اسم من رضا و۳۴ ساله هستم . خیلی جزئیات را نمیتونم عنوان کنم چون دوس ندارم کسی به شخصی بدبین بشه . با یکی از دوستان و هم رشته تحصیلی و یه سرمایه کم و بعد یه وام و هزار بدبختی یه شرکت تولید و پخش راه انداختیم . بخاطر قوانین دفتر شرکت را توی یه جای ارزونتر حاشیه شهر توی یه آپارتمان ۸۰ متری ثبت کردیم و خب به مرور نیرو کار اضافه کردیم و من و دوستم ممد که متاهل هم هست دیگه همه کارا را خودمون انجام میدادیم تا سر ماه ۲ ریالی تهش بمونه و گاهی راننده پخش و حسابدار و… همه کارا را تا جایی که امکان داشت انجام میدادیم . اصل ماجرا از این شد عمه من به اسم شهرزاد حدود ۴۰ ساله با شوهر خودش نساختن و کارشان به طلاق رسید . زیاد ما سر و کاری با عمه شهرزاد نداشتیم تا یه روز توی یه مراسم فوت فامیل منو عمه حرف زدیم و بهم گفت دنبال کار هست که زیاد سخت نباشه و یه سرمایه کمی هم داره و یه جورایی غیر مستقیم پیشنهاد کار داد و بعد مشورت با دوستم ممد و زنش که همش باید ازش اجازه میگرفت قرار شد عمه سرمایه بیاره و یه قسمتی از کار را تحویل بگیره و خب به طبع ما بیشتر پیشرفت میکردیم و کار تقسیم میشد . عمه شهرزاد یه زن تپل و سفید و هیکلی هست . رفتار و کاراش امروزی هست و یه جورایی بی خجالت و رله هست . گذشت و عمه شهرزاد اومد سر کار و با سرمایه ش یه ماشین حمل اضافه کردیم و حسابداری و کارا دفتری و… به عهده گرفت و من و ممد هر کار بلد بودیم و نیاز بود یادش دادیم که دیگه مجبور نباشیم همه وقت مون را توی شرکت باشیم . حدود ۴ ماه بعد اومدن عمه توی شرکت یه روز برای کاری دیگه تصادفی از اطراف شرکت حوالی بعدازظهر روز تعطیل رد میشدم و یه لحظه عمه شهرزاد را دیدم از ساختمان که محل شرکت اونجا بود اومد بیرون و عرض خیابون را طی کرد و رفت سوار ماشین بشه و یه لحظه ایستادم جلوتر ببینم چه خبره و دیدم به فاصله چند ثانیه بعد هم دوستم ممد را دیدم اومد از ساختمان شرکت بیرون و رفت سوار ماشین شد . بلوار به شکلی بود که درختچه های کاشته شده شهرداری مانع دید وسیع میشد و اون دوتا هم سریع محل را ترک کردن و سوار شدن و رفتن . من شک کردم چرا روز تعطیلی؟ چرا به من نگفتن ؟ و!!! دیگه شک کردم ولی حرفی نزدم چون هم پای شراکت هم دوستی و فامیلی و همه چیز وسط بود . دیگه مراقب بودم و متوجه شدم عمه و ممد شوخی هم دارن ولی جلو من ظاهر را حفظ میکنن . دیگه توی نخ هر دو شون بودم و سعی میکردم کنترل کنم رفت و آمد هر دو را و فهمیدم عمه و ممد شوخی دستی هم دارن و از کنار هم رد میشن و اگه فکر کنن من حواسم نیست دست به بدن هم میزنن . چند بار خواستم به روی هر دو بیارم که من میدونم شما با هم خیلی دوست شدین ولی گفتم دیوار حاشا بلنده و بهتره اگه مچ بگیرم چیزی باشه که نشه انکار کرد . میدونستم اگه بخوان کاری بکنن خارج ساعت کاری با هم اوکی میکنن و وقتی مطمئن باشن من نیستم و ممکن هم نیست بیام . چند بار نشونه گذاشتم که ببینم بعد
رفتن من برمیگردن محل دفتر شرکت یا نه و مراقب بودم ولی چیزی متوجه نشدم . حدس زدم روز های تعطیل میان شرکت و چند بار سر زدم ساعات مختلف و باز چیزی دستگیرم نشد . یه بار جمعه رفتم و دیدم ماشین ممد هست ولی ماشین عمه نیست . خواستم برم بالا توی شرکت ولی گفتم چون ماشین عمه نیست احتمالا یا تمام شده ماجرا یا هنوز شروع نشده ولی بعد چند دقیقه ممد اومد بیرون از ساختمان شرکت و قبل سوار شدن رفت توی یه پلاستیک تیره و یه چیزی انداخت توی ظرف مخصوص زباله شهرداری و سوار ماشین شد و رفت و من بعد رفتنش سر ظرف مخصوص جمع آوری زباله رفتم و هر جوری بود اون پلاستیک را در آوردم و دیدم چند تا دستمال کاغذی بود و فهمیدم کارشون تموم شده و دیر رسیدم . رفتم توی فکر و رفتم توی دفتر و قشنگ بوی دوتاشون و عطر شون میومد . خیلی گشتم و یه پتو و جعبه دستمال کاغذی توی کابینت ها آبدار خونه پیدا کردم و مشخص بود روی پتو کارشون را میکنن . خیلی فکر کردم که چطور سر بزنگاه و روی کار عمه را با ممد بگیرم و خیلی گشتم تا بالاخره رفتم توی کمد دیواری که تقریبا بی استفاده بود و مقداری وسیله اضافی داشتیم و زونکن بایگانی و دیدم خب اگه کسی اینجا بشینه بی سر صدا و اونا بیان و شروع کنن دقیق همون میشه که مچ بگیرم . سعی کردم وسایل داخل کمد دیواری آپارتمانی که دفتر شرکت بود را جوری بچینم که بشه داخلش نشست و پنهان شد . یه پیچ ها را از قفل کمد باز کردم و سعی کردم جوری تنظیم کنم بشه از داخل کمد بیرون را از سوراخ جای پیچ دید و مجبور شدم مقداری جای پیچ را بازتر کنم که بشه نگاه هم کرد ولی زیاد چیزی مشخص نبود . تقریبا قلق کار ممد و عمه اومده بود دستم که حوالی چه روز و چه ساعت هایی ممکنه بیان شرکت و دو سه بار اومدم شرکت و منتظر شدم ولی نیومدن و رفتم . پشت پنجره منتظر میموندم تا بیان تا بالاخره دفه چهارمی که رفتم یه روز تعطیل حدود ساعت ۴ عصر بود که ماشین ممد را دیدم توی خیابون ایستاد و گفتم امروز بالاخره مچ این دوتا را میگیرم. سریع رفتم توی کمد دیواری و گوشی خودم را سایلنت کردم و منتظر شدم تا ممد بیاد داخل و زمانی که اومد داخل سریع رفت آشپزخونه که آبدار خونه شده بود و پتو را و دستمال را برداشت آورد و مشخص بود داره وسایل را ردیف میکنه تا وقتی عمه شهرزاد اومد بزنه زمین و بکنتش . حدود ۴ دقه بعد عمه شهرزاد هم اومد و در را باز کرد . خواستم بپرم بیرون ولی گفتم بازم میتونن بگن نه و بزارم به جایی برسه که قابل انکار نباشه . وقتی عمه اومد داخل سریع با ممد دست و بغل شدن و لب دادن و صدای بوس و قربون صدقه شون میومد و شروع کردن حرف زدن که وای چه شود و وای چه هوس کردم و امروز از کون هم میخوام بکنمت و…اومدم برم بیرون ولی حرفای عمه منو متحیر کرد . حرفایی میزد که انگار ممد زن هست و عمه انگار مرد هست و عمه سراغ زن ممد را گرفت و حرفای سکسی زد که شاخ در آوردم . عمه به ممد گفت اون روزی که کیرت را کردی کونم بعدش دادی زنت بخوره ؟ ممد گفت آره میگفت کیرت تازگی چه خوشمزه تر شده و زنم را میخوام بیارم توی راه که بشه بیای خونه مون و سه تایی حال کنیم و … عمه شهرزاد مشخص بود سوار ممد هست و همه کاره عمه هست . از حرفاشون مشخص بود ممد یه جورایی زیر دست عمه شهرزاد هست توی این قضیه و ممد هم فقط چشم و چاپلوسی و التماس و… سعی کردم چیزی ببینم ولی نمیشد و صداشون میومد و لباس در آوردن و پتو را روی زمین جلوی میز انداخته بود ممد چون عمه بهش گفت خم میشم روی میز و بخورش و صدای التماس ممد در اومد و عمه هم بهش خط میداد که کون میخوای ممد جون باید زبونش بزنی و ممد هم چشم و التماس و مطمئن شدم که دیگه روی کار مشغولن و لخت هستن . تردید کردم برم جلو ممکنه کار و دوستی و فامیلی و همه به باد بره و یه جورایی هم دیدم عمه شهرزاد خودش استاد و سوار کاره و آخه چی بگم حالا که فهمیدم کی دنبال کی بوده و در واقع عمه با زرنگی ممد را تور کرده و داره باهاش حال میکنه و ممد هم از این هنر ها نداشت و زن ذلیل هم هست . صبر کردم و شاید ده دقیقه ممد برای عمه ساک زد و همه جای کوس کون عمه را لیس زد و صدای حرفاشون مشخص بود عمه لذت میبره و بعد روی پتو خوابیدن و عمه هم کیر ممد را خورد چند دقیقه و راجع به کیر شوهرش سابقش حرف زدن و عمه هم حرفایی میزد که مشخص بود شوهر بی هنری داشته و حریفش نبوده و عمه ازش سر بوده توی سکس و بعد عمه را خوابوند ممد و جرش داد . جوری تقه میزد که صدای برخورد تخماش به کوس عمه میومد و عمه هم حال میکرد . نیم ساعتی سکس کردن و عمه و ممد مشخص بود دوتایی تشنه هم هستن و همدیگه را دوست دارن . عمه با کردن ارضا نشد و باز ممد ساک زد واسش تا ارضا شد و بعد هم ممد از کون عمه را کرد و آبش را کون عمه شهرزاد ریخت و پا شدن تمیز کردن و جمع کردن و دستشویی و بعدش رفتن . از دلایل اینکه چرا من تصمیم عوض شد و نرفتم بزنم توی حالشون و چی شد در ادامه ماجرا خواهم نوشت . پیروز باشید …
نوشته: رضا
اشتباه نکن این ممد با مظلوم نمایی و کوس لیسی که داره فکر کنم به غیر عمه ات ی چند تا دیگه از زنهای فامیلتو می کنه
هم جاکشی کردی و هم کسکشی.
مواظب باش لو نری ک یارانهت قطع نکنن
اصلا راضی نبودم بخاطر چهار خط کسشعر چهار پنج ماه خودت رو کیر بقیه کنی که بیایی اینجا از هنر های عمه جانت تعریف کنی. شرمنده کردی
بنظرم محمدجان شمانمیخادخون راه بندازی وهمون طوربزارعمه خانوم سواررفیقت باشه وکوس بده چون داداش حقیقت توشماهم همچین خایه ای نمیبینم بتونی حرکتی کنی بزارحالشوببرن عمه مگه فامیل میشه آخه.
داستانت خیلی خیلی تخمی بود،حال آدمو بهم میزنید با این کصشعر ها