خیانت من یا تجاوز او

1402/07/12

سوئیچ رو چرخوندم استارت زد ولی روشن نشد یه بار دیگه، دوباره و بعد از 5، 6 استارت روشن شد و حرکت کردم ولی بوی بد بنزین با دوده داخل ماشین رو گرفته بود ماشین جون نداشت و حرکت کردن اش به زور بود فرمون رو چرخوندم و به کوچه بزرگتر وارد شدم یه 50، 60 متری که رفتم باید داخل خیابون اصلی میشدم و تا داخل خیابون شدم اول سایه مانند و بعد صدای بلند تصادف من رو به خودم آورد!!

از باشگاه در اومدم یه چند متری نرفته بودم که باز این پسره سمج پیداش شد ولی خودم رو به بی خیالی محض زدم و راه خودم رو پی گرفتم، حمید همون پسره مزاحم نزدیکتر شد و خیلی آهسته گفت مینا خانم لطفا یه بار برای همیشه بگید که برم گم شم ولی با زبان خودمون اینجوری که من همیشه بیام دنبالتون و شما انگار نه انگار آدمی نزدیکتون هست هیچ عکس العملی انجام ندید که نمیشه ولی من راه خودم رو میرفتم با صلابت با غرور و قیافه ای بشاش همراه با لبخندی که همیشه داشتم تا سر کوچه خودمون که رسیدم رسول (رفیق داداش بزرگم و یکی دیگه از پسرهای خاطر خواه من) تا حمید رو دید به سرعت طرف اون دوید و تا حمید تا به خودش بیاد باهم درگیر شدند ولی؛ من حتی به پشت سرم حتی نگاه کوچکی هم نکردم!! و به راه خودم ادامه دادم!!
تقریبا به مزاحم شدن متلک پرانی و دنبالم افتادن عادت داشتم با این که سنم زیاد نبود ولی از 12، 13 سالگی به این دردسرها عادت کرده بودم پدرم رو توی 3 سالگی از دست داده بودم چون پدرم معتاد هروئین بود یه‌روز رفت و دیگه زنده برنگشت از خودم بزرگتر دو تا برادر داشتم که یکیش 7 سال اش بود و اولی 11 سال اش و تا پدرم فوت کرد برادر بزرگم و مادرم مجبور شدند سر کار برند هر چند پدرم موقع زنده بودن اش هم زیاد برامون پدری نکرد ولی اسم اش برامون مایه امید بود و بعد از مرگ اش ما توی یه محله فقیر نشین کرج با پشتیبانی دایی ها و مادر و برادرم رشد میکردیم زیبایی که در من در حال شکل گیری بود به مادرم کشیده بودم ولی توی 12، 13 سالگی حس میکردم قدم نسبت به هیکل و فرم بدنم خیلی کوتاه هست بنابر این یکی از دایی هام که تکواندو کار بود مرا هم به باشگاه تکواندو برد و توی سانس خانمها ثبت نام کرد آخه میگفت تکواندو قد ات رو کشیده میکنه حالا کاری ندارم که بعد از 3 سال کار تکواندو قدم تکونی نمی‌خورد توی 16 سالگی قدم 150 بود و 43 ولی در همون موقع هم سینه هام پر و بسیار روبه بالا بودند و از 16 سالگی و بعد از نتیجه نگرفتن توی تکواندو سراغ ایروبیک رفتم و همون موقع ها یه پسری همیشه دنبالم میفتاد به اسم داود که شاگرد یه باتری ساز سر کوچمون بود با این که اوایل هیچ توجهی بهش نداشتم ولی کم کم مزاحمت‌ها و چهره لاتی که داشت عادی شد همیشه چه تابستون و چه زمستون شلوار شیش جیب و کاپشن و یا تیشرت مشکی اش نظر منو جلب می‌کرد توی یکی از روزها که از جلوی مغازه محل کار اش رد میشدم طبق معمول افتاد دنبالم و موقعی که میخواستم وارد خونه بشم برگشتم و با نیم رخم یه لبخند معنا داری بهش زدم و از درب کوچک خونه به داخل خزیدم بدنم یخ بسته بود یه لرزه مانند تموم وجودم رو گرفته بود آخه اولین بار بود بین این همه پسر که دیوانه بار خاطرخواه بودند به پسری لبخند عاشقانه زدم!
و این سر آغاز آشنایی من با داود شد!!
بعد از 5، 6 ماه پی بردم که وضعیت مالی خانواده داود از ما هم داغون تره طوری که خیلی از مواقع حتی توی جیب اش و کارت اش پول کرایه ماشین و یا خرید شارژ رو نداشت ولی من بدجور وابسته اش شده بودم و اگه دو روز داود رو نمی دیدم مثل دیوانه ها میشدم خیلی از مواقع پول شهریه باشگاه رو که دایی ام میداد به داود میدادم و یا موقع بیرون رفتن خرج میکردم و از دوستان متمولم قرض بدون برگشت می گرفتم و به باشگاه میدادم! تا این که یه روز از باشگاه به خونه اومدم مامانم زودتر از سر کار اومده بود گفت مینا جان یه دوش بگیر و کمی به خودت برس امشب قراره خواستگار بیاد شوکه شدم و گفتم به کی گفت به من خوب معلومه دیگه به تو بدو!
گفتم مامان این کارا چیه من قصد ازدواج ندارم فعلا و از همون موقع زاویه من و مامانم شروع شد با انواع خواستگارهایی که از گوشه و کنار و فامیل آشنا میومدند سر ناسازگاری داشتم با دایی هام با برادرام که دیگه هر دو معتاد حرفه ای شده بودند با مامانم با همه…
و تا این که به داود همه چیز رو گفتم و اونم با این که از نظر مالی صفر، صفر بود با مامان اش اومد خواستگاری و من هم انگار نه داود رو قبلا دیده ام جواب اوکی دادم مامانم که چشاش چهار تا شده بود به اتاق مهمونها رفت و گفت ما باید فکر کنیم و نتیجه رو میگیم و داود با مامان اش که فریبا نام داشت از خونه رفتند و من به محض خروج اونها از در خونه به مامانم گفتم چرا نگفتی که اوکیه مامانم سرم داد زد دختره عوضی ما رو مسخره خودت کردی بین این همه خواستگار ممتاز و عالی این پاپتی رو انتخاب کردی و به مامانم گفتم یا این پسره یا هیچ کس مامانم که از تناقض رفتارم دچارشوک و عصبانیت بود به تنگ کردن چشماش گفت با این پسره رابطه داری؟؟ و بی درنگ گفتم آره و دیوانه بار عاشق همیم مامانم بلند شد و رفت سراغ تلفن اش و به هردو داییم زنگ زد و اونا هم شب اومدن خونمون و بعد از کلی حرف و نصیحت و التماس من حرفم همون یه کلام داود بود تا این که دایی بزرگم برگشت و گفت ببین مینا یا ما یا اون پسره خودت بالغی انتخاب کن و بی درنگفتم اگه قرار به انتخاب باشه من داود رو انتخاب می‌کنم دایی ام مثل فنر از جاش بلند شد و گفت خوب آبجی این سوار خره شیطان شده و ما رو هم بهتره فراموش کنه و از اون روز زندگی توی خونه برام مثل جهنم شده بود داداشام هر دو باهام قهر بودند مامانم دیگه پولی نمی‌داد داییم شهریه باشگاه رو قطع کرد و من فقط مواقعی که با داود بودم احساس آرامش داشتم نمیدونم چرا این همه من وابسته این موجود شده بودم و بالاخره یه روز مامانم گفت مینا تصمیم گرفتی با این پسره باشی من گفتم مامان این پسره اسم داره و اسم اش هم داوده گفت مامان اش همون روزی که اومده بودند گفت ما هیچ پولی بابت پشتیبانی اش نداریم یعنی خودمون هم مستاجریم و همیشه هشتمو ن گرو نه مون هست. ولی من گفتم میدونم و تصمیم رو گرفته ام و مادرم مراسم کوچکی گرفت و با غرض و وام و فروش چند تیکه مثلا طلا جهیزه ای کوچک تهیه کرد و ما مثلا رفتیم سر زندگی مون!
از اون طرف وضعیت داود از منهم بغرنج تر و مصیبت آمیز تر بود با فروش اساس منزل خونه که من کار کرده ام و خریدم و با قرض از اوستا شو هزار جور این کلاه سر اینو. اون کلاه سر این مراسم کوچکی گرفت یه مراسم کوچکی گرفت و من مثلا عروس دامادی شدم که روز عروسی اش 17 هزار تومن پول توی جیب اش بود و من و مصیب عظما شروع به زندگی متاهلی کردیم ولی یک چیز به من انرژی میداد و اونهم فقط نام داود بود من دیوانه بار عاشق اش بودم و شب اولین سکسمون برام رویایی ترین روز و شب عمرم بود با این که مادر و سه خواهر داود هم مستاجر بودند و خونه شون یه آلونگ مانندی بود که یه اتاق بسیار کوچک پائین بود و یه اتاق درب و داغون تر بالا و ما قرار شد پائین مستقر باشیم و مامان اش و سه خواهراش بالا یعنی موقعی که مامان داود خرت و پرت های حاصل از متلا عروسی و شستشو و در حیاط بود ما یه متر اینورتر داخل اتاق سکس میکردیم!
سکسمون با در آوردن لباس اجاره ای عروسیم و خوابیدن و بوسه های داود به لبهام و گونه هام و سپس خوردن سینه هام (( سینه های من فوق العاده خوش فرم و نوکشون رو به بالاست یعنی چندین بار توی باشگاه دوستام از فرم سینه هام تعریف و تمجید کرده بودند حتی یه روزی مربی وقتی توضیح می‌داد این حرکت‌ها منجر به بزرگی و فرم مناسب باسن میشند یکی از بچه پرسید استاد برای بزرگی سینه چه حرکاتی خوبه و مربی هم به شوخی گفت اینو از مینا جعفری بپرسید که ممه هاش کلا بدنش رو گرفته و من با خجالت گفتم واااا استاد و مربی هم بلافاصله گفت راست میگم دیگه با قد 150 و وزن 45 این سنه های برزگ و توپر نوبره)) داود داشت نوک سینه هامو با لبش می‌گرفت و بعد کشش به بالا ول می‌کرد و بعضی موقع ها هم چند بوسی و زبونی به گردنم میزد و من فارغ از همه مشکلات عروسی و علیرغم خستگی طاغت فرسا در اوج لذت بودم داود لبش رو نزدیک گوشم کرد و به آهستگی گفت میخوام ببرمت بهشت و من چیزی نگفتم یعنی نمیدونستم چی باید بگم و برای من تعجب آور تر حرفها و حرکات سکسی داود بود چون توی این یک سالی که باهم بودیم اصلا بلد نبود چطوری با یه خانم حرف بزنه ولی امروز مثل یه مرد چندین ساله کهامیال جنسی زن اش رو میشناسه برخورد می‌کرد و این برام سئوال بود داود بعد از خوردن سینه هام که حسابی منو به اوج برده بود به سمت شکمم رفت و چندین بار بوسه های کوچکی کرد و تا این که از روی شرت طوری سفیدم که هنوز تنم بود چند بوسه برداشت و از روی شرت زبونش رو از شیار کسم به طرف بالا می‌آورد و بعد از این که این کار رو چندین بار انجام داد شرتم رو با انگشت اش کناری زد و زبونش رو که دیگه الان آب از کوسم مثل آبشار جاری بود داخل کوسم کرد و با زبونش چوچول کسم رو می‌خورد من در اوج لذت بودم و یه لحظه حس کردم دما و حرارت بدن بالا رفته و دقیقا از نقطه چوچولم کل بدنم رو لرزه گرفت و رعشه های تندی بدنم رو فرا گرفته بود من فقط دوست‌داشتن در همون اوج لذت دراز بکشم و از داود خواهش کردم چند لحضه ای بهم دست نزنه و بعد ایست چند ثانیه ای داود کیر اش رو با کسم تنظم کرد و از روی شیار و خیس کردن کیر اش با لزی و آب کسم آهسته کیرش رو فرستاد تو و یکی دو ثانیه ای صبر کرد و در حالی که من مجددا داشتم به سوی لذت دیگر آماده میشدم آهی کشید و روی من افتاد یعنی از لحظه ای که کیرش رو داخل کسم کرد و ارضا شدنش زیر یک دقیقه شد و من تازه لحضه سوزش خون پرده رو حس کردم و مثل کسی که در بلندی پرواز می‌کند به زمین افتادم و درد بدن و استخوان با هم شروع شد مطمئن هستم این درد به خاطر کیر داود نبود آخه کیرش توی حالت شق به 10، 11 سانت به زور می‌رسید و طبق اون چیزی که من توی فیلم‌ها و عکسها دیده بودم بسیار کوچکتر بود پس حتما درد اولین سکس بود به هر حال درد شیرینی بود داود از روم پائین افتاد و بغلم در حالی که دستش رو زیر سرم گذاشت رو به سقف دراز کشید با این که داود یه پسر 20 ساله بود ولی هیکلش مثل یه پسر 15 ساله بود قدی 167 و وزنی 65 کیلو ولی من کنارش احساس آرامش و امنیت میکردم در حالی که دستش زیر سرم بود گفتم داود؟؟؟؟ گفت جان! داود تو جدیدا کتاب میخونی؟ گفت نه گفتم پس این حرفهای عاشقانه و آماده کردن من برای لذت بردن رو از کجا یاد گرفتی؟؟ گفت صمد آقا یادم داد (صمد آقا استای داود بود) یه لحظه چشامو گرد کردم و گفتم یعنی همه این کارا رو از اون یاد گرفتی؟ آخه چطور خجالت نکشیدی دیگه روم نمیشه جلوی صمد آقا بیام آخه پسر تو چقد نادونی! و داود در حالی که خودش رو دوباره روی من می‌کشید گفت نادون خودتی یه مرد متاهل به یه مرد متاهل کم سابقه آموزش داده و تازه یادم افتاد که باید بریم حموم و حموم داخل حیاط بود و اینم یکی دیگه از مشکلات ما دو نفر شد چون در حموم دقیقا مماس به اتاق بالایی و استقرار سه آبجی و مادر داود!!

پایان قسمت اول

نوشته: مین aa

ادامه...


👍 16
👎 5
55501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951191
2023-10-04 23:37:53 +0330 +0330

دلم خاست
منم پایم اگه یه پسر هاات بیاد پیشم 💋

1 ❤️

951205
2023-10-05 00:17:24 +0330 +0330

جالب شد

0 ❤️

951209
2023-10-05 00:24:50 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود ولی واقعا درکش سخته

0 ❤️

951251
2023-10-05 06:43:13 +0330 +0330

۱۵۰ سانتی نگفتی چند سایز ممه هات ؟؟ معلوم بلدی بنویسی

0 ❤️

951265
2023-10-05 09:17:49 +0330 +0330

لایک

داستانت قشنگه ، ولی سعی نکن به هر قیمتی چند قسمتش کنی

کیفیت بهتر از کمیت هست

0 ❤️

951268
2023-10-05 10:58:18 +0330 +0330

من بعدازخوندن این کصشعرنامه دیگه اون ادم سابق نمی شم می خوام برم ازمغزم ام اری بگیرم

0 ❤️

953650
2023-10-21 00:33:44 +0330 +0330

خوب بود دمت گرم 👍👍👍👍

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها