خوب بد زشت (۱)

1402/03/04

دوستان خاطره‌ای ای که تعریف میکنم بر میگرده به دو سه سال پیش زمانی که ۲۵ساله و مجرد بودم. جوانی سر به زیر فوق‌العاده ورزش دوست قدم ۱۸۸ و وزنم ۹۵ بدنی عضلانی و کلا آدم سر به زیر بودم زبان زد دوست و آشنا. در محله ایی که زندگی میکردم دختری به اسم رعنا بود که همه بر و بچه های محل به عنوان دختری مژگان و نجیب ازش یاد می‌کردند و حتی چندتاشون ازش خواستگاری کرده بودند و جواب منفی داده بود و شنیده بودم که خواستگارهای خوبی هم براش اومده بودند که به همشون جواب رد داده بود. تک فرزند خانواد و از قشر مرفه جامعه بودند. روزی خواهرم که طبق معمول مسئله ازدواج رو پیشم باز کرد و منم تفره میرفتم ولی اسراری که تمامی نداشت اسم چندتا از دختر از همسایه و فک و فامیل بهم می‌دادند ولی من هیچ کس رو قبول نمیکردم میگفتم دوستش ندارم و خواهرم یکی یکی اسم دخترا و می‌گفت که ناگهان اسم رعنا تو دهنش اومد من با تعجب یه نگاه بهش کردم ولی زبونم بند اومد وقتی خواهرم این عکس العملم رو دید به صورتم با تعجب نگاه کرد و گفت ای شیطون پس بگو دلت کجا گیره . و من که به من من افتاده بودم گفت لازم نیست چیزی بگی و با یه شیطنت خاصی بهم گفت چه پر اشتها تشریف داری!. ولی من گفتم ببین خواهر اونیکه تو ازش اسم میبری لقمه اندازه دهن ما نیست اون واسه خیلیا که از ما آدم حسابی تر بودند جواب رد داده و الکی خودتو کوچیک نکن عمرا اگه به ما بله بگه. ما کجا مون به هم میخوره . اونا تو هر چیزی از ما یه سر و گردن بالا هستنند. و من ازت خواهش میکنم حرفی از این ماجرا به کسی نگو آبرومون تو محل میره و بچه محلمون مسغرمون می‌کنند. خواهرم دیگه هیچی نگفت و بلند شد از اتاقم رفت بیرون و من یک نفس راحتی کشیدم. دو روزی گذشت و من طبق معمول بعد از بستن مغازه ساکم رو برداشتم تا برم باشگاه که گوشیم زنگ زد و دیدم خواهرمه گفت فردا باهات کاردارم یه برنامه ریزی بکن فردا بعدازظهر یه سر بریم بیرون. گفتم کجا. گفت حالا بعدا بهت میگم. گفتم با مادر برو من کار دارم. برگشت گفت کار مامان نیست و در مورد دانشگاهم هستش گفتم باشه چون همیشه در مورد مسائل مهم و به خصوص دانشگاهش با من مشورت می‌کرد. بالاخره فردا ظهر شد و منم مغازه رو سپردم به بابام و راه افتادم تو راه هرچی ازش پرسیدم کجا میریم می‌گفت حالا بیا میفهمی بالاخره رسیدیم بازار و من مثل بچه ها افتاده بودم دنبالش. دیدم جلوی مغازه طلا فروشی وایستاد و داره طلاها رو نگاه میکنه بهش گفتم زود باش حالا وقت طلا دیدن نیست کار دارم و باید زود برگردم مغازه. خواهرم برگشت و بهم گفت نه حالا بهترین وقت برای دیدن انگشتر نامزدی هستش گفتم چی داری میگی واسه خودت . همینطور با تعجب به صورتش نگاه میکردم و اون اصلا جوابم رو نداد و غرق تماشای انگشتری ها بود و بعد با صدای آرومی گفت عطا به نظر تو این انگشترها رعنا کدوم رو بیشتر میپسنده؟ با تعجب گفتم چی ؟ برگشت گفت همونی که شنیدی. باورم نمیشد گفتم مگه من نگفتم دور اونارو خط بکش چرا داری ابرو ریزی میکنی ؟ چرا نمیفهمی چکار داری میکنی . داشتم از عصبانیت منفجر میشدم خواهرم حی می‌گفت آروم باش توضیح میدم بهت عطا خواهشا ابرو ریزی نکن. نمیتونستم خودم رو کنترل بکنم صدای من باعث جلب توجه ره گذرا شده بود یهو خواهرم سرم داد زد یه لحظه گوش کن ببین چی دارم میگم به چشام نگاه کرد و گفت من جواب بله رو از رعنا گرفتم آقا داماد . وقتی اینو شنیدم خشکم زد و هیچ صدایی نمیشنیدم فقط حرفای خواهرم رو مرور میکردم . با صدای خواهرم به خودم اومدم که تو دستش بطری آب معدنی بود و گفت یه کم آب بخور حالت جا بیاد. چند جرعه آب خوردم و بعد خواهرم گفتم: جون مادر رو قسم بخور که واقعا جواب بله رو از خود رعنا گرفتی. به جان پدر و مادر رو قسم خورد که بله رو از خود رعنا گرفته و نه کس دیگه. ندونستم چطور انگشتر و گل و شیرینی گرفتم برگشتیم خونه وقتی رسیدیم خونه مادرم چند تا شکلات انداخت رو سرم و بغلم کرد قربون صدقه میرفت. مثل دیوونه ها یا تو فکر بودم یا میخندیدم . فکر کردم دارم خواب میبینم و هر لحظه احتمال میدادم از خواب بیدار بشم و این خوشحالی وصف نشدنی پایان یابد.مادرم گفت زود برو یه دوش بگیر هم حال و هوات درست بشه و هم یکم به خودت برس که عروس خانم منتظرته . رفتم دوش گرفتم وقتی از حمام بیرون اومدم هوا تاریک شده بود و بابام هم از سر کار اومده بود . مادرم بساط شام رو آماده کرد که اصلا اشتها به خوردن نداشتم .خواهرم گفت یه لقمه بخور تا وقتی رعنا جون رو دیدی غش نکنی داماد. همین حرفش باعث شد کلی پیش بابام خجالت بکشم. بعد شام حاضر شدیم و راه افتادیم به طرف خانه رعنا خانم که فقط چند قطعه از خونه ما پایین تر بود وقی به در خونشون رسیدیم خواهرم زنگ خونه رو فشار داد وبا صدای مادرش که تو آیفون گفت بفرمایید داخل وارد حیاط خانه شدیم داشت قلبم از دهنم میومد بیرون که صدای پدر رعنا که میگفت خوش اومدید بفرمایید وارد خونه شدیم. از خجالت میمردم نشستیم و بعد احوال پرسی خواهرم بلند شد و رفت به طرف آشپزخونه و بعد چند لحظه با تبسم خاصی از آشپزخونه اومد بیرون و نشست رو مبل تک‌نفره سمت چپ من. یه ۱۵ دقیقه ای می‌گذشت و مادر رعنا از رعنا خانم خواست که چایی بیاره و بعد چند لحظه رعنا از آشپز خونه با سینی چایی که دستش بود اومد بیرون و بعد شروع بع تعارف چایی به پدر و مادرم و بعد به پدرش که گفت دخترم چایی رو ببر به آقا عطا تعارف کن تا اون لحظه سرم رو پایین انداخته بودم و مادرم هی قربون صدقه عروسش میرفت و وقتی با صدای آرام رعنا که گفت بفرمایید سرم رو با خجالت بالا آوردم تا چایی رو بردارم که دو سه ثانیه ای صورت مژگانی رعنا نگاه کردم باورم نمی شد که رعنا دختری که همه بچه محل‌ها که آرزوشون بود زنشون بشه حالا جلوی من وایستاده و این یک افتخار برام محسوب می‌شد.بعد از خوردن چایی و میوه مادرم از حاج آقا اجازه خواست تا عروس و داماد در یک جای خلوت چند کلمه صحبتی با هم بکنند حاج آقا گفتند خواهش میکنم اجازه ما دست شماست بفرمایید که خواهرم منو به یک اتاق راهنمایی کرد و رفتم تو بعد رعنا با یک فنجان چایی تشریف آوردند و من بلند شدم و یه تعارف کوتاه نشستیم و سر صحبت رو من باز کردم احوال پرسی و یه حرفای معمولی که در حقیقتا من حرفی برای گفتن نداشتم اون هم همینطور فقط یه سوال که آیا دست بزن دارم یا نه و جواب من اینکه پدرم هیچ وقت دست به مادرم بلند نکرده که بخام یاد بگیرم. و من با کسب اجازه از رعنا خانم از اتاق بیرون اومدم خواهرم به من نگاه می‌کرد و من با سرم تایید کردم که خواهرم انگشتر رو از کیفش بیرون آورد وبا مبارک گفتن انگشتری رو به انگشت رعنا کرد و بعد صرف شیرینی و سایر آداب و رسوم از مهریه و روز عقد و جشن به خونه خودمون برگشتیم.
روزها به این روال گذشت و ما باهم ازدواج کردیم و طولی نکشید زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. اولین روز زندگیمون با مسافرت به مشهد بود. هواپیما راس ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح به طرف مشهد بلند شد بعد ساعتی در فرودگاه مشهد به زمین نشست و ما با تاکسی به طرف هتل که قبلا رزرو شده بود رفتیم بعد تحویل اتاق از بس خسته بودیم چون شب قبل به خاطر مراسم عروسی تا صبح نخوابیده بودیم واسه همین روی تخت گرفتیم خوابیدیم فکر کنم ساعت سه بعداز ظهر بود که بیدار شدم خیلی گرسنم بود و رعنا رو هم بیدار کردم دو تایی لباسامو رو پوشیدیم و برای نهار به یک رستوران نزدیک هتل رفتیم بعد نهار به طرف حرم رفتیم چند ساعتی اونجا بودیم و بعد از اون به طرف هتل که زیاد هم دور نبود راه افتادیم هوا دیگه تاریک شده بود رو به رعنا کردم و بهش گفتم شام چی میل داری گفت تو هر چی بخوری .گفتم باید یه چیز سبک بخوریم آخه امشب کار داریم با این حرف صورت رعنا از خجالت سرخ شد و من خندیدم چون تا اون روز حرفی راجب شب زفاف یک کلمه هم صحبت نکرده بودیم بالاخره رفتیم یک ساندویچ فروشی بعد سفارش ساندویچهارو آوردند و من شروع به خوردن کردم و حواسم به رعنا هم بود طفلک خیلی استرس داشت و حتی یک چهارم سانویچش رو نخورد و من ساندویچ خودم و ما بقی ساندویچ رعنا رو هم خوردم و رفتیم هتل . رعنا تو این مدت حتی یک کلمه هم حرف نزده بود وقتی وارد اتاق شدیم رو کردم به رعنا و بهش گفتم خوب عروسک من حالا تو اول دوش میگیری یا من دوش بگیرم . با خجالت گفت نه اول تو برو . رفتم حموم یه دوش گرفتم بدنم رو تو خونه قبلا شیو کرده بودم و کار زیادی نداشتم حوله آبی رنگ رو تنم کردم اومدم بیرون و به رعنا گفتم خانمم حالا نوبت شماست فقط زود باش که منتظرتم. و بعد رعنا رفت حموم. در این مدت هم استرس داشتم و هم خجالت میکشیدم و هم لحظه شماری میکردم تا رعنا از حموم بیاد بیرون و لخت ببینمش. من تو دوران مجردی تا دلتون بخواد فیلم پورن و سکسی دیده بودم ولی هیچ وقت یک زن رو لخت و یا کوس رو از نزدیک اصلا ندیده بودم. و تا جایی که یادم میاد کیرم رو کسی ندیده بود. رفتم جلوی آیینه و کیرم رو ورانداز کردم نیم خیز شده بود کیرم شاید ۱۵ یا ۱۶ سانتی می‌شد ولی نسبت به طولش کلفت تر بود. در این میان در حمام باز شد و رعنارو با یه حوله قرمز رنگ اومد بیرون و من همچنان حوله ام تنم بود رعنا رفت سشوار رو آورد و شروع کرد به خشک کردن موهاش. وقتی تموم شد رفت با همان حوله نشست کنار تخت بدون اینکه حرفی بزنه به زمین خیره شده بود.
بلند شدم خواستم حوله اش رو بردارم مانع شد طفلک بد جوری خجالت می‌کشید ولی به اصرار من حوله اش رو در آورد من بهت زده غرق تماشای بدن سفید کمر باریک پستونای ۷۵ که نوک قهوه ای تیره خود نمایی می‌کرد با کس سفید که لبهای صورتی رنگ که از وسط خط کوسش بیرون زده بود با کون نسبتا بزرگ نسبت به بدنش هوش از سرم می‌پرید. دقیقا چیزی که میخاستم مثل همون پورن استار ها که هیچ چیز کمی نداشت . یواش بازوهاش رو گرفتم و خوابوندم روی تخت و شروع کردم به لب گرفتن دیگه خجالتم ریخته بود و حوله ام رو از تنم در آوردم و مثل سگ از نوک انگشتای پاش تا فرق سرش لیس میزدن و وقتی که به کوسش رسیدم یواش پاها شرو باز کردم کوس تمیز صورتی رنگ و سوراخ کون که یک دایره قهوای با چین‌های کوچک جلوی صورتم بود و شروع کردم لیسیدن کوس و سوراخ کونش. زبونم رو از سوراخ کونش می‌گرفتم تا انتهای کوسش و بعد جوجولش میمکیدم. چند دقیقه ای همینطور ادامه دادم رعنا هم آرنج دستش رو روی چشمای آبی رنگش گذاشته بود و خجالت می‌کشید.کیرم داشت منفجر می‌شد و کم کم بیضه هام شروع کردند به درد گرفتن. با روغن زیتون کوسش رو حسابی چرب کردم و کیرم رو با دستم گذاشتم روی چاک کوسش که سر کیرم کلا چاک کوسش رو پر کرده بود و شروع کردم به آرامی فشار دادم بعضی وقتا هم کیرم رو با دستم تو وسط پاهاش بالا و پایین میکشیدم. فشار و کمی بیشتر کردم یواش یواش صدای رعنا بلند می‌شد دستش رو از صورتش برداشته بود و هراسان به من نگاه می‌کرد با دو دستش بدنم رو عقب فشار میداد و التماس می‌کرد آرومتر. تورو خدا یواش. سرم داغ شده بود هیچی حالییم نبود و من مدام فشار کیرم رو بیشتر میکردم. دیگه التماسهاش تبدیل شده بودند به جیغ زدن و گریه کردن. میدونستم صداش تا لابی هتل میرفت ولی من دست بردار نبودم چند دقیقه ای همین طور گذشت دیگه دستای رعنا از شدت درد چنگ شده بودند ولی من بدون توجه همونطور کیرم رو فشار میدادم احساس می‌کردم چشای رعنا میخاد از کاسه بزنه بیرون. ولی با این همه حال کیرمو تا بیضه هام فرو کردم توی کوسش. و بعد آروم کیرم رو کشیدم بیرون کیرم پر خون بود وقتی که سرم رو بردم جلوی کوسش دیدم خون پرده بکارتش سرازیر شده و از روی سوراخ کونش میریزه روی تخت . دهنم رو بردم نزدیکتر و دیوانه وار خون کوسش رو لیس میزدم سپس بلند شدم دوباره کیرم رو آروم فرو کردم تو کوس رعنا و با چندتا تلمبه آبم رو ریختم توی کوسش. آروم افتادم بغل لیلا و بهش گفتم ازت ممنونم که پرده بکارتت رو هدیه دادی به من. لیلا نای حرف زدن نداشت همانطور لخت ولو شده بود روی تخت ملافه رو انداختم روش خودم دراز کشیدم روی تخت و تازه به خودم اومدم که صدامون کل ساختمون رو گرفته بود و با این افکار خوابم برد صبح با صدای گریه رعنا که داشت از دستشویی میومد بلند شدم و رفتم جلوی در و به رعنا گفتم چته عزیزم و برگشت گفت بدجوری دارم میسوزم و بالاخره از دستشویی لنگلنگان اومد بیرون اون داشت درد می‌کشید و من هم نمیتونستم اون خنده وامونده رو بگیرم طوری که رعنا هم شروع کرد به خندیدن و بعد لحظه ای برای صبحانه رفتیم توی رستوران هتل که خدمه اونجا مارو نگاه می‌کردند و پچ پچ کنان می‌خندیدند. بالاخره بعد چند روز و چندین بار سکس اومدیم شهرمون. بجز روزای پریود رعنا همه روزه سکس داشتیم و رعنا هم کم کم مزه کیر رو کشیده بود و واسه خودش حال می‌کرد اوایل رعنا به ارگاسم نمی‌رسید و من روش کار می‌کردم و آخر لذت ارگاسم رو چشید و سکس ما لذت‌بخش‌تر می‌شد روزها و ماها می‌گذشت و رعنا حشری تر میشد و اگه یک روزی سکس نمیکردم باهام قهر می‌کرد و من هم که میدیدم زنم روز به روز حشری تر میشه لذت می‌بردم. حتی کم‌کم کار به جایی رسید که همسایه ها شاکی شده بودند و اعتراض می‌کردند هر چند تصمیم می‌گرفتیم که سکس آرومی داشته باشیم ولی شهوت آنچنان بر من و رعنا غلبه می‌کرد که از خود بیخود می‌شدیم دیگه چیزی حالیمون نمیشد. رعنا اونقدر وابسته کیرم شده بود که با یبار دوبار ارگاسم رضایت نمی‌داد و من مجبور بودم از اسپری تاخیری استفاده کنم تا بتونم چندین بار به ارگاسم برسونم حتی گاهی هفت یا هشت بار ارگاسم میرسوندم و من از اینکه تونسته بودم رعنا رو این چنین وحشی کنم واز کیر برایش معبود بسازم خرسند بودم تا جایی که اراده میکردم تا آخرین قطره منی رو با ولع می‌خورد. و گاهی در حین سکس که هر دوتامون وحشی می‌شدیم و حتی ادرار همدیگه رو می‌خوردیم و بعد از سکس از کارهایی که کرده بودیم و یا فحشهایی به هم می‌دادیم خجالت می‌کشیدیم. ماه‌ها به این روال می‌گذشت و من با تمام وجودم عاشقش بودم. ولی بعداز یکسال و چند ماهی ورق روزگار برگشت و این شور و عشق را برایمان تبدیل به جهنم کرد . یک حادثه مسیر زندگی من و رعنا رو عوض کرد… ادامه دارد


👍 12
👎 6
21801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

929715
2023-05-25 00:58:11 +0330 +0330

دقت کردین همه قدا بالای ۱۸۵ و عضلانی و ورزیده ان
این ریقوهای کوتوله با وزن ۱۳۰ که شبیه اجاق گازی ان که دست و پا درآوردن همشون منم

4 ❤️

929729
2023-05-25 01:27:09 +0330 +0330

آروم فرو کردم تو کوس رعنا و با چندتا تلمبه آبم رو ریختم توی کوسش. آروم افتادم بغل لیلا و بهش گفتم ازت ممنونم که پرده بکارتت رو هدیه دادی به من.

خلاصه نفهمیدیم رعنا یا لیلا کیر امام مقوایی تو این داستانت

0 ❤️

929740
2023-05-25 02:07:01 +0330 +0330

حاجی ریدی

چرا رعنا رو میریزی تو لیلا

مجبوری مگه دوتا داستان رو باهم بنویسی وقتی اینطوری قاطی میکنی

1 ❤️

929769
2023-05-25 07:13:39 +0330 +0330

همه محل رعنا رو دختری مژگان و نجیب میدونستند؟!!!

کیرم وسط مژه های چشمات به نیت قرنیه ات.

0 ❤️

929785
2023-05-25 09:33:52 +0330 +0330

کیرم دهنت ادمین نویسنده ایت داستانا همشون یکیه مژگانی چه کیر خریه کسکشا میخاین بیغیرتی رو رواج بدین

1 ❤️

929799
2023-05-25 13:22:40 +0330 +0330

کیرم دهنت اسمش رعنا بود یا لیلا.
با این مغز تخمیت چطور زنده ای تو شاش چهره

0 ❤️

929805
2023-05-25 15:01:40 +0330 +0330

روزی هفت یا هشت بار ارگاسم میشد رعنا؟ خود الکسیس توانایی روزانه ۸ بار ارگاسم نداره حالا این هیچی بالاخره رعنا بود یا لیلا؟

0 ❤️

930038
2023-05-27 00:59:22 +0330 +0330

کوس مشنگ تو کستان بیغی نوشتی یا خواستگاری رفتنتو بعدشم یه گوهی بخور حال به هم زنن نباشه کدوم سگی که حتی لاشه میخوره میاد خون بخوره که تو دومیش باشی

0 ❤️

930783
2023-05-31 13:47:07 +0330 +0330

اخه چجوری ارنجشو گذاشت جلوی چشمش ، این حرکت واسه من قفله

0 ❤️

931165
2023-06-02 15:38:25 +0330 +0330

کل هتل رو صداتون گرفته بود؟؟؟؟ چرت نگید لطفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها