دیگه زن خودمی

1394/09/20

اون روز از صبح کلاس داشتم تا حدود ۵. کلاس ها طولانی و خسته کننده بودن و ذهن من درگیر سکسی بود که از چند روز قبل با پرهام واسش برنامه ریزی میکردیم.
بعد از کلاس به پرهام زنگ زدم و گفت تو ماشین دم دانشگاه منتظرمه. رفتم بیرون و سریع سوار ماشین شدم . دستمو گرفت و بوسید “خسته نباشی خوشگل خانم”
چپ چپ نگاش کرم و گفتم “دروغ گو! آدم با مقنعه و مانتوی دانشگاه مگه می تونه خوشگل باشه!”
تا وقتی رسیدیم خونه کل کل کردیم و خندیدیم.
وقتی رسیدیم با عجله رفتیم داخل و بی معطلی همدیگه رو بغل کردیم. بوی ادلکن سرد و مردونش داشت دیوونم میکرد. گفت “بده من اون لباتو دختر!” به محض برخورد لبامون به هم شروع به مکیدن کرد. انگار داشتم از تو خالی می شدم. رو هوا بودم.
انقدر لبای همو خوردیم و بوسیدیم که از نفس افتادیم. دستشو انداخت زیر زانوهامو بلندم کرد و برد توی اتاق. بوی تنش داشت دیوونه ام می کرد. سرمو فرو کردم تو گودی گردنش. نشست روی تخت. منم توی بغلش بودم. آروم زبون می کشیدم روی گردنش و زیر گوشش ، ریتم نفس هاش تند شده بود. دوباره دنبال لبام گشت و لبامون رفت روی هم. منو خوابوند روی تخت به چشمام خیره بود یه کم خودشو انداخت روم تا دکمه های مانتومو باز کنه. اومد کنارم ، به پهلو دراز کشید ، یه دستشو گذاشت زیر سرش و با دست دیگه اش شروع کرد به نوازش موهام. همونجور که دراز کشیده بودم دکمه هاشو باز کردم. بوی عطرش پیچید تو سرم. پیراهنشو در آوردم. منو کشید رو خودش ، برجستگی وسط پاشو کاملا حس می کردم. دستشو از پشت گذاشت روی کونم و همزمان لبامو می خورد.خودمو روش تکون میدادم.شهوت تو چشماش موج میزد. دستشو از روی شلوارم برد لای کسم بد جور داغ کرده بودم. شیطون نگاه کرد تو چشمام. دیگه طاقت نداشتم ولی روم نمی شد چیزی بگم. منو کشید زیرش تاپ و سوتینم رو درآورد و روی سینه هامو آروم بوسید گاز های ریزش و مکیدن هاش دیوونم می کرد. بوسه هاش رسید به زیر نافم بعد شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوارم. شلوارم تنگ بود و وقتی پایین کشیدش با شورتم با هم از پام در اومدن. نگاهش که افتاد به وسط پاهام نمی دونم چرا یهو خجالت کشیدم. با این که دفعه ی اول نبود
که منو لخت میدید. سریع دستمو گذاشتم روی کسم و پاهامو به هم چسبوندم. پرهام زد زیر خنده و گفت “جوووووووووووون قربون خجالتت بشم من” با چشمای شیطونش که انگار می خواست درسته قورتم بده خیره شد بهم و گفت"قربونت برم خجالت نداره که" شروع کرد به باز کردن کمربندش. دل تو دلم نبود. هم می ترسیدم هم نه. خیلی هیجان زده بودم .شورتشم خودش در آورد. اون روز کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد،بزرگتر از همیشه. کنارم دراز کشید و بغلم کرد. خودمو بهش چسبوندم سرمو آورد بالا و گفت"خوبی تارا؟ راحتی؟ میخوای بذاریمش واسه بعد؟" گفتم" خوبم عزیزم. دلم میخوادت پرهام" باز لباش رفت رو لبام. کم کم رفت روی گردنم و بعد پایین و پایین تر روی سینه هام. دیگه حس تو تنم نبود. خیس خیس شده بودم. زبونشو که رو شکمم کشید صدای آهم در اومد. پرهام گفت “جووووووووووون. فدای آه کشیدنت. حالا مونده تا ناله کنی.” زبونشو که کشید به چوچولم پاهام خود به خود از هم باز شد. نوک سینه هامو گرفته بود لای انگشتاش و می مالید. با زبونش داشت ارضام می کرد. رو هوا بودم انگار. زبونشو آروم می کرد توی سوراخ کسم و در میاورد. وقتی دید صدای آهم داره بلند و بلند تر می شه با شدت بیشتری کسمو لیسید و خورد. تنم روی تخت بند نمی شد. اسمشو میگفتم “ااااای پرهاااااامممم آههههههههههه اوووووووف پرررررهااااااام” با همون لحن حشری جوابمو می داد “جووووووووووووووونم جوووووووووووون دلم. دوس داری عشقم؟”
حتی حال نداشتم جوابشو بدم. نزدیک ارضا شدن بودم و پرهام اینو از حرکاتم میدونست. دور لباش از آبم خیس خیس بود. لباشو با دستمال پاک کرد و اومد روم. نذاشت ارضا بشم.کلافه شده بودم.اون لحظه فقط دلم می خواست ارضا شم. دستش رفت سمت کسم. با انگشتاش چوچولمو تحریک میکرد و کیرشو رو سوراخ کسم میمالید. یه کم خودمو جمع کردم. لباش رفت رو لبام. میدونستم دفعه ی اول درد داره وتصور این که تا چند لحظه ی دیگه اتفاق میوفته منو میترسوند . انگار حس کرد ترسیدم. تو چشمام نگاه کرد و گفت “به من اعتماد کن تارا. نمی ذارم اذیت بشی” آروم آروم کیرشو فشار میداد. گفت"آروم باش. نمی ذارم دردت بیاد قربونت برم." نمی تونستم نفس بکشم.لب هاش رو لب هام بود و لبامو می مکید. دردم گرفت یه درد شدید غیر قابل توصیف. حس میکردم دردش داره خفم میکنه.ناخوداگاه از چشمام اشک می اومد و از کنار صورتم می رفت بین موهام. پرهام کیرشو همونجا نگه داشت. گفت “یه کم طاقت بیاری دردش تموم میشه. بهت قول میدم عزیزم. نمیذارم اذیت بشی.” پرهام آروم آروم کیرشو توی کسم جا کرد. خیلی خیلی آروم پیش می رفت تا دردم نگیره. کم کم دیگه هم درد داشت هم لذت. یه جور خاصی بود. با این که درد داشت ولی دلم می خواست ادامه بده. یه کم گذشت شروع کرد به تلمبه زدن. دیگه فقط لذت بود. صدای هر دومون در اومده بود. هر بار همشو می کشید بیرون و دوباره تا ته می کرد تو. وقتی کیرشو درمیاورد باز درد می گرفت. گفتم “پرهاااااااام بکن تووووش” همونجور که نفس نفس می زد گفت “چی رو؟”
“پرهااام! اذیت نکن ! بکن توش …”
خندید و گفت"تا نگی چی رو بکنم توی چی فایده نداره."
“کیرتو لعنتییییییییییی. کیرتو بکن تو کسمممم.” و بعد دوباره کیرشو می کرد تو کسم و تلمبه میزد. سرشو آورد پایین و لبامو چسبوندم به لباش.بدنم داشت می لرزید. نفسم داشت بند میومد. و بعد از چند تا تلمبه ارضا شدم. تا حالا هیچ وقت اینجوری ارضا نشده بودم. بدنم سست شده بود و چشمام سنگین.
همش قربون صدقم میرفت و کم کم سرعت تلمبه زدنش زیاد شد. صدای آه کشیدنش خیلی بلند شده بود. کیرشو بیرون کشید و بعد از این که آبشو رو شکمم خالی کرد افتاد کنارم. منو کشید تو بغلش و واسه چند دیقه خوابم برد.
بعد از بیدار شدن ، کسم می سوخت و زیر دلم درد میکرد. از پرهام پرسیدم “خون اومد?!” و پرهام با ذوق لکه ی خونی که روی ملحفه ی تخت تقریبا خشک شده بود رو نشونم داد و گفت “دیگه زن خودمی!”

نوشته: تارا


👍 4
👎 0
49674 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

525107
2015-12-11 17:56:21 +0330 +0330

پس فردا که ولت کرد زن بقیه هم میشی!!!

3 ❤️

525108
2015-12-11 18:03:28 +0330 +0330

دقیقا پس فردا ولت میکنه میره تو میمونی با درد کیر
اون موقع یا باید بدوزی و شوهر کنی یا بری زیر یکی دیگه!!!

1 ❤️

525112
2015-12-11 19:10:17 +0330 +0330
NA

اين هم كه رو هوا بوده! جمله ى نخ نمايى شده…

0 ❤️

525115
2015-12-11 20:37:58 +0330 +0330

open shodi raft

1 ❤️

525131
2015-12-11 22:50:16 +0330 +0330

واسه کونت نقشه ای نداشت؟!!

1 ❤️

525138
2015-12-12 03:21:30 +0330 +0330

بکارت باید کم اهمیت ترین موضوع واسه ازدواج باشه…چون سکس جزو نیازای اصلی هست و هیچ ربطیم به نجابت نداره نمونش دخترایی ک کون میدن ولی همچنان با تفکری خنده دار"باکره" هستند…راجب داستان اینکه داستان کاملا معمولی بود ک نمونش توو شهوانی زیاده یه سکس ساده بین دوتا دوست…بد نبود ولی میشد ک بهتر باشه…به حال نویسنده عزیز موفق باشی.

3 ❤️

525140
2015-12-12 04:26:49 +0330 +0330

بهتر بود میزاشتی براشب عروسی

0 ❤️

525146
2015-12-12 06:44:55 +0330 +0330

خوب بود اگر مرد باشه و قدر این پرده که تقدیم کیرش کردی بدونه البته از کون هم بهش بدی یادگاری خوبی برات می ذاره ادامه بده

0 ❤️

525149
2015-12-12 07:23:46 +0330 +0330

سلام
خوب بود دوست داشتم ممنون لذت بردم
موفق باشی

1 ❤️

525166
2015-12-12 10:03:38 +0330 +0330

داستان رو خوب تعریف کرده بودی. حالا از حال و روز وقتی زنش شدی تعریف کن!!

0 ❤️

525172
2015-12-12 11:46:31 +0330 +0330

داستان کوتاه خیلی قشنگی بود ممنون . بازم از خاطراتت بنویس

1 ❤️

525214
2015-12-12 20:49:17 +0330 +0330

هه ، همون داداشیا دوشیدنت
لباسو کندن و تورو پوشیدنت
گفتم تو خراب میشی اونو آباد میکنی
تو که عروس نمیشی اونو داماد میکنی****

0 ❤️

525414
2015-12-14 22:30:18 +0330 +0330

داستان طنزه اینجا (nottalking)

0 ❤️




آخرین بازدیدها