم میتونم از پشت کصشو لمس کنم، نفساش تند شد و لرزید و خودشو انداخت تو بغلم و دستاشو از زیر تیشرت گذاشت رو شکم و سینه ام
بی حال گفت: آخخخخ

وااای یعنی آبش اومده بود؟؟؟ اونم تو این سه چهار دقیقه؟؟؟منکه کاری نکرده بودم!

کنار گوشش یواش گفتم: اومدی عشقم؟؟
سرشو گذاشت رو سینمو گفت:اوهوم

وای وقتی فهمیدم آبشو آوردم انگار دنیارو بهم دادن،یعنی انقدر به من حس داشت؟

–میخوای یکم بخوابیم حالت جا بیاد؟؟؟
دستاشو از رو بدنم ورداشتو تو چشام نگاه کرد
+اوهوم
جوووون صورتشو نگاه کن انگار یه بچه معصوم تو چشام نگاه میکرد. کس تپلشو نگاه کردم، اوووف خیس کرده بود لامصب.
–چه خیسی کردی عشقمممم
نگام کرد و خجالت کشید.
خوابوندمش رو تختو تیشرتمو در آوردم،چون میدونستم دوست داره به بدنم دست بکشه، کنارش دراز کشیدم.
دستشو گذاشت رو سینه مو بالا پایینش می کرد،بلند شد و یه دستمو باز کرد و خودشو انداخت تو بغلم و صورتشو چسبوند به سینم،منم با موهاش بازی میکردم
دستشو از رو شکمم برد زیر شلوارکمو کیرمو گرفت
گفتم: آخخخ
+جانم عسلم
و همینجور سینه و گردنمو بوس میکرد و کیرمو میمالید،تف انداخت به دستشو شروع کرد بالا پایین کردن.
واااااای چقدر خوب بود.
دستمو رسوندم به کمرشو با کمر لختش بازی میکردم.
کم کم آبم داشت میومد که فهمیدو خم شد رو کیرم.
تند تند زدو وقتی آه کشیدم فهمید داره میاد و سر کیرمو کرد تو دهنش ، آخ همش ریخت تو دهنش.

منو نگاه کرد و آبمو مزه مزه کرد و قورت داد،اوف چه حالی داد وقتی تو چشمام نگاه کرد و آبمو خورد،اولین بار بود که واسم میخورد،اصلا اولین بار بود که با کیرم لباشو حس کردم،همیشه احساس میکردم که آبمو دوست داره بچشه ولی انگار روش نمیشد.
شورتمو کشید بالا
–جر زنی کردیا،مگه نگفتم حق نداری بخوری؟
+همینه که هست ، عسله خودمه

همینه که هست ، عسله خودمه
چشمامو بستمو گفتم: خاله تو دیوونم کردی و نفس نفس زدم
باز خوابید رو سینمو شروع کرد بوس کردن و مالیدن
+پارسا چرا نمیای باشگاه؟
–بدنم یعنی انقدر بده؟؟
+بدنت عالیه عشقم ولی کاری میکنم عالی تر بشه
–از بدن تو که بهتره
+آره جون عمت،من از ۲۵ سالگی میرم باشگاه
خندیدیم.
–خاله؟
+جانم
_چرا همه بدنت انقدر سفته ولی کونت نه؟
+کون چیه بی ادب،باسن
–باشه حالا
+نمیدونم، چند ساله میخوام سفتش کنم ولی هر کاری میکنم نمیشه،تازه با تمرین زیاد این شده،خودمم دوست دارم سفت تر شه.
سریع نگاش کردم گفتم: خاله حق نداریا!!!
خندید و گفت: چرا؟
–همینکه گفتم،من اینجوری دوست دارم
+مگه دست توعه؟ من خودم شوهر دارم
_آره معلومه که شوهر داری،بغلت خوابیده
+اوهوع نه بابا؟
_من بابات نیستم شوهرتم، همین که گفتم من دوست دارم باسن خانمم همینجوری باشه
باز خندید و گفت: بیشعور هیز
–خونه کی هست خاله؟ بچه ها هستن؟
+تازه یادت افتاده بپرسی؟، هیچکس نیست
_پس یکم بغله هم بخوابیم؟
+اوهوم.

چشمامو باز کردم که دیدم یه جوری داره نگام میکنه
_چند وقته خوابیم؟
+تو خوابی من نه،یه ربی میشه
به شوخی گفتم: خاله خیلی هیز شدیا!!! یه ربعه داری منو دید میزنیو میمالی، مگه خودت خواهر مادر نداری؟؟
از لبم بوس کرد و گفت: نه من هیچکسو ندارم، تو همه کسمی.

ساعتو نگاه کردم

–اوه دیرم شد باید برم
خاله با ناز گفت: کجا پارررررسا؟
–باید یه ساعت دیگه باشگاه باشم خاله
+مگه قرار نشد بریم باشگاه من؟
–نه خاله فعلا نمیتونم، بعدشم کی قرار گذاشتیم؟
+باشه حالا بیا ببین شاید نظرت عوض شه ، از سری قبل که دیدی خیلی تغییر کرده، امروزم بچه ها بیرونن،منم میخوام با هم باشیم
–نه خاله باید برم آخه امروز یه سانس آموزش داریم
+پارررررسا من امروز واست غذایی که دوست داریو گذاشتم بعد تو میخوای بری؟ لازم نکرده،امروز کامل با همیم،تازه صبحونه ام نخوردی

وای خدا وقتی به صورتش نگاه میکردمو باهام حرف میزد، هوش از سرم میپرید، لامصب با اون صدای جذابش هر چی میگفت انگار هیپنوتیزم میشدم،نمیدونم چرا تو این چند وقت بهش انقدر دقت نکرده بودم.

–اخه تو اینجوری ناز میکنی مگه من میتونم رو حرفت حرف بزنم عشقم
با لبخند نگاهم کرد و گفت: مرسی عسلم
–اوه گفتی عسلم، راستی عسلم خوشمزه بود؟؟
کمی مکث کرد و نگام کرد گفت: آره
–نوش جونت
بلند شدم لباس پوشیدمو خاله رو هم بلند کردم
+پارسا
_جانم
کمی با خجالت گفت: از این به بعد عسلتو میخورما!!
–نخیر، اصلا حرفشم نزن
+پس چی انتظار داری بریزمش لای دستمال؟، همین که گفتم واسه خودمه
–عزیزم همین جوری مفتو مجانی که نمیشه، هر چیزی هزینه ای داره
+یعنی چی؟
–باید ساک بزنی واسم عشقم
+چی؟ ساک بزنی چیه بیشعور اینارو از کجا یاد گرفتی؟
–از همونجایی که تو یاد گرفتی
خواستم کمی سر به سرش بزارم گفتم: من دوست دخترم همیشه واسم ساک میزنه.
رفتم جلوی آیینه و خودمو نگاه می کردم
اومد پشتمو با غضب از تو آیینه نگام کرد و گفت: همیشه واسم ساک میزنه؟؟؟ مگه تو الانم دوست دختر داری؟؟؟
با دستم موهامو درست کردمو گفتم: حالا دیگه…
گفت: پارسااا شرو ور نگو،نرو رو اعصابم، میگم دوست دختر داری؟؟؟
گفتم: منم میگم آرره
مثل بچه ها که عصبانی میشن، دستاشو مشت کرد و گفت: غلط کردی!!مگه قرار نشد هر موقع خواستی من ارضات کنم؟؟

واای خدا وقتی عصبانی میشد چقدر باحال میشد قیافش، آدم دوست داشت بخورش

–آره ولی با تو که همه کار نمیتونم بکنم،بالاخره منم یه چیزایی میخوام
+یعنی چی این مگه شد دلیل، الان منم چند وقته به خاطر تو سمت علی نمیرم
همینجور که داشتم جلوی آیینه با خودم ور میرفتم،مثلا بیخیال گفتم: خب اشتباه میکنی عزیزم،اصلا تو ام میتونی دوست پسر داشته باشی، کسی جلوتو نگرفته
این دفعه منو برگردوند سمت خودش و باز با غضب نگام کرد
گفت: چرتو پرت نگو پارسا،نرین تو اعصابم،یه کاری دستت میدمااا.
بوسش کردمو با دستم کون نرمشو یه فشار دادم و از بغلش رد شدم و گفتم: عزیزم من گشنمه بریم پایین حالا بعدا صحبت میکنیم. و رفتم پایین سمت آشپزخونه.
نشسته بودم پشت میز که اونم داشت واسم صبحونه آماده میکرد و کون خوشگلشو جلوم تکون میداد،اوووف یعنی میشد به این خزانه طلا من دستبرد بزنم؟
از حرفام ناراحت شده بود و تو خودش بود،چون شلوارکشو عوض نکرده بود و اثر آب کصش روش بود‌.

تخم مرغ عسلیو که همینجور داشتم میخوردم اونم زل زده بود بهم.
همینجور که لقمه دهنم بود سرمو تکون دادم: هممم؟
+مثلا چیکار میخوای کنی باهام که نکردی؟
لقمرو قورت دادمو گفتم: خودت نمیدونی؟
+سکس؟؟!!

چیزی نگفتم
+میگم سکس؟؟؟!!
–آره
+نمیتونم،از این بیشتر جلو نمیرم
_خب منم دارم همینو میگم، تو هر کاری میخوای بکن منم هرکاری میخوام میکنم.
و چاییمو هورت کشیدم ، میدونستم بدش میاد از هورت کشیدن.
با ناراحتی گفت: چرا انقدر اذیتم میکنی، مگه چیکارت کردم؟
باز با بیخیالی گفتم: من به تو چیکار دارم، گفتم که میتونی دوست پسر بگیری یا اصلا چرا دوست پسر، مگه شوهر نداری، با شوهرت باش
+بس کن پارسا، بس کن
و دیگه چیزی نگفت
–خاله میشه بدونم دنباله چیی؟
+یعنی چی دنباله چیم؟،میخوام با تو باشم،همیشه کنارم باشی.
–تا کی؟
+تا همیشه
–اگه بگم دیگه نمیخوام باهات باشم چی؟
خاله بهم نگاه کرد و اشک تو چشماش جمع شد، سرشو انداخت پایین و با پشت دستش یه قطره اشکی که اومده بود رو گونه های خوشگلشو پاک کرد
گفت: آره حق داری،چرا باید همیشه با من باشی میدونی من چند سال بزرگترم ازت،تو حق داری هر کسی رو که میخوای دوست داشته باشی،حق داری با هرکسی که میخوای باشی،اصلا همه اینا تقصیر منه،نباید حسمو بهت میگفتم،باید تو خودم نگه میداشتم واسه همیشه.
باز قطره اشکشو پاک کرد،معلوم بود به زور جلوی گریشو نگه داشته،منم فهمیدم که زیاده روی کردم.

–خاله چرا با خودت اینجوری میکنی،بخدا منم دوست دارم،منم دوست دارم همیشه باهات باشم همیشه کنارت باشم ولی ما جفتمونم یه نیازهایی داریم،نمیشه که خودمونو سرکوب کنیم،یعنی تا حالا بهش فکر نکردی؟، فقط راستشو بگو
با چشمای قشنگش نگام کرد و گفت: نمیدونم پارسا،نمیدونم
–نمیدونم که جواب نشد عزیزم،مطمئنم فکر کردی، درسته؟
+آره فکر کردم.
–دیدی،پس چرا خودتو سرکوب میکنی،توام حق زندگی داری عزیزم،توام باید از زندگیت لذت ببری،خاله توام دقیقا داری اشتباه مامانمو میکنی،شوهراتون همیشه تو عشقو حالن ولی شما چی؟،تو خودتو با باشگاه سرگرم کردی مامانمم با مزونو خیاطیو اینجور چیزا،این که نشد زندگی
+یعنی میگی با تو انجامش بدم؟
–نه، میگم با هرکی که دوست داری میتونی انجامش بدی،میتونی دوست پسر داشته…
صداشو کمی از حالت نرمال بیشتر کرد
و گفت: بس کن پارسا،از این چرتو پرتا نگو،فکر کردی من کیم؟فکر کردی منم چیم؟،فکر کردی با هرکی که از راه برسه میریزم رو هم؟
سرشو انداخت پایین و تن صداشم کم کرد و با خجالت گفت: پارسا من فقط تورو دوست دارم،تو هرچی که بزرگتر شدی من بیشتر بهت وابسته شدم،من تو دنیا فقط تورو میبینم فقط تو واسم مهمی،درسته امیر و ریمارم دارم ولی اونا نهایت تا چند سال دیگه ازدواج میکنن میرن،آره میدونم تو ام میری ولی اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم،دوست ندارم به این فکر کنم که کسی دیگه ای بیاد تو زندگیت و تورو ازم بگیره،میدونمم حسم بهت اشتباهه ولی نمیتونم باهاش بجنگم،بارها خواستم این کارو کنم ،بارها خواستم این حسو سرکوب کنم ولی نمیشه.
وای یعنی یه نفر این همه به من حس داشت،پس منه خر چرا نفهمیده بودم،چرا نفهمیدم که یه نفر این همه دوسم داره، چرا نفهمیدم که اون یه نفر خالمه،خاله ای که اینهمه به من اهمیت میداد،به هر بهونه و بی دلیل منو بغل میکرد،بوسم میکرد، نوازشم میکرد،به همه چیم اهمیت میداد،به درسم، به حرف زدنم،به اینکه با کیا میگردم،به خوردو خوراکم،حتی به تیپ و ظاهرم،یه لحظه از خودم بدم اومد که چرا انقدر بهش بی توجه بودم،میدونستم خاله داره با خودش به خاطر سکس با من میجنگه ولی هرجور شده باید همه خط قرمزارو رد میکردم، هم به خاطر خودم همم به خاطر اینکه خاله فریبا دیگه با خودش کنار بیاد،چون میدونستم اونم دوست داره همه چیو با من تجربه کنه.

+پارسا اون چیزی که تو میخوای ازم سختمه،چون تو بچه خواهرمی،چون تورو من بزرگ کردم،چون تو محرممی،قبول کن سختمه
–به خاطر من یعنی حاضر نیستی سختی رو تحمل کنی؟
+تو مگه به خاطر من تحمل کردی؟؟
–چیکارکردم؟؟
+سریع رفتی دست دختر گرفتی
لبخند زدمو گفتم: اصلا تو پرسیدی دوست دخترم کیه؟
+میدونم
–کیه؟
+مریم
–نخیر
+پس کیه؟
–جلوم نشسته
+پارسا سر به سرم نذار حوصله ندارم،کیه؟
–میگم جلوم نشسته
+یعنی من؟
-آره عشقم
صورت درهمش از هم باز شد
+یعنی الکی گفتی دوست دختر داری؟
–نه چرا الکی بگم
باز صورتش رفت تو هم ، وای وقتی سر به سرش میزاشتم چقدر خواستنی تر میشد
+پارسسسسا!!
–تو دوست دخترمی، عشقمی، زندگیمی
لبخند زد و دستمو که رو میز بود و گرفت تو دستشو فشار داد
–حالا واسه شوهرت یه چاي دیگه میریزی؟
لبخند زد

چقدر خواستنی تر شده بود برام،خاله یه زن همه چی تموم بود،هر کسی آرزو داشت همچین زنی دوسش داشته باشه،همه چیش کامل بود،واقعا من دیگه چی میخواستم از یه زن،درسته ازم خیلی بزرگتر بود ولی وقتی میدیدیش انگار یه تازه عروس بود.

خلاصه صبحونه رو خوردیم و با اصرار خاله آماده شدیم که بریم باشگاهش.

وااو،چقدر عوض شده بود باشگاه،فوق لاکچری شده بود،از آخرین باری که اومده بودم چند ماهی میگذشت.
همه تا خاله رو دیدن سلام دادن یا از دور بهش دست تکون دادن.
خاله یه شلوار مام استایل آبی با یه تیشرت سفید که انداخته بود تو شلوارش و یه مانتو سفید روش پوشیده بود که جلو باز بود.
همونطور که گفته بودم باشگاه خاله تقریبا مختلط بود ولی همه همدیگرو میشناختن و غریبه بینشون نبود.
ولی من غیر از دو نفر بقیه رو نمیشناختم، یکیشون یلدا بود که با خاله باشگاهو شریک بود،یعنی باشگاه واسه خاله فریبا بود ولی یلدا میگردوندش،یلدا یه داف واقعی بود، ۲۸سالش بود و تازه متاهل شده بود، قد بلند،بدن لاغر اندامی و سبزه که رو دست چپش از بازو تا مچ تتو داشت،قبلا که میومدم باشگاه یلدا منو تمرین میداد و منم خیلی حال میکردم.
داداش یلدا کامران، که ۲۵ سالش بود و تقریبا مثل یلدا هر روز باشگاه بود.
یلدا تا منو دید اومد سمتمو باهام خوشو بش کرد،اووف چه بدنی ساخته بود،سینه های تقریبا ۷۵ که زیر تاپ ورزشیه سبزش معلوم بود و پاهای لاغرش تو شلوار ورزشیش خود نمایی میکرد
یه ذره صحبت کردیمو خاله گفت: من میرم عوض کنم یکمی تمرین کنم،پارسا تو ام برو بالا تو اتاقم یا اگه خواستی همینجا بمون
–نه خاله میرم بالا
باشگاه دوطبقه بود و پله میخورد و میرفت بالا، یه اتاق اتاق مدیریت بود و یه اتاق اتاق ثبت نامو این جور چیزا که دست کامران بود.
در اتاقه خاله رو داشتم باز میکردم که یکی گفت: استاد اونجا اتاق مدیریته
برگشتم دیدم یه پسر ۲۷/۲۸ ساله با قدر تقریبا ۱۹۰ و پوست سفید داره بهم نگاه میکنه،چقدر خوشتیپ بود دیوث
–میدونم، میخوام برم تو بشینم
خندید
تو دلم گفتم کیر خر
گفت: مگه رختکنه؟
کامران اومد بیرون و منو دید و گفت: به به آقا پارسا!! اینورا
با هم دست دادیمو منو به پسره معرفی کرد و خوش و بش کردیم.
پسره اسمش سامان بود و شوهر یلدا بود که تازه اومده بود واسه ثبت نام و معلوم بود بدنسازه حرفه اییه گفت: کامران جان پس من میرم لباس عوض کنم
خلاصه کمی کامران کصشر گفت و تموم شد، منم رفتم تو اتاقو درو بستم و کولر و روشن کردم.
کمی گذشت منم داشتم از تو اتاق باشگاهو میدیدم،آخه از یه پنجره بزرگ دید داشت، که خاله اومد،اوووووف چه تیپ سکسی زده بود
یه شورتک چهار پنج سانتی آبی کاربنی با نیم تنه ای که نافش بیرون بود ست کرده بودو یه کتونی نایک سفیدم پاش بود که جورابای مشکیش معلوم بود،موهاشم دم اسبی بسته بود.
رفت رو تردمیل و آروم شروع کرد
سامان شوهر یلدا اومد دستگاه بغلیشو اونم شروع کرد،چه بدنی ام داشت کصکش.
با خاله همینجور حرف میزدنو میدوییدن.
کمی تو اتاق نشستم و با گوشیم ور رفتم که گفتم برم بیرون،از شیشه به خاله نگاه کردم که داشت تمرین میکرد،داشتم میرفتم پایین که از اتاق کامران صدا شنیدم،انگار درباره یکی حرف میزدن.
سامان: مگه گذاشت تمرین کنم این زن؟!
کامران: خخخخخ پس ببین ما چی میکشیم
سامان: همه تو باشگاه با چشم میخورنش
کامران: کل باشگاه همینه پس چی فکر کردی، حتی دخترا ام تو نخشن
سامان: ای دیوث پس تو به خاطر این نمیومدی باشگاه ما
خندیدن
باز تو دلم گفتم کیر خر
سامان: جنده خانم چه کص کلوچه ای داره،صداشم که نگم دیگه مسخرت میکنه، انقدر کصه نتونستم بغلش دووم بیارم، کامران راه بده هست؟؟؟

دیوثا درباره خاله فریبا حرف میزدن انگار

کامران: کون گشاد میخوای به یلدا بگم کونت بزاره؟
سامان: منظورم به توعه
کامران: نه بابا
سامان: چرا؟
کامران: کسخل اگه راه میداد که الان ده تا بچه از من داشت، میدونی چند ساله تو کف اون کونشم،لامصب دیوونم کرده
سامان: یعنی نزدی؟؟خاک بر سرت
کامران: نه بابا خیلی سفته اصلا راه نمیده،یه بار مالوندم کصشو ولی وا بده نیست،یلدا میگه به هیچکس راه نمیده.
سامان: کجا مالوندیش؟
کامران: یه بار به بهونه یه کاغذ جاشدم خونش،به زور چند ثانیه ای کصشو مالوندم ولی هر کار کردم نذاشت برم جلو تر، وااای سامان نمیدونی چقدر کس نرمی داره،از اون موقس دیگه محلم نمیده
سامان: اون پسره،بچه خواهرشه؟؟
کامران: پارسا؟ آره
سامان: چه خاله کصی داره پس
کامران: مامانشو ببینی چی میگی،آبت میاد
سامان: یعنی از فریباام کص تره؟
کامران: اووف ندیدیش که، مثل ساعت شنیه بدنش،کص رو دستش ندیدم
سامان: یعنی کمر باریکتر از فریبا؟،اوووف. اونم میاد باشگاه؟؟
کامران: نه.چی بشه بیاد، از آخرین باری که اومده چند ماهی میگذره،انقدر بچه ها تو نخش بودن الانم آمارشو میگیرن
سامان: اون چی اون راه میده؟؟
کامران: آره اونو زدم،همین دیشبم آخرین سکسمون بود
سامان: جدددددی؟
کامران خندیدو گفت: نه بابا کسخلیا، بری سمتش یه جور نگاه میکنه پشمات میریزه،کسی خایه نداشت بره سمتش حتی،اصلا رو نمیداد به کسی،بچه ها بهش میگفتن ماده شیر

سامان: پس آقا پارسا هم مامانش هم خالش حسابی کصن.

تو دلم گفتم أی کصکشا حالا واسه خاله و مامیه من سیخ می کنید،یلدا رو که گاییدم میفهمی آقا سامان.

سامان: من برم پیش خاله ی این خوشگل پسر.

من هم حالم خراب بود هم عصبی بودم راجب حرفاشون،همم سیخ کرده بودم. سریع برگشتم تو اتاق،کامران دیوث همیشه موس موس خالرو میکرد ولی نمیدونستم جرات کرده انقدر جلو بره‌،
تو همین فکرا بودم که از شیشه نگاه انداختم پایین که دیدم خاله نیست،رفتم پایین چشم چرخوندم ولی بازم پیداش نکردم،از یلدا که پشت میز نشسته بود پرسیدم که گفت رفته رختکن،سریع رفتم پایین

که باز صدای کامرانو شنیدم که تو رختکن بانوان بود،دیوث سریع خودشو رسونده بود به خاله.
کامران: فریبا جون امروز سرحال نبودی
+نه برعکس،اتفاقا سرحال بودم
کامران: آخه زود عوض کردی
خاله ام با زور جوابشو میداد: آره به خاطر پارسا زود تموم کردم
کامران: چرا پارسا نمیاد باشگاه؟
+قراره بیاد از چند روز آینده
کامران: فریبا جون بازم معذرت میخوام اون روز تو خونت کارم درست نبود
خاله بی تفاوت گفت: مهم نیست، دیگه تکرارش نکن
کامران: فریبا من میخوام باهم باشیم، اونروزم تو خونتون رفتارم غیر قابل پیش بینی بود قصد اذیت کردنتو ندارم
خاله ام که معلوم بود عصبی شده گفت: کامران حد خودتو بدون اگه چیزی بهت نمیگم به خاطر خواهرته وگرنه پرتت میکنم بیرون.
سریع رفتم تو تا دیگه کامران بیشتر از این گوه خوری نکنه، دیدم کامران جلوی خاله وایساده و سد راهش شده بود
گفتم: خاله بریم دیگه
نگام کرد و گفت: باشه عزیزم بزار لباسمو عوض کنم بریم
منم چپ چپ کامرانو نگاه کردم و گفتم: آقا کامران فکر کنم اینجا رختکن بانوانه
کامرانم دست و پاشو گم کرد و گفت: آره آره با فریبا جون کار ضروری داشتم مجبور شدم بیام اینجا. و رفت بیرون
منم رفتم بیرون و تو ماشین منتظر شدم.
خاله اومد و راه افتادیم
+خب عسلم چطور بود باشگاه؟
–بد نبود
+از کی میای؟
–نمیدونم،معلوم نیست حالا
+نمیدونم نه،از فردا بیا دیگه
–حالا ببینم چی میشه
خاله ام خم شد سمتمو بوسم کرد
+نمیدونی وقتی فهمیدن بچه خواهرمی چقدر ازم آمارتو در میاوردن
–کیا؟
+یکی دو تا از دخترای باشگاه، فکر کنم از همین الان دنبال تور کردنتن بیشعورا، پارسا بگما سمتشون بری من میدونم با تو!
منم با تیکه گفتم: فعلا که همه تو نخ جناب عالین،ماشالله خیلی خاطر خواه دارید
+منظورت چیه؟
–هیچی،کجا بریم؟
+خونه
و دیگه چیزی نگفتیم
چند دقیقه ای گذشت و کم مونده بودیم به خونه که باز یادم افتاد که کامران کس خاله رو مالیده اعصابم خورد شد،فکر کنم خاله ام فهمید که اعصابم بهم ریخته آخه کم مونده بود یکی دو بار تصادف کنیم.
خاله یه دفعه بی دلیل گفت: تو باشگاه همه خودین و کسی با کسی کار نداره،همه ام همدیگرو میشناسیم
–آره معلوم بود،دیگه خیلی خودین
خاله چند ثانیه ای سکوت کرد و گفت: پارسا خوشم نمیاد با گوشه کنایه حرف میزنی.
ایندفعه من چیزی نگفتم
+با تو ام
صدامو کمی بردم بالا و گفتم: خاله مهم نیست ول کن.
خاله ام صداشو برد بالا: واسه من مهمه، دوست دارم بدونم چجوری راجبم فکر میکنی،چته چرا اینجوری شدی یدفعه؟
گفتم:چرا به بعضیا انقدر رو میدی که هر غلطی بخوان بکنن
+به کی؟
–مثلا همون کامران بی ناموس
+کامران غلط کرده، چیزی گفته پسره الدنگ؟
–مگه حتما باید چیزی بگه؟،چه سرو سری باهاش داری که اینجوری نزدیکت میشه؟
+هیچی به خدا مگه قراره سرو سری داشته باشم؟
–پس چی میخواست تو رختکن ازت؟
خاله کمی هول کرد و گفت: ها هیچی، چی میخواست؟
منم لبخند زدمو گفتم: مهم نیست بیخیال.دیگه تا خونه رسیدیم چیزی نگفتم و خاله ام چیزی نگفت.
رسیدیم خونه و من رفتم ببینم امیر هست یا نه که نبود.
رفتم بالا و نشستم جلوی تلویزیون که مامیم زنگ زد
–سلام مامی جون
+سلامو زهر مار معلوم هست کدوم گوریی دو روزه؟ نمیگی یه مادرم تو خونه دارم
–مامان خونه خاله ام میام
+سریع بیا مهمون داریم
–پس بابا کجاست؟
+طبقه معمول جرو پحثمون شد و باقیشم خودت میدونی
گفتم: کیه مهمونمون؟
+شیما جون با آقا شهرام
(شیما و شهرام زنو شوهر بودن که یه مزون بزرگ تو خونه پدری مامانم راه انداخته بودن و ماهی یکی دوبار میومدن پیش مامانم یا مامانم میرفت پیشه اونا که کاراشونو به اشتراک بزارن،آخه مامیم عاشقه خیاطیو اینجور چیزا بود)
گفتم: باشه سلام برسون منم خودمو میرسونم.
+زود بیا،خالتو اذیت نکن

تو دلم گفتم ای پری خانم خبر نداری با خواهر جناب عالی عاشق معشوق شدیم.

گفتم : چشم مامانی عزیزم و خداحافظی کردم و قطع کردم.

رفتم تو آشپز خونه اوووف خاله باز کون بهشتی شو انداخته بود بیرون، یه ساپورت آبی آسمونی پوشیده بود با یه تاپ که آستیناش بندی بود و یه ذره میرفت بالا کمر و شکمش معلوم میشد و ممه هاش از نیم قلپی زده بود بیرون، اوففف میمردم براشون ، سوتینم نپوشیده بود.
به خودم گفتم لامصب انگار بدن یه دختر ۲۰ سالس،ممه هاش اینقدر سرحال بود بدون سوتینم اصلا آویزون نشده بود.
از یخچال آب و برداشتم خوردم و داشتم میرفتم که
خاله گفت: بشین الان نهارو میارم
–ممنون میرم خونه یه چیز میخورم، مامانمم منتظره. و از آشپزخانه خارج شدم و رفتم سمت مبل که گوشیمو بردارم برم
اومد دنبالم و گفت: پارررسا، چرا اینجوری شدی؟، دارم نهار آماده میکنم
یه مرسی گفتم و رفتم سمت در که جلومو گرفت و انگشتامو تو انگشتاش گره زد و چسبید بهم و با ناز و مظلومانه
گفت:عشقم، چیکار کردم که از دستم ناراحتی؟؟
–هیچی،حال ندارم میخوام برم خونه،مهمون داریم
+قربون اون چشمای قشنگت برم بگو دیگه چیکار کردم مگه؟
–هیچی خاله چ…
یه دفعه لباشو گذاشت رو لبامو چند ثانیه خورد
اووف این اولین بار بود ک خودش لبامو اول خورد
لبامو ول کرد و تو چشمام نگاه کرد
+قربون اون لبای عسلت برم
باز بی خیال گفتم: خاله حوصله…
باز لبامو گرفتو کشید تو لباش و این بار بیشتر خورد و دستاشو انداخت زیر تیشرتمو شکم و سینمو نوازش کرد. منم دیگه حالی به حالی شده بودم. تیشرتمو در آورد و باز تو چشمام نگاه کرد
اینبار شهوتو تو چشمام خوند.
+چشماشو
باز لبامو گرفت،دست انداختم پشت سرشو کشیدمش بغل خودم همینجور که لب میگرفتم دستمو بردم سمت کونش، اوووف باز این بالشتارو گرفتم دستم.

امروز هر جور شده باید اینارو لخت ببینم، صورتمو کردم تو گردنشو محکم میک میزدم خاله ام با دستاش کمر لختمو میمالید،
دیگه همه چی یادم رفته بود
+اخ یواش عشقم کبود میشه.
منم همینجور گردنشو میک میزدم و با دستام کونشو محکم چنگ میزدم. از پشت دست راستمو رسوندم به کصش، تا دستم خورد به کصش خاله کمی لرزید . اووووف چه نرم بود، ده برابر نرم تر از کونش بود، درسته کامل حس نمیکردم ولی واسه اولین بار بد نبود.
اوووف چقدر حال میداد، سرم تو گردن خاله بود بود و میک میزدم ،با دوتا دستم کونشو میمالیدم، سینه سفتشم چسبیده بود به سینه لخت من و گرماشو حس میکردم، خاله ام نفس نفس زنان با دستاش کمرمو لمس میکرد، بوی بدن و موهاشم که نگم دیووونم کرده بود. همینجور که گردنشو محکم میمکیدم رفتم سمت شونه هاش و یه طرف بند تاپشو با دهنم و اونیکیم با دستم از رو شونش انداختم و ازش جداشدم
تو چشمام نگاه کردو با شهوت گفت: پارسسا چی کار میخوای کنی؟
چیزی نگفتم.
و خم شدم رو سینه هاشو تاپشو کشییییدم پایین، اوووووف دوتا نوک صورتی بهم چشمک زد، واااای چه سینه هایی بودن گرد و سر بالا، سفت و خوردنی، سرمو کردم سمتشو شروع کردم خوردن، چقدر حال میداد،با زبونم با نوکش بازی میکردمو هر از گاهی یه گاز کوچیک میگرفتم،نمیدونم چقدر خوردم که خاله گفت: پارسا پام درد گرفت.
سریع اومدم بالا یه دستمو از گردنش و یه دستمو از زیر کونش گذاشتم و بلند کردم کمی سنگین بود ولی شهوت بهم غلبه کرده بود،داشتم میبردمش بالا رو تخت خودش
+کجا میبریم؟؟
باز چیزی نگفتم.
انداختمش رو تخت و شلوار و شرتمو در آوردم،آخیش کیرم آزاد شد.
و باز رفتم رو سینه هاش
+آخ پارسسا یواش
باز کار خودمو کردم و محکم لپ کونشو میمالیدم
همونجور که داشتم سینشو میخوردم بلند شدم و جلوش نشستم، تو چشماش نگاه کردم
گفتم: چیه؟
مظلومانه گفت: واقعا مطمئنی میخوای اینکارو بکنیم؟
–آره،از این مطمئن تر نمیشم
+الان از دستم ناراحتی؟
–نچ
بهم لبخند زد.
+پارسا قول میدی بعدا به یه چشم دیگه نگام نکنی
–چجوری مثلا؟
+مثل یه زن هرزه که با بچه خواهر از خودش کوچکتر…
پریدم وسط حرفش و گفتم: بخدا یه بار دیگه از این حرفا بزنی دیگه اسمممو نباید بیاری،فهمیدی؟
سرشو تکون داد: اوهوم
از کش ساپورتش گرفتم جفت پاهاشو آوردم بالا و در آوردم، اووووووووف کصش گووووشت خالص بود، رو شورت آبی قلمبه زده بود بیرون، پاهاشو بالا نگه داشتم و دیگه طاقت نیاوردم و شرتشم در آوردم. ووواااااای این چه کصی بود، دو تا گوشت به هم چسبیده صورتی که لبه هاش تپل تر بود و کیپ کیپ،صاف صاف مثل آیینه، لاشو با انگشت شصتو اشارم باز کردم، اووووف مغز کصشم صورتی بود و کیپ، با شصتم تو شو بالا پایین کردم،
وااای چه حسی بود،انگار نه انگار که این زن دو تا شکم زاییده.
+آخخخخ اههههه
به خاله نگاه کردم دیدم چشماش بستستو دهنش باز و اهو ناله یواش میکنه، قربونش برم
–خاله؟
جوابمو نداد
–عشقم؟
همینجوریکه چشماشو به هم فشار میداد با نفس نفس گفت: ب ب بله
–منو نگاه
نگاهم نکرد
انگشتمو بالا پایین میکردمو باز گفتم: عشقم منو نگاه.
بازم نگاه نکرد، خجالت میکشید قربونش برم.
–عزیزم عشقتو نگاه نمیکنی؟ یعنی لیاقت نگاهتم ندارم؟ باشه ناراحتم کن حالا.
چشماشو از شهوت و خجالت به زور باز کرد و گفت: پارسسسا نگو اینجوری
–قربون او صدات بشم من.
از کنار روناش بوس کردمو رفتم تو کصش، زبونمو کشیدم که بدنشو سفت کرد
–عشقم شل کن خودتو
+پارررسا تمیز نیست بزار تمیزش کنم
–از همه چی تو دنیا تمیز تره
و شروع کردم لیس زدن، حالا نخور کی بخور،خیلی بوی خوبی میداد لامصب،میخواستم گاز بگیرم که دلم نیومد،خاله دیگه نفسش در نمیومد، ففط اخ و اوف میکرد.
فکر کنم ۴/۵ دیقه ای خوردم که خاله شدید لرزید و ارضا شد و سرمو کشید کنار
+آههههههه آییییییی
که آبش عین چشمه ملایم و آروم اومد بیرون،سفید سفید
–جونم عشقممم
رفتم تو بغلش،نفس نفس میزد
–خوب بود؟؟
+خیییلی
–حالا کجاشو دیدی،بهت نشون میدم لذت چیه
با اضطراب گفت: میخوای سکس کنی؟
–نکنم؟؟؟
گفت: یعنی این چیزیه که میخوای؟
–هرچیز که تو بخوای انجام میدم، چی میخوای؟
گفت: نمیدونم، میترسم پارسا
–نترس زندگیم، خودم هواتو دارم، بالاخره باید این راهو با هم بریم، پس فقط باید لذت ببریم، باشه؟
مظلومانه گفت: هر چی تو بگی،فقط هیچوقت ولم نکن باشه؟
به صورت خوشگلش نگاه کردم و گفتم: باشه

از رونای سفتش گرفتمو کشوندمش لبه تخت،جون یعنی اینو میخواستم بکنم الان من؟
–بیا زندگیم بیا لب تخت
پاهای الماسیشو گذاشتم رو شونم و چند تا بوس کردم، بدنش اینقدر عرق کرده بود برق میزد

_چقدر عرق کردی عشقم
+میخوای پاک کنم ؟
کیرمو رو کصش بالا پایین کردم،به خاطر آبش شلق شلوغش در اومده بود
–نه اینجوری دوس دارم
خاله باز چشماشو بست
–زندگیم باز کن چشاتو
+نه پارساااا اینجوری راحتم
–من راحت نیستم، میخوام چشمای عشقمو ببینم.
بازم باز نکرد
گفتم: فریبا؟
+پارسا اسممو نگو
–چرا فریبا؟
+پارررررسا!
–دوس دارم میگم،تو همه کسمی هرجور بخوام عشقمو صدا میکنم،حالا ام نگام کن
چشماشو باز کرد منم از ساق پاهاش بوسیدم و کیرمو آروم هل دادم تو، اوووف چقدر داغ بود،اصلا مثل بقیه تجربه هام نبود،انگار یه خطه قرمز رو رد کرده بودم،انگار یه قانون شکنی بزرگ و لذت بخش کرده بودم
+اخخخخخخخخخ پارسسسسا
–جاااااااااااااااانم، درد داری؟؟؟
کصش خیلی تنگ بود
+بزرگه!!
–چی بزرگه؟
+آخخخخخ
–چی بزرگه فریبا؟
+آخخخخخ ه ه ه هیچی ول ک ک ک کن
–باشه، اگه اذیت میشی در بیارم
+یواش تر
–جااااانم،چشممم عزیزم.
خوابیدم روشو شروع کردم بوس کردنش و کیرمم نصفه تو بود و آروم شروع کردم تلمبه زدن، هر کاری میکردم بیشتر نمیرفت انگار کیپ کیپ بود
+آیییییسی اخخخخخخ
–خوبه؟؟
+اوهموووم
آروم تلمبه میزدم و به صورتش نگاه میکردم، هر لحظه بیشتر واسم مهم میشد، اصلا انگار تو سکس صد برابر خواستنی تر بود.
+پارسا؟؟؟
–جااااانم زندگیم
+تا ته رفته؟
–نه عشقم نصفشم به زور رفته، قمبل میکنی؟
+آرررره زندگیییم، آررره نفففسم
و قمبل کرد
اوووووووووف چی بود این، مثل قلب شده بود، اوه اوه سوراخ کونشو نگاه انگار آکبند بود، یه سوراخ کون چین چین منظم صورتی.
هر لحظه یه چیز از این زن کشف میکردم.
+عشقم اینجوری؟؟
–آره
و کیرمو از لابه لای اون گوشت کلوچه ایش دادم تو
+اخخخخ وااااای اهههههه اهههههه
کمی با فشار بیشتر دادم تو و بازم یه ذره از کیرم موند بیرون.
–فریبا آخرین بار کی سکس کردی؟
+نمیدونم نزدیک یه سال
به شوخی گفتم: با کی؟
همینجور که آهو ناله میکرد گفت: زهررر مارر
–قربونه این کص تنگت برم،با گوشت های این کص میدونی میشه چندتا آبگوشت بار گذاشت
+پارسا اگه میشه یه ذره یواش عقب جلو کن دردم میاد
کمر باریکشو بوسیدمو گفتم: مگه میتونم بیینم عشقم درد میکشه،باشه یواش میکنم.
همینجور که تلمبه میزدم و خاله ام آهو ناله میکرد و کون خوشگلش مثل ژله میلرزید،انگشت شصتمو گذاشتم رو سوراخ کونش و کمی مالوندم که سوراخشو جمع کرد منم بیخیال شدم و به لرزش کونش نگاه میکردم،هنوز باور نمیکردم همچین چیزی رو دارم میکنم، کیرم تو کصش بود یواش هلش دادم پایین و به شکم خوابوندمش،موهاشو از صورت خوشگلش زدم کنار
–ها؟ چجوری دلم میاد به این بدن آسیب بزنم آخه، این بدن الماسه باید ازش مراقبت کرد.
و همینجور آروم تلمبه میزدم که یدفعه خاله لرزید و با چند تا جیغ ارضا شد،آبشو رو کیرم حس کردم
+اووووومدم وااااای واییییی
منم باز به تلمبه زدن ادامه دادم.
نفس نفس میزد و چندتا تار موش افتاده بود جلوی دماغش و با هر برخورد نفساش تکون میخورد
–خوب بود؟
+آخ آره خیییلی
بوسش کردمو از روش بلند شدم و کیرمو درآوردم
اوففففف چه آبی اومده بود ازش، مثل خامه چسبیده بود رو کیرم
–آبشو نگاه مثل خامه میمونه‌
+آره میدونی چندساله همچین آبی نیومده ازم، همش به خاطر توعه
اوووووف کون سفییدشو نگاه کردم که یه خالم روش نبودو مثل آیینه صاف بود
–جووووون یعنی من الان اینو کردم، چه کونی چه قمبلی
+آره عزیزم همش واسه توئه، پارسا عسلتو میخواااام بده بخورم
–نه امروز نه، میخوام بریزم توت
+پارسااا میخوااام
–اصرار نکن، گفتم میریزم تو جونت
+أه پارسسسسا
–فریبا دیگه رو حرف شوهرت حرف نمیزنیا
تو چشمام با شهوت نگاه کرد و گفت: آخه چی بگم بهت من لامصب؟ چیکار کردی باهام؟
–همون کاری که باید میکردم،برگرد به پشت.
برگشتو پاهاشو گرفتم هرچی زور داشتم چسبوندمش به شونه هاشو کیرمو تنظیم کردم خوابیدم روش و تلمبه زدم،این دفعه یه ذره محکم
اوووووف قرمز کرده بود از درد
+پ پ پ پارسا یه ذرره…
–چیه درد داری؟؟
+ن ن ن نه،فقط ی یکم،اگه میشه ی ی ذره یواش،آخ خ خ
–باشه الان تموم میشه عشقم.
باز کمی محکم تلمبه زدم،این دفعه کامل تا ته کردم توش،وقتی با اون صدای جذابش آهو ناله میکرد حریص تر میشدم،
+آخخخخ آییییی،پار پارسااا یواش ی ی یذره.
–تموم شد عشقم،دیدی بالاخره مهرمو زدم بهت،تا ته رفت تو،حیف که نمیتونم اونجور که میخوام سکس کنم باهات،البته واسه اینکه اولین بارمونه ها،سریه بعد بهت میگم سکس یعنی چی فریبا.
صورتشو نگاه کردم کمی اشکش اومده بود و معلوم بود زیاد درد کشیده، دلم کباب شد بهش،از این اشکش مطمئن شدم اینجور سکس دوست نداره فقط به خاطر من تحمل میکنه.

سریع پاهاشو ول کردم و یه بوس از صورتش کردم و آروم و یواش یواش تلمبه زدم.شروع کردم ممه هاشو مالوندن،کمی نوکشونو فشار دادم،مثل سنگ بود لاکردار.
جفتمون خیس عرق بودیم
باز خوابیدم روش و به ارضام نزدیک شد
–میخوام بریزم تو مغز کصت، میخوام رحمتو پر آب کیرم کنم
+هرکار دوست داری بکن زندگیییم آخخخخ آهههههه

باهاش چشم تو چشم شدم و آبمو با فشار و نعره زنان خالی کردم تو کصش
خاله ام با اون صدای قشنگش ناله میکرد
+اخخخخ پارررسا، سووووختم عشقم،فدای اون چشمات بشم، خوشگلم، دیدی آخر به دستت آوردم، دیدی واسه من شدی،تو همه چیت واسه منه.
منم فقط نفس نفس میزدم
+خوب بود راضی بودی؟
–خییییلی
دیگه کامل رو خاله خوابیده بودم، خاله ام نوازشم میکرد و قربون صدقم میرفت.
+عزیزم ببخشید، میدونم به خاطر من تا ته نمیکردی، خیلی وقته سکس نداشتم،کمی تنگ شدم
همونجوریکه روش بودم گفتم: سری بعد که پارت کردم میفهمی
مظلومانه گفت: پارسسسا، خیلی بزرگه واسم
–همینه که هست باید کیر شوهرتو تحمل کنی
یواش دره گوشم گفت: هرکار میخوای بکن، فقط قول میدی هیچوقت ولم نکنی؟آره؟؟
–قول نمیدم ولی سعیمو میکنم
+پارسا نگو اونجوری گریه میکنما
قیافه نازشو دیدم که واقعا بغض کرده بود
–زندگیم، شوخی کردم، امروز منو دیوونه خودت کردی،فکر میکنی من دوست ندارم؟،خاله منم دیوونت شدم،به جون مامان پری راست میگم،خاله تو ام باید بهم قول بدی همیشه باهام بمونی،فهمیدی؟؟؟
+اوهوم
یواش از روش بلند شدم و کیرم در اومد
-خاله نزار آبم بریزه بیرون
+نه عشقم نمیزارم یه قطرشم حروم شه، عسل خودمه
بلند شدمو نشستم رو لبه تخت و خاله ام بغلم خوابیده بود، دستش بالای سرش بود و زیربغلای براقش میزد تو چشمم.
صورت نازشو نگاه کردم طاقت نیاوردم به پهلو خوابیدم بغلشو شروع کردم به بوس کردنش، لامصب به چشمای ملوسش نگاه میکردم دلم غنج میرفت.
-خاله خیییلی خوب بود مرسی.
+فدات بشم خوشگل من. پارسا؟
-جانم
+میشه همیشه باهم بمونیم؟میشه با کسی دوست نشی؟
گفتم: خاله چرا هی اینو میپرسی،مگه شک داری بهم؟؟
+نه،ولی میترسم،میترسم ازم سیرشی ولم کنی
-خاله دیگه از این حرفا نزنا،من تاز کشفت کردم،چی چیو ولت کنم،مگه آدم از عشقش سیر میشه؟ تازه هنوز یه کار مونده که نکردیم.
نگاه کرد به صورتمو با تعجب گفت: چی؟
گفتم: معدن طلات!
+چیم نفهمیدم؟
-میگم به معدن طلات هنوز دست برد نزدم
+چی میگی متوجه نمیشم،معدن طلا چیه؟
انگشت اشارمو همراه با شصتم گرد کردم گفتم: عشقم هنوز یه سوراخ دیگر مانده است
چشماش گشاد شدو گفت: هییین،یعنی از عقبم؟
-یپ
+أه پارسا حالمو بهم نزن،بدم میاد،مگه از عقبم سکس میکنن؟؟؟
-یعنی تاحالا نکردی؟؟؟؟؟
+معلومه که نه!
-جوووون پس پلمپه کونتو من باز میکنم
+زهر مار بی ادب یعنی چی این حرفا؟
-فریبا چرا بی ادب،همه خطه قرمزارو مگه رد نکردیم؟
+خب دلیل نمیشه که هر حرفی از دهنت اومد بیرون بزنی،مثلا همین فریبا گفتنت،خوشم نمیاد با اسمم صدام کنی
دستمو کشیدم رو شکمش و گفتم: چرا عشقم؟؟
+نمیدونم،وقتی اینجوری باهام صحبت میکنی احساس خوبی ندارم،یه جور احساس گناه میاد سراغم که با بچه خواهرم اینکارا رو…
-فریبا باز شروع نکن،حال خوبمونو خراب نکن،باشه اگه ناراحت میشی دیگه هر حرفی بهت نمیزنم،به قول خودت ادبو رعایت میکنم،ولی گفته باشما هر موقع بخوام فریبا صدات میکنم
برگشت سمتمو با لبخند گفت: چی بگم بهت آخه من لامصب، تو که همه کار کردی باهام اینم روش.
و لباشو گذاشت رو لبمو چند ثانیه ای لب گرفتیم،دستمو انداختم کمی کونه پنبه ای شو مالیدم که یهو گفت:بسه عسلم یکی میادا.
و از روم بلند شد و موهاشو جمع کرد و برگشت سمتم
اوووووف چه بدنی داشت، حتی از روبرو ام هلال کونش معلوم بود، شکم تخت و خشک با کمر باریکش باز کیرمو شق کرد، کصش مثل تپه بود، سینه هاشو انگار پروتز کرده بود
-خاله؟؟
شلوارکشو پشت به من کشید بالا و اون کونش جمع شد بالا و قلپی رفت تو شلوارکش
+جانم عسلم
-چند سالته؟؟؟
خندید و گفت: از یه لیدی سنشو نمیپرسن****
-به خدا تو بیست سالته
خم شد و ساق پاهامو گرفت و گفت: یعنی انقدر خوبه بدنم؟؟
-خوب نیست، فووووووق العادس، خاله نامردیه ب خدا
لبخند زد و ساق پاهامو مالید و گفت: چرا؟؟
-تو خیییلی خوبی، هم خوشگلی، هم بدنت خوبه، هم صدات دیوونم میکنه، یه کاری باهام کردی نمیتونم ولت کنم.
منو کشوند لبه تخت و پاهام افتاد پایین و با شلوارک نشست رو پاهام و کیرم
+من خوشگلم یا تو وروجک.
و شروع کرد به لب گرفتن، منم محکم پهلوهای سفتشو میمالیدم
گفت: بریم عزیزم
-با اینکه میلی به رفتن و ول کردن همچین حوریی ندارم ولی عب نداره بریم.

خندید و تاپشو پوشید، منم لباسامو پوشیدم و دنبالش راه افتادم.
باز چشمام خورد به کونش زدم رو کونش بادست مثل ژله لرزید.
+آی پارسسسا
-جانممممم.
.
.
.
نشستم تا خاله نهارو بیاره. جلوی من اون بدنشو تکون میداد
-خاله انقدر اون بدنتو جلوم بازی نده دیونه میشم
+دارم واسه عشقم غذا میارم خو
و نشست جلوم. داشتیم غذا مونو میخوردیم
+پارسا؟؟
غذا تو دهنم بود
-همم؟
+من تو باشگاه به کسی محل نمیذارم بخدا
نگاش کردم
+به جون تو که میخوام دنیا نباشه غیر از تو هیچکسیو نمیخوام.
قاشقو گذاشتم رو میز
-خب منظورت چیه؟
+منطوره تو از اون حرف تو ماشین چی بود؟
-هیچی فقط خوشم نمیاد با کسی صمیمی شی
+با کی مثلا؟
به خودم گفتم باید همه چیزو بهش بگم که یدفعش کنم، چون اصلا خوشم نمیومد کامران و اون سامان بیناموس بیان سمت خاله و میخواستم ببینم خاله راستشو میگه بهم.
-با کامران و سامان ، خودم میدونم کامران هی موس موستو میکنه و چند باریم اومده خونت
که عصبی شد و از رو صندلی بلند شد
+غلللللط کرده پسره هیچی ندار، کجا چند بار اومده خونم؟؟؟؟
-آروم خاله داریم حرف میزنیم بشین
نشست ، هم کلافه و عصبانی بود همم انگار ترسیده بود.
+پارسا بخدا، به جون تو، به جون امیر و ریما فقط یه بار اومده خونمون، اون روزم غلط اضافی کرد پرتش کردم بیرون.
-چیکار کرد؟؟
+فردا که از باشگاه با تیپا انداختمش بیرون میفهمه
-چیکار کرد؟
+این کارو چند وقت پیش باید میکردم فقط به خاطر یلدا کوتاه اومدم
-خاله میگم چیکار کرد؟
صداشو برد بالا و داد زد: هیییچی، غلللط میکرد کاری کنه هیچی ندار، پارسا بخدا اگه حرفاشو باور کنی یه بلایی هم سره خودم هم سره اون میارم
-باشه عشقم یواش چرا عصبی میشی.

ریدم تو خودم، خاله چرا یدفعه اینجوری شد؟؟؟؟!!!تا حالا انقدر عصبی ندیده بودمش

بازم با صدای بلند گفت: پارسا من سره تو با هیچکس شوخی ندارم خودتم میدونی اینو، دوست ندارم هرکی هر چرتو پرتی گفت باور کنی،هر چی که بخوای من خودم بهت میگم‌
با دستم صورتشو نوازش کردم
-باشه خاله، ببخشید اصلا حرفشو انداختم، معلومه که غلط میکنه کاری کنه عشقم، حالا ام غذامونو بخوریم باشه؟
کمی آروم شد و شروع کردیم خوردن غذا
بعد از چند دقیقه یه دفعه گفت: چند هفته پیش میخواستم برگه ی سفارشو برسونم دست یلدا که کامران اومد بگیره ازم، دعوتش کردم تو و چند دقیقه ای نشستیم که دیدم کم کم داره بهم نزدیک میشه، منم سریع بلند شدم و گفتم بره که یدفعه صورتمو نوازش کرد و خودشو چسبوند بهم، همینجور بغلم کرد و منو قفل کرد به خودش، کاری نتونستم کنم ، تا دید کاری نمیکنم سواستفاده کردو دستشو گذاشت لای پام،شروع کردم به داد و بیداد و دری وری گفتن، ترسید و ولم کرد، محکم گذاشتم زیر گوشش، تا اومد چیزی بگه صدامو بردم بالا و گفتم الان زنگ میزنم شوهرم میاد که ترسید و شروع کرد به معذرت خواهی و گفت ببخشید دست خودم نبود لطفا به کسی چیزی نگو و رفت. زنگ زدم به یلدا همه چیو بهش گفتم، بار ها بهش گفته بودم که به داداشت تذکر بده ، چون تو باشگاهم زیاد میومد سمتم.یلدا ام قطع کردو نیم ساعت بعد اومد پیشم و دوباره معذرت خواهی کرد ، منم بهش اخطار دادم که اگه یه بار دیگه همچین غلطی کنه باید از باشگاه گم شه بیرون. همین پارسا به جون خودت کلش همین بود.
همین جور زل زده بودم بهش و واقعا پشیمون شدم از حرفام که بهش زدم.
-خاله از حرفایی که بهت زدم معذرت میخوام قصد تهمت نداشتم، اصلا دیگه این حرفارو فراموش کن عشق من
خاله ام لبخند زد و چیزی نگفت.
خلاصه با خاله شروع کردیم به غذا خوردن و من رفتم جلوی مبل دراز کشیدم.

زنگو زدن و منم درو باز کردم،امیرینا بودن
کلی خرید کرده بودن
امیر سلام داد و گفت: به به آقا پارسا!!!
بلند شدم و گفتم:به به آقا امیر،پارسال دوست امسال آش ماس
امیر: باشه دلقک مزه نریز،از گشنگی دارم میمیرم،مامان کو؟
گفتم: تو آشپزخونه
خاله فرشته و ریما ام سلام کنان پشت سرش اومدن.
خاله فریبا از تو آشپز خونه اومد و گفت: خوبه دیگه حالا بدون ما میرید خرید
خاله فرشته: وااای فریبا ول کن این حرفارو نهار چی داری، بدجور گشنمونه
ریما: آره مامان گشنمه
خاله فریبا: عزیزم بیاید نهار آمادس الان میکشم، دیگه نیومدید ماام دوتایی خوردیم
خلاصه نهارو خوردن منو خاله فریبا ام همه خریدارو چک کردیمو منم کم کم آماده شدم که برم خونمون، با همه خداحافظی کردمو رفتم خونه پیش مامی.
ادامه دارد…
پ.ن:
بچه ها داستان تو ذهن نویسنده کامله و فقط باید نوشته بشه،پس لطفا اگه از داستان خوشتون اومد لایک و حمایت کنید که از ۲۰۰ تا عبور کنیم.

*مهم تر از همه اینکه اگه از داستان"مامان پری و پارسا" استقبال بشه فصل دومم مینویسم.

با تچکر…

نوشته: Parsaq10


👍 414
👎 7
404501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951014
2023-10-04 00:20:33 +0330 +0330

اگر سکس مامی با آدمای دیگه رو داره ، بنویس

5 ❤️

951030
2023-10-04 01:16:22 +0330 +0330

خوبه داستانت فقط مشکلش اینه خیلی فاصله میندازی قسمت قبلیو یادمون میره


951040
2023-10-04 01:45:30 +0330 +0330

خیلی عالیه داستانت ، دمت گرم خدایی ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ 💋 💋 💋 💋

5 ❤️

951045
2023-10-04 01:55:49 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

3 ❤️

951047
2023-10-04 01:57:31 +0330 +0330

خیلی داستانت خوبه واقعا هیچ ایرادی نمیشه ازش گرفت و با لذت میخونمش ولی اگه میشه یه کم سرعت بده به نوشتنت باور کن الان چند باره دارم از اول میخونم یادمون میره


951050
2023-10-04 02:09:20 +0330 +0330

خیلی داستان قشنگیه
لطفا زود ادامشو بنویس

4 ❤️

951057
2023-10-04 02:32:25 +0330 +0330

عالی بود داداش کاملا احساسی و سکسی
منتطر قسمت بعدی هستم

3 ❤️

951062
2023-10-04 02:50:49 +0330 +0330

احتمالا مامان پری تو فصل دوم قرار بیاد تو بازی ؟!
بهتر بود فصل اول خاله فریبا و پارسا تو ذهن نویسنده می‌آمد ، اگه دو قسمت بعدی کلا رو پری جون باشه هم بازم کمرنگ بوده .
پری ، الهی ور بپری.

1 ❤️

951081
2023-10-04 07:13:45 +0330 +0330

داستان خیلی خوبیه ولی کاش زودتر آپ کنی

3 ❤️

951082
2023-10-04 07:15:06 +0330 +0330

خوب بود.فقط خاله فریبل و فرشته رو جنده کردی.اون ماده شیرم بگو.مامی رو 👍

2 ❤️

951098
2023-10-04 09:10:19 +0330 +0330

خیلی طولانیه
وخشنونت توسکس حال آدم رابدمیکنه

1 ❤️

951099
2023-10-04 09:14:16 +0330 +0330

داستان خوبیه و نثر روانی داره ولی دیر به دیر آپلود میکنی ادم خط داستان رو از دست میده من که مجبور شدم از اول بخونم لطفا زود به زود بنویس و اینقدر هم افه برا لایک نیا خوب باشه لایک میخوره

5 ❤️

951100
2023-10-04 09:14:54 +0330 +0330

Very nice 👌

2 ❤️

951110
2023-10-04 10:42:37 +0330 +0330

ممنون خیلی خوب مینویسی

4 ❤️

951112
2023-10-04 10:43:39 +0330 +0330

فصل دوم رو ادامه بدی؟ شوخی میکنی؟ شما خودتو برای فصل چهار و پنج آماده کن دوست عزیزم

4 ❤️

951114
2023-10-04 10:46:16 +0330 +0330

فقط خواهشن داستان رو سمتی نبر که پسره یواشکی سکس مامانش با غریبه رو ببینه به به و چهچه کنه. خودش کرد یه چیزی . واقعا نمیفهمم چرا یه سریا به جای اینکه خودشون بکنن میگن کاری کردم که یه نفر دیگه بکنه. مگر اینکه خودش کیر نداشته باشه

5 ❤️

951130
2023-10-04 13:22:20 +0330 +0330

داداش مامانتو وارد داستان کن دیگ منتظر اون جنده ام

2 ❤️

951132
2023-10-04 14:24:29 +0330 +0330

زن زندگی ازادی رو کردی زن جندگی ازادی ولی تلاشت برای جندگی رو به مرز زندگی اوردن ستو د نیه

0 ❤️

951137
2023-10-04 15:14:46 +0330 +0330

دمتگرم

1 ❤️

951145
2023-10-04 16:56:11 +0330 +0330

عالی مینویسی ❤️

1 ❤️

951150
2023-10-04 18:11:16 +0330 +0330

یعنی پدر بزرگت فقط از مادر بزرگت جوجه دختر کشیده.همشونم جنده.بکن ندش جونت فقط مامی الان به کدوم بچه خواهرش داره میده.شایدم بااین داستان ماده شیربیفته زیر کیر ولی تو سانسور کردی

0 ❤️

951152
2023-10-04 18:22:32 +0330 +0330

آقا داستانت مثل قسمتای قبل عالی، فقط دیگه نمیتونیم برای ورود مامان پری صبر کنیم. داستان با مامان پری شروع شد ولی هنوز بهش برنگشته. لطفا مامان پری رو‌ فقط برای پارسا نگه دار. و اینکه اگه ممکنه تو تاپیک محارم سایت لوتی هم بنویس. مرسی

2 ❤️

951161
2023-10-04 19:23:03 +0330 +0330
cio

عالیه ادامه بده فقط اگ میشه زیاد فاصله نندازن بین داستانات بووووس

2 ❤️

951164
2023-10-04 19:43:49 +0330 +0330

دستگاه تلفن‌تون چیه که دو هزاری میخوره؟ آخه مال ما فقط یه هزاری میخوره.

0 ❤️

951175
2023-10-04 22:03:54 +0330 +0330

پارسا جان داستان عالی لطفا فاصله ننداز زودتر منتشر کن قسمت بعدی

1 ❤️

951198
2023-10-04 23:50:41 +0330 +0330

👍

1 ❤️

951208
2023-10-05 00:24:42 +0330 +0330

اگه یه کم زودتر داستان رو ادامه بدی بهتر بازخورد میگیری

1 ❤️

951217
2023-10-05 01:05:37 +0330 +0330

عالی

ممنون میشم زودتر بقیه قسمت ها رو بنویسی

2 ❤️

951218
2023-10-05 01:10:16 +0330 +0330

قلمت مانا

1 ❤️

951238
2023-10-05 02:53:51 +0330 +0330

👍

1 ❤️

951246
2023-10-05 05:53:39 +0330 +0330

اين يه داستانه ولى ميخوام از زندگى واقعى خودم بگم شايد يه نفر لينجا خوند به دردش خورد
من ٣٢ ساله عاشقه يه استاد دانشگاه ٤٠ ساله متاهل با دوتا بچه شدم ، چند ماهى طول كشيد مخشو زدم ، پليس زنگ زد تو خيابون داد هوار را انداخت تا بالاخره مخشو زدم خيلى خانم متشخص و باخانواده بود كم كم انقدر به هم وابسسته شديم بخصوص ايشون ( اوضاع مالى كارى جفتمون خوب بود بحث كندن نبود ) بعد از ٨ ماه رابطه عاطفى وسكسى به حدى رسيده بود كه وقتى با دوستام بودم ناراحت ميشد عين فريبا تو داستان بالا تو اينستا عكسى كه توش دختر بود ميذاشتم دعوا ميكرد اوايل فك كردم الكيه ولى اماحانش كردم ديدم نه جديه جديه و كم كم ترسيدم و خواستم رابطه رو به هم بزنم خودكشى كرد با دارو
ميبرنش بيمارستان وقتى به هوش مياد به شوهرش ميگه دوست پسر دارم عاشقشم ( شوهرم از بچه درس خونا كه شده بود استاد نسبت فاميلى داشتن وازدواج به فشار خانواده بوده از اون بيق خاى روزگار ) شوهرش از توبيمارستان زنگ زد به من كه خودكشى كرده بنده خدا گفت من چشممو ميبندم باهم باشيد فقط به بچه ها و ابروم لطمه نخوره من قبول نكردم اما مجبور شدم ٨ ماه باهاش برم پيش مشاور دو نفرى و شوهر جدا تا كم كم تونستيم از هم جدا بشيم
الان دوساله نزديك هيچ دخترى نشدم از هر كسى خوشم مياد ميترسم و ناراحت ميشم
خلاصه با متاهل بودن لذت داره امارعذابش بيشتره و نكنيد اگر هم كرديد مراقب باشيد درگير روحى و عاطفى پيش مياد كه روزگارتون سياه ميشه

5 ❤️

951259
2023-10-05 08:42:43 +0330 +0330

علاقه ای نداشتم نخوندم…

0 ❤️

951277
2023-10-05 11:55:24 +0330 +0330

عجب خر تو خری شده

0 ❤️

951289
2023-10-05 14:01:51 +0330 +0330

عالیه 🔥🤘🏿

0 ❤️

951312
2023-10-05 17:19:06 +0330 +0330

عاليه فقط زود به زود اپلود كن
خيلي فانتزي هست برام كه اون زن فولاد زره فاميلو بردع ى كيرت كنى و ترتيبشو بدى،خاله فرشتتو ميگم

2 ❤️

951418
2023-10-06 06:34:32 +0330 +0330

اووووف باحال بود فقط زودتر بنویس ادامشو خیلی دیر میاد

1 ❤️

951449
2023-10-06 12:07:10 +0330 +0330

اگه داستانو بیغیرتی کنی (سکس کس دیگه ای با مامانت)
میتونم بگم ریدی تو داستان
اگه سکس خودت با مامانتو اضافه کنی بهش بنظرم خیلی خوب میشه
🔥✍🏿

2 ❤️

951487
2023-10-06 17:09:45 +0330 +0330

قشنگه داستان .اگه امیرم وارد کنی باهم مامانارو سیخ بزنید بهترم میشه.سریع ترم آپلود کنی چه بهتر

1 ❤️

951492
2023-10-06 18:08:04 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود
داستان و زود ب زود بنویس
و از همه مهم تر لطفا لطفا لطفا نرین بهش بیغیرتیش نکن اگه سناریو نداری جا سناریو بیغیرتی داستان و تموم کن و ادامش نده تا همون لذت و خوبیش تو ذهنمون بمونه

2 ❤️

951562
2023-10-07 02:47:50 +0330 +0330

عالیه کاش منم ی همچین خاله ای داشتم افسوسسسسس

1 ❤️

951563
2023-10-07 02:57:57 +0330 +0330

عالیه سریع تر ادامشو بزار بی صبرانه منتظرم ببینم چی میشه ادامه ماجرا 😍🤤

1 ❤️

951604
2023-10-07 08:59:29 +0330 +0330

حتناً حتماً حتماً فصل دومم بنویس.
فقط خیلی سریع. چون یکی دوماه فاصله بیوفته حسش میپره

2 ❤️

951616
2023-10-07 11:13:12 +0330 +0330

به معنای واقعی کلمه، بیصبرانه منتظر ادامشم

2 ❤️

951630
2023-10-07 14:01:49 +0330 +0330

داستان مادر و پسر ولی شده خاله و خواهر زاده. مامان رو بگو و لطفا بی غیرتیش نکن مامان رو برا پارسا بذار فقط نه کس دیگه.

1 ❤️

951631
2023-10-07 14:03:27 +0330 +0330

داستان مادر و پسر ولی شده خاله و خواهر زاده. مامان رو بگو و لطفا بی غیرتیش نکن مامان رو برا پارسا بذار فقط نه کس دیگه.

2 ❤️

951632
2023-10-07 14:05:03 +0330 +0330

داستان مادر و پسر ولی شده خاله و خواهر زاده. مامان رو بگو و لطفا بی غیرتیش نکن مامان رو برا پارسا بذار فقط نه کس دیگه.

1 ❤️

951663
2023-10-07 20:44:30 +0330 +0330

زیبا بود 🌱

1 ❤️

951673
2023-10-07 23:04:57 +0330 +0330

دمت گرم
فوق العاده بود

1 ❤️

951755
2023-10-08 06:38:50 +0330 +0330

خیلی دیر به دیر می نویسی زودتر بنویس

1 ❤️

951857
2023-10-08 23:54:54 +0330 +0330

خووب بود
یکی بیاد پیشم تل
بد جور خیسم امشبی💦

0 ❤️

951916
2023-10-09 03:46:40 +0330 +0330

جوووووون

1 ❤️

951940
2023-10-09 08:47:05 +0330 +0330

دمت گرم
هر کی تو فامیل شما کوص و کون داد تو دیدی
مخزن‌الاسرار فامیل شدی

1 ❤️

951987
2023-10-09 16:25:36 +0330 +0330

بگو کی فصل جدیدو آپلود میکنی

3 ❤️

951992
2023-10-09 17:53:49 +0330 +0330

داداش ترو خدا به سیصدتا لایک هم رسید ناموسی بزار بعدی رو

2 ❤️

952090
2023-10-10 14:19:10 +0330 +0330

۳۰۰تا شد بزار

2 ❤️

952128
2023-10-10 20:25:51 +0330 +0330
0 ❤️

952221
2023-10-11 14:14:36 +0330 +0330

دادا بنویس دیگه

2 ❤️

952222
2023-10-11 14:15:10 +0330 +0330

پس کی می‌نویسی مرد

2 ❤️

952398
2023-10-12 22:22:04 +0330 +0330

ادامش قرار نیست بیاد ؟

2 ❤️

952556
2023-10-13 18:54:11 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

952648
2023-10-14 12:48:42 +0330 +0330

روزی چند بار میام که ببینم ادامشو گذاشی یا نه. انصافاً زودتر بذارش دیگه

1 ❤️

952691
2023-10-14 23:28:12 +0330 +0330

👍

1 ❤️

952777
2023-10-15 10:24:00 +0330 +0330

بنویس دیگ ادامشو

2 ❤️

952971
2023-10-16 10:21:16 +0330 +0330

خودت یادت مونده قسمت اول و دوم چی نوشتی خیلی فاصله داره قسمتا 👎 👎 👎 👎

1 ❤️

953125
2023-10-17 11:03:21 +0330 +0330

باسلام
بچه ها من قسمت چهارم داستانو چند روزه ارسال کردم ولی سایت منتشرش نکرده.

1 ❤️

953143
2023-10-17 14:46:43 +0330 +0330

داستان واقعا جالب و جذابی بود بعد چون طولانی بود حالت رمان به خودش گرفته بود من که به شدت خوشم امد کل صحنه های داستان جالب بود اما اون صحنه سکس امیر با خاله فرشته واقعا برام سخت بود کلان درد از پشت نوشته احساس کردم دلم برای خاله فرشته سوخت بی صبرانه منتظرم بیینم در ادامه داستان پارسا و خاله فریبا چگونه از اون سامان و کامران پوفیوز انتقام میگیرن نویسنده جان لطفا هر چه زودتر پارت بعدی داستان بنویس و منتشر کن مرسی.

1 ❤️

953173
2023-10-17 21:31:02 +0330 +0330

اگر نمی نوشتی تخیلیه باور کردم حقیقت داره و تو جامعه وجود داره
قدرت کلامی ات بالا برده و قابلیت تصویر سازی داره اما اغراق میکنم عالی بودی

2 ❤️

953272
2023-10-18 13:28:58 +0330 +0330

دادا زود بنویس دیگه مردیم از انتظار

1 ❤️

953413
2023-10-19 09:34:47 +0330 +0330

قسمت چهار بنویس چند روزه منتطریم

1 ❤️

953617
2023-10-20 20:33:18 +0330 +0330

عالی بود معرکه بود دمت گرم عالی نوشتی منتظر فصل های بعد هم هستیم

1 ❤️

953767
2023-10-21 19:44:04 +0330 +0330

بالاخره یه نویسنده خوب به جز شیوا و یکی دونفر دیگه دیدم، عالی ادامه بده

1 ❤️

958169
2023-11-16 00:05:00 +0330 +0330

همین الان داستانتو خوندم سه قسمتش و بهترین داستانی بود که خونده بودم نویسندگیت عالیه جوریه که آدم قشنگ میتونه تصویر سازی کنه به شدت منتظر قسمت و فصل های بعدم❤️

0 ❤️

959695
2023-11-27 01:15:54 +0330 +0330

داستان رو چرا یهو ول کردی رفتی؟

0 ❤️

970038
2024-02-08 11:27:20 +0330 +0330

لطفا سکس ها رو تو همون جمع خانوادگی نگه دار و غریبه و دوست و آشنا قاطی نکن!❤️

0 ❤️

973248
2024-03-01 15:24:39 +0330 +0330

داداشی چرا تو اخلاقت انقد انه لاشی من میدونم داستان های مامان کلا نوشته هایه توعه لاشی چرا تا اخر نمینویسی مردم کیره تو نیستن که

0 ❤️

975419
2024-03-17 02:58:33 +0330 +0330

عالیه****

0 ❤️

978633
2024-04-07 00:15:36 +0330 +0330

عااالی👍🏻👍🏻
ادامشو زودتر بزار

0 ❤️

979062
2024-04-09 15:27:15 +0330 +0330

ادامه نداره این داستان ؟؟

0 ❤️

979474
2024-04-12 17:11:36 +0330 +0330

نمیخوای ادامشو‌ بنویسی؟

0 ❤️




آخرین بازدیدها