حسرت

1397/09/24

تا اواخر دهه سی زندگی ام باکره مانده بودم. آن زمان اصلا فکر نمی‌کردم که این مساله غیرعادی است اما خجالت می‌کشیدم و احساس می‌کردم که با بقیه فرق دارم.
فردی به شدت مضطرب و خجالتی بودم اما منزوی و گوشه گیر نبودم. همیشه دوستانی داشتم اما هرگز نتوانسته بودم این مساله را به یک نوع رابطه نزدیک‌تر تبدیل کنم.
در سال آخر دبیرستان، زنها و دخترهای زیادی اطرافم بودند اما هرگز کاری که تقریبا برای همه عادی بود را نکردم.
وقتی به دانشگاه رسیدم، شخصیت من شکل گرفته بود و همانطور که انتظار داشتم هیچ رابطه‌ای با کسی برقرار نکردم. بیشتر این مساله ناشی از نداشتن حس اعتماد به نفس و این حس قوی در من بود که از نظر دیگران جذاب نیستم.
هرگز با دوستانم درباره این مساله حرف نزدم و آنها هم از من سوالی نکردند. راستش اگر هم درباره این مساله صحبت می‌کردند من حالت تدافعی به خودم میگرفتم چون حرف زدن درباره این مساله احساس شرمساری من را بیشتر می‌کرد.
این درست نیست که جامعه افراد را به خاطر نداشتن رابطه جنسی قضاوت می‌کند اما فکر می‌کنم وقتی که چیزی به نظر غیرمعمول باشد جامعه به نوعی با آن به عنوان یک مشکل یا بیماری برخورد می‌کند.
احساس می‌کنم یک نوع فرهنگی در جامعه وجود دارد که “موفقیت” را در داشتن رابطه جنسی با زنان تعریف می‌کند. اگر به آهنگ‌ها و فیلم‌های محبوب و پرطرفدار نگاه کنید می‌بینید که همه آنها درباره داشتن رابطه جنسی در سنین جوانی و ترویج این فرهنگ است که “این کار” شما را به یک مرد تبدیل می‌کند.
همه این چیزها حس شرمساری را در من بیشتر می‌کرد.
همه دوستانم دوست دختر داشتند. شاهد بودم که چطور رابطه‌شان را شروع می‌کردند و بعدها رابطه آنها به ازدواج منجر می‌شد. این مساله اعتماد به نفس من را ذره ذره نابود می‌کرد.
تنها بودم و تا حدودی افسرده اما من نمی‌توانستم این را تشخیص بدهم. ممکن بود به خاطر نداشتن رابطه جنسی یا فقدان یک رابطه گرم و صمیمانه باشد.
وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، به حدود پانزده یا بیست سال پیش میبینم با هیچکس به جز افراد نزدیک خانواده‌ام مثل مادر، پدر و خواهر و برادرم رابطه صمیمانه نداشته‌ام. جدا از آن هیچگونه تماس صمیمانه‌ای با کسی نداشتم. فقط مربوط به سکس نیست.
وقتی کسی را می‌دیدم که به او علاقمند بودم، هبچ نوع احساس هیجان و لذت نمی‌کردم، به جای آن دچار غم یا افسردگی می‌شدم. کاملا ناامید شده بودم.
از اینکه دست رد به سینه ام بزنند وحشتی نداشتم.
شاید یک نوع مکانسیم دفاعی بدن من بود اما به شدت احساس می‌کردم که داشتن چنین برخوردی با زنان کار درستی نیست و تقریبا مطمئن بودم که هرگز کسی نخواهم بود که بخواهم از زنان “استفاده” کنم.
احساس می‌کردم که زنها هم حق دارند که زندگی خودشان را داشته باشند و شبها بدون اینکه کسی سراغشان بیاید بتوانند تفریح کنند.
با اغلب زنهایی که به نظرم جذاب بودند، دوست بودم اما مطمئنم که خیلی از آنها از احساسات رمانتیک من نسبت به خود کاملا بی‌خبر بودند.
آن موقع مطمئن بودم که آنها من را نمی‌خواهند. اما حالا که به گذشته فکر می‌کنم، راستش نمی‌دانم. فکر نمی‌کنم جذابیت اعتماد به نفس را داشتم.
هیچ زنی به من درخواست دوستی نمی‌داد. البته بهتر چون آن زمان چنین چیزی کمتر پذیرفته شده بود.
اواسط دهه سی زندگی ام بود که دچار افسردگی بالینی شدم و پزشک برای من داروهای ضدافسردگی تجویز کرد. همزمان رفتن پیش مشاور را شروع کردم.
همان وقت بود که همه چیز عوض شد.
اول از همه بر اثر جلسات مشاوره حس اعتماد به نفس من تقویت شد. دوم اینکه فکر می‌کنم قرص های ضد افسردگی تا حدودی مثل قرص ضد خجالت اثر کرد.
علاوه بر همه اینها من بزرگتر شده بودم.
با یک نفر قرار ملاقات گذاشتم و بعد با او یک رابطه مختصر برقرار کردم. به خوبی به یاد دارم که سر اولین قرارمان مضطرب و عصبی بودم. اما احساس می‌کردم : “چه خوبه، خوشم می‌آید.” از اون دختر خواستم که باز همدیگر را ببینیم، او قبول کرد و به این ترتیب رابطه مان پیشرفت کرد.
فقط چند هفته از اولین ملاقات ما می‌گذشت که اولین رابطه جنسی بین ما برقرار شد. شاید یک جور احساسی که در میان نوجوانان خیلی هم رایج است. اما خوب من نوجوان نبودم و فهمیدم که می‌دانم چکار کنم. به نظرم جذاب و لذتبخش بود. بعضی‌ها می‌گویند که اولین رابطه جنسی خوب نیست اما این خوب بود.
به او نگفتم که تا کنون با کسی رابطه جنسی نداشتم اما اگر از من می‌پرسید حقیقت را می‌گفتم.
۱۸ ماه پس از این رابطه بود که با همسرم ملاقات کردم. در محیط کار بود. من بلافاصله به او علاقمند شدم. او خیلی زیبا بود با چشمانی بزرگ و نگاهی رویایی.
مستقیم از خود او درخواست نکردم. از یک دوست مشترک خواستم که ترتیب ملاقات ما را بدهد. اولین قرار ملاقات ما همزمان بود با تولد ۴۰ سالگی من و ما ۱۸ ماه بعد از اولین ملاقات ازدواج کردیم.
او خیلی فوق‌العاده بود.
شانس آوردم که او عاشق من شد؛ یک عشق بدون قید و شرط که به ندرت وجود دارد. هنوز هم از این مساله احساس خوشبختی میکنم.
وقتی برای او درباره گذشته خودم و نداشتن رابطه جنسی گفتم کاملا من را پذیرفت و درباره من قضاوت نکرد، که این خیلی خوب بود. رابطه ما بسیار احساسی و صمیمانه بود.
ما 5 سال زندگی مشترک داشتیم. یک سال پیش او براثر یک حادثه رانندگی درگذشت و این اتفاق بسیار غم انگیزی بود.
همیشه فکر می‌کردم او را دیر یافته‌ام و زود از دست داده‌ام. هنوز مطمئن نیستم که اگر او من را در جوانی می‌دید از من خوشش می آمد یا نه.
وقتی به جوانی‌ام فکر می‌کنم به نوعی افسوس می‌خورم. تقریبا مثل غصه خوردن برای چیزی است که اتفاق نیافتاده است؛ احساس می‌کنم خاطرات شیرین و تجربه‌هایی هست که من در زندگی نداشته‌ام.
نمی‌دانم عاشق شدن در جوانی چگونه است و تجربه داشتن رابطه جنسی در جوانی چه حس و حالی دارد به همین دلیل اکنون افسوس می‌خورم.
به همین دلیل اولین چیزی که به کسی که در چنین موقعیتی قرار دارد، می‌گویم این است که این مساله را جدی بگیرند.
حتی وقتی متوجه چنین مشکلی در کسی می‌شویم باید مداخله کنیم. اگر آن زمان کسی از من می‌پرسید من داشتن چنین مشکلی را رد می‌کردم. اما بعضی افراد در جایگاهی هستند که متوجه می‌شوند.
ما معمولا نگران این می‌شویم که افراد جوان کارهای خطرناک انجام دهند: مواد مخدر مصرف کنند، چاقوکشی کنند، رابطه جنسی کم سن داشته باشند و چنین چیزهایی. اما کسی از اینکه آنها کاری را انجام ندهد، نگران نمی‌شود.
اما اگر ما کسی را بشناسیم که دوست دختر یا دوست پسر نداشته باشد، شاید به این فکر نیافتیم که شاید آنها نیاز به چیزی داشته باشند.
سعی کنید به آنها کمک کنید و از آنها حمایت کنید، مستقیم از آنها نپرسید"چرا با کسی بیرون نمی‌روید؟" اما آنهایی که تردید دارند که با کسی برای اولین بار ملاقات کنند را تشویق کنید.
قابل درک است که تا حدودی دست‌‌پاچه باشیم اما این هم قابل قبول است که دلمان بخواهد با کسی باشیم. همه این حس ها بخشی از وجود انسان است و اگر ما بخواهیم خودمان را سرکوب کنیم در حقیقت بخشی از تجربه انسانی خود را سرکوب کرده‌ایم.

نوشته: فرامرز


👍 4
👎 2
8270 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735683
2018-12-15 20:36:46 +0330 +0330

ادبیاتت تو حلقم

1 ❤️

735688
2018-12-15 20:54:17 +0330 +0330

ترجیح میدم ندامت انجام کاری که در گذشته داشتم رو بدوش بکشم تا اینکه حسرت کاری که نکردم،حرفی که نگفتم و نگاهی که فقط خیره بود…

در واقع دیر و زودی وجود نداره
یکی توو 20 سالگی درسشو تموم میکنه و 9 سال بعد میره سرکار
اون یکی تو 28 سالگی مدرکشو میگیره و سال بعدش استخدام میشه
یکی تو 30 سالگی ازدواج میکنه و بچش سال بعد بدنیا میاد
اون یکی بچه ی اولش 15 سال بعد ازدواجش بدنیا میاد

رسیدنه هست که میرسیم
گاهی دیر
گاهی زود

پس باید به زندگیمون ادامه بدیم و منتظر مراحل بعدیش باشیم

1 ❤️

735729
2018-12-15 23:51:11 +0330 +0330

واقعیت این چرندیاتی نیست که یه مشت متفکر منزوی نشستن دراوردن و شده خط فکری ما،زندگی برای هرکسی میتونه یه جور خوشایند و میسر باشه… خودتو بشناس تا زندگی کنی

0 ❤️

735744
2018-12-16 03:45:51 +0330 +0330

همون کسانی که شعار پاکی و مستضعف بودن میدادن و نزاشتن ما زندگی کنیم حالا هر روز داره خبر اختلاص و روابط نامشروع با زن شوهردار شون مثل بمب میترکه.
ای تف به قبر اون بزرگ و کوچیکتون که ما رو بیچاره کردین.

0 ❤️




آخرین بازدیدها