عشق نا فرجام (۱)

1397/06/09

ساعت 11 صبح بود تست های کلاس کنکورو زده بودم و سوار موتور شدم برم خونه
با عصبانیت تمام به مدیر و معاون مدرسه که واسمون کلاس کنکور اجباری گذاشته بودن و خواب صبح پنجشنبه رو ازم گرفته بودن فحش ناموس میدادم
-سلام یه نخ وینستون لایت بدید
با
فندک آویزون از دستگیره در مغازه روشن کردم چند تا پک که زدم نگام افتاد اونطرف خیابون
-وااااااااای این دیگه چیه
باورم نمیشد دختر به این خوشگلی با این لباس و تیپ پایین شهر چیکار میکنه
+الو مامان پس چرا نمیرسی، خسته شدم از بس اینجا وایسادم
-اقا یه بسته ادامس نعنایی میخوام
-اره خوبه ممنون
دوتا آدامس انداختم بالا تو شیشه مغازه موهامو مرتب کردم
-یعنی واقعا برم؟
-خداکنه ندیده باشه با متور اومدم
-اصلا چی بگم بهش ؟
وقتی برگشم سمت خیابون به جایی که وایساده بود نگاه کردم
عع نیست که ، نگام به ایستگاه اتوبوس که چند متر پایین تر بود افتاد ، دیدم اونجا رو صندلی نشسته
کاپشنمو در اوردم آویزون کردم به فرمون متور
دلو به دریا زدم
-تهش میرینه بهم دیگه
رفتم اونطرف خیابون و اروم اروم به ایستگاه نزدیک میشدم
یعنی چم شده؟؟ قلبم داشت از سینه میزد بیرون
با فاصله دونفر روی صندلی نشستم
-“چی بگم حالا ؟ از کجا شروع کنم؟ واسه همه بلبل زبونی حالا زبونت رفته تو کونت!!”
-ببخشید منتظر کدوم اتوبوسید؟
+بله؟؟
-پرسیدم منتظر کدوم اتوبوسید!؟
+منتظر اتوبوس نیستم
-اهان باشه
(سی ثانیه بعد)
-شماهم اینجا کلاس کنکور میرید؟
+کلاس زبانم اینجاست
-موفق باشید
+ممنون
-"وای خدا خاک بر سرت اینا چیه میپرسی، به تو چه اصلا؛
-امروز خیلی سرده
+اره، ولی اگه کاپشنتونو بپوشید قابل تحمل تره
انگاری یه سطل اب یخ ریختن روم، منو با موتور دیده بود و این که کاپشنمو درآورده بودم
-عه…خوب…چیزه…یعنی
+کافیه!!! خواهش میکنم برید پی کارتون
-خوب اصلا قصد نداشتم مزاحمتون بشم
+حالاکه شدید، بفرمایید خواهش میکنم
ده دقیقه ای میشه روی موتور نشستم و نگاهش میکنم ولی انگار نمیبینمش تصویر چشماش جلوی صورتمه، این دختر یه فرشتس
با صدای بوغ ماشین به خودم اومدم یه هیوندای i20 سفید که رانندش یه خانوم تقریبا 40 ساله با آرایش ملایم و زیبا بود، حدس میزدم مادرش باشه، اره سوار شد و ازم دور شدن
میخواستم دنبالش برم و خونشونو یاد بگیرم که با خودم گفتم کار درستی نیست صبر میکنم تا هفته ی بعد
-الو!! سامان!! خونه ای؟– اوکی دارم میام
(خونه ی سامان)
-اون پاکت سیگارو بنداز اینور
+پاشو بیا اینور بشین پبشم
-خفه شو مافنگی نعشگی داره از چشات میریزه تمومش کن دیگه
+خوب حالا چته باز سگ شدی پاچه میگیره بیا نخواستیم، این فندک بیصاحاب کو؟

  • دوتا روشن کن
    چند روز میگذره و دارم تو اون چند دقیقه زندگی میکنم، صداش، چشماش، موهای طلاییش، به نظر بچه مایه میومد ولی اصلا به این فکر نمیکردم چرا باید من اسمون جل پابده
    بالاخره یه هفته ی لعنتی، دیگه گذشت
    ساعت 7 صبح جلو کانون زبان اونطرف خیابون منتظر نشستم، دوساعتی گذشت؛
    از آژانس پیاده شد، نیم رخ صورت قشنگشو میدیدم، دلم آشوب بود و دلشوره
    دلم چون کشتی بر موج و طوفان// مبادا غرق شود در عمق بوران
    -“یعنی من عاشق شدم؟ یعنی عشق اینجوریه؟ نمیدونم حالم خوبه یا نه اصلا چه مرگمه من؟ چرا انقدر ساکت و کم حرف شدم؟ ولی هرچی هست مربوط به اونه، پس خوبه”
    وای خدا بالاخره اومد بیرون اگه تمام روزو اونجا وایمیساد حاضر بودم از اینجا فقط نگاش کنم
    -سلام
    نگاهشو برگردوند :
    +پووووف، فکر کنم دفعه اخری که دیدمتون واضح همه چیزو گفتم
    خودمو مظلوم گرفتم:
    -سلام کردم
    +علیک سلام_، ببین آقا پسر…
    -نه خواهش میکنم یه لحظه گوش کنید
    بی حوصله گردنشو کج کرد و دست به سینه:
    +بفرما!!!
    ولی واقعا نمیدونستم چی میخوام بگم. هیچ وقت اینقد درمونده نبودم، با حالت صورتی که نمیتونم توصیفش کنم ادامه دادم:
    -ببینید خانوم من… میدونید…
    مخم رد داده بود نمیتونستم حرف بزنم ، دستامو یکم بالا بردم و شل کردم دوطرف بدنم صدامو یکم بالاتر بردم و با چشمایی سرشار از نا امیدی تو چشمای خوشگلش نگاه کردم:
    -من نمیدونم باید الان چی بگم که شما راضی شید به صحبت کردن باهام ادامه بدید
    دستاشو از هم باز کرد طرز نگاهش عوض شده بود چشماش مهربون تر شد
    +میتونی که بگی چی میخوای
    -میخوام اگه بشه بیشتر باهاتون اشنا شم و همدیگرو بیشتر ببینیم
    نمیدونم اونموقع چی تو رفتار من دید، صدای لرزون من با زهنش چکار کرد
    -الآن نمیتونم چیزی بگم ولی خوب شمارتو بده
    نمیدونستم خوشحال باشم یا نه، حس پیروزی نداشتم، شاید میخواست از سر بازم کنه ولی نگاه اخرش امیدوارم میکرد
    ناخدا مرده و بادبان پاره و سکان شکسته// اندر این اشوب دریا،مرگ دل به امید بسته
    شنبه عصر بود از مدرسه یه راست رفتم خونه سامان، توفکراون بودم ، ساکت تر از همیشه ، سیگار میکشیدم و کاری به سامان و بچه ها نداشتم
    -“پس چرا از پنجشنبه زنگ نزد؟ حتما پیچوندتم، باز این هفته میرم دم کانون، یعنی اسمش چیه؟ حتی اگه دیگه محلمم نذاره هر هفته میرم از دور میبینمش، اره علی آقا شما عاشق شدید واقعا خاک تو سرتون”
    کافی بود یه کلمه جلو این دیوثا بگم چم شده که دهنمو سرویس کنن
    تو همین حال و هوا بودم که صدای اس ام اس گوشیم دراومد
    -"حتما مامانه میگه چرا باز خونه نیومدی "
    پیامو باز کردم
    +سلام آقا پسر
    میدونستم خودشه ولی مطمئن نبودم
    -سلام شما؟
    +کاپشنتو بپوش سرما نخوری
    دیگه مطمئن بودم خودشه،نمیتونستم سر جام بمونم پریدم رو سامان
    -سامی عاشقتم پسر تو رفیق خر خودمی
    سامان با صدای مسخره ی نعشه
    +زهر مار روانی، چی میزنی،چه مرگته ؟ولم کن خورد شدم
    تازه یادم اومد باید جواب پیامو بدم
    -واقعا ازتون ممنونم که پیام دادید، خودتون خوبید؟
    +وا!! همیشه انقد مودبی؟ انگار به زن 50 ساله تکست میده
    -اره فکر کنم یکم راحت تر باشم بهتره، نمیدونم چرا اینجوری حرف میزدم
    و…
    اسمش شیما بود، 18 سالش بود و اصالتا اهل تبریز، تقریبا یک سال بود به دلیلی که بعدا میگم اومده بودن یزد، قبلش هم یه سال تهران بودن
    ورودی 91 رشته نرم افزار پیام نور یزد
    قرار شد مثل هفته پیش آخر کلاس زبان برم ببینمش و اون نیم ساعت زود تر بزنه بیرون
    بالاخره روز موعود رسید تستارو با عجله زدم که برم بیرون ولی گفتن نمیشه و باید تا 10:30 بشینم، داشتم دیوونه میشدم یه ربع به ده بود که عین دیوونه ها از سالن زدم بیرون سر ساعت ده رسیدم دم کانون دیدم داره میاد بیرون هر دفعه میدیدمش انگار بار اول بود؛
    +سلام
    -سلااااام خانوم
    یه نگاه به سرتا پای من انداخت و
  • خوب… با این بریم؟
    -بریم؟ کجا بریم؟
    +نکنه میخوای یه ساعت کنار خیابون وایسیم؟
    -راست میگیا ببخشید،اگه خوشت نمیاد میخوای آژانس بگیرم ؟
    +عهه،نه خوب ولی… اصن با موتور میریم حالشم ببشتره
    -سرده ها
    +زیاد دور نمیریم، باید زود برگردم همینجا، مامانم میاد دنبالم
    -بپر بالا

ادامه…

نوشته: snow man


👍 6
👎 3
2901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

714401
2018-08-31 21:10:02 +0430 +0430

الهی،،،،،،

1 ❤️

714402
2018-08-31 21:10:27 +0430 +0430

جوووووون اینجام اول شدم

0 ❤️

714412
2018-08-31 21:17:48 +0430 +0430
NA

والا گیر کردم به جان شما…یعنی باور کنم؟؟؟؟نه نمی کنم و میگم کوس ننه ت!!!

1 ❤️

714414
2018-08-31 21:20:34 +0430 +0430

خوب بود بنظرم

0 ❤️

714448
2018-08-31 23:29:35 +0430 +0430
NA

یاد مذاکرات افتادم

0 ❤️

714449
2018-08-31 23:31:29 +0430 +0430

یعنی تو بالاشهر کلاس زبان نبوده که دخترشونو بفرستن بدنام ترین محله پایین شهر؟ اونم بدون ماشین و حمایت؟میشه همچین چیزی؟

0 ❤️

714470
2018-09-01 04:01:47 +0430 +0430

خوب بود، ادامه بده

0 ❤️

714489
2018-09-01 06:45:35 +0430 +0430

مرد برفی ،
اسم با مثمایست

0 ❤️

714490
2018-09-01 06:51:41 +0430 +0430

مرد برفی ،
اسم با مسمایست،
بخاطر اسمت لایک میکنم وگرنه داستانت زیاد قوی نبود تا بتونه توجه ها رو بکسل کنه؟
نهایت موفقیتت آرزومه.
(مرد برفی) خوشم اومد.

1 ❤️

714495
2018-09-01 07:19:56 +0430 +0430

.
سلام گنکر کوی عزیز

عموما (اسنو من) به معنای آدم برفی هست هر چند مرد برفی هم ترجمه درستیه ولی اولین کلمه ای ک به ذهن میرسه برای ترجمه آدم برفیه

0 ❤️

714527
2018-09-01 11:00:39 +0430 +0430

آدم برفی عزیز واقعأ نمیدونم چرا؟داستانتو دوباره خوندم به یاد عشق خودم براستی اون صحنه ها ،اون احساسهای عجیب برام زنده شدبعداز ده سال،
خنده ها گریه ها ،غمها وشادیها دوباره زنده شدند ،
انگار یک بطری ویسکی سرکشیده باشم ولی هیچی نمیتونه جای مستی عشق و بگیره.‏‎ ‎
خاطرات شیرین وتلخی که داشتم دوباره جلوی چشام رژه رفتند.
عشق وقدرشناسی کوهها رامیلرزاند دریاها را مشکافد ومعجزه می آفریند
امیدوارم پایان خوشی داشته باشد.

0 ❤️

714534
2018-09-01 11:55:03 +0430 +0430

باحال نوشتی ادامه بده

0 ❤️

714874
2018-09-03 04:31:38 +0430 +0430

دوستان نظراتتون محترم بوده و خواهد بود
ولی باید بگم این داستان روز تولد دوباره من تا امروز رو روایت میکنه که زیادم خوش ایند نیست
ادامه داستان رو با توجه به بازخورد ها و نظرات میذارم

( مرد برفی )

0 ❤️

786244
2021-01-13 09:50:19 +0330 +0330

همون اواش خودمم ول کردم اصلا هیجان برانگیز نبود

0 ❤️




آخرین بازدیدها