قبیله لیلی های یک ساعته
خجالت مي کشيدم از زير پتو بيام بيرون. فقط يه رکابي کوتاه تنم بود با يه شورت باريک. بااينکه پرده ها کشيده بود اتاق روشن بود. فکر کردم سکس شب باشه خيلي بهتره.
طرف آشپزخونه که راه افتادم سینه هام شروع کردن به تکون خوردن. اگه يه کم تندتر راه مي رفتم کامل مي افتادن بيرون. نگاهشو رو پوست بدنم حس مي کردم که از سینه ها به طرف باسنی که شورتم رفته بود لاش سر می خورد.
گفت: لباست اينقدر نازک و کوتاهه که منم لرزم گرفته.
از فکرم گذشت: مردا چشمشون حریص تر از پائین تنه شونه.
با خودم گفتم: یعنی هر دفعه باید از خجالت بمیرم تا اين مدت بگذره؟
حتما" می خواهی بدونی قضيه چيه؟
دختر خانواده ای فقیرم. پدرم دستفروشه. خرجمو داد تا دیپلم گرفتم. نمی خواست تنها فرزندش مثل خودش بی سواد و تو سری خور بشه. چه خیال خامی! حالا افتاده زندون، با همه آرزوهاش. با موتور زده به یکی، لگنش شکسته، هشت میلیون ديه بريدن. مگه یه دوره گرد چقدر پول داره؟ شندرغازی هم که داشتیم تو بیمارستان و دادگاه دود شد هوا. کسی رو نداریم بهش رو بندازیم. دل بستن مادرم به فقیری خوش قیافه باعث طردش از خانواده شد. از خانواده پدری چیزی نگم بهتره.
حالا پولمون ته کشیده. باید بریم فال فروشی، یه کیسه فال تو خرت و پرتای بابا پیدا کردیم.
روز اول با مامانم رفتم. می ترسیدیم، از مزاحم، از مامور. تا ظهر بیشتر دوام نیاوردیم. روی هم 50 تمن هم کار نکردیم که 15 تومنش درجا رفت واسه ی کباب بلکه جون بگیریم. شل و پل رسیدیم خونه. با هم دویدیم طرف دستشویی.
شب متلکهایی که شنیده بودم توی سرم رژه می رفت. قيمتهاي مختلف سکس بود که پيشنهاد مي شد، از 20 تا 300 هزار تومن واسه سرویس های مختلف، راهی، ساعتی و شب تا صبح.
روز بعد جاهای متفاوتی وایسادیم و بعدازظهر هم دو ساعتی کار کردیم. فروشمون بیشتر بود، پیشنهاد سکس هم بیشترتر. چه رونقی داره این بازار!
تو محل خودمون متلک زیاد شنيده بودم ولی پیشنهاد سکس پولی نه. چیزايی که تو محل می شنفتم تو اين مايه بود: جیگرتو! گُتهَ باخ! کستو بخورم! عجب کونی!
اين حرفا چيزي نیست که بخوای بشنوی، اشتهای هیچ دختری رو باز نمی کنه.
بیشتر متلک هایی که می شنوم راجع به باسنمه. بزرگ نيست ولي به خاطر گودي کمرم بيرون مي زنه. راه که می رم انگار که قر بدم تکون می خوره. دست خودم نیست، به شکل لگن مربوطه.
چشم آقای فرش فروش رو لنگر همین باسن گرفت.
بهش احساس بدي نداشتم. رو راست اومده بود جلو و تو دنيايي که صداي خر به خدا نمي رسه فقط رو قول زبوني حاضر شده بود چند ميليون مايه بذاره. خلافِ چيزي که آدم از بازاري جماعت انتظار داره بي شيله پيله بود.
طرف خونه ش که راه افتادیم تو ماشين دستمو گذاشتم رو دستش. چشم تو چشم که شديم براش لبخند زدم. گفتم: ميشه قبل از اين که بريم خونه برام يه حلقه بخري؟ جنس و قيمتش مهم نيست، فقط حلقه باشه.
مثل بچه ای یتیم که به پدرخونده سپرده شده دلم حس تعلق مي خواست، حسي که کمبودش اذيتم مي کرد. فکر کردم حلقه اين حس رو مياره.
حلقه ارزونی برداشتم که بفهمه دنبال تيغ زدن نيستم.
خونه ش يه ویلای نوسازي شده بود. هیچ شباهتی به غربیلی که ما توش زندگی می کردیم نداشت. مثل بچه ای غريب توش گم شدم. یادم رفت واسه چی اونجام. فقط یه چیزش مثل خونه ی ما بود: رو زمین غذا خوردیم، تو بشقابای به چه بزرگی.
بعد از نهار گيج و منگ مثل بچه ای بی دست و پا زیر پتویی به لطافت ابریشم پناه گرفتم. فکرایی که کرده بودم از سرم پريده بود.
هیچ تجربه جنسي نداشتم. مگر ايني که مي گم تجربه ي جنسي حساب شه. یه دفعه لاي پام قارچ زد و به مقعدم سرايت کرد. توش بدجوری مي خاريد. براي تسکین به خودم انگشت مي کردم ولي اذيت مي شدم. با خودم فکر می کردم سوسيس باید چیز مناسب تری باشه. با تجسم سوسیس در مقعدم ناخوداگاه سکس با مرد تداعی مي شد. اينم از تجربه جنسي ما!
دلشوره داشتم. نمي دونم همه دخترایی که اولین بارشونه همچين حالي دارن يا من اينجوري بودم. هیجان و نگرانی میل جنسی رو خاموش کرده بود. اصلا" نمی دونستم باید چکار کنم. يه لحظه مي خواستم تنها باشم و طرف نياد سراغم، لحظه بعد مي خواستم تو بغلش باشم.
به محض اين که اومد کنارم سرم رو گذاشتم رو سينه ش و چنگ زدم به پيرهنش. مثل بيد مي لرزيدم. صداي قلبمو مي شنيدم. موهامو نوازش کرد. پيشونيمو بوسيد. گردن، بازوها و پشتمو نوازش داد. يه کم آروم شدم ولي فقط يه کم. هنوز رو حالت ويبره بودم. متوجه اضطرابم شد.
گفت: يه چايي بخوريم؟
با این حرفش سکس از فوريت افتاد، ويبره ساکت شد.
بعد از رفت و برگشت به آشپزخونه با اون لباسی که هیچی رو نمی پوشوند تو رختخواب روبروي هم چايي خورديم. سرم پايين بود.
نوشته: مدوزا
نمیدونم حقیقت زندگیت بود یا فقط داستان
ولی حقیقتیه که داخل جامعه ما هست نه فقط ما بلکه کل دنیا
روزی برسه که هیچکسی بخاطر نیاز مالی تن به یه غریبه نده
روزی برسه که اگه قراره بری داخل بغل کسی عشق و زندگی ادم باشه برای احساسش نه برای پولش
خیلی سوزناک و پر از غم بود
اوههه بابا چقدر خودتو ارزون میفروشی.100 تومن اخه.
قلمت فوق العاده بود… ولی خیلی ناراحت شدم… نمیدونم چی باید بگم دوست عزیز … لایک
راستی بود یا یه داستان از واقعیت الان اجتماع واقعا ناراحت کننده ولی بسیار زیبا نوشته شده بود.ممنون از اینکه به این زیبایی نوشتی
لایک بسیار عالی و تاثیر گذار همچین حسی رو میده که خود نویسنده روبروت نشسته داره تعریف میکنه … فقط با یه تیکه مخالف بودم که پدر و مادر رو تاوان بار دونستی هر کسی مسول کارهای خودشه من یکی خودم زندگیمو واسه خانواده نابود کردمبه جای تشکر زندگیمو بالا کشیدن از خونه خودم پرتم کردن تقصیر خودم بود اگه کمکشون نمیکردم الان وضع فرق میکرد… اینای که گفتی فکر نکنم داستان باشه واقعیت محضه واسه خودت نباشه واسه یکی دیگه بوده پس یه امید رهایی لیلی های گرفتار
خیلی عالی و تاثیر گذار بود نمیدانم واقعیه یا نه در اصل فرقی هم نمیکنه چون میدونم که برای پیدا کردن نمونه واقعی زیاد لازم نیست بگردی و از این بابت متاسفم و از این کهکار چندانی از دستم برای این افراد بر نمیاد قلم خیلی خوب و حرفه ای داری امیدوارم در این کار موفق باشی
فوق العاده قشنگ بود ولی خیلی ناراحت شدم . در کل بهترین داستانی بود که تاحالا خوندم.
چقدر تلخ بود…
چند روز قبل توی یکی از این ماشین های مسافر کشی وقتی ظرفیت 4 نفر تکمیل شد من وسط دو نفر از دوتا دنیای متفاوت نشسته بودم یکی سرهنگ لباس شخصی بود و اون یکی از همین لیلی های یکساعته که الحق عجب اسمی انتخاب کردی …این دخترک اونقدر ساده بود که همون دقیقه اول همه چی رو لو داد برام…اینورم یکی نشسته بود با عکس اقاش پشت زمینه گوشیش و صدای نوحه زنگ موبایلش و اینورم دخترکی ساده زیر هزار کیلو آرایش که مرتب سیگار می کشید اما تا بهت نگاه می کرد همه سادگیش لو می رفت و چه تضاد عجیبی بود…چقدر این چند ساعت راه رو داغون شدم و حتی یکبار به بهانه سرفه اشکمو پاک کردم…لعنت به این زندگی
مدوزا " !
بهتر از قبل نوشتی پیشرفتت خجسته !
نام داستانت خودش یه شاهنامه ست و ارزش صدها داستانو داره !
از هرچی الهام گرفتی و نوشتی فوق العاده بود حس صمیمیت ، سادگی و همذات پنداری موج میزنه تو داستانت و همین بی پیرایگی گاهی نشونه بلوغ نویسندگیه … بدون تکلف با سکس دنیای زیر زمینی روسپی ها رو روشن کردی و تمام کنجاشو کاویدی
گفتی بدشون میاد گفتی توی برزخ ن نه زنده نه مرده …تو گفتی و ما باور کردیم چون قدرتمند نوشتی
داستانت از پلان های اخرت با کامیلا - از درونکاوی وحشتناکت - از وابستگی مادرانه اونا و از دیالوگ سهمگین پایانی ت اوج بیشتر و دلچسب تری میگیره
توی داستان هر پیامی که خواستی رسوندی
لایک
مدوسا یا مدوزا زن نفرین شده
داستانت عالی بود قلمت خیلی حرفه ای
تصویری از واقعیت بعضی زندگیهارو پیش کشیدی
این فقط توکشور ما نیست همه جا هست توکشور ما فقط تو چشتره
موفق باشی بازم بنویس
مدوزا عزیز عالی کمترین صفتی که میشه به داستان که نه به دلنوشتت داد.آفرین به امید روزهای بهتر
بازم یه داستان سکسی دیگه که آدمو خیس میکنه .
آلت جنسی رو نمیگم . منظورم چشمامه .
خیلی عالی بود ممنون
اولین نظرم. در کل 5 سال همراهی با سایت !
سبک نگارشت بسیار زیبا و روان بود.
گاهی میتونستی روی موضوعات تلخ اجتماعی مانور بیشتری بدی و خیلی ساده نگذری ولی هیچ وقت هم از داستان خارج نشدی.
شاید یه روز تصمیم بگیرم دست به نوشتن ببرم و از بسیاری از حوادث تلخ پرده برداری کنم…
خیلی سخته ببینی یا بدونی یه انسان تو شهرت زندگی نمیکنه و از دستت هیچ برنمیاد. دردناکتر اینکه این غمنامه هر روز و هر روز تکرار میشه
باز داستان زنان تن فروش قهرمان و مردان پولدار خبیث!
به نگرتان اینجور داستان ها دیگر دمده نشده؟
من فقط در عجبم چرا در اکثر این داستان ها اولین فکری که به سر قهرمان داستان خطور میکند تن فروشی و خوابیدن زیر مردان است و مثلا هیچکدام نمیرود در خانه سالمندان خدمتی به این پیرمرد پیر زن های بینوا بکند؟
چرا به عنوان یک خدمتکار نمیرود کف بیمارستان و چمیدانم آزمایشگاه ها را طی بکشد؟
چرا نمیرود در یک دهاتی آنجا در مزرعه کار کند؟
چرا اصلا گدایی نمیکند؟
حتما باید چیزی را به عرضه بگذارد و و جماعتی از مردان را به رستگاری برساند؟
دلم گرفت …
بغضم شیکست…
سخـــــــته
خیلی سخت
ارامش واست ارزو میکنم
و عاشق تیکه های کرمونی همشریم
موضوع كليشه اي بود ولي حقيقتي هست ك در حال حاضر در جامعه موج ميزنه، قلمت صميميه و به دل ميشينه ، اسم داستانت هم خودش يه نوع ابتكار بود، بازم بنويس
تازه وضع جامعه یادم رفته بود و برام عادی شده بود با این نوشتت داغونم کردی ولی باز فراموش میشه :( :( :( :(
چه جالب و قابل تامل نوشتی.
قلمت مانا و پایدار 42 ?
خسته نباشی داستانی زیباوجذاب وواقعی .لازم نیست داستان نویسنده باشه ولازم نیست ایرانی باشه.
این داستان تمام تنفروشان دنیاست که درتمام کشورها چه غنی چه فقیرچه کو چک چه بزرگ اتفاق می افته اولی نیست واخری هم نخواهدبود .ازعهدقدیم بوده امیدوارم روزی برسدکه شاهدچنین ماجراهائی نباشیم ولی محال است.
ب اندازه ی ی پسر درکش کردم و همونقدرشم خیلی برام سنگین بود…
دوست دارم سرمو مث کبک کنم تو برف تا نبینم چیزایی رو ک هیچکاری براشون نمیتونم بکنم…
طلا طلاست چه توی جوب چه توی سینه
آهن آهنه …
جنده جنده ست
دیگه م درست نمیشه یه خوش تیپ بیاد دوباره وا میده نباس اینقده هرزگیو خوب نشون بدی
من معمولا از این قبیل داستانای خودفروشی و تجاوز و… خوشم نمیاد و نمیخونم, ولی داستانت بی نظیر بود, هم خیلی ناراحتم کرد هم خیلی به دلم نشست :)
گريه كردم بخاطر تو بخاطر زندگيت و…اين داستان زندگي خيلي از ماهاست با تمام وجودم دركت كردم …
بچه ها سر يه كوس كردن با ١٠٠ تومن چه كامنتا كه نميزازن :/
اقايوني كه تحت تاثير قرار گرفتين نگين من نميفهمم
ولي هر موقع تونستين يكي از همين ليلي ها پيدا كنيد و ١ ساعت فقط جلوش گريه كنيد و بخوايد كه گذشتشو بدونيد و كمكش كنيد تازه ميشيم ١-١
انقدر نگيد متاسفم
من يكيو نجات دادم
شما هم فقط لب و دهن نباشيد
همتون ١٠٠ بدين تا كون همين مدوزا نزارين ولش نميكنين
می دونی چرا بد بختی هات بیشتر و بیشتر شد؟
چون خونه ای که توش پول این چیزا بره خیر نمیاد
مدوزای عزیز لایک تقدیم بابت نگارش عالی
دیس لایک تقدیم بابت قضاوت در مورد والدین،آیا قبل از قربانی کردن خود از پدر مادر پرسیدید؟سختی زندگی، عدم توانایی پدر مادر در اجرای مسئولیت قبول.میگفتید پدر و مادر نتوانستند از پس کمترین مسئولیت خود در قبل رفاه بنده بر بیایند و من تنفروشی کردم قابل درکتر بود تا اینکه فرافکنانه تن فروشی خود را معلول نجات پدر مادر بدانید،شاید زندان و مرگ برای آنها شیرینتر از راه نجات شما بود.
در کل بحال آدمیت باید گریست که تنها راه چاره تن فروشی میشود
ممنون از قلم پر دردت
زنده باشی
ایکاش چنان قدرتی داشتم چرخ دنیا را طور دیگری میچرخوندم ،
خاک بر سر مردمی که فقط یک نفر ،یک نفر در کشورش از سر اجبار و فقر تنشو بفروشه ،
نویسنده ی دردآشنا ، کلک رقصانت چه خوش نگاشت