خاطرات روستا و مدرسه (۳)

1401/09/24

...قسمت قبل

رفتم برای شام تو آشپز خونه و شام تدارک دیدم نزدیکهای غروب بود صدرا و سکینه در رو باز کردن و وارد خونه شد منم رفتم پیشوازشون و وسایلی که خرید کرده بودن از دستشون گرفتم و آوردم اتاق
صدرا با خوشحالی کفشاشو پوشید و سکینه هم مقداری آدوقه خریده بود گذاشت زمین و شروع کرد به گذاشتن تو کابینت .
من: خرید می رفتی چرا به من نگفتی منم خرید داشتم
س: زنگ می زدی هرچی لازم بود می خریدم
من: آقا مجید بعدداز رفتن شما اومده بود
تا اینو گفتم دستم رو گرفت کشید اتاق بغلی و در بست با کنجکاوی
س : خوب خوب تعریف کن
من: مثل اینکه میدونی ها چون نگفتی چکار داشت؟
س: تعریف کن دیگه دختر بگو ببینم چی گفت؟
من: اومد دم در وایستاد من تعارفش کردم اومد نشست اتاق اولش منن و من می کرد ولی به زور حرفشو زد
س: چی گفت ؟
من: بهم گفت به من علاقه داره و گفت میخواد با من ازدواج کنه؟
س: واقعا چه خووووب خب تو چی گفتی؟
من: گفتم جوابتو به سکینه می گم الان باید فکر کنم
س: آفرین خوب گفتی باید معطلش نگهداری دنبالت بکشی
من: من که جوابم مثبت نیست تو میگی باید دنبالم بشکشم؟
س: لوس بازی درنیار . آقا مجید مرد خوبیه خجالتی و آبرودار خوش قیافه از همه مهمتر پولدار و مایه دار چی می خوای پس؟
من: خوب اینطوره خودت چرا ازدواج نکردی باهاش
س: گفتم که من بدید بردارم نگاه می کنم اون برای صدرا عموهستش صدرا هیچ مردی رو قبول نمی کنه
من: چرا می خوای من زنش بشم
س: چون دوست دارم با اون خوشبخت میشی
من: من میدونم دوستش داری فقط ادای فداکارها رو در میاری
س : نه بخدا قبل از تو ازم خواستگاری کرد ولی من نخواستم در ثانی این من بودم که تورو بهش معرفی کردم با شیرینی اومده بود تورو ببینه و بمن زنگ زد گفت خیلی پسندیده
الانم که اومده بود با نقشه من بود که ما بریم بیرون و اون بیاد پیشنهاد بده فهمیدی
من : الان من چکار کنم
س: کار تو فقط ناز کردن و عاشق کردن مجیده همین البته با نقشه من پیش میریم
من : ببین سکینه من اگه زن اون بشم از شما جدا میشم
س: نه تازه به من صدرا نزدیکتر میشی تا آخر عمر پیش هم میمونیم
سکینه رو بغل کردم و سرمو گذاشتم رو شونش احساس کردم از همه بیشتر دوستش دارم
س: فردا میریم بازار کلی لباس مجلسی برات می خریم
من: پس فعلا جواب منو به آقا مجید نگو
س : خودت بهش میگی گلم هر وقت دوست داشتی
فردا آخر برج بود و من درسم رو تموم کردم پیامک واریز حقوقم اومد وای پول خوبی ریخته بود معوقات سال قبل و اضافه کاری دو ماه و حقوق آبان جمع شده بود و می تونستم کلی خرید کنم البته پس انداز دوسال قبلم هم داشتم
عصر با سکینه رفتیم شهر و یه پاساژ لوکس که لباسهای فانتزی و مجلسی می فروختن . یه فروشگاه با آوزیها و لباسها متنوع چشممون رو گرفت و رفتیم داخل .من دوسال بعد از فوت شوهرم لباسهای زیاد خوبی نداشتم تصمیم گرفتم کلا لباسهامو عوض کنم
چندتا قفسه و و آویز نگاه کردیم و من یکی یکی انتخاب می کردم و پیراهن . سارفون . دامن. کفش…
اونایی که تنگ و اندامی بود سکینه به من پیشنهاد میداد می گفت باسن تو بزرگه اندامی بیشتر بهت میاد
تقریبا یه جین تنوع لباس خریدم
حتی دو سه دست هم به زور برای سکینه به انتخاب خودش خریدیم و از انجا رفتیم یه فروشگاه ارزاق و کلی گوشت و حبوبات و شوینده و… خرید کردیم و غروب یه ماشین دربست گرفتیم اومدیم خونه
سکینه همش تو راه پول ارزاق و غیره رو می خواست بده که بهش گفتم اینا شیرینیه البته برای صدرا هم یک دست شلوار و کاپشن جین و مقداری لوازم تحریر خریدم
اومدیم خونه صدرا زودتر از ما اومده بود و ما یکی یکی لباسها رو پرو می کردیم و بهم نشون میدادیم
سکینه کلی از من تشکر کرد
س: واقعا منو صدرا رو شرمنده کردی المیرا جان
من: اون زحمتهایی که برام کشیدی یک در هزارش نیست گلم
صدرا: خاله المیرا من خیلی دوستت دارم ممنون که اینا رو برای من و مامانم خریدی کاش زن عمومم می شدی
من: وااا سکینه: بچه کی اینو گذاشت دهنت هاااا
صدرا : خودم دیدم عموم چطور به خاله المیرا نگاه می کرد
س: برو کارتونتو نگاه کن بتو این حرفها نیومده مشقاتو بنویس خاله المیرا بهش نگاه کنو بدو بینم بدووو
رفت اتاق اولی ما بهم نگاه کردم و زدیم زیر خنده
س: از فردا آقا مجید میخواد بیشتر ببینتت واسه همین وقتی در زد خودت درو براش بازکن و زیاد بهش توجه نکن ولی آرایش یادت نره
من و صدرا از مدرسه برمی گشتیم که یه ماشین شاسی بلند جلو مون ترمز کرد شیشه سمت شاگرد رو پایین آورد داخل ماشین تاریک بود ولی تو نگاه اول شناختم آقا مجید بود
م: خانم معلم من اومده بودم صدرا رو بیارم بفرمایین شما رو هم میرسونم من میرم خونه سکینه خانم
من: نه من مزاحم نمیشم شما با صدرا برید من پیاده میام
م: خواهش میکنم قصد جسارت ندارم
صدرا: خانم خواهش می کنم عموم آدم بدی نیستا
من: میدونم صدرا چشم اول تو سوار شو بعد من
قسمت صندلی عقب سوارشدیم در رو بستیم
آقا مجید آیینه داخل کابین رو بسمت من تنظیم کرد
و یه آهنگ ترکیه ای که مال ابراهیم تالیس بود باز کرد
یهو وسط راه کم مونده بود به یه نفر بزنه ترمز ناگهانی زد
صدرا: عمو جلوتو نگاه کن داشتی به یکی میزدی
من خندیدم صورتمو بست بیرون چرخوندم رسیدیم خونه پیاده شدیم و با صدرا وارد خونه شدیم و آقامجید که حین پیاده شدن منو مشایعت می کرد هنگام خداحافظی بهش نگاه کردم و ازش تشکر کردمو یه لبخند بهش زدم و اومدیم تو خونه اونم رفت
صدرا: سلام مامان عمو مجید مارو رسوند وسط راه به خاله المیرا نگاه می کرد کم مونده بود به یه نفر بزنه
س: وا مگه اون ظهرها تو تعمیرگاه برای نهار نمی موند چرا اومده بود دنیال تو؟
صدرا: تازه گفت برو نهارتو بخور میام دنبالت با هم بریم
سکینه: جلل الخالق
ما نهار رو خوردیم و چایی دو رو ریخته بودیم که در زده شد سکینه به صدرا گفت عموته برو زود حاضر شو خاله المیرا درو رو باز می کنه یه چشمک به من زد با لبخوانی بهم گفت برو عوض کن زود گرفتم چی میگه
سریع رفتم اتاق خودم یه ساپورت مشکی و سارفون مشکی یقه بازمو پوشیدم و یه شال زرد انداختم سرم سریع رفتم درو باز کردم داشتم نفس نفس می زدم در رو باز کردم آقا مجید بود با یه صدای لرزان
م: سلام المیرا خانم اولین بار بود اسم کوچیک منو صدا میزد
من: سلام شرمنده دیر در رو باز کردم داشتیم نهار می خوردیم
م: من شرمندم که مزاحم نهارتون شدم ببخسید اومدم دنبال صدرا بریم تعمیرگاه
من: صدرا داره حاضر میشه بفرمایید تو چایی حاضره چایی بخورید بعد تشریف ببرید
م: مزاحم نیست من: خیر این چه حرفیه
م: پس یا ااالله
وارد شدیم صدرا اومده بود که خارج بشه ازدستش گرفتم گفتم بیا عموت چایی بخوره بعد سکینه داشت سفره رو جمع می کرد
س: سلام مجید آقا نهاز زیاد داریم بفرما بشین نهار بکشم بعد برید
م: سلام آبجی سکینه نه ممنون الان نهار خوردم اگه میشه یه چایی بریزید دیره باید با صدرا بریم
سکینه به من اشاره کرد و من رفتم چایی ریختم و اوردم اول از همه به آقا مجید تعارف کردم و روبروش دولا شدم تا چایی برداره و زیر چشمی نگاش کردم
آقا مجیدم درحالی که دستش می لرزید و نگاه تو نگاه من گره خورده بود چایی رو برداشت ولی از دستش سر خورد افتاد رو سینی و همه چایی ها ریخت
م: وای شرمنده هول شدم
س: آقا مجید همه اولش هول میشن هردو خندیدن و من رفتم یه سینی دیگه ریختم آوردم
دوباره همون مدل تعارف و ایندفعه دودستی برداشت و من خندیدم آقا مجید زیر لب گفت چی چشمهای قشنگی داری
من: آروم گفتم مرسی و چایی ها رو به بقیه تعارف میکردم خدا خدا میکردم دوباره صدرا سوتی نده
صدرا: خاله المیرا یهو سکینه یه چشم غرره بهش رفت که صدرا زود ساکت شد اونا وقتی داشتن میرفتن من تا دم در بدرقشون کردم و رفتن
س: دیدی گفتم از این به بعد هروز میاد اینجا و احتمالا دو سه ساعت دیگه زنگ میزنه جواب رو میخواد
من: چی بهش میگی
س: عروس گلم عجله نکن فعلا گربه باید دنبال موش بدوه
همدیگه رو بغل کردیم و یه لب اساسی از هم گرفتیم من: من عاشق توام چطور عشقمو تقسیم کنم
س: منم همینطور ولی قرار نیست از هم جدا بشیم عصرها مال منی و شبها مال مجید خوبه؟
من: عالیه باز دوباره لب تو لب شدیم و رفتیم اتاق و …
یک ماه گذشت و هرروز آقا مجید میومد به بهانه صدرا منو دید می زد و منم انواع آرایشها و لباسهای اندامی و سکسیم هرروز بیشتر عاشق ترش می کردم البته خودمم دلبستش شده بودم و هرروز انتظارش رو می کشیدم
تا اینکه تو مدرسه زنگ تفریح تو اتاق همکارها بودم که یه زنگ ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم
سلام المیرا خانم من مجیدم خواستم خصوصی باهاتون صحبت کنم
من: ببخشید نشناختم آخه شماره شمارو نداشتم
م: یادم رفت بدم یه کم من گیجم اخه . شرمنده مزاحمتون شدم جوابتون رو به سکینه نگفتید هنوز؟
من: آقا مجید تو این مدت جوابمو فهمیدید
م: پس دوباره از سکینه می پرسم ولی خواستم بگم خیلی دوستتون دارم تو این یه ماه خواب خوراک ندارم
صداش پشت گوشی می لرزید مثل دفعه اول
من: شما لطف دارید و بزرگوارید
یه دوستت دارم گفت و قطع کرد
با خودم فکر کردم دیگه خیلی اذیتش می کنم باید با سکینه حرف بزنم
عصر تو خونه تماس مجید رو به سکینه گفتم بهم گفت الان بردار زنگ بزن باید از مادرم اجازه بگیرم
سکینه تا اینو گفت یهو اشکم در اومد که دوماه از خواهر و مادرم خبر نداشتم و درگیر خودم بودم
گفتم ممنون اینو راست گفتی سریع گوشی رو برداشتم و به آقا مجید زنگ زدم
م: سلام خوبی؟
من: آقا مجید سکینه خانم میخواد با شما حرف بزنه
دادم گوشی رو به سکینه: سلام مجید آقا خوبی
م: ممنون خوبم
س: آقا مجید اگه عجله نکید من و المیرا فردا میرم شهر … تا با مادر و خواهر المیرا صحبت کنیم تا ازشون اجازه بگیریم یه مشتولوخ هم باید به من بدی که نظر المیرا مثبته
بعد من صدای گوشی رو زم به بلندگو
م: وای خدایا شکرت هوووو … آبجی سکینه فردا میام دنبالتون با هم میریم پیش خانواده المیرا میخوام دستشون رو ببوسم و رسما خواستگاری کنم بهشون میگم اگه المیرا رو ندن خودمو می کشم
س: آقا مجید فردا نمیشه پنجشبه و جمعه المیرا کلاس نداره یعنی پس فردا قرار شد جمعه بریم
بعد خداحافظی کرد و قطع کرد هردو زدیم خنده هم از شادی و هم از حرفهای مجید آقا
تا جمعه مجید نیومد و من همش چشم براهش بودم و دوست داشتم اون در با سنگ زده بشه
جمعه ساعت ۸ صبح در زده شد و من صدرا بیدار شدیم سکینه هم که طبق معمول به گاوها رسیدگی می کرد سکینه دررو باز کرد و بعد در رو بست اومد تو اتاق
س: صدرا پاشو برو صورتتو بشور صدرا رفت حیاط
س: المیرا این مجید آقا مثل اینکه شب رو پشت در خوابیده اومده دنبالمون بریم شهر تو
من: صداش کن بیاد تو چرا درو بستی
س : آها بیاد با این وضع ببیندت موهای فر فری پخش و پلا و صورت ور رفته و بعد پشیمون بشه گفتم خوابه برو یه رنگ و لعاب بزن بخودت بگم بیاد صبحونه
رفتم صورتم رو شستم و جلو آیینه آرایش کردم و یه لباسی که تاحالا ندیده بود پوشیدم
خودم رفتم در رو باز کردم
من: ببخشید من جمعه ها معمولا زیاد می خوابم فکر نکردم زودتر میایین
مجید: شما ببخشید من فکر کردم آماده هستید واسه همینم زود اومدم
من: بیاید صبحونه بخوریم بعد بریم
م : چشم یاالله
یه کت و شلوار تازه پوشیده بود و این دفعه عطر ادکلون خوش بویی که زده بود حسابی هوش از سرم می برد
اومدیم اتاق و لبنیاتی که سکینه خام خودش تهیه کرده بود خوردیم و رفتیم اتاق دیگه و حاضر شدیم و راه افتادیم من به اصرار سکینه جلو نشستم و صدرا و سکینه عقب نشستن از روستا که خارج شدیم مجید دوباره یه آهنگ از تالیس گذاشت
من: آقا مجید شما می فهمید چی میگه؟
م: بله چون مادرمن اصالتا ترک بود و من خودم چندین بار ترکیه رفتم و زبونشون رو خوب میدونم
من: آهنگش خیلی جذابه ولی شعرهاش رو نمی دونم چی میگه مجید همزمان با آهنگ برای من خوند
م: سنی گوردوغوم زامان دیلیم ندن توتولور سنی گوردغوم زامان گوللر الیمده قورور
من: یعنی چی؟
م: تورو هروقت می بینم ربونم بند میاد و گلها تودستم پژمرده میشه درست حال روز منو میگه
من: منم همینطور؟
م: فدای همینطورت بشم
ظهر رسیدیم خونه قبلی ام تو شهر خاطره های بدم
من: اجازه بدید من اول به دیدن برم شما نیم ساعت دیگه بیایید تا
م: البته باهم بریم که ضایع میشه شما برو منم برم یه دسته گل بگیرم بیام
من و سکینه و صدرا پیاده شدیم مجید رفت
زنگ زدیم خواهر زادم در رو باز کرد یه داد زد
ماما ماما خاله المیرا اومده رفت تو ما هم داخل شدیم
مامانم و خواهرم الهام اومدن پیشواز و همدیگه رو بغل کردیم و من صدرا و سکینه رو معرفی کردم و وارد شدیم مادر و خواهرم خیلی شاکی بودن که چرا دوماهه به ما سر نمی زنی منم جریان شیفت صبح و عصر رو گفتم
و سکینه هم در مورد من خیلی تعریف می کرد و گفت برای امر خیر هم اومدیم و جریان مجید رو تعریف کرد
و گفت برای اجازه از شما و خواستگاری دخترتون اومدیم و اینکه داماد رفته با گل بیاد
مادرم و خواهرم که خیلی شوکه شده بودن یه لحظه سکوت کردن بعد مادرم گفت دخترم خودش عاقله اگه خودش بله بگه ما حرفی نداریم
زنگ صدا اومد و من گفتم آقا مجیده پست در و رفتم درو باز کردم وای یه سبد گل خریده بود از در وارد نمی شد با زحمت و کج کردن گل رو وارد اتاق کرد و بعداز حوالپرسی مودبانه کنار در نشست که به اصرار مادرم اومد پیش مادرم نشست مادرم در مورد کار و زنگی مجید پرسید و در مورد مهریه حرف زد و قرار شد ۱۱۴ سکه مهریه به توافق رسیدن و عصر قرار شد شوهر الهام هم بیاد بریم محضر
پایان قسمت سوم

ادامه...

نوشته: المیرا


👍 22
👎 11
55501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906760
2022-12-15 02:52:06 +0330 +0330

مرده رو حذف کن کیرم دهنت همون لز عاشقانش کن گوساله،اخه مجید چه جذابیتی داره.کیر صنم دهنت

2 ❤️

906762
2022-12-15 03:17:53 +0330 +0330

فقط میتونم بگم ک حیف داستان رو خرابش کردی حیف

3 ❤️

906766
2022-12-15 03:44:16 +0330 +0330

خوب نوشتی اما به جای یه داستان سکسی (که این سایت برای همینه) تبدیل شده به خاطرات زندگی. مطمئنم از کامنت دوستان متوجه شدی.
حالا یه مقدار تند صحبت کردن اما اینجا همین جوریه ، نباید ناراحت شد.
یه مقدار هم دقت کن در نوشتن کلمات ، شما به قول خودتون معلمی و از یک معلم این تعداد اشتباه املایی و نگارشی بعیده.
موفق باشید.

0 ❤️

906791
2022-12-15 08:56:11 +0330 +0330

سکسیش کم بود

1 ❤️

906820
2022-12-15 13:11:17 +0330 +0330

این قسمتش خیلی آبکی بود. یکم روش کار کن

0 ❤️

907285
2022-12-19 04:41:35 +0330 +0330

لایکت کردم… ولی از اینکه به اسبه خیانت کردی ازت دلخورم😂🐴

1 ❤️




آخرین بازدیدها