این یه داستان نیست بلکه یه خاطرس اینکه برای شما قابل باور باشه یا ن بستگی به خودتون داره چون خیلی اتفاقات تو زندگی آدما میفته که شما تجربش نکردید.
اگه آدم اخلاق مدار و پاکی هستید تو شهوانی چیکار میکنید؟ تشکر از اونایی که انتقادشون رو محترمانه بیان میکنن و دنبال تخلیه عقده هاشون نیستن.
امیدوارم با گفتن برخی جزئیات بتونم حس هارو کامل منتقل کنم تا بتونید با لحظات همذات پنداری کنید.
اسمم حسینه و این خاطره برمیگرده به چهار سال پیش و سنهارو طبق اون سال میگم.
۴۲ سالم بود خانمم فرشته چهار سالی ازم کوچیکتره و ۱۶سال بود که ازدواج کرده بودیم ثمره این ازدواج یه پسر ۱۴ سالس یه خواهر زن دارم که از خانمم شیش سال کوچیکتره پدر مادر زنم همین دو تا دختر رو داشتن تا اینکه تو میانسالی پسر دار میشن.
وقتی من رفتم خواستگاری زنم(سال۸۲) پسرشون آریا تقریبا ۵ ماهش بود.
رابطه من و خانمم همیشه صمیمی و خوب بود با گذشت زمان هم هیچوقت ازش سرد نشدم حتی یکبارم بهش خیانت نکردم.
۱۶اردیبهشت ۱۳۹۸ بود و ما داشتیم میرفتیم تولد آریا، خرید کیکو من و خانمم قبول کردیم.
از آریا بگم یه پسر ریز جثه با استایلی تقریبا لاغر و شخصیتی ساکت و مودب، به نسبت بقیه با من صمیمی تر بود ولی کلا اجتماعی نبود حتی با خواهرای خودشم کم صحبت میکرد و اکثر اوقات وقتی مهمون میرفت خونشون تو اتاقش بود.
رسیدیم خونه پدر زنم.
سلام کردیم و طبق معمول آریا تو اتاقش بود.
به باجناقم(مجید) نگاه کردم و گفتم از وقتی شما اومدید نیومده بیرون؟
مجید با حالت مسخره گفت چرا آقا ۵ دقیقه اومد سلام کرد و رفت.
شمع رو روشن کردیم و مادر خانمم رفت آریا رو صدا کرد.
همه دست زدیم و سعی کردیم جو رو شاد کنیم.
آریا از اتاق بیرون اومد و یه لبخند مصنوعی زد و تشکر کرد؛ وای ممنون دستتون درد نکنه که به یادم بودید و رفت رو مبل تکی نشست.
بعد از اینکه یه تیکه کیک خورد دوباره از همه تشکر کرد و رفت تو اتاقش.
تو راه برگشت به خونه بودیم نگاه فرشته کردم و آروم گفتم نمیخوای برادرتو ببری دکتر؟
فرشته جواب داد؛ بابام اینا بردنش مثل آدم نمیگه چشه این بچه از اولم مشکل داشت.
+باشه قبول دارم از اولم خیلی اجتماعی نبود ولی برادرت دو ماه پیش خودکشی ناموفق داشته و هیچ دلیلی هم برای کارش بهتون توضیح نمیده حتما یه مشکل جدی هست.
فرشته با اَبروش اشاره کرد که جلو سینا(پسرم) این حرفا رو نزنیم.
یه شب با زنم و پسرم میخواستیم شام بریم بیرون که من اصرار کردم باید بریم دنبال آریا و اونم ببریم.
زنم گفت مگه نمیدونی اون هیچ جا نمیاد.
+سوپرایزش میکنیم میریم جلو در مادرت اینا زنگ میزنیم میگیم بیاد پایین.
فرشته؛الکی این همه راهو بریم بگه نمیام ضد حال میشه.
+نگرانش نیستی؟ داره تو خونه افسرده میشه و بیرون در نمیاد هر روزم داره بدتر میشه.
فرشته؛وای حسین ولم کنا من ک نمیتونم به زور بهش بگم بیا تو جمع حتی جلسات روانشناسی رو هم دیگه نمیره پس خودش نمیخواد حالش خوب بشه.
+اون نیاز به کمک داره ولی نمیتونه بگه.
فرشته با کلافگی گفت باشه حسین هر کاری دلت میخواد بکن.
سمت خونه مادر خانمم حرکت کردیمو وقتی رسیدیم آیفونو زدم و به مادر خانمم گفتم به آریا بگو آماده شه بیاد پایین میخوایم شام بریم بیرون.
مادر خانمم گفت آخه پسرم خودتم میدونی این بیرون بیا نیست.
+بهش بگو اگ نیاد دیگ خونتون نمیام اینجوری حداقل میفهمم از اینکه مارو نمیبینه خوشحاله.
ده دقیقه ای گذشت در کمال تعجب در باز شد و آریا بیرون اومد، سوار ماشین شد؛
لبخندی زدم و گفتم به به بالاخره افتخار دادی با ما بیای بیرون.
از خجالت خندید و سرشو پایین انداخت.
تو رستوران هر وقت چشمم بهش میفتاد لبخند میزدمو اونم لبخند ریزی میزد.
موقع رسوندنش خدافظی گرمی کردیم و تو این چند ماه اخیر از دفعات نادری بود که خنده های آریا و فرشته رو با هم میدیدم.
یه شب مادر خانمم و باجناقم اینا رو دعوت کرده بودیم خونمون قبل شام سر یه موضوع الکی پدر خانمم و آریا بحثشون شد و آریا کلیدو برداشتو و گفت میرم خونه، پدر خانمم هم کنترلشو از دست داد و جلو جمع گفت هر جهنمی میخوای برو پسره عقب مونده این همه سال زحمتتو کشیدم بچه های مردم آرزوی چیزایی که برات فراهم کردمو داشتن از خوشی زیاد هار شدی.
این حرفش باعث شد آریا زود درو باز کنه و از خونه بزنه بیرون.
نگاه جمع کردم و گفتم میرم دنبالش میارمش.
تو کوچه دستشو گرفتمو و گفتم من از طرف بابات معذرت میخوام میدونم حرفش زشت بود ولی لطفا بیا خونه.
*مگه ندیدی چجوری مجید خندید مگه ندیدی چجوری جلو جمع تحقیر شدم نمیخوام برگردم الانم درخواست اسنپ دادم.
+باشه اصلا خودم میبرمت فکر کن اسنپم تازه تو راهم حرف میزنیم.
*نه مزاحمت نمیشم نمیخوام مهمونیت خراب بشه برو خونه.
مهمونی من با رفتن تو خراب میشه، ی دیقه وایسا ماشینو از پارکینگ بیرون بیارم بریم.
تازه حرکت کرده بودیم نگام کرد و آروم گفت ببخشید که من باعث شدم اینجوری بشه.
+تو خیلی مهربونی ولی نمیدونم چرا دیوار تنهایی رو دور خودت کشیدی.
*چیزهایی هست که هیچکس نمیتونه درکش کنه و آدم مجبوره تنهایی تحملش کنه.
+هی آریا مجبور نیستی تنهایی چیزی رو تحمل کنی لطفا بهم بگو چی شده چرا با خودت اینکارو میکنی.
*نمیتونم بگم آخه درکش سخته میدونم همه ازم متنفر میشن نمیخوام خانوادمو از دست بدم.
+یادته بچه بودی کاردستی هاتو میدادی من درست کنم؟ حتی نمیزاشتی بابات یا مجید درست کنه میگفتی فقط حسین بلده.
لبخندی رو لبش نشستو گفت آره آخه تو خیلی با حوصله درستشون میکردی.
+یادته موقع تاب بازی افتادی دندونت شکست؟ همش گریه میکردی بعد من بغلت کردم برات داستان گفتم تا برسیم بیمارستان آروم شدی؟
از حالت ناراحتی در اومده بود و خنده رو صورتش نشستو گفت برای همین چیزاس که نمیخوام بگم میخوام همیشه دوسم داشته باشید.
+با تمام این چیزا و شناختی که ازم داری به نظرت ازت متنفر میشم؟
*نمیدونم آخه درکش سخته براتون حقم دارید ولی قسم بخور اگ بهت بگم حتی اگ ازم متنفر شدی ولی به خانوادم چیزی نگی.
+هیچی باعث نمیشه که ازت متنفر بشم و هیچوقت کاری یا حرفی نمیزنم که تو رو از خانوادت دور کنه.
*اول اینو بگم که من اسفند پارسال خودکشی کردم و مسموم نشده بودم بابام اینا بهتون دروغ گفتن.
+میدونم ولی مادرت خواست ما جوری وانمود کنیم که تو خجالت نکشی.
دستمو رو شونش گذاشتم؛نمیخوای بگی مشکلت چیه؟
تو چشمام نگاه کرد و گفت جون هرکی دوس داری به هیچکس نگو.
+لطفا این فکرارو دربارم نکن به جون سینا عین یه راز بین خودمون میمونه.
ماشینو زدم کنار که راحت به حرفاش گوش کنم.
نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت؛ ببین حق داری ازم متنفر باشی ولی من نمیخوام اینجوری باشم دست خودم نیست.
حرفی نمیزدم و منتظر بودم حرفاشو ادامه بده.
*خب بقیه پسرا راجب دخترا رویا میبینن یا راجب دخترا از اون فکرا میکنن ولی من اینجوری نیستم من راجب مردا رویا میبینم.
لبخند رو صورتم بود و وقتی صورتشو بالا آورد منتظر واکنش من بود.
*البته من از همه مردا خوشم نمیادا فقط از بعضی هاشون مثلا مردونه و پرمو و اینجوری دیگه.
آب دهنشو قورت داد و تو چشمام نگاه کرد.
+خب دیدی ازت متنفر نشدم اینکه همجنسگرا باشی هیچ اشکالی نداره اینکه صلاح میدونی به خانوادت چیزی نگی بازم میل خودته ولی بدون تو کار اشتباهی نکردی و کاملا نرمالی.
سرشو گذاشت رو زانوهاشو و دستاشو دور سرش حلقه کرد، یهو زد زیر گریه.
از آرنجش گرفتم و صورتشو بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم؛هی آریا لازم نیست خجالت بکشی تو کار اشتباهی نکردی.
تو بغلم گرفتمش و سرشو نوازش میکردم بعد از چند دقیقه گریش قطع شد و با خجالت پوست لبشو میکند و بهم نگاه میکرد؛باورم نمیشد این چیزا رو بدونی ولی قول دادیا به هیچکس نمیگی.
+دیدی الکی تو خودت ریخته بودی، گفتم به جون بچم به کسی نمیگم.
*آخه الان فکر میکنی من با هر پسری دوستم یعنی باهاش کاری میکنم بخدا من اصلا تا حالا کاری نکردم بعدشم اصلا همسن خودمو دوست ندارم.
+من همچین فکری راجبت نمیکنم فقط مراقب خودت باش و لازمم نیست به هر کسی این موضوع رو بگی.
سرشو به نشونه تایید تکون داد.
بهش گفتم بریم خونه حالا یا باز میخوای برگردی خونتون؟
*نه بریم شام بخوریم خیلی گشنمه و خندید.
+چشم رفیق قدیمی من، دستور شما اجرا میشه.
لبخند رو صورتشو بود و با خوشحالی نگاهم میکرد.
اونشب گذشت تا چند روز بعد آریا خودش تنها اومد خونمون،
فرشته رفته بود آرایشگاه و پسرم هم با رفیقاش بیرون بود.
براش میوه شستمو کنارش نشستم.
+چخبر خوبی؟چقدر کار خوبی کردی اومدی هر وقت حوصلت سر رفت بیا بهمون سر بزن.
استرس تو صداش موج میزد و گفت راستی فرشته کی میاد از کی رفته آرایشگاه؟
+الاناس که برسه، سینا هم چند ساعتی میشه که رفته، چیه حوصلت سر رفته؟
*نه اصلا، اومدم تو رو ببینم دلم برات تنگ شده بود.
+ای جونم چ برادر زن با معرفتی دارم من.
طاقتش سر اومده بود یهو بغلم کرد و سرشو رو سینم فشار میداد.
دست رو موهاش کشیدمو سرشو بالا آورد با لبخند نگام کرد؛ خیلی باحالیا.
تو چشماش شهوت رو میشد دید.
دست رو صورتش کشیدم و دوباره سرشو رو سینم گذاشتم و سرشو بوسیدم.
دست به بازوم میکشید که یهو صدای باز شدن قفل درو که شنید ازم فاصله گرفت و الکی شروع کرد به پوست کندن سیب.
فرشته اومد با تعجب گفت عه آریا کی اومدی؟
*فکر کردم خونه ای، ببخشيد بدون خبر اومدم.
فرشته جواب داد: قربونت بشم داداش خوشگلم هر وقت دلت خواست بیا.
خدا کنه همیشه بدون خبر بیای فقط حالت خوب باشه.
بعد شام آریا اسنپ گرفتو رفت.
من هیچوقت کوچکترین فکر جنسی راجب آریا نداشتم، چند بار تو دوران نوجوانی و سربازی پسر کرده بودم ولی یه جورایی از سر فشار جنسی بود و کلا به پسرا حس نداشتم شایدم خودمو نمیخواستم تو شرایطش قرار بدم.
بعد از اونشب آریا کم کم ازم فاصله گرفت و هر بار که سعی میکردم باهاش صمیمی تر رفتار کنم واکنش منفی نشون میداد.
آبان ماه بود و خانمم می خواست با دوستاش چند روز بره مسافرت مجردی و از شانس پسرم هم میخواست بره خونه مادرم.
شنبه عصر بود زنم تو اتاق داشت وسایلشو داخل چمدون میذاشت یهو آیفون خونمون زنگ خورد.
صدام کرد حسین بیین کیه، درو زدم و گفتم برادرته.
با تعجب گفت وا مطمئنی؟
آریا وارد خونه شد و با لبخند سلام کرد.
از فرشته پرسید جایی میری مگه؟
فرشته جواب داد آره مگه بهت نگفتم میرم کیش؟
*ن فقط گفتی سینا میره خونه مادرشوهرم.
فرشته با کلافگی جواب داد آره راست میگی به مامان گفتم میرم فکر کردم بهت گفته.
*نه نگفته ولی ببخشيد من نمیدونستم وگرنه مزاحم نمیشدم.
فرشته؛مزاحم نیستی داداش گلم فقط حوصلت سر میره دیگه با حسین تنهایی.
+اتفاقا خوب شد اومد، منم تنهام شام رو میمونی با من میخوری.
فرشته؛ آره حسین هم تنها حوصلش سر میره.
آریا لبخند رضایتی زد و گفت باشه ممنون.
سوار ماشین شدیم تا زنمو برسونم تا فرودگاه مهرآباد.
تو راه از آینه جلو،صندلی عقب و نگاه میکردم و متوجه لبخند های آریا میشدم.
از بس ترافیک بود تا برگرديم شب شد.
پیتزا رو گرفتم و رفتیم خونه، موقع غذا خوردن آریا همش بهم نگاه میکرد وقتی هم بهش نگاه میکردم نگاهشو میدزدید.
رفتم اتاق لباسامو در آوردم به آریا گفتم بیا تو هم از شلوارک های سینا بپوش راحت بشینی.
*ن دیگه من برم مزاحمت نمیشم.
+کجا میخوای بری؟ منم تنهام شب بمون همینجا.
*مگه سینا نمیاد؟
+ن شب میمونه خونه مادرم.
یکم مِن مِن کرد و گفت باشه به مامانم زنگ میزنم میگم شب میمونم.
ماهواره رو روشن کردمو و مشغول نگاه کردن فیلم بودم آریا هم کنارم نشسته بود و قایمکی وقتی حواسم نبود بهم زل میزد.
سر حرفو خودش باز کرد.
*ممنون که اون رازمو به کسی نگفتی.
خودمو زدم به کوچه علی چپ: کدوم راز؟
یکم خجالت زده بود: همون که گفتم به دخترا حس ندارمو اینا.
+آها، گفتم که خیالت راحت باشه.
*ی چیزی بگم؟
+جونم عزیزم بگو.
*تو علاوه بر مهربون بودنت کلا هیکلت و قیافت هم قشنگه.
+تو لطف داری بهم عزیزم.
نوشته: حسین
غیر یک غلط املایی که همزاد رو اشتباه نوشتی باید گفت که قلم خوبی داری
ممنون وقت گذاشتی و ادامه بده
(اگه آدم اخلاق مدار و پاکی هستید تو شهوانی چیکار میکنید) دوست عزیز مفهوممخالف حرفت اینه که آدمای ناپاک توی شهواتی هستن ؟ من به اخلاق انسانی مقید هستم اخلاق قرار داد اجتماعیه که بنا هنجار جوامع مختلف قابل تغییره . بقول امانوئل کانت اگه میخوای یه امری اخلاقی یا غیر اخلاقی قلم داد کنی ببین اگه این عمل به خودت یا نزدیکات انجاممیشد ناراحت میشیدی یا نه . در هر صورت یه اتفاقی بین دونفر میفته اگه هر دو راشصی باشند و کسی از غلفت مخاطب اون رو به رضایت وانداشته باشه و فریبکاری در کار نباشه نوش جون هر دو طرف
خب توام کیر آریا رو باید ساک میزدی آبشو میخوردی تا کامل لذت ببره!
خیلی داستان خوبی بود حسین جان. ممنونم ازت.
حس ها رو کاملا درک کردم. کاملا با آریا همذات پنداری کردم. من خودم گی هستم و اتفاقا دقیقا نسبت به یکی از شوهرخواهرهام چنین حسی رو داشتم ولی من برخلاف آریا این شانس رو نداشتم که کسی بهم توجه کنه و یک آدم مهربون بتونه به موقع دردم رو بفهمه.
خب نمیخوام از بُعد اخلاقی قضاوت کنم این داستان رو. خودتم یه جا اشاره کردی که شاید کار درستی نکردی. ولی وقتی خودم رو جای آریا و نیاز شدید و ترس ها و محدودیت های عذاب آورش میذارم که حتی باعث شده بود دست به خودکشی بزنه، با خودم فکر میکنم تو با اینکار به زندگی یک آدم دیگه که شاید بتونه در ابعاد دیگش موفق باشه گرما و امید تازه ای بخشیدی. اما از طرف دیگه به فرشته که فکر میکنم می بینم خب این واقعا یک خیانت خیلی بد در حق اونه. اما اگر ماجرا طوری پیش بره که فرشته هیچ وقت نفهمه و به زندگی زناشوییتون آسیبی وارد نشه، آیا این حتی به نفع فرشته هم نیست؟ هم برادرش رو همیشه داره و از دست نمیده و هم زندگی خودش پا بر جاست. به هرحال آریا قطعا هیچ وقت نمیتونه جای فرشته رو برای حسین که یک مرد دگرجنسگراست و از فرشته صاحب فرزند شده، بگیره و حتما خودش هم دنبال چنین چیزی نیست. بنابراین اگرچه قضاوت کردن در این مورد واقعا سخته اما من شخصا خوشحالم که ماجرا به این شکل پیش رفت و آریا هم تونست کمی از فشارها و محرومیت هایی که روش بود رو اینطوری جبران کنه.
حالا بماند که صحنه پردازی و ادبیات نوشتاری داستان هم قابل قبول بود و این کمک کرد که واقعی بودنش رو بیشتر باور کنم.
فقط اینکه بالاش به نظرم به جای دسته بندی بیغیرتی باید گی رو درج می کردید. چون بیغیرتی خاصی توی این داستان اتفاق نیفتاده بود. یک رابطه پنهانی و خیانت آمیز اتفاق افتاد اما بیغیرتی نبود.
چه ربطی به دوست داشتن زنت داشت برادر زنت کونی بود و ساکر دادی دهنش خورد و لدت برد
لجن تو داستان و گنده گوزیتو بکن بزار مخاطب هرطور دوست داره قضاوت کنه با کردن برادرزنت زنت بهت حرامه بده ملت بکننش
david1975 هنوز در بند این مزخرفات آخوندا هستی شما؟ اینا چرت و پرت های آخوندهاست که میگن با کردن برادرزنش ، زنش بهش حرام میشه!!! کدوم خری به جز پامنبری های خنگ آخوندها، این چرت و پرت ها رو باور میکنه؟ شاید به لحاظ اصول اخلاقی رابطه اش با برادرزنش از اونجایی که خیانت به زنش محسوب میشه نادرست بوده باشه، ولی اینکه زنش بهش حرام میشه چرت و پرتی بیش نیست. شما هم اگر خیلی به چرت و پرت های آخوندها باور داری، اصلا بهتره توی سایت شهوانی نگردی چون از نظر اونا همینم فعل حرام محسوب میشه.
اولین باره از ی داستان گی خوشم اومد. فقط برچسبهایی ک زدی روی داستان خیلی بیربط بودن
خدا خیرت بده، ادم باید هميشه دل دیگرانو شاد کنه و دست خیر داشته باشه. کونی که به منزل رواست به مسحد حرامه
قشنگ بود