سلام به همه خاطره ای دارم از دوران نوجوانی و مجردی ببخشید که داستان نویسی بلد نیستم من چند تا خاله و دایی ناتنی دارم که فاصله سنی کمی داریم خاله کوچیکم همسن خودمه با چند ماه فاصله سنی خوشگل و خوش استیل ۱۵ ۱۶ سالمون بود تازه به بلوغ رسیده بودم و دنبال هر سوراخی میگشتم هی جق میزدم و کون میکردم ولی کوس گیر نمی آوردم تقریبا ۲۷ سال پیش این خاله من که اسمش پرستو بود خیلی خونه ما میومد منم بهش فکر هم نمیکردم که بخوام باهاش کاری بکنم ولی با اون استیلی که اون داشت کم کم منو تحریک می‌کرد یه کون گرد و برجسته سینه اناری سفت و صورت خوشگل چشم همه دنبالش بود وقتی میومد محل ما همه پسرا به سمتش جذب میشدن چند بار بخاطر پرستو من دعوا کردم بهش تیکه مینداختن یا دنبالش بودن خلاصه تا یکی از شبا که تواتاق من خوابیده بود نصف شب رفتم نزدیکش یه شلوارو تیشرت پوشیده بود خودم رو بهش چسبوندم بدنم شروع به لرزش می‌کرد میترسیدم حالم بد بود دستم رو یواش گذاشتم رو سینش اولین بار بود که به ممه دست میزدم برام تازگی داشت خیلی خوب بود جرعتم بیشتر شد فشارش میدادم پررو تر شدم دستم رو کردم تو شورتش یه تکونی خورد ولی دستم رو در نیاوردم اولین بار دستم به کوس می‌خورد فکر کنم بیدار بود ولی چیزی نمی‌گفت منم مالیدم یه تکون خورد دمر خوابید منم دستم کردم دوباره تو شورتش وای چه کونی یه‌کم شلوار و شورتش رو دادم پایین با نور کم چراغ برق کوچه داشتم میدیدم چه کونی بهشت هی مالیدم کیرم داشت منفجر میشد درآوردم مالیدم بهش لای چاک کونش چند بار بالا پایین کردم داشتم ارضا میشدم از شدت هیجان آبم اومد ولی نریختم رو کونش ریختم رو دستم تازه عذاب وجدان اومد سراغم آتیشم یخ شد احساس پشیمونی کردم ولی فردا اون احساس رو نداشتم پرستو هم خیلی عادی بود انگار نه انگار من خر هم بچه بودم نمیدونستم که پرستو راضیه که خودش رو به خواب زده چند بار دیگه هم اون اتفاق افتاد و خودشو به خواب زده بود منم بیشتر پیشروی نکردم از ترس تا اینکه ما از اون خونه رفتیم طبقه پایین خونه پدر پدرم و خاله دیگه هر وقت میومد شبا نمی‌ خوابید میرفت خونشون و بعد چند وقت که ما خونه خریدیم پرستو شوهر کرد و من ناکام شدم از سکس با اون

نوشته: توحید

خاله
خاطرات نوجوانی