خیانت به شوهرم

1402/09/02

چهار سال از ازدواجمون می‌گذشت. مهران عشق زندگیم بود. قبل از ازدواج هم 2 سال دوست بودیم و تا امروز ته و توی همدیگرو کامل درآورده بودیم. تو سکس چیزی کم نداشتیم و با هم خیلی راحت بودیم. در مورد فانتزی هامون باهم حرف میزدیم اما همیشه ته ذهنم چیزی بود که نمیتونستم درموردش با مهران صحبت کنم. سالها گوشه ی قلبم نگهش داشه بودم و فقط تو تنهاییام بهش فکر میکردم.
پنجمین سالگرد ازدواجمون بود. خونه رو مرتب کردم و یکم رمانتیک بازی و گل و شمع و شام مورد علاقه ی مهران لازانیا پختم. یه پیرهن قرمز پوشیدم. وقتی داشتم از جلوی آینه رد میشدم خنده م گرفت. از دست خودم. همه چیز داد میزد که امشب قراره چه اتفاقی بیوفته
مهران اومد البته اول دسته گلش اومد تو. یه دسته بزرگ رز و تو دست دیگه ش هم یه بطری بود. سر تا پامو نگاه کرد، دستش و گذاشت رو قلبش و ادای غش کردن درآورد. مرد دیوانه ی من.دسته گل و بطری رو ازش گرفتم و مجبورش کردم بره دوش بگیره. وقتی تو حمام مشغول بود. کت و شلوار مشکیش رو آماده کردم. نمیدونم چرا ولی اونشب واقعا رومانتیک شده بودم. از حمام که اومد بیرون تعجب کرد ولی از ایده ی کت و شلوار خوشش اومده بود. لباساش رو پوشید و من نگاهش میکردم. واقعا این مرد رو دوست داشتم. اومد سمتمو دستاشو باز کرد گفت چطورم گفتم جذاب و دلبر مثل همون مهمونی که عاشقت شدم. مهران چشماش برق زد. گفتم بریم شام بخوریم میز رو از قبل چیده بودم. مهران گفت چند لحظه همینجا وایسا الان میام. دوید تو اتاق کناری یکم صدای تق و توق اومد و برگشت. منو برگردوند سمت آینه و پشتم وایساد. پشت گردنمو بوسید و گفت تو با ارزشترین و زیباترین چیزی هستی که توزندگی نصیبم شده. دست کرد تو جیبش و یه جعبه ی کوچیک درآورد. جعبه رو باز کرد و یه زنجیر طلا ازش کشید بیرون. زنجیر رو که انداخت دور گردنم تازه متوجه پلاکش شدم. اسم من بود. المیرا. اشک تو چشمام جمع شده بود نه بخاطر کادو بخاطر تمام احساسی که تو اون لحظه از سمت مهران به قلبم جاری شده بود. برگشتم سمتش و لبامو گذاشتم روی لبهاش، نرم و داغ و طولانی بوسیدمش. مهران دستاشو دورم حلقه کرد و روی باسنم متوقف شد. منو به سمت خودش کشید و توبغلش غرق شدم. همزمان باهم گفتیم دوست دارم. مهران خندید. منم خندیدم اما نه به این همزمانی. به اون دوست عزیزی که بیدار شده بود و داشت زیر زیرکی به من ابراز احساسات می‌کرد. مهران متوجه شد. از بغلش اومدم بیرون و گفتم بریم شام رو بخوریم. یه نگاه به پایین کرد و گفت شام ایشون چی پس؟ گفتم ایشون باید یکم منتظر بمونن امشب قرار نیست به این زودیا تموم بشه. شام رو خوردیم و باز رفتیم تو بغل همدیگه. مهران بطری رو باز کرد و مشغول بوس و نوازش و خاطره بازی شدیم. مهران دستش روی رون پام بود و آروم نوازشم می‌کرد. بدنم بخاطر الکل و موج احساس گرم و شل شده بود. دلم نمیخواست از زیر دست مهران بیرون بیام. اونم وضعیتش مثل من بود نگاهش بین چشمها و لب و سینه‌هام میچرخید.مهران مخ زن خیلی خوبی بود بلد بود چجوری منو رام خودش کنه تو حرفاش غرق بودم و دلم داشت غنج می رفت چشمام خمار و سرم حسابی گرم بود، بدنم داغ شده بود و کنترل زیادی روش نداشتم. مهران دستش رو آورد سمت صورتم و موهامو زد پشت گوشم آروم سنگین گفت عاشقتم هرکاری برات می‌کنم امشب هر چیزی که میخوای میتونی بهم بگی امشب فقط اراده کن من نوکرتم دست دیگه ش رو آروم آروم به سمت کسم می‌برد. محو صداش بودم کسم نبض میزد و لحظه شماری میکردم تا انگشتاش کسمو لمس کنه. مهران خیلی آروم پیش می‌رفت داشتم دیوونه میشدم بدنم رو به سمتش تاب میدادم تا بهش نزدیک تر بشم. مهران فهمیده بود که بی تاب شدم. با دست دیگه ش لاله ی گوشم رو نوازش کرد و انگشتاش رو آروم از روی گردن به سمت سینه هام رسوند. میخواستم لباسامو جر بدم و تمام تنمو در اختیارش بزارم. مهران انگشتاش رو به کسم رسونده بود و آروم تکون میداد و همزمان آب کسم رو روش پخش می‌کرد. دست دیگه ش رو بالا آورد. سرمو به سمت خودش چرخوند و تو چشام زل زد. تو سرم میگفتم منتظر چی هستی؟ جرم بده. هرکاری میخوای باهام بکن. مهران انگار که فکرمو خونده باشه یه لبخند زد و دوتا انگشتشو فرو کرد تو کسم. یه آه بلند کشیدم لبهاش رو رو لبهام گذاشت و شروع کرد به میک زدن لبهام. محکم بغلم کرده بود و به خودش چسبونده بودم. میدونست که اینجوری بیشتر حشری میشم. بدنم رو سفت چسبیده بود و انگشتاش رو جلو عقب می‌کرد. نگاهش کردم تا ببوسمش اما مهران یدفعه لبامو گاز گرفت… تموم شد… ارضا شدم. چند ثانیه تو همون وضعیت بغلم کرد. انگشتاش رو کشید بیرون. خیس بود. انگشتاش رو لیس زد و گفت عشق حشریه خودمی. بدنم دیگه واقعا نای تکون خوردن نداشت مهران بلند شد و دست منم گرفت و به سمت اتاق خواب رفت مثل یه بره دنبالش میرفتم. جلوی آینه وایساد. از پشت بغلم کرد پیرهنم رو کشید بالا. فقط یه شرت پام بود. دستشو روی تنم می‌کشید و قربون صدقم میرفت.گفت ببین چقدر خوشگل ی کاش میتونستم به تموم دنیا نشونت بدم. روی ابرا بودم. دستمو بردم عقب و کیر سفتشو از روی شلوار فشار دادم. خیلی بزرگ شده بود معلوم بود که اونم حسابی حشریه و کیرش آبدار شده. نشست لبه ی تخت و گفت سیگارمو بیار. گفتم چشم ارباب چرخیدم و از اتاق خارج شدم سیگار و زیر سیگاری رو برداشتمو برگشتم به اتاق. مهران پیرهنش رو درآورده بودو دکمه ی شلوارشو باز گذاشته بود کیرش حسابی قلنبه شده بود و خودنمایی می‌کرد. سیگار رو گذاشتم گوشه ی لبش و فندک رو روشن کردم. کام اول رو که زد دستم رو گرفت و گذاشت رو کیرش. کیرش زیر دستم تکون خورد. از ر وی شلوار نوازشش کردم و آروم آروم کشیدم بیرون. کیرش تو دستم بود و داشتم نازش میکردم. به مهران نگاه کردم. کام بعدی رو که گرفت سر کیرش رو گذاشتم تو دهنم و زبونمو دورش چرخوندم. مهران آه کشید و همزمان دود زیادی رو داد بیرون. کیرش رو تا ته کردم تو دهنم و سرم رو بالا پایین می‌بردم. صدای مهران درومده بود. زبونمو دور کیرش میکشیدم بعد سر تپلش رو میک میزدم. سیگارش که تموم شد. ایستاد. کیرش جلوی صورتم بود. زبونمو درآوردم و با دست کیرش رو روی زبونم  میکشیدم. مهران بی طاقت شد سرم رو با دوتا دستش گرفت و کیرشو کرد تو دهنم.خودمو کشیدم جلو و کیرشو فرستادم ته حلقم. همیشه دلم میخواست کیرش دهنمو پر کنه ام ا امشب اولین بار بود که جرات کردم و تا ته فرو کردمش تو دهنم. مهران هم ازین حرکت خوشش اومده بود. فکر می‌کنم بخاطر الکل بود که جسارت جفتمون زیاد شده بود چون مهران همیشه تو سکس مراعات می‌کرد. چند لحظه کیرش رو ته حلقم نگه داشت و بعد شروع کرد به تلنبه زدن تو دهنم. آب دهنم راه افتاده بود مهران تند تند تلنبه میزد و منم نفس نمی‌کشیدم. بلاخره کیرشو بیرون کشید رفت عقب آهی کشید و گفت اگه میخوای امشب به این زودی تموم نشه نباید ازین کارا بکنیا من عادت ندارم. گفتم امشب میخوام همه کار برات بکنم. امشب همه جوره در اختیارتم. هر کاری دلت میخواد باهام بکن. تحت تاثیر ا لکل قفل دهنم باز شده بود و هر حرفی به ذهنم میومد درجا از دهنم خارج میشد. مهران بلندم کرد و هلم داد به سمت تخت. دراز کشیدم و به بدنم پیچ و تاب دادم. مهران اومد رو تخت. پیشونی و چشمام رو بوسید. بعد لبهام. زبونشو از روی گردن به نوک سینه هام رسوند. پاهامو از هم باز کرد. منتظر بودم کیر باد کرده ش رو بکنه تو کسم اما سرشو برد پایین و زبونشو کشید رو کسم. آب داغی از کسم درومد. مهران پاهامو با دستاش باز نگه داشته بود و کسم و لیس میزد. بدنم میلرزید دست هام رو بالای سرم گره کردم و خودمو کشیدم. تو افکارم غرق شدم. سر مهران بین پاهام بود کسم رو تند تند لیس میزد و لبه های کسم رو میک میزد.دستام تو هم قفل شده بود. زبونش رو دور سوراخم چرخوند بدنم بی حس بود. بوسش کرد و تا سوراخ کونم رو لیس زد.دستش رو از روی پاهام برداشت و زبونش رو بسمت بالا کشید. پاهام رو دور سرش قفل کردم. ازین که نمیتونستم بدنمو تکون بدم  از خودم اراده نداشتم کمی ترسیده بودم اما حس خوبی داشتم. مهران دستهاش رو آزاد کرد و سینه هام رو چنگ زد. ذهنم پرید این سرعت و شدت تو سکس رو تاحالا تجربه نکرده بودم. فکری مثل برق از سرم گذشت. این حس جدید، این شهوت، انگار داشتم با کس دیگه ای سکس میکردم. همون لحظه مهران چوچولمو محکم میک زد و  من ارضا شدم. داشتم این حس رو تو خودم حل میکردم. ناراحت بودم. چرا باید لان تو این لحظه امشب این افکار سراغم بیاد. اشک تو چشمام جمع شده بود. مهران سریع بلند شد خواستم جلوش رو بگیرم احساس کردم دارم بهش خیانت میکنم ولی اون خیلی سریع کیرشو کرد تو کسم. یه قطره اشک جاری شد ناخودآگاه زمزمه کردم نه خواهش میکنم. اما مهران متوجه نشد. تو اوج بود کیرشو به ته کسم میکوبوند و سینه هام رو چنگ مینداخت. نمیتونستم تکون بخورم مهران محکم تلنبه میزد و من به تخت دوخته شده بودم. بدنم میلرزید. نمیتونستم مقاومت کنم میخواستم از زیرش بلند شم. این فکرای جدید توان هر حرکتی رو ازم گرفته بود. حالا دیگه میدونستم این حس جدید نبود که بدنمو به لرزه مینداخت این حسی بود که سالها تو وجودم فریاد می‌زد و من خفه ش میکردم.کسم داغ شد جریان مایع گرم رو حس می کردم که از کسم جاری شده بود. مهران هم این تغییر رو حس کرده بود. داد خفه ای زد و کیرشو بیرون کشید آب گرمش تا نزدیکی گردنم پاشید. کنارم دراز کشید. هنوز نفسش بالا نیومده بود. گفت میخوام یه اعترافی بکنم. منم باید اعتراف میکردم چون این فقط یه فانتزی ساده نبود. گفتم منم همینطور. با تعجب نگاهم کرد و گفت خب بگو. گفتم نه باهم بگیم. با شماره 3
1…2…3
+خفن ترین ارضام بود
-میخوام بهم تجاوز کنی

ادامه دارد…

داستان‌های قبلی آدمک رو هم بخونید و نظرتونو بگید
داستان مرد شدن
داستان دلسا، اولین کس

نوشته: آدمک


👍 53
👎 8
153001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959249
2023-11-23 23:39:44 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

959253
2023-11-23 23:51:32 +0330 +0330

۲ ساعت از مهران بی پدر حرف زدی که اونم شوهرت بوده پس خیانتت کجاش بود اسکول 😂😂

5 ❤️

959267
2023-11-24 00:50:37 +0330 +0330

😕لطفا خواهشا ملتمسانه
#خیانت ننویسید
این افکار رو رواج ندید ☹️

6 ❤️

959286
2023-11-24 01:45:03 +0330 +0330

اگه ادامه ی این حس به یه خیانت واقعی تبدیل بشه عالی میشه ، بنویس حتما عالی بودی

1 ❤️

959299
2023-11-24 02:16:38 +0330 +0330

دیوث شوهرت کردت خیانتش چی بود گوزو

1 ❤️

959304
2023-11-24 03:12:10 +0330 +0330

به هر داستانی که از کوس،کون،کردن و این چیزا داخلش بود نمیشه گفت داستان سکسی چرا که اگر با خوندنش چند بار نفس عمیق نکشی و چندین دفعه چیزتو نگیری و سفت فشارش ندی و اینقدر غرق نشی در احساس شهوت و به زور جلوی ارضا شدن خودتو بگیری و مایع لزج لباس زیرتو خیس نکنی اون داستان سکسی نیست حتی اگر حرفه ای نوشته شده باشه گاهی یک داستان یا خاطره ساده اون حس را به آدم میده

1 ❤️

959322
2023-11-24 07:58:22 +0330 +0330

عجب خائنیه شوهرت
آدم با ناموسش از این کارا نمیکنه که

0 ❤️

959329
2023-11-24 08:08:06 +0330 +0330

فوق العاده بود منتظر ادامه اش هستیم

0 ❤️

959334
2023-11-24 08:36:22 +0330 +0330

قشنگ مینویسی،ادامه بده

0 ❤️

959341
2023-11-24 10:12:16 +0330 +0330

الان متوجه نشدم مگر مهران شوهرت نبود ؟ چرا اسم داستان خیانت به شوهر ؟

2 ❤️

959366
2023-11-24 16:22:19 +0330 +0330

قلم خوبی داری، 👍

0 ❤️

959437
2023-11-25 03:28:18 +0330 +0330

نظر خواصی در مورد داستان ندارم ولی ظاهرا خوانندگان نکته اصلی داستان که با کلمه خیانت بهش اشاره شده را متوجه نشده‌اند. نویسنده داستان در زمانی که یک لحظه در خیال خودش احساس کرده که با نفر دیگه در حال سکس است، آن را خیانت نامیده و در پایان هم که گفته میخوام بهم تجاوز کنی، باز هم احساس خیانت در آن نهفته است. تا اینجای داستان خیانت واقعی یا به عبارت دیگه فیزیکی رخ نداده. خیانت در ذهنش بوده.

هـا کـُـکا

2 ❤️

959822
2023-11-27 23:19:33 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

960410
2023-12-02 12:14:00 +0330 +0330

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤عالی حرف نداشت

0 ❤️

960935
2023-12-06 06:54:07 +0330 +0330

کیرراست کن خوبی بود

0 ❤️

961206
2023-12-08 04:24:44 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

975520
2024-03-17 15:54:56 +0330 +0330

داستان خوبی بود واقعن خسته نباشی. جزییات به اندازه . یکی از بهترین داستان هایی که اخیران اینجا ‌خوندم … مرسی و خسته نباشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها