قصه های اورژینال

1396/04/26

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود ، وسط یه جنگلی
یه دختره … اونم اوففف چه دختری
خلاصه داشت با ننه اش زندگی رو خیلی به سختی میگذروند
روی دیوار کلبه شون ، حیوونا با اسپری نوشته بودن :
خب خارکُسه ها ، آخه اینجا مگه جا زندگی کردنه ؟
ولی اون دو تا جریانو گرفته بودن به تخمای نداشتشون …

دختره قصه ی ما همیشه و همه جا یه شنل قرمزکوتاه می پوشید
باسه همینم همه صداش میزدن آهای جنده خانوم …
اما به نظر که دختر خوبی میرسید … ما فعلا همون شنل قرمزی بهش میگیم

ماجرایی که میخوام براتون بگم از اونجا شروع میشه که یه نصفه شب ،
ننه ی این دختره ، یه سری خرت و پرت ریخت توی موشمّا فیریزر و گفتش
(( اینا رو فوری ببر باسه مامان بزرگت ))
((مگه اونم مثل ما تو داره تو این خراب شده زندگی میکنه ؟
خودش هر چی بخواد میره از سوپرمارکت محله شون میخره دیگه … ))
(( دختر قشنگم ))
(( هوم ؟ ))
(( شکارچی الان زنگ زد گفت امشب یه سر داره میاد اینجا …
میخوام خونه رو مکان کنم
می شه گورتو گم کنی ؟ ))
تو خونواده ی اونا صداقت حرف اول رو میزد … شنل قرمزی هم با دلخوری گفت :
(( باشه می رم … کون لقّت ))
موشما رو گرفت و راه افتاد
یکم بعد توی مسیر ، از دور کله ی کچل شکارچیه رو که زیر نور مهتاب داشت برق میزد دید … حال سلام علیک نداشت ، پرید لای بوته ها و صبر کرد تا رد شه …


تقریبا آفتاب طلوع کرده بود که بالاخره بعد کلی خستگی و کوفتگی رسید به شهر … به آدرسی که دستش بود نگاه کرد و یه راست رفت سراغ آپارتمان مامان بزرگه …
اما هر چی زنگِ درو زد دید کسی جواب نمیده که
زنگ یه واحد دیگه رو زد
یه یارو با صدای کلفت ، اِف اِف رو برداشت :
(( باز کیه اول صبحی ؟ ))
(( سلام آقا ، ببخشید مزاحم شدم .
یه پیرزنه که طبقه دوم میشینه … نمیدونین کجاست ؟ ))
(( یادش بخیر … آدم ورّاجی بود …
چند وقت پیشا تو آسانسور دوباره شروع کرد به حرف زدن راجبه یکی از نوه های عزیز دُردونش … گفت بالاخره داره میره آخرای عمرش رو پیش اون زندگی کنه ))
(( نمیدونستم اِنقد دوستم داره … ))
(( عجیبه … پس تو همونی هستی که بهش میگفت "شومبول طلای قربونش برم " ؟ ))
(( نه … ))
بعد این همه راه ، ضربه ی عاطفی خیلی بزرگی واسه شنل قرمزی بودش
از اون ضربه ها که آدما می افتن تو فکر آوازای دِمُده خوندن …
شروع کرد به زمزمه :
(( اونم که رفتش …
ای بابا ما دست رو زنگِ هرکی که گذاشتیم
برداشت کیرمون کرد …
ما شانس نداشتیم …که نداشتیم … ))
(( ببخش ولی صدات از پشت آیفون خیلی تخمیه ))
(( مرسی که اطلاع دادی ))
(( … میخوای بیای بالا ؟ ))
شنل قرمزی هم که یه زمانی برنامه های من و تو رو زیاد میدیدش سریع گفت :
(( چرا که نه ! ))
و رفتش بالا … درِ واحد طرف که باز شد دید اِی وای … این یارو لختِ مادرزاد همونجا وایساده
اُه اُه … کیرش هم که عین صداشه …
اما فرار نکردش … میدونین باسه چی ؟
امیدوارم بدونین … چون من که هنوز دقیق متوجه نشدم این دختره چرا جیغ نزد و از اونجا در نرفت …:
(( چه خونه ی قشنگی دارین … ))
(( خونه ی خودته … راحت لَم بده رو کاناپه … چایی می خوری ؟ ))
(( منو میکنی ؟ ))
خب دیگه فک کنم کم کم دارم خودم متوجه میشم چرا فرار نکرد …
(( ببین دخترم … ))
(( جونم عشقم ؟ ))
مرده یه سر رفت توالت تا صورتشو بشوره و برگشت …
حالا که دیگه گریمش پاک شده بود شنل قرمزی قضیه رو فهمیدش :
(( عاقا گرگه … کسکش تو پس اینجا قایم شده بودی ؟ ))
(( منو از کجا میشناسی ؟ ))
(( عکستو قبلنا رو دیوار کلانتری دیده بودم ، کنار بقیه تحت تعقیبی ها … ))
(( آره … نامردا بدجور افتادن دنبالم …
راستش یه مدتی زده بودم تو کار گوزن های خایه درشت .
حسابشون رو می رسیدما ، اما از گلوم پایین نمیرفت که …
فقط یه کم کونشون میذاشتم
دیگه خب خودتم که بهتر میدونی ،
این کار از نظر قانونی تایید شده نیست ))
(( خیله خب … همینجا یا بریم اتاق خواب ؟ ))
من یکی که دیگه دارم از رفتار این دختره شرمنده می شم …
گرگه نشست کنارش و دستاشو آروم گرفت :
(( دارم بهت میگم من گی ام … میفهمی یا نه ؟ ))
دوباره ضربه ی بزرگی به روح لطیف شنل قرمزی برخورد کرد
بلند شد رفت لب پنجره و با بغض گفت اشکالی نداره …
طبق معمول هم شروع کرد به خوندن یه شعر دیگه :
(( می مونم من عاشق جنگلم …
هر کی که بگی رو پاش بالاپایین کردنم
می مونن این خط ها رو گردنم
من … میمونم عاشق جنگلم … ))
(( حالا میفهمم … تخمی بودن صدات ربطی به آیفون نداره ))
(( ای بابا … اینجوری که حوصلمون سر میره … دیگه چی کار کنیم پس ؟ ))
(( چایی میخوری ؟ ))
(( ناموسن بیا یه دور بهت بدم ))
نه مثل اینکه جدی جدی اشتباه کردیم از اول این دختره رو یه چیز دیگه صداش نکردیم …
گرگه گفت :
(( نه . بذار من برات یه چیزی بگم …
از وقتی که مجبور شدم اینجوری قایم شم خب دیگه نتونستم یه بیزینس درست حسابی پیدا کنم … ))
(( مگه قبلش کار میکردی ؟ ))
(( پس فک کردی چی ؟ … گفتم که … یه لقمه نون حروم اصلاً از گلوم پایین نمیره ))
(( خب شغلت چی بوده ؟ ))
(( ویزیتور داروخونه ها بودم … پخش عمده ی دیلدو …
ولی بذار فعلا از موضوع اصلیمون پرت نشیم
دیگه بعد از اینکه این جریانات برام پیش اومد حسابی به پیسی خورده بودم
حتی تا اونجا که در عوض یه بشقاب غذا پا میشدم میرفتم خون خودمو اهدا میکردم … ))
(( به کی ؟ ))
(( به یه بنده خدا جادوگره … آدم با انصافی بود ، ایشالّا نور به قبرش بباره …
خلاصه اونم برای تشکر اینکه دوباره کمک کرده بودم خون کافی واسه مراسم های شیطانیش جمع و جور کنه یه شب نشست برام جریان یه دختره رو گفت که خیلی وقت پیشا دیده بودتش …
یکی یه کم از تو بزرگتر …
اسمش دقیق یادم نیست . امان از آلزایمر … هر چی پیرتر میشم ذهنم بیشتر میگوزه …
نمیدونم ، اسمش چیم بره لا و این حرفا بود … ))
(( سیندرلا ؟ ))
(( آره آفرین ))
(( پوففف … بچه که بودم مامانم چند بار قبل خواب داستانشو برام گفته ))
(( مامانتو ولش کن کُس گفته …
اورژینالِ قضیه رو میخوای باید از زبون جادوگره میشنیدی ))
(( خیله خب …
حالا که اینجا وِل معطلیم … تعریف کن ببینم ))
گرگه شروع کرد به گفتن ماجرا …
اما بهتره باقی حرفاشونو بذاریم برای یه وقت دیگه

قصه ی امشب ما به سر رسید
جز اون یارو شکارچیه …
هیشکی به خواستش نرسید
کله شو دیدیم تاس بود
کیرش حسابی راس بود
پایان …
نه !
یه لحظه وایسین …
این که همون کچله است …
اونی که تو فیلم سوپرا میخواد همه رو بگاد
خِیر سرم من تهیه کنندم اما اونوقت هیشکی نیومده بگه نقش شکارچی رو دادن به چه هنرمند برجسته ای
شاید یه امضا بتونم ازش بگیرم نه ؟
خودش همینجاست … احتمالاً حالا که آخر پروژه رسیده اومده حقوقشو ازم بگیره
منو دیدش …
داره میاد سمتم
چه آدم خوشرو و دوس داشتنی ای … داره بهم میخنده
دیگه داره یکم زیادی میخنده …
اُه اُه …
فک نکنم بذاره نقدی پرداخت کنم

نوشته: او.


👍 38
👎 6
5647 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

640330
2017-07-17 20:41:41 +0430 +0430

*** مستر موویز *** عزیز ببخش اگه زیاد خوشت نیومده … مرسی

0 ❤️

640333
2017-07-17 20:45:02 +0430 +0430

هیچی بهت نمی گم تا بسوزه اونجایی که باید بسوزه

1 ❤️

640334
2017-07-17 20:47:01 +0430 +0430
NA

مستر او کمتر داستان طنزی تو سایت پیدا میشه که ارزش داشته باشه من یکی خیلی حال کردم مرسی از داستان حتمن ادامه بده
از شخصیتایه داستانم خیلی خوشم اومد یه بیخیالی خواسی تو حرفاشون بود که کمک خیلی خوبی برا رداستانته

2 ❤️

640338
2017-07-17 20:50:00 +0430 +0430

*** Alisht43 *** شما هم ببخش …

*** shadow69 *** کلی و کلی ممنونم که گفتی … احساس خوبی داشت .

1 ❤️

640344
2017-07-17 21:02:49 +0430 +0430
NA

لایک بدین دوستان ازش حمایت بشه

2 ❤️

640354
2017-07-17 21:14:19 +0430 +0430

دفه بعد قصه بره ناقلا رو تعریف کن

2 ❤️

640403
2017-07-18 00:42:42 +0430 +0430

خیلی خوب بود به قلمت ادامه بده
افسانه کار خودشو کرد
طنز افسانه و سکس
ترکیب قدرتمند

2 ❤️

640415
2017-07-18 03:24:42 +0430 +0430

? (dash) جالب بودا

2 ❤️

640421
2017-07-18 03:58:32 +0430 +0430

اوووو…:)… ? خوب بود او!‌‌‌‌…ادامه بده… ? اسمت باحاله (preved)
لایک ۱۳…او! ?

2 ❤️

640426
2017-07-18 04:22:27 +0430 +0430

واااای خیلی خوب بوووووود…زود ادامشم بنویس،عالییییی بوووود:))))) ?

2 ❤️

640431
2017-07-18 04:52:24 +0430 +0430

سبک جالبی نوشتین دستمایه طنز خلاقانه از یه داستان معروف با پردازش خوبتون
کشوندن قصه به شهر و داستان مرد کچل
چند جایی هم شوک های خوبی به قصه دادی که کارتو قشنگ تر کرد هر چند خب میشد بهتر از اینا باشه …لایک

2 ❤️

640436
2017-07-18 05:32:45 +0430 +0430

با اینکه سر در نیاوردم ولی خداوقوت برادر بعضی تیکه هات باحال بود موشما رو خوب اومدی ??? :) ?

2 ❤️

640444
2017-07-18 06:01:15 +0430 +0430

عااالی نه ولی انصافا خوب بود . دمت گرم

2 ❤️

640445
2017-07-18 06:05:10 +0430 +0430

اولین باره دارم زیر یه داستان کامنت مثبت میذارم!از نوع طنزش خوشم اومد…لایک

2 ❤️

640482
2017-07-18 09:38:45 +0430 +0430

*** mrmovies *** درسته ، سعیمو میکنم . ممنون ?
*** shadow69 *** باز مچکر عزیز …
*** دکتربیل *** یه ذره روال فعلا یه جور دیگه است ?
*** سفید.دوست *** خوشحالم که لذت بردی …
*** جهندآبانی *** آره … ترکیب باحالیه … مرسی ?
*** گنجینه *** جان ?
*** butterflyir *** کلی تچکر … ?
*** princess_p *** ـ مرسی و ?
*** _salt_less *** جان ممنون … تاپیکتو خوندم *** بانمک *** بود …
*** Miss_secret *** خوشحال شدم … دمت گرم
*** Takmard *** خیلی ممنون که دقیق گفتی … ?
*** I.love.possy *** ـ آره قضیه جالبی در اومد … مرسی و ?
*** analdriller *** دم شمام گرم
*** Deadlover1999 *** دستت درد نکنه زیاد …
*** arman *** ممنون و ـ ?
*** خوش_غیرت *** مچکر که وقت گذاشتی و نظرت رو گفتی … لطف داری

3 ❤️

640492
2017-07-18 11:24:57 +0430 +0430
NA

نمیخوام فش بدم، این چی بود، ساعت چار بعداز ظهر از خنده باد اومدم. انصافا دمت گرم بازم بنویس

1 ❤️

640498
2017-07-18 11:52:52 +0430 +0430

اوووووو…به من گل ندادیییییی:(
عقده ای بازی در میارم دیسلایکت میکنماااااا:))))

2 ❤️

640501
2017-07-18 12:31:49 +0430 +0430

*** Miss_secret *** داده بودم این یارو بیاره …

2 ❤️

640503
2017-07-18 12:42:38 +0430 +0430

*** 81dark_prince *** مرسی عزیز

1 ❤️

640515
2017-07-18 18:15:32 +0430 +0430

*** Chimann *** بیخیال فدای سرت

1 ❤️

640548
2017-07-18 21:26:29 +0430 +0430

جالب بود …
دوس داشتم …
لایک۲۳

2 ❤️

640700
2017-07-19 12:51:05 +0430 +0430

*** Hidden.moon *** مچکر … ?

1 ❤️

640796
2017-07-19 22:51:26 +0430 +0430

*** مسیحـــا *** کلی مرسی بابت توصیه ات … , خوشحالم که لذت بردی ?

1 ❤️

640993
2017-07-20 22:32:07 +0430 +0430

باحال بود خیلیم عااااالیییی…باریکلا ادامه بده

2 ❤️

641375
2017-07-23 15:43:13 +0430 +0430

لايكيدم ، ادامه بده البته اگه ميشه بدون ب كار بردن فحش ، ب نظرم جالب بود ، خسته نباشيد

2 ❤️

642837
2017-07-31 19:37:38 +0430 +0430

خوب بود. داستان‌ کودکان برای کودکان سابق!

2 ❤️

671741
2018-02-01 09:25:00 +0330 +0330

عالی عالی مخصوص اخرش

1 ❤️




آخرین بازدیدها