الماس (۲)

1402/02/12

...قسمت قبل

بالاخره از حموم اومد بیرون. حوله رو دور کمرش پیچیده بود و بدنش تا حدودی نمناک بود.
قبلا زیاد بدنشو دیده بودم و هر بارم برام تازگی داشت.
اومد رو به رو نشستو پاشو انداخت روی اون یکی پاش.
قهوه شو برداشتو خورد. نمیدونستم چی باید بگم. اونم صحبتی نمیکرد.
اونقدری میخواستمش که میتونستم چندراند دیگه هم باهاش سکس کنم، اما احسان بدنش ضعیفتر بود، شب سختیم گذرونده بود. باید کم کم میرفت خونه.

_میشه اینجوری نگام نکنی؟
+(با خنده) چجوری؟
_انگار میخوای با نگات آدمو قورت بدی.
+خب واقعا دوست دارم قورتت بدم.
_منم میخوام بیشتر باهات باشم، اما همین الانشم دیر کردم. باید برم خونه.

رسوندمش خونشون.
تاشب فقط فکرم پیشش بود. مثل گرگی شده بودم که بوی خون به مشامش خورده بود. باید کارمو تموم میکردم.
باید سکسمو باهاش کامل میکردم.
دیگه دووم نیاوردمو تلگرام پیام دادم. یکم بعد انلاین شد.

+سلام.
_سلام.
+بهتری؟ اتفاقای دیشبو فراموش کردی؟
_فکر نمیکردم انقدر راحت فراموش کنم. اما کاری که با هم کردیم انگار معجزه کرد.
+اوهوم، چقدر خوب شد که پیشقدم شدی. وگرنه من اصلا نمیتونستم!
_راستش خیلی احساسی شده بودم. کنترلمو از دست دادم.
+حق داشتی. منم وقتی دیدم داری گریه میکنی دنیا رو سرم خراب شد. هیچوقت فکر نمیکردم یهو یکی انقدر برام مهم بشه.
_ همیشه به منو آریا لطف داشتی.
+فردا صبح میام دنبالت، بریم یدوری بزنیم. تو چت نمیتونم راحت صحبت کنم.
_اتفاقا من تو چت راحتترم. وقتی پیشتم یکم خجالت میکشم ازت. امروزم اومدم خونه از کاری که کردم تقریبا پشیمون شده بودم. اما وقتی یکم گذشت اون حس پشیمونی رفت.
+طبیعیه. یکم بگذره اوکی میشی نگران نباش. صبح ده میام.
_اوکی منتظرتم.

تصمیم گرفتم دست خالی نرم دنبالش. بازارو زیرو رو کردمو بهترین دستکش دروازه بانی که موجود بودو براش گرفتم.

شب هر طور شده خوابیدمو صبح رفتم چندتا کوچه پایینتر از خونشون تکست دادم و اومد، سلام احوالپرسی کرد.
رفتیم یه پارک بزرگو خلوت تا راحتتر صحبت کنیم باهم.
پارک عملا خلوت بود، به جز بعضیا که واس ورزش اومده بودن کسی نبود.
روی یه صندلی سمت آبنما نشستیم.

+شب خوب خوابیدی؟
_شروع خوبیه واس باز کردن سر صحبت.
+اره بدک نیست.
_نه راستش، خیلی ذهنم درگیر بود.
+درگیر چی؟
_حسین تو همجنسگرایی؟
+راستش تا قبل از اشنایی با تو بهش حتی فکرم نکرده بودم.
_پس نیستی. فقط هوس کردی.
+گفتم بهش فکر نکرده بودم. شاید بایسشکوال بودمو خودم نمیدونستم.
اینکه از یه سکسی که کاملم نبود با تو انقدر لذت بردم اینکه انقدر دوست دارم ثابت نمیکنه به همجنسمم گرایش دارم؟
_راستش نه. من خودم علاقم به دختراس. از اول همینجوری بودم.
‏+اونوقت به نظرت فیس من شبیه دختراست؟لب من دخترونه بود؟
‏_من دیروز به یه تکیه گاه نیاز داشتم حسین. توهم درست اونجا بودی. البته یه دلیل مهم دیگه هم داشت.
‏+چه دلیلی؟الان میخوای بگی از کاری که دیشب کردیم پشیمونی؟ من اون لحظه ای که داشتی ارضا میشدی خوب دیدم. دیدم که چقدر داشتی لذت میبردی. کسی که همجنسگرا نیست از مفعول بودن نمیتونه لذت ببره احسان.
‏_نمیدونم. شاید هرکس دیگه ای جای من بودم همونطوری میشد. از کجا معلوم شاید همه استریتا از سکس با همجنسم لذت ببرن.
‏+اوکی ولی اون فقط سکس نبود. علاقه هم بود. دیروز ما تو موقعیتی نبودیم که تحریک شده باشیم. تو از روی علاقه منو بوسیدی. منم از روی علاقه بوده که ادامه دادم.
‏_تورو نمیدونم، اما من فکر میکنم علاقم بهت مصنوعی باشه. همش بهم تلقین شده.
‏+یعنی چی؟این مزخرفا چیه احسان از کی تلقین شده؟
‏_آریا. این فکرارو اون تو کله من انداخت.
‏ هیچوقت دنبال دختر نبود. رفتارش معمولی نبود. کم کم فهمیدم همجنسگراست. بعد از اون روز مسابقه که بغلش کردیو بوسیدیش بهم حسشو گفت و اعتراف کرد که روت کراشه. توی این چندماه فقط از خوبیای تو میگفت. مدام از بدنت حرف میزد اینکه اخرین آرزوش اینه باهات باشه.
‏میترسید دوست دختر داشته باشی. بهت حسشو نمیگفت چون فکر میکرد چندشت میشه و دیگه باهامون حرف نمیزنی.

کاملا گیج شده بودم. واقعا آریا منو دوست داشت؟تموم این مدت؟
از طرفی واقعا خوشحال شدم. از یک طرف نباید این حس خوشحالیموخیلی بروز میدادم. چون حال احسان خوب نبود.
ممکن بود از اینکه بفهمه آریا رو از خودشم بیشتر میخوام احساس بدی کنه. آریا و احسان جفتشون دوست داشتنی بودن. نمیخواستم یکیشونو از دست بدم.

+اصلا آریا هر حسی داشته باشه احسان. این به تو چه ربطی داره؟
_من فکر میکنم فقط با حرفای آریا تحریک شدم. یجورایی متقاعدم کرد که تو واس منم جذابی.
دیشب اصلا از شدت این فکرا خوابم نبرد. بین دوراهی موندم. حسین، نمیدونم واقعا دوست دارمو میخوام باهات باشم یا این حسم دروغه.

صداش آروم تر شده بودو معلوم بود بغض کرده. سرشو انداخته بود پایین و صحبت میکرد.
بهش نزدیک شدم، سرشو گرفتم تو بغلم. دیگه رسما گریش گرفت. با ترکیدن بغضش گفت:

_مهمترین نگرانیم اینه که آریا یوقت نفهمه دیروز چیکار کردیم. خیلی ادم مغروریه و واقعا دوسِت داره. میترسم اگه بفهمه از من بدش بیاد. دوست ندارم آریا رو به هیچ قیمتی از دست بدم حسین. دیشب خیلی فکر کردم و به هیچ نتیجه ای نرسیدم. بنظر تو باید چیکار کنم؟ مثل اینکه بین تو و آریا باید یکیو انتخاب کنم.
+خب کدوممونو انتخاب میکنی؟
_مشکل اینه که نمیتونم هیچکدومتونو از دست بدم.

صدای گریونش ناراحتم کرده بود. سرشو اوردم بالا، اشکاشو با پشت انگشت اشارم پاک کردم و تو صورتش نگاه کردم.

+ببین عزیزم؛ لازم نیست حتما یکیمونو انتخاب کنی.
با آریا حرف میزنیم. راستشو میگیم. مطمئن باش اگه باهاش روراست باشی اونم درکت میکنه.
فقط کافیه همین حرفایی که بمن زدیو به اونم بزنی.
_نمیتونم حسین، اینو ازم نخواه. اگه باهام دعوا کنه و بزاره بره چی. اونطوری فکر میکنه تورو ازش دزدیدم.
+اصلا خودم باهاش صحبت میکنم. همین امشب.
راستش منم از آریا خوشم میاد. بهش میگم تو از علاقش به من مطلعم کردیو اصرار کردی که باهات رابطه داشته باشم. حتما خوشحالم میشه. بعد کم کم احساس تورم بهش میگم.
تو نمیخواد نگران باشی.
_واقعا نمیدونم کار درست چیه.
+کار درست همینه که گفتم عزیز دلم. میدونی که چقدر برام مهمی؟به هیچ وجه نمیزارم دوستت ولت کنه. نگران نباش.

اونروز یکم احسانو چرخوندم ناهار خوردیمو رسوندمش خونه. کارای باشگاهو تحویل بچه ها داده بودمو بهشون قول پاداش دادم.
به آریا زنگ زدم، خواهش کردم شب بیاد پیشم اونم گفت خانوادش نیستنو تنهاست و راحت قبول کرد.
چند وقتی بود آریا از یه مدل کفشی که دوست داشت بخره میگفت که اسمش آل استار کانورس بود. تونستم تو پاساژای شمال تهران سایز پاشو پیدا کنم.

نزدیکای غروب بود. دوش گرفتم به خودم رسیدم یه تیشرتو شلوارک پوشیدم. عطر تلخی زدم. و نشستم تا بیاد.

وقتی رسیدو از در اومد تو یبار دیگ محو زیبایی هاش شدم. تو این مدت موهاشو بلند کرده بود و پشت سرش میبست. بخشیشونم از جلو میریخت روی صورتش. یه شلوارو تیشرت تمام مشکی پوشیده بود. روشم یه پیرهن پشمی طوسی با دکمه های باز که آستیناشو داده بود بالا.

_سلام مربی خوبی؟ به احسان زنگ زدم گوشیشو برنداشت اینجا نیست؟
+سلام عزیزم نه، به اون نگفتم بیاد.
_آمممم؛ میتونم بیام تو؟

انقدر مشغول نگاه کردنش شده بودم که یادم رفت بیارمش داخل.
اومد تو درو بستم. داشت پیرهنشو در میاورد که دیدم تیشرتش رکابیه و استین حلقه ای که بازو های سفیدش بینهایت باهاش خودنمایی میکرد.
کارتون کفششو براش اوردم‌.

+این مال توعه. لطفا بازش کن‌‌.

بدون حرفی ازم گرفتو در جعبش رو باز کرد. وقتی نگاهش به کفشا افتاد چشماش برق زدو درشت شد. یه لبخند قشنگی روی صورتش افتادو به من نگاه کرد.
بدون در اوردن کفشا و نگاه کردنشون جعبه رو گزاشت روی میز و اومد بغلم و سفت دستاشو دورم گره زد.
منم بغلش کردمو یه دستمو روی گودی کمر و دست چپمو پشت گردنش گزاشتم.
طفلی آریا اینهمه وقت منو دوس داشته و بهم نگفته؟ پس رفتارا و بغل های ناگهانیش اتفاقی نبوده.
ازم جدا شد، آروم گفت مرسی و رفت با ذوق کفشارو باز کردو پوشید. یکم جلوم راه رفتو با خنده پرسید:

_ بهم میاد؟

دیگه نتونستم تحمل کنم. دستم میلرزید!
استرس شدیدی داشتم. حرفایی که میخواستم برای شروع بهش بزنمو کامل فراموش کردم. رفتم رو به روش و تو چشمای متعجبش نگاه کردم. با جفت دستام موهاشو از جلوی صورتش زدم کنار، دست چپمو گزاشتم پشت سرش.
با دست راستم چونشو بالا کشیدم و به لبه صورتیش که دیگه اثری از لبخند توشون نبود نگاهی انداختم.
نفسمو حبس کردمو چشمامو بستم.

پس آریای ما اینهمه وقت رژ لب میزده و ما خبر نداشتیم! لبش بینهایت نرم بود و رُژش مزه ی خوبو ملایمی میداد.
به اندازه ی ده ثانیه لب پایینشو کمی میک زدم و بعد ول کردم. بازهم اسیر چشم هاش شدم که از تعجب توی بزرگترین حالت خودشون بودن.
‏یکبار دیگه هم لبمو روی لباش گزاشتم کمی بوسیدمو بازم به چشمهاش نگاه کردم. همونقدر متعجب، با این تفاوت که اینبار اشک دورشون حلقه زده و دارندبهم نگاه میکنن.

+دوست دارم آریا؛ تو این چندماه این حرفم تو گلوم گیر کرده بود. تا اینکه امرو…

نزاشت حرفم تموم شه و اینبار اون لباشو گزاشت روی لب هام. از احسان حرفه ای تر بود و کاملا از زبونش استفاده میکرد. به اندازه یک دقیقه فقط همو بوسیدیم. ازم جدا شد.

_منم دوست دارم.

تیشرتمو در اوردم. احسان گفته بود بیشتر از خودم بدنمو میخواد! چیزی که منم میدونستم و تو این چندماه ازش مطمئن بودم.
روی مبل نشستم. اومد روی پاهام نشستو پاهاش انداخت دورم.
شروع کرد به خوردن و بوسیدن سینم و با دستاش کل بدنمو لمس میکرد.
با اشتها کارشو انجام میدادو دوست داشتم بزارم ادامه بده اما منم تشنه بدنش بودم!
سرشو از خودم جدا کردم، رکابیشو از پایین بالا کشیدمو در اوردم. آریا با اون بدن بی نقصو پوست سفیدی که حتی یک خال روش نبود کمتر از ده سانت باهام فاصله داشتو روی پاهام نشسته بود.
دستشو گرفتمو به سمت اتاق بردمش. پرتش کردم روی تختو دکمه های شلوارشو باز کردم.
شلوارشو جوری در اوردم که کفشاش همچنان تو پاش بود.
انتخاب بین بالا تنه و پاهاش سخت ترین دوراهی بود که تا اون لحظه توش قرار گرفته بودم.
بالاخره تصمیممو گرفتم!
دستامو بردم زیر بغلشو سفت نگه داشتم.
شروع کردم به خوردن سینه هاش. آریا با اینکارم صدای اه کشیدناش در اومد و سعی میکرد سرمو عقب بکشه. شاید قلقلکش اومده بود شایدم داشت لذت میبرد.
بعد حدود دو دقیقه پوست صاف و سفید سینه ی آریا پر شده بود از کبودی جای چنگ و رد قرمز.
دستاشو بردم بالا همونکارو با بازو و سرشونش انجام دادم.
آریا هم اه میکشید و دیگه خبری از مقاومتش نبود، معلوم بود داره لذت میبره و با دستش سرمو فشار میداد.
عادت نداشت عطر بزنه و بوی خوش بدنش سکسی ترین رایحه ای بود که میتونستم حس کنم که باعث شده بود میلم به لیسیدن و چشیدن پوستش چند برابر بشه.
برامدگی کیرش از زیر شرت خودنمایی میکرد و معلوم بود اونم به این کارم راضیه.
شکمشو بوسیدم و آروم شرتشو کشیدم پایین. کیر صورتیش تو شق ترین حالت ممکن بود.
کیرشو تو دستم گرفتم دوتا لیس که زدم آبش با فشار اومدو روی شکمش ریخت. به صورتش نگاه کردم چشماشو محکم بسته بود و چیزی نمیگفت.
دستمال اوردم و شکمشو پاک کردم.
رفتم سر وقت پاهاش، ساق پاشو کمی با دستم ماساژ دادم و چندتا گاز ریز گرفتم.
سعی میکردم کارمو آروم و با حوصله انجام بدم چون تازه ارضا شده بود و باید حالش سرجاش میومد.
ران های سفیدو براق پاش که اثری حتی از یه لکه روشون نبودو نوازش کردم. رونش از بغیه بدنش حساس تر بودو با نوازش و ماساژم پاشو تکون میداد و سعی میکرد دستمو پس بزنه. یه گاز نسبتا محکم از داخل رانش گرفتم که آریا اخی بلندی گفت و جای دندونام روش موند.
همون کاری که با سینه و بازوش کردمو با رونش هم انجام دادم. کیرش دوباره سیخ شده بود. آه های سکسی و ریزی میکشید که مهر تاییدی بر لذت بردنش از اون کارهای نسبتا خشنی که من با پاش کردم بود.
سمت هر قسمتی از بدنش که میرفتم پوستش از سفید به قرمز کبود شده با چندتا جای چنگ و دندون تبدیل میشد.
انگار هرچی توی این چندماه اشناییم باهاش تحریکم کرده بود رو جمع کرده بودم و یکجا داشتم روی بدن بیگناهش پیاده میکردم.
دیگه نوبت خصوصی ترین بخش بدنش بود.
رفتم سمت صورتش.
عرق کرده بود، موهاش خیس شده بود و نفس های عمیق میکشید.

+عزیزم خیلی اذیت شدی؟دست من نیست. بدنت پوستو اندام بی نقصت اصلا نمیزاره بتونم خودمو کنترل کنم.
_خیلیم لذت بردم. من خشن بیشتر دوس دارم. لطفا ادامه بده.
+اجازه میدی برم سمت پشتت؟
_(لبخند کوچیکی زد)اوهوم.

از پشت زانوهاش گرفتم کمی بردم بالا و پاهاشو از هم باز کردم. سوراخ تنگو سفیدش رو بالاخره دیدم. زبونمو در اوردم و نوکشو گزاشتم روش.
با برخورد زبونم با سوراخش بدنش تکونی خوردو آهی کشید که مجابم کرد بدون تلف کردن حتی یک ثانیه و یکنفس بیوفتم به لیس زدن سوراخش.
ناله های آریا سکسی ترین صدایی بود که اون لحظه میتونستم بشنوم که البته با هربار فرستادن زبون من توی کونش بلندتر هم میشد.
پاشنه پاهاشو از روی شونم دور کمرم اندخته بودو تا جایی که میتونست فشار میداد. کمرشو هم از شدت لذت بالا میبرد و فقط ناله میکرد.
بعد از حدود پنج تا ده دقیقه ادامه دادن فشار پاهاش روی کمرم کمتر شد اما همچنان صدای ناله هاش میومد. زبونمو اوردم سمت خایش تا تا بتونم چهرشم ببینم.
چشماشو بسته بودو بخاطر اینکه از سر لذت لبشو با دندون فشار داده بود گوشَش یکم خونی شده بود.
‏دست راستشو اورد روی کیرش شروع کرد به جق زدن. با صدای لرزون و خستش خواهش کرد که ادامه بدم.
‏دیدن آریا تو اون حالتِ خسته و هات دیوانم کرد. نفسی گرفتم و با شدت بیشتری شروع کردم به لیسیدن کونش.
‏ بعد حدود دو دیقه پاهای احسان شروع به لرزش کرد. نالش تا حدودی شبیه به جیغ شدو بعد چند ثانیه ساکت شد. پاهاش از روی کمرم افتادو بدن بی جونش بدون حرکت روی تخت آروم گرفت.
‏برای بار دوم ارضا شد.
‏فکر کردن به اینکه فقط با دستو دهن تونستم همچین لذتیرو براش ترتیب بدم بهترین حس ممکنو بهم میداد.
‏نگاهی بهش انداختم؛ صورت و بدنش کاملا از عرق مرطوب شده بود. و جای کبودی هاش تضاد خوشگلیو با پوست سفیدش ایجاد کرده بود.
‏چشماشو بسته بودو آروم نفس میکشید.
‏با دستمال دستو بدنشو تمیز کردم. کشیدمش سمت بالشت. دستمو بردم زیر گردنش و با نوک انگشتام روی سینش میکشیدم.
‏بعد چند دقیقه ای که نفسی گرفت با صدای آروم گفت:

_ببخشید،خیلی لذت بخش بودو دست خودم نبود. الان بیا تورو ارضا کنیم.
+با لذت بردن تو منم لذت میبرم. خیلی خسته شدی، با خیال راحت بخواب.

از روی دستم به آرومی بلند شد.
اومد روی من به شکم دراز کشید جوری که کیرش روی کیر من که حالت نیم خواب گرفته بود قرار گرفت. پاهاشو دو طرف بدنم انداختو کمی سینمو بوسید.

_نمیتونم اینطوری ولت کنم. باید توهم ارضا بشی این چه حرفیه که میرنی اخه؟
+عشقم یه نگاه به خودت بکن، دیگه توانی برات نمونده.
_میدونی چند وقته منتظر این لحظه بودم؟تو خیلی بهم لذت دادی. الان نوبت منه.(و دستشو از روی شلوارکم گزاشت روی کیرم.)

ول کن نبود. و البته منم تو اوج حشریت خودم بودم. بلند شدم سرشو گرفتمو لبشو بوسیدم.
بغلش کردم بردمش تو حموم. گزاشتمش تو وان و آبو باز کردم. خودم اومدم تو اشپزخونه یه لیموناد براش درست کردم. به کیرمم اسپری تاخیری زدم.

لیمونادو دادم بهش تا بخوره. شلوارک و شورتمو در اوردم. کیر نیم خیزم افتاد بیرون و برای اولین بار چشمش به کیرم خورد، یه نگاهی کردو لیمونادشو تا اخر خورد.

دستشو گرفتمو بلندش کردم. خودمم رفتم توی وان و آریارم نشوندم تو بغلم.

بدنم کاملا داشت بدنشو لمس میکرد. کیرم به پشت کمرش میخورد. تکیه دادم و اونم به بدن من تکیه داد.
یه دستمو گزاشتم رو شکمش و با دست راستم سینه چپشو گرفتم. اونم دستامو گرفت.
حالا دیگه کاملا تو بغلم بود. آب ولرم توی وان حسابی جفتمونو آروم کرد.

+عشقم، تاحالا از پشت رابطه داشتی؟
_من با هیچکس هیج رابطه ای نداشتم. اما در حد یه انگشت چندبار…(و ادامه نداد.)
+الان اماده ای سکس کاملو با من تجربه کنی؟
_خیلی دوس دارم، اما یکم از دردش میترسم.
+نگران نباش عزیزم. من حواسم بهت هست. البته سعی میکنم حواسم باشه، بدنت انقدری سکسیه که گاهی کنترل خودمو از دست میدم. ببین با پوست قشنگت چیکار کردم؟
_اونقدر دردم، شیرینیه سکسه دیگه مگه نه؟
+اوهوم. توهم پسر قوی ای هستی.

موقعیت خوبی بود تا باز هم گردنشو ببوسم.
حدود یک ربع توی همون حالت توی وان حموم بودیم.
دیگه تحملم داشت تموم میشد. یه حسی شیطانی بهم میگفت همونجا کارمو بکنم و خودمو راحت کنم که به خودم اومدم و فهمیدم دیگه این ارضا نشدنم زیادی طول کشیده.
از وان بیرون اومدم بهش گفتم تا خودشو تمیز کنه منم حوله میارم.

بعد از اینکه خودشو با حوله خشک کردو یکم با سشوار خیسیه موهاشو گرفت. انداختمش روی تخت و یکم سوراخشو خوردم. ژل لوبریکانت رو اوردم روی انگشت کوچیکم ریختم و گزاشتم دم سوراخ کونش.
کیرش رو چرب کردم، با دست مخالفم گرفتمشو مالیدم.
بازهم کیرش داشت بلند میشد! انگشتمو به آرومی فشار دادم تو. به اندازه ناخونم که رفت نگه داشتم. نگاهی به صورتش انداختم. چشماشو بسته بود و یکم اخم کرده بود.
انگشتمو چند سانت فشار دادم، در اوردم، بازم چرب کردمو یکبار دیگه فرستادم تو.
یکم که گزشت با یه حرکت ملایم انگشتم رو تا اخر فرستادم تو که اینبار صدای آریا در اومدو اخ بلندی گفت و خودشو سفت کرد. انگشتم رو به آرومی تا نصفه بیرون کشیدم کمی ژل ریختمو بازهم تا اخر فرستادم. اینبار صدای آریا شبیه دفعه قبلی نبود، معلوم بود این نالش از سر درده.
چند دقیقه ای که گذشت انگشتمو بیرون کشیدمو انگشت وسطمرو چرب کردم و اهسته کردم تو. صدای آریا در اومده بود. دندوناشو به هم فشار میدادو بلند نفس میکشید.

خیلی دوست داشتم تا جای ممکن حوصله به خرج بدم برای باز کردنش اما دیگه نمیتونستم واسه کردنش صبر کنم. پس تا جایی که میشد سریع انگشتامو جا میدادم.

کم کم انگشت وسطمو عقبو جلو کردم. تقریبا جا باز کرده بود. بدنش هم بخاطر دوبار ارضا شدن و موندن توی وان شُل شده بود.
انگشتمو در اوردم. روی انگشت اشارمم ژل ریختم، انگشت اشاره و وسطمو به هم چسبوندم، گزاشتم دم سوراخش و آروم فرستادم تو. همزمان با دست چپمم براش جغ میزدم.
دیگه خبری از ناله نبودو داشت داد میزد. آخ های بلند میگفتو بدنشو سفت میکرد.
انگشتام تا اخر توی کونش بودن و کیرش نیمه راست بود.
یکم که گذشت شروع کردم انگشتامو عقبو جلو کردن و چند دقیقه ادامه دادم.
انگشتامو بیرون اوردم، روی کیرم کاندوم کشیدم و توی سوراخ آریا بازم ژل ریختم.
لبمو بردم سمت گوشش و گفتم: عزیزم دیگه صبرم تموم شده. پسر قوی ای هستی، میدونم که تحمل میکنی.
آب از دهنم میچکید. کیرم بسکه شق شده بودو ارضا نشده بودم درد میکرد. تو حالت نرمال نبودم.
از پشت زانوش گرفتمو پاهاشو انداختم روی شونم‌.
کفشش هنوز تو پاش بودو دوست نداشتم درش بیارم.
روش خیز برداشتم و دستمو گزاشتم روی بازوش.
کیرمو تنظیم کردم روی سوراخش. میخواستم آروم بفرستم تو که شهوت به علاقم نسبت بهش غلبه کردو با یه حرکت تا اخر فرستادم توی کونش.
بلافاصله جیغ بلندی کشید، سعی کرد از زیرم فرار کنه که با دستمام نزاشتم. یکم تقلا کرد بعد که دید زورش بهم نمیرسه گریش در اومد. بلند اه میکشید، روی بازو و کمرم چنگ مینداختو اشک میریخت.
‏کمرشو بالا میووردو به تخت میزد. با دیدن اشکاش ته دلم خالی شد اما فشاری که کون تنگش به کیرم میاورد چنان لذتی بهم میداد که به سختی جلوی خودمو واسه تلمبه زدن میگرفتم‌.
‏پنج دقیقه توی همون حالت نگه داشتم. دیگه تقلا نمیکردو نمیخواست از زیر دستم فرار کنه. گریش بند اومدو نفس نفس میزد. ناله ی آرومی میکرد.

+ببخشید آریا، خیلی درد کشیدی.

سرشو به نشونه ی تایید تکون داد اما جوابی نداد. دیگه خبری از نالش نبود. کیرمو تا نصفه و به آرومی بیرون کشیدم روش ژل ریختمو کردم تو. دوباره صدای آریا در اومد.
تلمبه هامو به آروم ترین شکل ممکن شروع کردم، طولی نکشید که کمی سرعت بهش دادم. آریا آه میکشید روی بازوهام چنگ مینداخت که دیگه بازوهام زخم شده بودن.

کیرمو بیرون کشیدم و چربش کردم. خودم خوابیدم روی تخت و بهش گفتم بشینه روش.
پاهاش انداخت دو طرفم و خیلی آروم نشست روی کیرم.
تا اخر که رفت توش دستشو برد سمت کیرش و آروم واسه خودش جق زد.
دستامو گزاشتم روی پهلوشو کمکش کردم بالا و پایین شه.
میگفت تو این حالت دردش کمتره.
سرعت بالا و پایین شدنشو زیاد کردو خودشم سریع تر جق میزد. حدود پنج دقیقه تو همین حالت بودیم که دیگه افتاد روم لبمو بوسیدو گفت: پاهام خسته شده. دیگه نمیتونم.
بلند شدم از تخت پایین اومدم.
از پاهاش گرفتمو کشیدم سمت خودم، زانوهاشو گزاشتم روی زمین.
تو حالت داگی قرارش دادم جوری که بالا تنش روی تخت بود، زانوهاش و ساق پاش پایین و روی زمین بود.
کمرشو فشار دادم تو، خودش فهمیدو کونشو کمی بالا اوردو گودی کمرشو تا میتونست زیاد کرد. کمی سوراخشو چرب کردم. یه چک محکم زدم روی کونش. از دوطرف پهلوهاش گرفتمو کیرمو تا اخر کردم تو کونش.
بازهم یه جیغ بلندی کشید.
.
.
کونش جا باز کرده بود. کمی به تلمبه هام سرعت دادم. درد آریا کم شده بود، به نظر میرسید کمی لذت هم میبره.
با دست راستش جق میزد با دست چپ روتختیو تو انگشتاش گرفته بود.
صورتشو گزاشته بود رو تختو اه های سکسی و هماهنگ با تلمبه های من میکشید.
دیدن آریا توی اون حالت، لمس کردن کون سفیدِ کبود شدش اونطور ناله کردنو جق زدنش و تنگیه کونش منو به اوج شهوت رسونده بود.
پهلو های بدون چربیشو تا جایی که میتونستم محکم فشار دادم و تلمبه هامو سریعترو قدرتی تر کردم.
با هر تلمبم آریا رو هم به سمت خودم میکشیدمو بدنمون محکم به هم کوبیده میشد.
با این کارم بازهم آریا دردش بیشتر شدو از صداش فهمیدم گریش گرفته.
بعد از حدود پنج دقیقه پوست زانوهام بخاطر روی زمین بودنو جنس زمخت فرش اتاق میسوخت که زره ای واسم مهم نبود اما یه لحظه یاد آریا افتادم که حتما چون زیر من بودو تحت فشار بود، خیلی بیشتر زانوش میسوزه.
تلمبه هامو متوقف کردم.
برش گردوندم دیدم رو کاندوم یکم خونی شده و پوست زانوهاش آسیب دیده بودو شدیدا قرمز شده بود. اما با این حال کیرش تو سفت ترین حالت بود و با دستش میمالیدش.

انداختمش روی تخت و بازهم پاهاشو گزاشتم روی شونم و شروع کردم.
بازهم آریا ناله هاش بلند شدو با دستش که رگ هاش زده بود بیرون و معلوم بود خسته شده جق میزد.
بالاخره با یه اه کشدار ارضا شدو کونش با اومدن ابش به کیرم فشار میاورد. البته اینبار فقط در حد چند قطره بودن.
تلمبه هامو تا میتونستم سریع کردم. دو دقیقه بعد منم ارضا شدم.
دیگه هیچ انرژی واسم نمونده بود.
افتادم روی تخت. میخواستم لب آریارو ببوسم که دیدم نا نداره حتی لب بگیره.
دستمال اوردم و بدنشو پاک کردم. خیلی خسته بودو دیگه نمیتونست دوش بگیره. ساعترو نگاه کردم، نزدیکای نه بود.
بغلش خوابیدم نزدیک نیم ساعت بعد باباش زنگ زد و پرسید کجاست.
آریا که تازه از خواب بیدار شده بود به تابلو ترین شکل ممکن با یه صدای خسته گفت خونه دوستممو میام الان.
تازه به خودش اومده بود.
قرار بود خونوادش شب نیان که با بدشانسی ما برنامشونو عوض کرده بودن.
کمکش کردم خودشو مرتب کنه. دستو صورتشو شستو موهاشو سشوار کشید.
لباساشو پوشید.
خیلی بیحال بود. سه بار ارضا شده بودو شدیدا خسته بود.
رسوندمش خونشون. شب انلاین نشد.
فردا ظهر زنگ زد گفت دیشب شام خورده خوابیده و تازه بیدار شده.
قرار شد ساک ورزشیشو برداره و به بهونه باشگاه بیاد تا بریم بیرون.
اومدم دم در باشگاه، بهش گفتم کجا بریم که گفت حوصله بیرون رفتن ندارم بریم خونه خودت.
رفتیم خونه یکم ازش پذیرایی کردمو نشستم بغلش:

+دیشب کرم زدی به پشتت واسه دردش؟
_اره زیاد درد نمیکرد اما زدم.
+خب، نظرت راجب دیشب چیه؟
_(سفت بغلم کردو بازومو بوسید)عالی بود. خیلی خسته شدم، اما خوب بود. با یه بدبختی کبودی های گردنمو پوشوندم بابام نبینه.
+آریا؛ گفتم بیای چون باید باهات صحبت میکردم. قول میدی کامل حرفامو گوش بدی و عصبی نشی؟
_راجب چی خب بگو حالا تا ببینم چی میشه.
+ببین من خیلی وقت بود بهت علاقه داشتم اما میترسیدم اینو بگمو فکر میکردم این علاقم یکطرفست. تا اینکه احسان بهم گفت که چقدر بهم فکر میکنیو دوس داری باهام باشی.
_احسان؟ فکر نمیکردم انقدر دهن لق باشه اما اشکال نداره، بالاخره مارو به هم رسونده دیگه.
+از این جا به بعدشو میخوام خوب گوش کنی. باید بگم دقیقا چرا این موضوعو بهم گفت.
ببین روزی که رفتیم سر وقت اونایی که احسانو زده بودن بعد تو رفتی خونتون، من و احسان رفتیم خونه من.
احسان خیلی احساساتی شده بود و ناخوداگاه وقتی بغلم نشسته بودم منو بوسید. خب طبیعتا یکم که گذشت جفتمون تحریک شدیمو پیش رفتیم اما سکس کامل نکردیم.
فرداش احسان اومد گفت که مطمئن نیست از بودن با من و فکر میکنه که به تو خیانت کرده.
میگفت تو خیلی از من پیشش تعریف کردیو بهش این علاقه به منو تحمیل کردی.
بعد از اینکه فهمید منم تورو دوست دارم،ازم خواست بیامو بهت بگم. خودش الان ناراحته و روش نمیشد باهات صحبت کنه. شدیدا احساس گناه میکنه.
_فکر نمیکردم انقدر نامرد باشه. من اونو رفیق خودم میدونستمو دلم خوش بود باهاش درد دل میکنم.
+آریا لطفا یکم درکش کن، خودتو بزار جاش. خب زیادی راجبم باهاش صحبت کردی. اونم ادمه دیگه تحریک شده. تازه به اندازه اون منم گناهکارم. به این فکر کن که چقد تورو دوست داشته و بعد از اینکارمون پشیمون شده. باهام که صحبت میکرد گریه میکردو میگفت نمیخواد هیچحوره تو باهاش دعوا کنی یا رابطتتو باهاش قطع کنی.
ازت میخوام اگه منو دوس داری بخاطر من ببخشیش و باهاش صحبت کنی. اشتباه بزرگی نکردیم که. بهش قول دادم که میبخشیش. روی منو زمین ننداز عشقم.
+نمیدونم چی بگم. راست میگی اونم میتونست از علاقه من به تو نگه و اصلا پنهون کاری کنه.
_آریا، احسان از گرایش خودشم مطمئن نیست. مطمئن نیست کاری که با من کرده از روی علاقه بوده یا چیز دیگه ای. درکش کن. باهاش صحبت کن، الان حالش بده بهت احتیاج داره عزیزم.
+باشه حق باتوعه. در ضمن من خودمم احسانو خیلی دوس دارم شاید ازش ناراحت بشم و باهاش دعوا کنم اما نمیتونم قهر کنم یا باهاش صحبت نکنم.

جلوی خودم زنگ زد به احسان. باهاش سلام علیک سردی کردو ازش خواهش کرد بیاد باهاش برن بیرون.
نفهمیدم چی بینشون گزشت اما فردا که دیدمشون همچنان باهم دوست بودن، بنظر نمیرسید از هم ناراحت باشن.
رابطه منو آریا ادامه پیدا کرد. احسان از کارش پشیمون شدو فهمید علاقه ای به همجنسش نداره و فقط بخاطر تحریک شدنش اونطور فکر میکرده، پس با یه دختر رفت تو رابطه و خیلیم همو دوس داشتن.
با آریا دستکم هفته ای یبار سکس داشتیم. بعد هر سکس علاقمون به هم بیشتر میشد.
حدود یکسال بعد اریا و احسان دیپلمشونو گرفتن. بابای احسان میخواست هرطور شده پسرش مهاجرت کنه و تو لندن ادامه تحصیل بده، فقط خاطر اینکه بچه های داداشش تونسته بودن بورسیه تو یکی از کشورهای خارجیو بگیرن.
آریا بعد از فهمیدن موضوع حسابی افسرده شده بودو حال روز خوبی نداشت‌، باباش که از موضوع باخبر شد، تصمیم گرفت آریاروهم با احسان بفرسته لندن.
حالا اریا بین دوراهی قرار گرفته بود. اینکه بمونه پیش من یا با دوستش بره و یه زندگی جدیدو خفنو شروع کنه.
انتخاب سختی بود. واسه منم سخت بود. بعد یکسال ممکن بود آریا که دیگه شده بود یکی از مهمترین اشخاص زندگیمو از دست بدم.
قرار گزاشتیم سر این موضوع باهم صحبت کنیم.
سه نفری رفتیم پارک اِرم ساعت ها خوش گزروندیمو اخر شب در موردش صحبت کردیم.
من تصمیممو گرفته بودم. باید آریارو میفرستادم بره. چون هم ایندش تامین میشد هم اینکه من باید به فکر تشکیل خانواده میبودم. پدرو مادرم پیرشده بودنو ارزو داشتن منو تو لباس دامادی ببینن‌.
این موضوعو باهاش در میون گزاشتم. سخت بود اما به نتیجه رسیدیم.
.
.
.
شب قبل از پروازشون دعوتشون کردم خونم واسه خداحافظی. تلخ ترین شب زندگیمون بود. برای اخرین بار باهم شام خوردیم. حرف زدیمو کمی بازی کردیم.
.
.
موقع خداحافظی که دیگه چندساعت به پروازشون مونده بودو باید با خونوادشون میرفتن فرودگاه برای اخرین بار همو دیدیم.
به آریا خیلی سخت میگذشت، هرچی سعی کرد جلوی گریشو بگیره نتونست. کم کم بغص منو احسانم ترکید…
.
.
یک ماه بعد از رفتنشون فهمیدم تا یکسالو نیم بعد نمیتونن برگردن. کار سختی بود اما باید فراموششون میکردم.
تمام فضای باشگاهو استخرو خونه و خیابونا یاد خاطره هام با اریا مینداختنم.
با کمک روانشناس به روال عادی زندگیم برگشتم. باید واسه عقد با دخترعموم اماده میشدم. یادمه چقدر قبل از دیدن اون دوتا الماس به دختر عموم علاقه داشتم.
تصویری از سکس با دختر توی ذهنم باقی نمونده بود.
خاطره ای از دوست دخترام نداشتم.
همش چهره اریا درحال ارضا شدن موقع وقتایی که تحریک میشدم توی ذهنم میومد.
مثل اینکه وقت سکس با زنمم باید چشمامو میبستم.
باید به اریا فکر میکردم.

…|پایان

.لوسیفر.

نوشته: Luckyfer


👍 28
👎 4
13701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

925997
2023-05-02 00:57:59 +0330 +0330

قسمت دوم خرابش کردی

1 ❤️

926014
2023-05-02 01:44:16 +0330 +0330

عالی
به نظرم قسمت ۱ جالب تر بود
میتونستی این قسمت رو هم با آوردن یه دراما جذاب تر کنی
در هرصورت خوب بود
در ادامه راه موفق باشی

1 ❤️

926023
2023-05-02 03:17:50 +0330 +0330

عاااالی بود
کسی که رابطه گی عاشقانه داشته میفهمه چی نوشتی
نه اونی که اسم ایدیش کیرکلفته و معلومه گی رو فقط توی کردن فهمیده

اونایی هم که میگن مربیا همچین آدمایی نیستند اولا که همه مربیا اینطوری نیستند

دوما شما یا کوری یا خودتا زدی به کوری
واقعیت باشگاهای ما چیه؟
مربی وقتی یه پسر خوشگل میاد توی باشگاه چرا همش دور اون میگرده
چرا واسه یه فرد 30ساله تازه کار که اومده باشگاه مثل اون پسر خوشگل وقت نمیزاره

همه مربیان نه
ولی اینکه بگی هیچ کدومشون اینطوری نیستند کوصشره
حداقل 50درصدشون اینطوری هستند این چیزیه که من توی باشگاهها دیدم

5 ❤️

926042
2023-05-02 06:25:51 +0330 +0330

شما به بزرگی و عظمت عشق اوننایی که درکی از عشق ندارند رو ببخش و توهیناشون رو نشنیده بگیر عشق اینقدر عظیم است فرقی ندارد عاششق هم جنس بشی یا جنس مخالف (کاری به اون عده که شهوت وعشق. رو یکی می‌دونن ندارم)مهم اینه که آدم کنار معشوقش یا عاشقش احساس آرامش و امنیت کنه

2 ❤️

926051
2023-05-02 08:11:26 +0330 +0330

کاربر kirkoloft_001 عزیز، انگار یادت رفته اینجا چه سایتیه! یه سر به چارت برگزیده بزن میبینی تگا اکثرا محارمو مادرو خواهرن ایا زیر اون داستاناهم نوشتی اینا دارن مادرای ایرانیو خراب میکنن؟به نظر خودت کسی که باشگاه نرفته باشه اصلا اینقدر اطلاعات داره؟ یه نگاه به ایدیت بنداز!چوص مغز؟کوص مغز؟😂😂 فحشای که نوشتیم با والده گرامی تسویه حساب میکنم.

Extract جان لطفا بگو به نظرت کجاش خراب شد.

E3554 سعیم این بود داستان به واقعیت نزدیک باشه.ممنون واس نظرت.

Esfboy3 عزیز حق با شماست نظر ایشون ولش کن اصلا اهمیت نداره، قسمت قبلی کمترین بازدید تو برگزیده رو داشت اما تا وسطای چارتو رفت یعنی چی؟یعنی تگ گی درسته ویو کمی میگیره اما کاربراش همه عشقو میفهمن و به منم لطف دارن.

Elimah برام مهم نیست که حتی بخوام ببخشم یا نبخشم شما خودتو ناراحت نکن لطفا نظرتم در مورد بدنه داستان بنویس ممنون.

3 ❤️

926056
2023-05-02 09:06:57 +0330 +0330

خیلی خوب بود فقط اینکه انتظار داشتم شب آخر به تریسام اتفاقی رخ میداد😂

0 ❤️

926072
2023-05-02 12:09:52 +0330 +0330

خب kirkoloft_001مادر هرزه، تو اما مطمئنم کیر منو میتونی بخوری این یک، بعدم جواب سوال منو دادی که زیر اون داستانا ایا نوشتی دارین مادرای ایرانیو خراب میکنید یا کاری کردید همه فکر کنن مادر پسرا فلانن یا نه؟احمق سایت مال داستان تو بخش بالا هم ننوشته ارسال خاطره نوشته ارسال داستان.

بعدم چطور قسمت قبلی خوشت اومده بود یادت نیوفتاد دارم مردمو از بدنسازی زده میکنم اعتراض کردی که چرا داستان واقعی نبود؟😂

درکل شرمنده که خاطرات روزای اول باشگاهتو با مربیت برات زنده کردم. سعی کن بتونی به واسطه یوزرنیم تخمیت یکیو پیدا کنی شبو باهاش صبح کنیو به هرز بازیات ادامه بدی.

1 ❤️

926088
2023-05-02 15:25:58 +0330 +0330

واقعا لذت بردم از طرز برخورد با هم حس هام .کاش همه مثل شما بودند .آفرین و ماشالله بهت .انشالله که همیشه تو زندگیت موفق باشی

1 ❤️

926102
2023-05-02 18:26:49 +0330 +0330

یاسین عشق منی مرسی که کامنت میزاری، نه بابا مهم نیست چند برابر هیتا دوستان لایک میکنن.
راستی از بخش سکسی داستان خوشت اومد یا نه😬

1 ❤️

926103
2023-05-02 19:15:09 +0330 +0330

قسمت اول خوب بود و قسمت دوم هم تا سکس حسین و آریا خوب پیش رفت اما از اونجا به بعد داستان یه ریتم سراسیمه به خودش گرفت و یه جورایی داستان رو جمع کردی. نقطه قوت داستانت این بود که مسائل احساسی و جنسی رو خیلی خوب و عمیق بیان کرده بودی. در مورد پایان داستانت باید بگم کمی تو ذوقم خورد ولی اگر بخوایم واقع گرایانه نگاه کنیم بیشتر موارد افراد همجنسگرا ناچارن زیر فشار اجتماع و تنهایی همچین انتخاب های تلخی بکنن.

1 ❤️

926130
2023-05-02 23:47:57 +0330 +0330

Antinous عزیز، کلا سبک نوشتار من همینجوریه که داستان با جزییات راضی کننده باشه و در عین حال روون باشه تا نهایتا تو دو قسمت تموم شه.
همونطور که حدس زدی نه وقتشو دارم نه حوصلشو که بیشتر بنویسم.
مرسی واسه نظرت و خوشحالم خوشت اومده، یه داستانم قبلا نوشتم تو بایوگرافیم هست لینکش خیلی خوشحال میشم اگه بخونیش.

0 ❤️

926162
2023-05-03 01:45:31 +0330 +0330

kirkoloft_001 مهم اینه که کسی هم تو رو کیرش حساب نمیکنه

0 ❤️

926180
2023-05-03 05:18:07 +0330 +0330

سلام لوسیفر
خوبی
اميدوارم باشی
خب داستان خوبی بود … روند داستان از اول تا آخرش واضح بود و منظور نویسنده که شما باشی رو رسوند…‌. و یه نقص هایی داشت که با تمرین بیشتر رفع میشن
مرسی از وقتی که گذاشتی و نوشتی … خسته هم نباشی
شاد باشی… فعلا 🩶🪽

1 ❤️

926199
2023-05-03 08:04:33 +0330 +0330

لوسیفر عزیز ، داستان “شب به خیر بابایی” رو خونده بودم و زیر قسمت دومش کامنت هم گذاشته بودم برات، قسمت اول اون داستان خاص و خیلی خوب بود ولی قسمت دومش خودزنی بود. موفق باشی و منتظر کارهای آینده ت هستیم.

1 ❤️

926272
2023-05-03 21:35:47 +0330 +0330

خیلی عالی بود . مرسی عزیزم 😍 😍

1 ❤️

926360
2023-05-04 06:17:36 +0330 +0330

ممنون nezha منم مچکرم که داستانمو خوندی.
Anukجان ممنونم واسه نظرای قشنگت.
Lidasisy خواهش میکنم

2 ❤️

926460
2023-05-05 02:16:37 +0330 +0330

واقعا داستان حقی بود
کاملا احساساتو نشون میداد ب مخاطب
احساسات گی های واقعی رو بتصویر کشیده و قشنگ بیان میکنه
بازم از اینا بنویس

1 ❤️

926721
2023-05-07 00:51:32 +0330 +0330

این یک داستان تخیلی است
اگر هم کسی دوس نداره خوب نخونه کسی که دارد فش می دهد فرهنگ خانواده خود را نشان می دهد و ازش نباید بیش از این انتظار داشت
در کل داستان عالی بود و با دقت زیاد و جزئیات پرداختن که باعث درک بهتر موضوع برای خواننده می شود
و البته به غیر از یک اشتباه تایپی چیزی به چشم نخورد
احسنت به شما نویسنده خلاق منتظر ادامه داستان های شما هستیم

1 ❤️

926723
2023-05-07 01:02:18 +0330 +0330

سلام دوستان و بزرگوارانی که از این داستان خوششان آمده لطف کنید و این مخاطب kirkoloft_001 را بلاک کنید تا از ضر مفت زدن بی افتد
نه تنها باشگاه های بدنسازی بلکه تمام مراکز ورزشی وقتی یک نوجوان خوشگل می‌بینند کل حواس شان به آن طرف تمرکز می شود

1 ❤️

933070
2023-06-14 19:28:14 +0330 +0330

قشنگ بود داستانت کوتاه و جمع و جور هرچند بنظرم میتونستی طولانی ترشم بکنی ولی خیلی حوصله میخواد طولانی نوشتن که یجوری بشه مخاطبم جذب کنه
قسمت دوم داستانتو همین امروز خوندم و تهش یخورده تلخ تموم شد ولی بنظرم مخصوصا برای همجنسگراهایی که تو ایرانن این یه واقعیته و ته داستان خیلیاشون با جدایی تموم میشه

1 ❤️

941297
2023-08-08 15:01:41 +0330 +0330

قلمت رو دوست دارم و ازت ممنونم که آخر داستان رو به واقعیت غیرقابل انکار تنهایی گیرها ارتباط دادی و سعی نکردی این تنهایی رو پنهون کنی
روز و روزگارت شاد 💐💐💐

1 ❤️

941300
2023-08-08 15:08:12 +0330 +0330

Kirkoloft_001 عزیز درود ،
از اونجایی که اکثر کامنت‌ های شما انتقاد از داستان ها و نویسنده هاست
خیلی دوست دارم یه داستان از سمت شما بخونم ، به نظرم قلم آدم مشکل پسندی مثل شما باید معجزه کنه

1 ❤️

941932
2023-08-12 21:06:55 +0330 +0330

بابک جان ممنون که داستانمو خوندی اتفاقی چک کردم صفحه رو دیدم کامنت گزاشتی مرسی.

0 ❤️




آخرین بازدیدها