برای آخرین بار نگاهی به خودم توی آینه انداختم: مانتوی کوتاه و جلو باز قرمز، کیف و کفش قرمز، شلوار جین مام استایل و شال مشکی
موهای قهوهای رنگمو بافتم و انداختم سمت چپ شونم.
یه آرایش ملیح هم روی صورتم گل نشون کردم و به خودم تو آینه بوسی فرستادم.
از اتاق خارج شدم بعد از خدافزی از مامان و بابام رفتم بیرون. با قدمهای آروم و شمرده به طرف ایستگاه اتوبوس رفتم.
بعد از چند مین، پیمان سر رسید و سوار شدم.
دروغ نباشه تو کونم عروسی بود.
باورم نمیشد عشقم قراره بالاخره بعد این ۲ سال دوستی بیاد خاستگاریم
به روبه روم خیره شدم و یهو جیغ کشیدم و دستامو زدم بهم…
پیمان بیچاره اولش یکم ترسید، ولی من عین خیالم نبود و داشتم برای خودم قِر میدادم.
اونم از رقص مسخره من خندش گرفت و یه اهنگ باحال گذاشت و صدای اهنگ و زیاد کرد، و همزمان دنده رو هم عوض کرد و سرعتش بیشتر کرد.
خیلی زود به شهربازی رسیدیم و رفتیم برای گرفتن بلیط.
حدودا ۱۰-۱۲ تا بلیط گرفتیم و رفتیم برای تخلیه انرژی.
مثل همیشه بعد از کلی جیغ و داد و خوردن خوراکیای مختلف رفتیم سراغ چنگال. یه عالمه تیکت جمع کردیم، اما در نهایت فقط تونستیم یه عروسک کوچولو پشمالو بگیریم.
بعد از خوردن دوتا ساندویچ هات داگ به طرف ماشین برگشتیم.
پیمان ماشین و روشن کرد و حرکت کردیم.
در طول مسیر فقط یه آهنگ تکراری پخش شد که بخاطر دلنشین بودن و قشنگ بودنش دیگه کسی حرفی نزد و فقط به اهنگ گوش سپردیم.
آهنگ: نوازش ۲
خواننده: تتلو
پیمان منو رسوند سرکوچه و بعد از گرفتن یه لب محکم ازش، از ۲۰۶ نقرهایش پیاده شدم و طرف خونه رفتم.
کلید و انداختم وارد که شدم، صدای حرکت چرخای ماشین پیمان شنیدم.
خونه ما یه واحد ویلایی نسبتا بزرگه که ورودیش یه حیاطه ۱۰۰ متری
که یه گوشش تاب داره و روبهروی تاب هم استخر
سمت چپ هم کلا باغچست اما یه اتاق کوچیک و چوبی هم هست که منو برادرم بردیا وقتی بچه بودیم اونو با کمک بابام ۳تایی درست کردیم.
وارد خونه شدم و بلند سلام کردم
مامان: سلام عزیزم
بابا: سلام باباجان. خوش گذشت؟
درحالی که کفشام میذاشتم توی جا کفشی گفتم: بله جاتون خالی، خیلی عالی بود
مامان: خداروشکر. میگفتی زهرا هم میومد داخل
من: نه عجله داشت دیگه رفت
بابا: باباجان لباسات که عوض کردی بیا کارت دارم
من: چشم
از پلهها بالا رفتم و به اتاقم پناه بردم
لباسام و آروم و یکی یکی دراوردم و گذاشتم سرجاش
تیشرتم درآوردم که با یه تاپ عوضش کنم که یهو دوتا دست بزرگ مردونه نشست رو سینههام اونارو فشار داد.
از ترس جیغ خفیفی کشیدم و برگشتم به طرف بردیا
_بیشعور زهرم ترکید، صد دفعه نگفتم میای تو اول در بزن؟
درحالی که به سینههام خیره شده بود گفت: ببخشید
کلافه خواستم برم به طرف کمد که نذاشت، دستمو گرفت و کشید طرف خودش و بعد از بوسیدن لبام پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد. سرشو آورد پایین و مشغول خوردن لبام شد. منم بدون اینکه همراهیش کنم چیزی نگفتم و منتظر موندم کارش تموم بشه و تن لشش رو، از روم برداره و بره.
درحالی که گلوم میک میزد گفت: قراره بیاد خواستگاریت؟
_آره
وای خدای من چقدر صداش بغض داشت.
+اگه تو بری من چیکار کنم؟
با خشم ولی اروم گفتم: دعوتت میکنم بیای خونمون کص و کونمو بخوری
دستشو از زیر شلوار به طرف کصم برد و با لحن غمناکی گفت: این برام گافی نیست
_بس کن بردیا!
کارتو بکن گمشو بیرون
سینههامو میک زد
عمییق
اه و نالم داشت درمیومد
سینههام نقطهحساسمن
+جونم عزیزم، برام ناله کن…
درحالی که یه دستش تو کصم میچرخید، با دست دیگش یه سینمو میمالید و با دست و اون یکی سینمم میخورد
به خوردن سینه که بسنده کرد خیلی سریع من و خودش لخت کرد، قبل از اینکه بیاد طرفم گفتم: در قفل کن
در قفل کرد و خیز برداشت طرف تخت
کاری که گفت انجام دادم
رفتم لای پام و شروع کرد به خوردن کصم
_آآآآآه…اوووم…آآآه
+جونمممم، چه کص تمیزی داری آجی
_بخورششش… همش مال توئه
بدون اینکه متوجهحرفایی که بزنم بشم سرشو به طرف کصم فشار میدادم. حس میکردم بهترین کص لیس جهان داره کص منو لیس میزنه و میمکه.
داشتم دیوونه میشدم و کمبود کیر تو کصم به شدت احساس میشد…
_بسه دیگه بیا بکن توم…آآآه
بعدم اومد بالاسرم و فکم گرفت تو دستش. دهنم باز کردم که کیرش کرد تو دهنم.
با دستش سرم و نگه داشته بود تو دهنم تلمبه میزد. کیرش تا خایه میکرد تو دهنم در میاورد که باعث شد تف زیادی تو دهنم ایجاد بشه
تف کردم سر کیرش
یکمم رو دستم تف کردم و مالیدم به کص خیسم
اروم سرکیرشو وارد سوراخ تنگم کرد و شروع کرد تلمبه زدن
اروم و اروم تلمبه میزد اما صدای نالههای من هرلحظه بیشتر میشد و اونم سرعت کارش بیشتر میکرد
_آآآههه…بگاااا
جیغ خفیفی تو بالش کشیدم و ارضا شدم
اونم بعد چندتا تلمبه محکم نعرهای کشید ابش ریخت روی سینم و افتاد توی بغلم.
چشمام بستم یکم بعد که حس شهوت کامل از بدنم خارج شد گفتم: برو بیرون
لباساش برداشت تنش کرد و بدون حرف از اتاق خارج شد.
منم وارد حموم شخصی اتاقم شدم و رفتم زیر دوش
و برای تمام این کثافط کاریای بردیا اشک ریختم.
از همون بچگی تو فاز این چیزا بود و به بهانههای مختلف به اندام زنونم دست میزد. مثلا موقع خاله بازی میگفت: تو مامان منی باید شیر بدی بخورم
بعدم میومد سینههای منو میخورد
یکم که بزرگتر شد، دیگه زیاد بهم نزدیک نشد.
رفته بود تو فاز کارای بسیجی تا اینکه فهمید منو پیمان باهم دوستیم.
منو با ماشین برد یه جای خلوت به بدترین شکل ماشین تو ماشین پردمو زد.
هیچ وقت یادم نمیره که چقدر حالم بد و داغون بود
به هیچ کس نمیتونستم چیزی بگم، هیچ کس
حتی به پیمان. تا الانم به کسی چیزی نگفتیم.
ماههای اول که بردیا حالم میدید کاریم نداشت
اما بعدش دوباره اذیتاش شروع شد
هرشب و هرهفته میومد ارضاش کنم و برم
بعدها گفت خودتم باید ارضاشی
خلاصه منم مث خودش معتاد این کار کرد
درحالی که گریه میکردم تو دلم بارها بردیارو نفرین کردم بخاطر این زندگی مزخرفی که برای جفتمون درست کرده.
حوله تن پوشم رو تن کردم و از حموم خارج شدم و روی تخت دراز کشیدم.
>>> ادامه دارد <<<
بچهها این اولین باره که من داستان مینویسم، اما خب خیلی بزاش برنامه ریزی کردم و حتما ادامه میدم و سعی میکنم قسمتهای بعدی قشنگتر بنویسم.
اگر غلط املایی هست به بزرگی خودتون ببخشید
و لطفا حمایت کنید
و اینم بگم تمام این داستانها زاده “ذهن مریض” خودمه و هیچ از کدوم از اتفاقات و شخصیتها حقیقی نیستن.
نوشته: ذهن مریض
دلیلی نمیبینم ک ب این افکارت میگی مریض
داستانه دیگ
ادامه بده خوب نوشتی فقد کمی طولانی ترش کو
ایزی😃
اون موقع تو این ۲ سال پیمان باهات سکس نکرد بفهمه پرده داری یا نه حالا بیا بگیم نه نکرده الن دار میاد خواستگاریت چجوری میخوایی جمش کنی فکردی پول علف خرسه بخوایی بری پردتو بدوزی البته بعد این همه سکس مکرر بعید میدونم چیزی برا دوختن مونده باشه😒
کثافتکاری چرا دیوونه؟
لذتشو ببر از دادن به داداشت چون بالاترین لذت سکس با همخون خودته
من تجربه شو دارم و باور کن هر کص و کونی گاییدم هیچکدوم به لاپایی که به خواهرم میزدم نمیرسه لذتش
به جایی رسید که من جز خواهرم کیرم واسه کسی بلند نمیشه
داستان خوب بود تا بعد
ولی مگه بابات نگفت لباساتو عوض کردی بری پیشش کارت داره ؟
کس رو دادی حمام بعد تو تخت لا لاا باباام پشم کست دیگه خخ خخ
خسته نباشی خیلی خوب و عالی،داستانتو دوست داشتم فقط جون هر کی دوست داری زود به زود بزار نری باز چند ماه دیگه قسمت بعدی رو منتشر کنی
عالی بود فقط قسمت اولت خیلی کوتاه بود. لطفا بیشترش کن تو قسمت های بعدی. مرسی 🌹 👍
سلام
صبحتون بخیر
خواستم این و بگم،
فکر نمیکنم صرفا
با یه عذرخواهی مشکل حل بشه.
بهتره جای اون
و یرایش کنیم جونم.
💅💅💅💅💅💅💅
ذهن مریضتو گاییدم با این داستان نوشتنت نمیخاد ادامه بدی بابا مامانت خونست داداشتم موقع ارضا نعره کشید مسخره
عالییییییی حتما ادامه بده پیلیز
به حرف هیچکدمومم گوش نده عالی بودی
فقط یه سوال مابین این برنامه ریزی هات.شما پرده بکارتت روکه برادرت گرفته،حالا دوست پسرتم که ۲ساله باهاشی نمیدونه؟یا حالاکه قرارشده بیاد خواستگاری قضیه جدی بشه نمیفهمه پرده نداری؟یابهش گفتی داستان رو وقبول کرد؟ازاین قسمت هیچ اشاره ایی توی داستان نکردی.
شایدبهتر بوداینجوری مطرح کنی که برادرت ازبچگی دستمالیت میکردو…بعدهاکه بزرگترشدیم ومن دوست پسرپیداکردم باهاش سکس کردم وپرده ام رو زد و برادرم جریان دوستیمو فهمید و…شبا که خواب بودم میومد دستمالیم کنه من خودمم شهوتی شدم و اونوقت لودادم پرده ندارم اونم وقت و بی وقت همش باهام سکس میکردو از این زاویه میگفتی شایدبهترمیشد.
نتونستم صبر کنم اخر داستان بگم الان اومدم این کامنتو بزارم برم ادامشو بخونم
اخه دنده از پهنا بره تو کونت تو با دنده عوض کردن اون چیکار داری داستانتو بنویس دیگه چرا با این کسشعرات میرینی تو داستان اخه
یاد داستانای شیوا افتادم