ساعت 11 صبح بود تست های کلاس کنکورو زده بودم و سوار موتور شدم برم خونه
با عصبانیت تمام به مدیر و معاون مدرسه که واسمون کلاس کنکور اجباری گذاشته بودن و خواب صبح پنجشنبه رو ازم گرفته بودن فحش ناموس میدادم
-سلام یه نخ وینستون لایت بدید
با
فندک آویزون از دستگیره در مغازه روشن کردم چند تا پک که زدم نگام افتاد اونطرف خیابون
-وااااااااای این دیگه چیه
باورم نمیشد دختر به این خوشگلی با این لباس و تیپ پایین شهر چیکار میکنه
+الو مامان پس چرا نمیرسی، خسته شدم از بس اینجا وایسادم
-اقا یه بسته ادامس نعنایی میخوام
-اره خوبه ممنون
دوتا آدامس انداختم بالا تو شیشه مغازه موهامو مرتب کردم
-یعنی واقعا برم؟
-خداکنه ندیده باشه با متور اومدم
-اصلا چی بگم بهش ؟
وقتی برگشم سمت خیابون به جایی که وایساده بود نگاه کردم
عع نیست که ، نگام به ایستگاه اتوبوس که چند متر پایین تر بود افتاد ، دیدم اونجا رو صندلی نشسته
کاپشنمو در اوردم آویزون کردم به فرمون متور
دلو به دریا زدم
-تهش میرینه بهم دیگه
رفتم اونطرف خیابون و اروم اروم به ایستگاه نزدیک میشدم
یعنی چم شده؟؟ قلبم داشت از سینه میزد بیرون
با فاصله دونفر روی صندلی نشستم
-“چی بگم حالا ؟ از کجا شروع کنم؟ واسه همه بلبل زبونی حالا زبونت رفته تو کونت!!”
-ببخشید منتظر کدوم اتوبوسید؟
+بله؟؟
-پرسیدم منتظر کدوم اتوبوسید!؟
+منتظر اتوبوس نیستم
-اهان باشه
(سی ثانیه بعد)
-شماهم اینجا کلاس کنکور میرید؟
+کلاس زبانم اینجاست
-موفق باشید
+ممنون
-"وای خدا خاک بر سرت اینا چیه میپرسی، به تو چه اصلا؛
-امروز خیلی سرده
+اره، ولی اگه کاپشنتونو بپوشید قابل تحمل تره
انگاری یه سطل اب یخ ریختن روم، منو با موتور دیده بود و این که کاپشنمو درآورده بودم
-عه…خوب…چیزه…یعنی
+کافیه!!! خواهش میکنم برید پی کارتون
-خوب اصلا قصد نداشتم مزاحمتون بشم
+حالاکه شدید، بفرمایید خواهش میکنم
ده دقیقه ای میشه روی موتور نشستم و نگاهش میکنم ولی انگار نمیبینمش تصویر چشماش جلوی صورتمه، این دختر یه فرشتس
با صدای بوغ ماشین به خودم اومدم یه هیوندای i20 سفید که رانندش یه خانوم تقریبا 40 ساله با آرایش ملایم و زیبا بود، حدس میزدم مادرش باشه، اره سوار شد و ازم دور شدن
میخواستم دنبالش برم و خونشونو یاد بگیرم که با خودم گفتم کار درستی نیست صبر میکنم تا هفته ی بعد
-الو!! سامان!! خونه ای؟– اوکی دارم میام
(خونه ی سامان)
-اون پاکت سیگارو بنداز اینور
+پاشو بیا اینور بشین پبشم
-خفه شو مافنگی نعشگی داره از چشات میریزه تمومش کن دیگه
+خوب حالا چته باز سگ شدی پاچه میگیره بیا نخواستیم، این فندک بیصاحاب کو؟
نوشته: snow man
والا گیر کردم به جان شما…یعنی باور کنم؟؟؟؟نه نمی کنم و میگم کوس ننه ت!!!
یعنی تو بالاشهر کلاس زبان نبوده که دخترشونو بفرستن بدنام ترین محله پایین شهر؟ اونم بدون ماشین و حمایت؟میشه همچین چیزی؟
مرد برفی ،
اسم با مسمایست،
بخاطر اسمت لایک میکنم وگرنه داستانت زیاد قوی نبود تا بتونه توجه ها رو بکسل کنه؟
نهایت موفقیتت آرزومه.
(مرد برفی) خوشم اومد.
.
سلام گنکر کوی عزیز
عموما (اسنو من) به معنای آدم برفی هست هر چند مرد برفی هم ترجمه درستیه ولی اولین کلمه ای ک به ذهن میرسه برای ترجمه آدم برفیه
آدم برفی عزیز واقعأ نمیدونم چرا؟داستانتو دوباره خوندم به یاد عشق خودم براستی اون صحنه ها ،اون احساسهای عجیب برام زنده شدبعداز ده سال،
خنده ها گریه ها ،غمها وشادیها دوباره زنده شدند ،
انگار یک بطری ویسکی سرکشیده باشم ولی هیچی نمیتونه جای مستی عشق و بگیره.
خاطرات شیرین وتلخی که داشتم دوباره جلوی چشام رژه رفتند.
عشق وقدرشناسی کوهها رامیلرزاند دریاها را مشکافد ومعجزه می آفریند
امیدوارم پایان خوشی داشته باشد.
دوستان نظراتتون محترم بوده و خواهد بود
ولی باید بگم این داستان روز تولد دوباره من تا امروز رو روایت میکنه که زیادم خوش ایند نیست
ادامه داستان رو با توجه به بازخورد ها و نظرات میذارم
( مرد برفی )
همون اواش خودمم ول کردم اصلا هیجان برانگیز نبود
الهی،،،،،،