تا وقتی دختر دایی هست بقیه چرا؟

1402/06/01

اسم من حمید، 24 سالمه. زیاد از اون بچه هایی که تو جمع خوشمزه بازی در بیارن نبودم. راستش همیشه بچه تقریبا گوشه گیری بودم. دوست های زیادی هم نداشتم. فک کنم بعد از این همه سال کل دوستام به 10 نفر هم نرسن. تو دوران دانشجویی با یه دختر دوست شدم. چند سالی گذشت تا اینکه فهمیدم اون همه که من اونو دوست داشتم اون منو دوست نداشت. رابطمون یه روزه از هم نپاشید. روزی که گفت دیگه نمیخواد با من ادامه بده و با من آینده ای نداره، از هم پاشیدم. نمیدونستم چیکار کنم. تو تمام این روزا تنها هم صحبتم سوگل دختر داییم بود. منو سوگل فاصله سنی چندانی نداشتیم. خانواده هامونم خیلی رفت و آمد داشتن. منظورم اینکه از اون فامیلا نبودیم که سال به سال هم همدیگه رو نبینیم. خونه سوگل اینا، چند تا کوچه با خونه ما فاصله داشت. همیشه کنار هم بودیم. از همون بچه گی سوگل رو مثل خواهری که نداشتم دوسش داشتم و اونم همیشه میتونست روی من حساب باز کنه. حتی چند باری سر سوگل با دوست پسراش دعوا کردم. سوگل دختر مهربونی بود واسه همینم هر لاشی که میومد بهش میگفت مشکل داره، همیشه دنبال یه راهی بود که کمکش کنه. نمیدونم این ماجرایی که میخوام تعریف کنم، منو هم یه آدم لاشی معرفی میکنه یا نه اما خوب ماجرا اینطوری شروع شد.
من از شروع رابطه ام با مهسا (دوست دخترم)، همه چیز رو با سوگل در میون میذاشتم. اونم همیشه تا جایی که میتونست بهم کمک میکرد. اما همونطوری که گفتم، رابطه ام با مهسا خوب پیش نرفت و بالاخره منو تنهام گذاشت. سوگل از این ماجرا خبر داشت. روزای سختی رو از سر میگذروندم. یه آخر هفته تو همون روزا بود که با فامیل ها رفته بودیم پارک، همه ی فامیل فهمیده بودن که یه چیزی شده اما کسی باهام کار نداشت. سوگل هم نمیخواست جلو فامیل زیاد تابلو بازی در بیاره. آخه فامیل ما از اون مدل فامیل هایی بود که همیشه میگفتن، رابطه دختر و پسر قبل از ازدواج اصلا چه معنی میده. منم زیاد دوست نداشتم باهاشون کلکل کنم، واسه همین تا شام رو خوردم سریع پاشدم رفتم تو پارک یه گوشه روی یه نیمکت نشستم.
نمیخواستم کسی رو ببینم. خیلی تو خودم بودم. تو حال خودم بودم که یهو صدای سوگل رو شنیدم. بهم گفت:« بی خیال حمید، اون نشد یه دختر دیگه». بدون اینکه سرم رو بالا بیارم گفتم: «سوگل اصلا حوصله ندارم، تازشم الان یکی میاد واسه جفتمون داستان میشه». سوگل گفت: «نگران اون نباش به مهری(یکی از دختر خاله هام) گفته ام که حواسش باشه». نمیدونم چی شد ولی یهو بغضم ترکید و گفتم: «آبجی خیلی زندگیم مسخره است، واقعا نمیدونم چرا هیچیش جور در نمیاد». سوگل هم وقتی دید دارم گریه میکنم سریع منو بغل کرد و گفت: «اشکال نداره داداشی همه چی درست میشه، ایشالله یه خوبشو به زودی پیدا میکنی». وقتی منو بغل کرده بود بوی عطر تنش و بوی موهاش دیوونم کرد. هیچ وقت اینطوری نشده بودم. نمیدونم چرا اما بوی موهاش یه جوری منو حشری کرد. کیرم کم کم داشت سفت میشد که سریع خودم رو از بغلش کشیدم بیرون و گفتم: «حله آبجی تو برو من خوبم». سوگل شبیه آدمای برق گرفته، سرجاش یهو خشکش زد. متوجه نشد که داستان چیه واسه همین پرسید: «حمید چیزی شد». منم سریع خودم رو به اون راه زدم و گفتم: «گفتم که چیزی نشده، من خوب شدم، تو برو. الاناست که یکی بیادا». سوگل که از کار من سر درنیاورد بلند شد و رفت.
از اون شب همش فکرم فقط بوی تن سوگل بود. بهش فکر که میکردم حشری میشدم. این ماجرا یه جوری تو مخم رفت که واسه یه مدت به کل ماجرا مهسا رو تقریبا فراموش کرده بودم. نمیدونستم با این حسی که داشتم چیکار کنم. هیچ وقت به سوگل اینطوری فکر نکرده بودم. اما از اون شب به بعد فقط با نگاه هیز به سوگل نگاه میکردم. هر تایمی که پیدا میکردم، سینه ها و لپ های کونش رو دید میزدم. داشتم دیونه میشدم. یه تایمی گذشت. تو این مدت حتی سعی میکردم به پیامهایی که واسم می فرستاد کم محلی کنم، که شاید از سرم بپره ولی عوضش فقط بدتر و بدتر میشد. تا اینکه بالاخره یه روزی بهم پیام داد و گفت: «حمید چرا بعد از اون شب تو پارک رفتارت با من عوض شده؟». اولش طفره میرفتم و میگفتم که هیچی و از اینجور جواب ها تا اینکه گفت: «فکر میکنی متوجه نمیشم یه جور دیگه داری بهم نگاه میکنی؟». این حرفو که زد انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن رو سرم، خشکم زد. دیگه دل رو به دریا زدم و گفتم: «سوگل اون شب بوی تنت باعث شد، حسابی حشری بشم. بوی تنت دیوونم کرد و دیگه بجز تو نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم». یه چند دقیقه بعد از اینکه پیامم رو سین زد جواب نداد. ولی بعد از چند دقیقه دیدم یه پیام بلند داده که خیلی واست متاسفم و خیلی بچه بی حیایی هستی و از این حرفا. ولی من جواب دادم : «سوگل جون، دست خودم نیست. خیلی دوست دارم و از این حرفم هم پایین نمیام». این جمله من آخرین پیامی بود که من به سوگل دادم. یه دو هفته ای گذشت. تو تمام این مدت سوگل هم بهم فکر میکرد. این حرفو بعد ها خودش بهم گفت. ولی اون روزا من فکر میکردم که دیگه نمیخواد باهام حرف بزنه.
اوضاع به همین منوال گذشت تا اینکه یه پیام به گوشیم اومد. از طرف سوگل بود. نوشته بود که : «بابا مینا، تا ساعت 8 عصر خونه نیستن، اگه واقعا دوستم داری بیا و بهم ثابت کن». همین که این پیام رو دیدم خون با سرعت به مغزم هجوم آورد. نمیدونستم چیکار کنم. تا اینکه خودمو جمع و جور کردم و پیام دادم: «الان میام تا بهت ثابت کنم عزیزکم». سریع گوله کردم یه داروخونه و یه بسته کاندوم سه تایی گرفتم.
زنگ درو که زدم، سوگل در رو باز کرد. هزار جور فکر و خیال تو سرم بود. اصلا نمیدونستم قراره چیکار کنم. وارد خونه که شدم. سوگل با یه تاپ و یه شلوار راحتی جلو روم وایستاده بود. نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم. ولی از روی صورت اونم میشد تشخیص داد که اونم خجالت کشیده و یجورایی دو دله. منم با دیدن سوگل دو دل شدم ولی نمیتونستم این فرصت رو از دست بدم. موهای خرماییش رو دم اسبی بسته بود و خیلی مظلوم داشت بهم نگاه میکرد. خدایا این نگاهش چقدر منو حشری کرد. کیرم بلند شده بود و آب شهوت داشت ازم میچکید. خیلی آروم رفتم سمتش. صورتشو گرفتم و شروع کردم به بوسیدنش. لباش مزه توت فرنگی میداد. با زبونم سعی کردم لباش رو کنار بزنم به زبونش برسم. این حرکت حسابی حشریم کرده بود. اونم خوشش اومده بود محکم منو بغل کرده بود. آروم دستام رفت سمت کمرش و بعدشم لپ های کونش رو حسابی محکم چنگ زدم. با این حرکتم یه لحظه یه آه کوتاه کشید. صورتم رو از صورتش کشیدم عقب و یه لبخند زدم و گفتم: «از این کارا نکن خوشم میاد». یه لبخند از رو خجالت زد و گفت: «خیلی دیوونه ای». گفتم: «آره، دیوونه توام عسلم». یکم با کونش بازی کردم. منتظر بودم اونم یکم خیس بشه.
بعدش آروم دستم رو بردم سمت کمرش و آروم تاپ رو از تنش در آوردم. کش موهاشم باز کردم. بالا تنش لخت بود. سینه هاش تازه رشد کرده بودن. خدای من، این دختر چه موجودیه. این جمله ای بود که تو ذهنم داشت همش پلی میشد. دست انداخت دوباره رو کونش رو از زمین بلندش کردم. بردمش سمت تخت خودش. قلبش یه جوری داشت محکم می تپید که صداشو میتونستم با گوشام بشنوم. از شدت شهوت حتی داشت لباشم نبض میزد. آروم گذاشتمش روی تخت. وقتی کامل مطمئن شدم رو تخت راحته، آروم رفتم سمت سینه هاش. یکی از سینه هاشو گرفتم دهنم و نوک سینه دیگه اش رو داشتم با انگشتام فشار میدادم. از موهام چسبیده بود و یه ضرب داشت ناله میکرد. پاهاش میخواست خودش رو از دستم فرار کنه. یه لحظه پاهاش رو با دستم گرفتم. ولی پنجه هاش هنوز داشتن ورجه وورجه میکردن. سرش رو به پهلو داشت روی تخت فشار میداد. یه لحظه دیدم موهام رو محکم داره میکشه و بریده بریده میگه: «حمید جون دارم ارضا میشم». این حرفو که زد خودم رو، روی تن عرق کرده اش کشیدم، کنار گوشش و گفتم: «واسه من ارضا شو برگ گلم». این حرفو زدم و با کف دست یه ضربه از روی کس خیسش زدم. همینکه این ضربه رو زدم نتونست جلوی خودشو بگیره و یه جیغ خفه کشید و محکم ملافه های تخت رو سمت خودش کشید. منم فقط داشتم از گردنش میبوسیدم و پاهاش رو محکم با پاهام نگه داشته بودم تا زیاد تکون نخوره. نزدیک یه دقیقه، بدنش شوک میزد. منم محکم نگهش داشته بودم. بعد از لحظه آروم شد. تو اون لحظه به چشمای بسته اش خیره شده بودم. نمیدونم چی شده بود که اینقدر عمیق عاشقش شدم، شاید از روز اول باید عاشقش میشدم، شایدم از روز اول عاشقش بودم. چشماشو باز کرد و گفت: «چیه؟». آروم گفتم: «هیچی، خوشگلی نگات میکنم دیگه». خندید و گفت: «زیاد حرف نزن نوبت توئه». منو چرخوند. روی کمر روی تخت دراز کشیده بودم. نشست روی کیرم. با سینه های لختش از روی شلوار روی کیرم داشت خودش رو تکون میداد. کیرم کم مونده بود بترکه. متوجه شد. آروم رفت لای پام و شلوارم رو تا قوزک کشید پایین. داشتم نگاش میکردم گفت: «شما فقط ریلکس کن و به سقف خیره شو». یه لبخند زدم و گفتم: «چشم». همونطور که ازم خواسته بود به سقف خیره شده بودم. که یهو احساس کردم یه چیز لزج دور کیرم داره بالا و پایین میره. دست خودم نبود، یهو گفتم: «اوه». نگاه کردم به پایین. موهاش نمیذاشت ببینم چیکار میکنه. ولی خدایا، این دختر داشت شیره ام رو بیرون میکشید. آروم موهاش رو با دستام جمع کردم. در حالیکه کیرم تو دهنش بود، با اون چشمای سبزش داشت نگاهم میکرد. چشماشو که دیدم، تقریبا بلند گفتم: «الاناست که ارضا بشم». تا خواست صورتشو بکش کنار آب کیرم فواره زد تو صورتش. جیغ کشید: «حمید خیلی کثافتی». من که تازه ارضا شده بودم. لش داشتم میخندیدم. دیدم خودشو کشید رو تخت کنار من و با عصبانیت گفت: «به نظرت این خنده داره؟». صورتشو که دیدم ریسه رفتم: «آره خدایی، خیلی خنده داره». به خنده های من که نگاه کرد اونم خنده اش گرفت. کنار من روی تخت دراز کشیده بود. کاش هیچ وقت اون لحظه تموم نمیشد. دستم رو کردم تو جیب پیرهنم و کاندوم رو در آوردم و نشون سوگل دادم و گفتم: «خانم با این چیکار کنم». یه لحظه سرخ شد و گفت: «حمید من باکره ام ها». یکم موهامو خاروندم و گفتم: «راست میگی، ببخش».
یکم همونطوری دراز کشیده بودیم که گفت: «من یه ایده دارم». با تعجب نگاش کردم و گفتم: «چی؟». آروم شلوار راحتیش رو پایین کشید. آب تو دهنم راه افتاد. گفتم: «چه کونی داری خوشگلم». خندید گفت: «اون بالشو از کنار دستت بهم میدی؟». بالش رو بهش پاس دادم. سریع شلوارو یه گوشه پرت کرد. به شکم روی تخت دراز کشید و بالش رو زیر کصش گذاشت. کونش قمبل شد. من با اینکه تازه ارضا شده بودم دوباره سیخ کردم. گفت: «بیا، میتونی کیرتو بمالی به کونم». گفتم: «این چه کاریه، خوب از کون ترتیبتو میدم». گفت: «ولی دردم میاد». گفتم: «وازلین». خندید. گفت: «تو همون کشو اولیه است». سریع وازلین رو از تو کشو برداشتم و شروع کردم به چرب کردن سوراخ کونش. کونش یه جوری تنگ بود که به زور انگشتم توش فرو میرفت. میدیدم که با فرو کردن انگشتام داره به تخت چنگ میزنه. بهش گفتم: «عزیز میخوای بیخیال بشیم؟». خندید گفت: «ولش کن، تا اینجاش که اومدیم». کاندوم رو سر کیرم کشیدم. رفتم پشت کونش. آروم کیرم رو دور سوراخ کونش میمالیدم. سر کیرمو گرفتم و آروم تو کونش فشار دادم. ناله کشید. حشری شدم. یه ده دقیقه ای طول کشید تا کیرم تا آخر تو کونش فرو بره. داشتم کونش میذاشتم و اونم فقط ناله میکرد. به تخت داشت چنگ مینداخت. خم شدم روی کمرش و دستش رو گرفتم. محکم دستم رو فشار میداد. وقتی که نزدیک بود ارضا بشم. دستش رو ول کردم و محکم از دو تا لپ کونش گرفتم، تا میتونستم تقه میزدم. موهاش بالا و پایین میرفتن. پاهاش رو محکم به تخت میکوبید. داد زد: «زود تمومش کن دیگه نمیتونم». تا جایی ادامه دادم که محکم کمرش رو گرفتم و بالاخره ارضا شدم. کل بدنم شل شد. افتادم روش. داشت نفس نفس میزد. گفت: «دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنیم». محکم بغلش کردم و گفتم: «چشم عسل».
الان دوسال از اون ماجرا میگذره. چند وقتی هست که دیگه سوگل رو ندیدم. هیچ وقت اون چیزی که آدم میخواد نمیشه.

نوشته: حمید


👍 15
👎 6
39601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

943899
2023-08-24 00:11:32 +0330 +0330

(رابطمون یه روزه از هم نپاشید. روزی که گفت دیگه نمیخواد با من ادامه بده و با من آینده ای نداره، از هم پاشیدم)یعنی چی .
بنده خدابهت گفته اگر واقعا منودوست داری بهم ثابت کن ،بعدتومیری داروخانه باخریدن کاندم و کردن طرف میخای بهش ثابت کنی دوستش داری…باید میرفتی بهمراه بزرگترهای خودت و فامیلت خواستگاری طرف …واقعا ک …

2 ❤️

943903
2023-08-24 00:17:37 +0330 +0330

داداش ممد، داستان سکسیه دیگه زیاد سخت نگیر.

0 ❤️

943922
2023-08-24 01:12:44 +0330 +0330

شما عشقتونو با کاندوم سه تایی ثابت میکنید؟! 😁

3 ❤️

943949
2023-08-24 03:26:04 +0330 +0330

وقتی داره میگه دختره پیام داده گفته بابام ایناخونه نیستن تافلان ساعت،آیا منظورش رفتن به خواستگاری بوده یاخونه خالی؟بازبان بی زبانی گفته بیابکن احتمالا داغ کرده بود بعدکه خنک شد یادش افتاده چه کاری کرده.
به خودشما همچین موقعیتی پیش بیاد وچنین حرفی بزنن باخانواده میرین خونه خالی؟قطعا نه چون اگر بحث ازدواج بوده طوردیگه پیام میداده یاحداقل زمانی که خانواده اش خونه باشن.لطفاقبل ارسال نظر داستان روبخونید بعد.همه اش دنبال گرفتن ایراد وسوتی نویسنده نباشید که مثلا دیده بشید وکارشناس شاخ سایت بگن شماهستی.
خیلی از داستان ها ارزش نظردادن ندارن اما یه عده کاربه متن ندارن که فقط بایدنظربدن.
کسی که نویسنده نیست ممکنه درنوشتن فعل وفاعل هاوروایت هاروجابه جابنویسه این توی تایپ طولانی خطای عمومی هست که ممکنه واسه هرکسی پیش بیادوفقط یک نویسنده واقعی بلده کلماتوچطورمرتب ودقیق بچینه.پس کم لطفی نکنید.انتقادبیخودنکنید.خوشت نیومدمیشه بی حرف ازکنارش گذشت وتمام حتمانبایدکسی روخراب کرد بااین نظردادن ها اوضاع داستان ها هیچوقت بهترنمیشه.چون نظردهی گذاشتن تااگر داستانی ایرادداشت مخاطب بدون تحقیروتوهین ایراد فنی یااشکالاتشو بیان کنه هرکس که تواناییش رو داشت واون نویسنده اگرمیخواست دوباره بنویسه حتما استفاده میکرد.امامتاسفانه خیلی کم هستن انتقادصحیح اکثرافقط خوشمزه بازی لوس بازی و بدوبیراه گفتن بلدن.معلومه اونوقت اخرش چیه.

2 ❤️

943954
2023-08-24 05:21:06 +0330 +0330

کصپدر نه به اونی که دختره رفت و تو پاشیدی، نه به اینکه سوگل بغلت کرد و رییییییییدی!
تو از اونایی که با کیرت فکر می‌کنی، با تخمات عاشق میشی، ولی متاسفانه تهش با کف دستت رل میزنی؛ البته اگه کونت سالم بمونه!!!@
برو کیرم پس کله‌ت دیوث بی‌غیرت

1 ❤️

944017
2023-08-24 15:58:52 +0330 +0330

اسمش حمیده کون هم ن م

اتفاقا این حمید کون هم میده

0 ❤️

944032
2023-08-24 17:15:42 +0330 +0330

تا کسشعر هست زندگی باید کرد.چنان بهش ثابت کردی که کلا قطع رابطه کرد.حالا ببین چند روزم نتونسته درست راه بره…ممنون درس خوبی بود

0 ❤️




آخرین بازدیدها