ساحل (۲)

1402/12/19

...قسمت قبل

دو ماه از اون روزی که من و هومن ساحل رو تو خیابون دیدیم و دوستی این دو نفر شروع شده بود میگذشت… بیرون از دبیرستان به خاطر اینکه قضیه ساحل لو نره با هومن مثل یک غریبه بودم. البته خود هومن هم به نظر راضی می اومد چون میدونست اگه پای من و دوستان دیگش به دوستی اونها باز بشه ممکنه مخ دوست دخترش رو بزنن…
تو دبیرستان این من بودم که بیشتر وقت ها در مورد ساحل از هومن سوال می پرسیدم تو خونه هم مدام رو گوشی و رفتارهای ساحل کار میکردم. عجیب بود حالا دیگه هم خودم دوست داشتم ساحل رو بکنم هم دوست داشتم پسرهای دیگه این کار رو انجام بدن و حتی از کردن شدن ساحل توسط دوستان خودم و پسرای دیگه هم لذت می بردم حتی به این نتیجه رسیده بودم که اگر کون ساحل رو میخوام باید در مقابل ارتباط بین ساحل و هومن سکوت کنم. تو خونه نگاهام به سینه ها و کص و پا و به خصوص کون ساحل بیشتر شده بود هر بار که به سینه و کون ساحل نگاه میکردم یاد حرفای هومن در موردش می افتادم و سریع شق میکردم.عاشق لرزیدن کون ساحل موقع دمر شدن و خندیدنش بودم. با خندیدنش وقتی دمر می خوابید تمام کونش می لرزید
پاهای سفید و قشنگش ، انگشتای کوچولو و ناخنای مرتب و لاک زده شده ، پاشنه و پنجه های صورتی کف پاش منو دیوونه میکرد
بیرون رفتن های ساحل هم نسبت به قبل بیشتر شده بود. مانتوهای جلو باز و خیلی کوتاه و تیپ خیلی خفن میزد و به بهانه درس خواندن با دوستاش خونه رو خیلی راحت می پیچوند. ساحل بدون آرایش هم فوق العاده زیبا و کردنی بود با آرایش غلیظی هم که می کرد آب از لب و لوچه دیگران راه می انداخت و کردنی تر میشد. کم کم به این نتیجه رسیدم که اگر دست رو دست بگذارم و کاری نکنم ممکنه همه چیز از دست بره به خصوص که هومن خبر از لب دادن ساحل به من داده بود.
داشتم قدم در راهی می گذاشتم که معلوم نبود آخرش لذت داره یا باعث آبروریزی میشه. خیلی دوست داشتم با یک فرد مورد اعتماد در این خصوص حضوری صحبت کنم و مشورت بگیرم. ولی این جریان جوری نبود که بشه حضوری با کسی مشورت کرد. بنابراین تصمیم گرفتم از طریق اینترنت با خانم * سکسولوژیست ایرانی مقیم کانادا که در سایت**** فیلم های زناشویی و مسائل جنسی زیادی رو آموزش داده در این خصوص مشورت کنم موضوع پیش آمده رو از طریق ایمیل براش فرستادم دو روز بعد به من جواب داده بود نوشته بود اولین کاری که باید انجام بدم اینه که هر چه سریعتر مجددا دوست دختری اختیار کنم کمتر تو خونه بمونم و تا می تونم ورزش کنم و اگر امکان ازدواج و عاشق شدن دارم هر چه سریعتر ازدواج کنم …
متاسفانه حرفای ایشون هم در من موثر واقع نشد ساحل چنان منو غرق خودش کرده بود که هیچ یک از حرفای این مشاور خانم ایرانی در من تاثیر نکرد حتی اگر بی خیال کردن ساحل میشدم ولی علاقه زیادی داشتم تا کرده شده ساحل توسط یک پسر رو ببینم. لذت دیدن کرده شدن ساحل توسط دیگران حتی از کرده شدنش توسط خودم بیشتر بود
اون زمان امکان حال کردن با ساحل به اون زودی برای من وجود نداشت ولی با توجه به رفاقت و دوستی ساحل و هومن میتونستم با یک برنامه ریزی درست و اساسی کرده شدن ساحل توسط هومن رو ببینم.
فقط می بایست هر چه سریعتر قبل از اینکه هومن کار رو تموم کنه اقدام میکردم. تمام راه ها رو بررسی کردم دو روز بود که مدام به این کار فکر میکردم و چگونگی نزدیک شدن به ساحل ولی هیچ راهی به نظرم نمی رسید جز یک راه و اون هم همکاری کردن با هومن بود. همه جزئیات کار رو در نظر گرفته بودم میدونستم که این کار باعث آبروریزی میشه ولی به خودم امیدواری میدادم با کرده شدن ساحل توسط هومن و در آینده کردن ساحل توسط خودم در عوض برای سالها یه کون ناز کنارم داشتم و هر وقت دوست داشتم میکردمش
با این حال هنوز دو دل بودم و برای گفتن موضوع به هومن امروز فردا میکردم. بالاخره یک روز تصمیم قطعی گرفتم ده روز از بهمن گذشته بود . با یک استرس خاصی تو مدرسه به هومن گفتم که ساعت سه بعد از ظهر تو پارک * نزدیک خونه منتظرشم و برای اینکه حتما بیاد بهش گفتم میخوام در مورد سارا باهاش صحبت کنم.

وقتی از دبیرستان به خونه رسیدم سه چهار تا از عکس های دو نفره خودم و ساحل رو که با هم گرفته بودیمو آماده کردم ، یکی دو ساعت بعد رفتم سر قرار
پارک * زیاد با خونه ما فاصله نداشت با این حال تو همون مسیر کم تا محل قرار هم استرس زیادی داشتم هی یکی به من میگفت برگرد این کار درست نیست ولی این شهوت لامصب دست بردار نبود. بعد از اینکه بهش زنگ زدم تو پارک پیداش کردم بعد هم رفتیم رو یه صندلی نشستیم.
در مقابل نگاه بهت زده و پر از سوال هومن یکی از عکس هارو تو گالریم اوردم و به سمت هومن گرفتم. سرشو نزدیک آورد و تا نگاه کرد شوکه شد و با حالت عصبانی گفت این دست تو چیکار میکنه؟ یه جورایی داشت خندم میگرفت … عکس بعدی رو هم نشونش دادم
نگاه کرد تعجبش دو برابر شده بود در همون حال که داشت عکس ها رو نگاه میکرد با حالت عصبانی گفت سارا قبلا دوست دخترت بوده؟ میخوای اینو بگی؟ با تکون دادن سرم جواب منفی دادم و همزمان عکس سوم رو هم بهش نشون دادم . عکس سوم یک عکس دسته جمعی بود شاید به خاطر همین بود که دوباره ازم پرسید سارا فامیلتونه؟ دوباره با سر جواب منفی دادم و این بار عکس چهارم و اصلی رو به دستش دادم. عکسی بود که در 10 سالگی من و ساحل انداخته بودیم. این بار دیگه نگذاشتم سوالی کنه و گفتم ساحل خواهرمه… با یه حالت مسخره گفت کصخل این اسمش ساراست نه ساحل منم فحش خودش رو به خودش پس دادم و گفتم کصخل دساحل اسکلت کرده اسمش سارا نیست ساحله.
همون جور که عکس ها رو نگاه میکرد به من گفت دیوث اگر این خواهرت بود همون روز اول که با هم دیدیمش میگفتی نه حالا بعد از این همه وقت کم کس شعر بگو…
حالات و رفتار هومن شبیه این آدمهای طلبکار بود مشخص بود که هنوز باور نکرده ازم سوال کرد چه دلیلی داشت که اون موقع نگفتی و حالا داری میگی؟
مونده بودم چه جوابی بهش بدم ولی برای اینکه جو رو از اون حالت خشک و خشن در بیارم بهش گفتم من فکر نمی کردم دوستی شما دو تا بخواد به لب گرفتن و بعدا به کارای دیگه بکشه… هومن که انگار جواب رو از قبل آماده کرده بود به من گفت تو که میدونستی من با هر دختری دوست میشم هدفم کردنه …
هنگ کرده بودم هومن منو حسابی لای منگنه قرار داده بود. تنها جوابی که برای توجیه کارم پیدا کردم این بود که بهش گفتم چند وقت پیش یکی از دوستان صمیمی ساحل رو کرده بودم جریان لو رفت و ساحل هم رفت همه چیز رو به یک صورت دیگه ولی نزدیک به واقعیت به پدر و مادرم گفت و باعث آبروریزی شد وقتی فهمیدم تو هم با ساحل دوست شدی خواستم ازش آتو بگیرم و تلافی کنم.
تو اون دقایق کار من و هومن شده بود کل کل و بحث کردن در مورد ساحل… هومن همچنان نمیخواست قبول کنه که ساحل خواهر منه…شاید با این کار میخواست خودش رو بی تقصیر نشون بده. حتی بحث لب گرفتن از ساحل رو هم وسط کشید و گفت اگر خواهرت بود همچنان بی خیال نبودی.
سوتی وحشتناکی داده بودم ولی با این حال خودمو نباختم هومن اسرار داشت که سارا از دخترای فامیلتون هست و نخواست قبول کنه آخر قرار شد ببرمش در خونه تا باور کنه ساحل خواهر منه…
تو مسیر رفتن به خونه هومن همچنان با من بحث میکرد ولی نسبت به یکی دو ساعت قبل قانع تر شده بود. شاید داشت باور میکرد که ساحل خواهر منه… از دست خودم هم به شدت عصبانی بودم نمیدونستم چرا دقیقا دارم برعکس اهدافی که قرار بود انجامش بدم گام بر میدارم. حرفایی که به هومن می زدم دقیقا برعکس اون چیزایی بود که قرار بود انجامش بدم. به در خونه که رسیدیم بین من و هومن سکوت حاکم بود. هومن تا اون زمان به در خونه ما نیومده بود. آوردن هومن به در خونه اصلا جز اهداف من نبود و غیر ارادی و ناخواسته انجام شده بود. جلوی در خونه به خاطر خرابکاری هایی که تا اون موقع کرده بودم به هومن گفتم در مقابل ساحل خیلی طبیعی رفتار کنه چون ممکنه ساحل رو از دست بده تا اینو گفتم بلافاصله گفت یعنی چی؟ دیگه نگذاشتم صحبت کنه و زنگ خونه رو زدم طبق معمول ساحل آیفون رو برداشت بهش گفتم جزوه و کتاب شیمی منو از تو کمد کتاب ها برام بیاره پائین…
بعد هم برای اینکه دوباره چراغ سبزی به هومن نشون داده باشم قبل اینکه ساحل پائین بیاد بهش گفتم حواست باشه لو ندیدی که من از دوستی تو با ساحل خبر دارم. برگشت گفت چه فایده وقتی قرار نیست این دوستی ادامه پیدا کنه؟ تموم نیروی اراده خودمو جمع کردم و گفتم شاید کصخل شدمو بی خیال دوستی شما دوتا شدم.
درب باز شد ساحل کتاب در دست یکی دو قدم از درب خونه اومد بیرون و کتابها رو به من داد.
شوکه شدن جفتشون کاملا مشخص بود. به خصوص که ساحل موقع برگشت داخل خونه دمپایی تو پاش رو بیرون جا گذاشته بود. کم مونده بود خندم بگیره
با توضیحاتی که در جزوه به هومن میدادم احساس کردم که یک قطعه فیلم هالیوودی رو بازی میکنم…
نیم ساعتی از رفتن هومن گذشته بود تو اتاقم نشسته بودم و از دست خودم عصبانی بودم. هیچ کدوم از حرفام طبق برنامه ای که ریخته بودم پیش نرفته بود به جایی که منو به هدفم نزدیک کنه برعکس منو دور کرده بود.
بد جوری از دست خودم عصبانی بودم.
تقریبا تا ساعت 10 شب وضعیت من همینطوری بود و تو همین حالت بودم که گوشیم زنگ خورد. هومن بود بهش گفتم کاری داره بیاد اینستا اونجا حرف بزنیم… نیم ساعت بعدش آنلاین شدم جالب بود که هومن همه اون کامنت هایی که قبلا زیر عکس های ساحل گذاشته بود رو پاک کرده بود.
وقتی هومن رو تو اینستاگرام فالو کردم و آنلاین شد بلافاصله به من گفت ساحل بهش زنگ زده و گفته از اینکه من و تو با هم دوست و همکلاسی هستیم ترسیده و دیگه نمیخواد با من ادامه بده و میخواد با من تموم کنه…
به حرفای هومن اهمیت ندادم میدونستم این هومن کونده پررو تر از این حرفاست که بخواد بی خیال ساحل بشه میدونستم تا ساحل رو نکنه بی خیال نمیشه… با هومن از سال قبل یعنی زمانی که من دوم دبیرستان بودم همکلاس بودم. با من هم روابط عادی داشت نه زیاد صمیمی نه زیاد غریبه ، یعنی دوستِ دوستام بود و به واسطه ی دوستام باهم بیرون میرفتیم و همو میدیدم. بابای هومن هم مثل پسرش بود اهل حال …تو کار واردات لوازم آرایشی و بهداشتی بود. یه خونه مجردی برای خودش داشت که منشی هاش و کس های تو خیابون رو می برد اونجا میزد زمین. هومن هم داشت راه باباش رو می رفت و از خونه مجردی باباش به عنوان مکان استفاده میکرد
در مقابل حرفایی که هومن برام می نوشت تا من احساس کنم دوستیش با ساحل رو داره به هم میزنه براش نوشتم چرا کامنت های زیر عکس ساحل رو پاک کرده من همه اونها رو دیدم و بعد هم در مورد پیام هایی که روز به روز سکسی تر میشد و برای ساحل می فرستاد بهش گفتم . براش نوشتم هدف دوستیت با ساحل و اون همه پیامک های سکسی و مورد دار چی بوده؟ من همه اونها رو خوندم. هر چقدر منتظر شدم جواب نداد دوباره همون متن رو براش کپی کردم و فرستادم ولی هنوز جوابی نداده بود.
قسمت چت اینستاگرام نشون میداد داره چیزی رو تایپ میکنه ولی هیچ متنی بالا نمیومد تا اینکه بالاخره برام نوشت راستش میخواستم بکنمش ولی من که نمیدونستم ساحل خواهرته…
خریت کردم و چنان جو گیر شدم که براش نوشتم خیلی بی ناموس هستی دیگه با من حرف نزن بلافاصله هم اینستاگرام رو بستم. باز دوباره ناخواسته گو زده بودم به هیکلم بی جنبه بازی درآورد بودم. بعد از بستن اینستا مثل سگ پشیمون شدم که چرا ادامه ندادم. چند دقیقه بعد هومن به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم یکی دوبار دیگه هم زنگ زد باز جواب ندادم آخرش یه پیامک از هومن برام اومد. توش نوشته بود اینستامو چک کنم یه متنی رو برام نوشته برم بخونم. کنجکاو شدم اینستاگراممو دوباره چک کردم.
نوشته بود: خوب امروز ریدی به هیکلم فکر نمیکردم اینقدر بی جنبه باشی چطور اون موقع که من از کس و کون سارا یا همون ساحل شما تعریف می کردم چیزی میگفتی حتی میومدی در موردش سوال میکردی حالا چی شده زد به سرت؟ چطور قبلا که اون همه میگفتم میخوام بکنمش صدات در نمی اومد ؟ چرا وقتی گفتم ازش لب گرفتم تخمتم نبود ؟بیشتر از 100 بار بهت گفته بودم که میخوام بکنمش اون موقع اعتراضی نمیکردی حالا امروز تا گفتم میخواستم بکنمش قاطی کردی این رفتارت از دو حالت خارج نیست یا اینکه تو خونه با ساحلتون مشکل داری یا اینکه خودتم تو کفی یا اینکه دوست داری یکی با خواهرت…
دیگه ادامه جملشو ننوشته بود.
حرفای هومن مثل پتک تو سرم میخورد اون حرفایی رو که من باید به هومن میزدم اون به من زده بود و کار منو خیلی راحت تر کرده بود. خوشحال بودم که بی عرضگی های منو هومن با حرفاش جبران کرده بود. هومن دوتا احتمال رو مطرح کرده بود که من مطمئن بودم گزینه دومش برمیگرده به حرفهاییی که من و هومن قبلا در مورد ساحل زده بودیم مطمئن بودم هومن فهمیده که من دوست دارم یکی خواهرم رو بکنه منتهی میترسه حرفشو پیش بکشه…
با همه حرف هایی که هومن تو اینستا زده بود به حرف نزدن خودم با هومن ادامه دادم و چیزی براش ننوشتم اون روز از زمانی که ساحل هومن رو جلوی در خونه دید تا خود شب که میخواست بخوابه رفتارشو زیر نظر داشتم.
رفتار ساحل کاملا عادی بود اصلا ندیدم که با تلفنش بیشتر از یکی دو دقیقه صحبت کنه معلوم بود
حرف های هومن در مورد اینکه ساحل به خاطر دوست بودن هومن با من ترسیده و کنار کشیده احتمالا راست بوده و این منو نگران کرده بود. اگر این اتفاق می افتاد همه چیز رو از دست میدادم و باید از اول و به شیوه دیگری برای کردن ساحل نقشه می کشیدم. برای همین تصمیم گرفتم حرف نزدن با هومن رو کنار بذارم.
فردا صبح تو حیاط دبیرستان کنار دیوار ایستاده بودم و هومن رو زیر نظر داشتم با یکی از دوستاش که البته من زیاد شناختی ازش نداشتم تو ضلع غربی دیوار دبیرستان ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود و گاهی وقت ها هم منو نگاه میکرد و با دوستش صحبت میکرد. اون دوستش هم گاهی وقتها برمیگشت و نیم نگاهی به من میکرد. احساس ناخوشایندی پیدا کرده بودم. فکر میکردم هومن داره همه جریان رو به دوستش میگه برای همین به شدت عصبی و عصبانی شده بودم. من که قصدم صحبت با هومن بود پشیمون شده بودم .نمیدونستم چیکار کنم. چند لحظه بعد احساس کردم که هومن به سمت من در حال حرکت کردنه وقتی دیدم داره به سمت من میاد منم شروع به حرکت کردم و در جهت مخالف هومن قدم بر میداشتم وارد راهرو ساختمان مدرسه شدم تا بی خیال شه…
چند روزی کارم همین بود تقریبا 4 روز بود مدام از دستش فرار میکردم و باهاش حرف نمیزدم
ولی اون کون و سینه لرزون ساحل تو خونه نمی گذاشت بیخیال هومن باشم دیگه تحمل نداشتم.اگه اقدامی نمیکردم همه چیز یواش یواش از بین می رفت بالاخره تصمیم گرفتم این بار که هومن پیش من اومد باهاش حرف بزنم.
فردای روز پنجمی که با هومن قهر بودم بعد از تعطیل شدن دبیرستان با سیاوش تو مسیر خونه بودیم که یکی از پشت سر دستشو رو شونه من گذاشت بدون اینکه با هومن حرفی زده باشم مقداری از مسیر راه رو سه نفری طی کردیم تا اینکه سیاوش از ما جدا شد و به سمت دیگه ای رفت من مونده بودم و هومن…
ازم خواست اون روز ناهار پیتزا ایتالیایی مهمونش باشم. شاید فکر میکرد من نمیفهمم که به خاطر ساحل داره پاچه خواری میکنه ولی من خودم از اون بکن ها بودم و ختم روزگار…
تو مسیر رفتن به رستوران شانلی تو بلوار دانشجو تا میدان یاسمن همه حرفا پیرامون درس و امتحانات بود موقع غذا خوردن تو رستوران هومن ازم گله داشت که چرا چند روزه باهاش حرف نمیزنم و جواب تلفن هاشو نمیدم بعد هم به من گفت کامنت هایی رو که تو اینستا برام نوشته رو خوندم یا نه با سر جواب مثبت دادم . در حال خوردن ازم پرسید تو با خواهرت تو خونه مشکل داری؟ با علامت نه سرمو تکون دادم باز ادامه داد جدا برام جای سواله که چرا قبلا در مورد خواهرت هر حرفی میزدم چیزی نمیگفتی ولی حالا جریان فرق کرده البته خودم حدس هایی زدم تو اینستا برات نوشته بودم…
این دومین بار بود که این حرف ها رو میگفت. بهترین کار اون موقع برای من سکوت بود.
دیگه در این مورد حرفی بین ما زده نشد و صحبت سر درس و کتاب و مدرسه و همکلاسی ها بود.
هم من میدونستم منظور هومن چیه و هم هومن احتمالا فهمیده بود من به کرده شدن خواهرم توسط دیگران علاقه دارم. منتهی نه من و نه هومن انگاری هیچ کدوم قدرت بیانش رو نداشتیم شاید اون می ترسید دوباره قاطی کنم منم می ترسیدم آبروم بره…
همون شب ساعت تقریبا 9 بود که هومن به گوشیم زنگ زد و گفت یه درخواستی ازت دارم روم نمیشه تلفنی بهت بگم… ازم خواست برم اینستا انگاری اینستاگرام یه دنیای آزاد و بدون قانون بود که اونجا میشد راحت حرف زد… با یک هیجان و استرسی خاصی بلند شدم رفتم تو اتاقم و روی تخت نشستم. یه جورایی بدنم سرد شده بود احساس میکردم روی تخت بدنم میلرزه دستام روی گوشی لرزشش کاملا معلوم بود نمیدونم شاید چون منتظر حرف غیر عادی و غیر طبیعی از طرف هومن بودم اینطوری شده بودم. احساس میکردم هومن میخواد پیشنهاد کردن ساحل رو بده …
تو اینستا بهش پیام دادم برام نوشت خواهشا جنبه داشته باش و مثل اون دفعه قهر نکن و ادامه داد من اگه یه وقت ساحلتون به من زنگ زد یا پیامک داد مجازم جواب بدم؟
من که خودمو برای جواب دادن به پیشنهاد کردن ساحل آماده کرده بودم گفتم مسئله ای نیست. دوباره نوشت اون زمان که با تو حرفم شد ساحلتون رو آنفالو کردم و اون رو هم از فالوور های خودم حذف کردم ، اگه دوباره فالوش کنم مشکلیه؟ بازم گفتم نه ولی انگار پر رو تر شد و نوشت اگه به ساحلتون زنگ بزنم ناراحت میشی؟ دوست نداشتم سریع خودمو وا بدم و قافیه رو ببازم برای همین جوابشو ندادم. دوباره نوشت چی شد؟ اگه به خواهرت زنگ بزنم ناراحت میشی؟ این بار با تاخیر جواب دادم مشکلی نیست ولی با بیرون رفتن و قرار گذاشتن تو بیرون کاملا مخالف هستم.
هومن یه دمت گرمی گفت و منم دیگه نگذاشتم بقیه حرفاشو بزنه و اینستا رو بستم یه جورایی ناراحت بودم از این اینکه بابت تلفن زدن به ساحل بهش چراغ سبز دادم ولی خوب خودمم دوست داشتم پنجمین کونی که میکنم کون ساحل باشه و باید با هومن همکاری میکردم…
هومن خیلی موذی بود. اول از خواسته های کم شروع کرده بود تا اگه با آخرین خواسته اش که همون تلفن زدن به ساحل بود مخالفت کردم بتونه از طریق اینستا و یا خود خواهرم اهدافش رو پیش ببره ولی معلوم بود هنوز جرات این رو نداره که به طور مستقیم به من پیشنهاد کردن ساحل رو بده…
از فردای اون روز اخلاق هومن تو دبیرستان با من عوض شده بود. یه حس پاچه خواری پیدا کرده بود. من قبلا تو تیم فوتبال (ب) کلاس و روبروی تیم (الف) که هومن توش بازی میکرد و البته از تیم (ب) قوی تر بود بازی میکردم.
ولی اون روز هومن منو به تیم الف برد و حتی جای خودش بازی کردم. دو روز بعد دوباره منو این بار به چلوکبابی و ناهار دعوت کرد … تو دبیرستان و بعد از کلاس ها بیشتر زمان رو تو حیاط دبیرستان بامن میگذروند از این میترسیدم که یه وقت همکلاسی هام جریان رو بفهمند و آبروریزی بشه به خصوص که احساس میکردم سیاوش و دوستان نزدیک دیگه من از دستم شاکی شدن و یه جورایی شک کردن که چرا هومن اطراف من زیاد میگرده البته خوب با سیاوش و چند تا از همکلاسی های دیگه از خیلی وقت پیش از اول دبیرستان صـمـیـمـی و دوسـت بودم هم من خـونه اونها می رفتم و هم سیاوش خونه ما میومد و با پدر و مادرم و حتی ساحل هم سـلام عـلیـک داشت تو خونه درس می خوندیم و گاهی هم من و سیاوش همراه ساحل ورق بازی میکردیم آنـلایـن فــیـفا بــازی میکردیم و… حـتی با سیاوش دوست دخترشو کرده بودیم
تقریبا یک هفته بود از زمانیکه با هومن آشتی کرده بودم گذشته بود. توی این یک هفته چه داخل دبیرستان و چه بیرون دبیرستان خایه مالی و پاچه خواری منو زیاد کرده بود. که البته میدونستم همه اینها به خاطر ساحله توی اون یک هفته هم کاملا بعد از تعطیل شدن دبیرستان دخترانه آمار ساحل رو میگرفتم تا یک وقت هومن به دور از چشمان من ساحل رو مکان نبره …
هومن وسط همون هفته پر از پاچه خواری به من پیشنهاد داده بود که آخر هفته و روز جمعه بریم بام تهران و از اونجا هم بریم توچال…
با توجه به اینکه زمستون بود توچال به صورت گروهی بیشتر حال میداد ولی چون هومن چنین پیشنهادی داده بود و میدونستم به احتمال خیلی زیاد حرفهای زیادی در مورد ساحل بین من و هومن زده خواهد شد این پیشنهادش رو برای رفتن دو نفری به بام تهران و توچال قبول کردم. شب قبلش لباس گرم کوله پشتی و کفش نیمه سنگین و دستکش خلاصه همه چیز رو آماده کرده بودم که اگه زد به سرمون از بام تهران رفتیم توچال مشکلی پیش نیاد. فرداش ساعت 8 صبح از ولنجک با هومن به سمت بام تهران حرکت کردیم .از خونه تا اونجا پیاده راه زیادی نبود ساعت تقریبا 8:30 صبح اونجا بودیم. تو مسیر رفتن اصلا صحبتی از ساحل به وسط نیومد در عوض از کردن دوست دختراش کلی صحبت کرد و ادعا کرد که همه دوست دختراشو کرده… احساس میکردم حرفاش یه جورایی بو داره و شایدم داره در مورد ساحل زمینه سازی میکنه…من هم از کردن لیلا از کردن دوست دختر سیاوش و کردن سارینا که دوست دختر من بود ولی با ممد سلمانی دو تایی کرده بودیم براش تعریف کردم.
هومن تا اون لحظه هنور حرفی از ساحل نزده بود البته من دیگه نگرانی بایت ادامه دوستی بین ساحل و هومن نداشتم برای اینکه تلفن زدنها مجددا برقرار شده بود و تو اینستا هم هومن و ساحل دوباره همو فالو کرده بودن . تنها نگرانی من این بود که احتمال می دادم هومن جریان ساحل رو به همکلاسی ها و دوستان خودش گفته باشه یا بگه و باعث آبروریزی بشه منتهی شهوت و تمایلات جدید من چنان زیاد شده بود که قدرت منطقی فکر کردن رو از من گرفته بود طوری که حاضر بودم به قیمت از بین رفتن آبروم برای یک بار هم که شده کرده شدن خواهرم توسط یه پسر رو ببینم. به همین دلیل برای اینکه بحث ساحل رو وسط بکشم به هومن گفتم چی شد که ساحل دوباره دوستیش رو با تو ادامه داد؟ لبخند پیروزمندانه ای ریزی زد و گفت ؟ اولیش این که خوشتیپم دوم اینکه تو خودت اینکاره ای میدونی مخ دخترا چه جوری زده میشه در ضمن من رفاقتم رو با خواهرت و اون با من به هم نزده بودم. بلکه یه مزاحم پریده بود وسطمون. سوم اینکه من اولین پسری هستم که باهاش دوست شده و قبلا دوست پسر نداشته بعد همزمان دو تا از انگشت های دست راستش رو شبیه سوراخ کرد و گفت چهارم اینکه تا حالا از اینا نداده و فکر کنم دوست داره تجربه کنه …
در مقابل حرف های هومن اعتراضی نمی کردم تا بیشتر تو این فازها صحبت کنه در عوض کیرم از پائین در حال رشد کردن بود و شق کرده بود. اخلاق هومن اون روز صبح جمعه با روزهای دیگه فرق کرده بود همش صحبت از کردن دادن و گائیدن کص و کون میکرد.
همچنان تو مسیر پیاده روی از خیابون آسفالته بام تهران پیاده به سمت ایستگاه اول تله کابین توچال در حال حرکت بودیم و این بهترین زمان برای صحبت کردن بود اونجا بود که هومن از روی عمد تصمیم گرفت جلوی من به ساحل زنگ بزنه که من نگذاشتم و گفتم امروز جمعه هست پدر و مادرم خونه هستن به هومن گفتم اگه میخواد زنگ بزنه همیشه روزهای غیر تعطیل تا قبل از ساعت پنج بعد از ظهر این کار رو کنه که پدر و مادرم خونه نیستن و سر کارن…
این کارم باعث تعجب هومن شد و گفت تو که با تلفن زدن و دوستی من با خواهرت مخالف نیستی چرا با دوستی ما بیرون از خونه مخالفی بدون اینکه نگاش کنم بهش گفتم چون میدونستم بیرون از خونه میری تو کار لب گرفتن و کارهای زیر نافی ولی الان دیگه مخالف اون کارها هم نیستم…
.خودمم نفهمیدم این حرف ها رو چطوری به زبون آوردم. تا این حرف رو زدم هومن بلافاصله فرصت طلبی کرد و گفت یعنی چی؟ یعنی الان با لب گرفتن و کارای زیر نافی مخالف نیستی؟
جوابشو ندادم و سکوت کردم هومن وقتی سکوت منو دید گفت می تونم راحت تر صحبت کنم؟ با سر تائید کردم
گفت تو با لب گرفتن مشکلی داری ؟ گفتم نه بلافاصله ادامه داد با حال کردن چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نگرفتم منظورتو… دوباره به حرف اومد و گفت با کون چی؟ یه لحظه از این طرز حرف زدنش شوکه شدم هومن با این حرفش منو حسابی لای منگنه قرار داده بود طوری که نمیتونستم بهش جواب بدم. این بار همون درخواستش رو کاملتر کرد و گفت با کردن کون چی؟
بدون اینکه به هومن نگاه کنم با گفتن (نمیدونم) به سکوت خودم خاتمه دادم. با وجود اینکه هومن در این مورد خیلی راحت حرف میزد ولی من به خاطر اینکه ساحل خواهرم بود توانایی این کار رو نداشتم چند لحظه ای بود سکوت کرده بودیم تا اینکه یهو یکی دو متری از من فاصله گرفت و با حالت شوخی خنده گفت تو خودتم خوب میدونی اون موقع هم که نمیدونستم ساحل خواهرته دنبال کونش بودم. تا اینکه یه خری مثل تو خودش رو انداخت وسط و همه چیز رو خراب کرد و باعث شد یه مدت به خاطر کونش کف دستی برم و بعد هم زد زیر خنده.
اولین بار بود می شنیدم یه پسر غریبه داره به خاطر کون خواهرم جق میزنه و این برام خیلی جالب و تحریک کننده بود.البته خودم هم بارها با شورت و سوتیناش به خاطر ساحل جق زده بودم و معلوم نبود چه افراد دیگه ای هم این کار رو کرده اند. شاید پسرهای همسایه یا پسرهای فامیل …ولی جق زدن دیگران به خاطر خواهرم به من حس خوبی میداد.
با یه کیر شق کرده که ناشی از حرفای هومن در مورد ساحل بود با همون حالت شوخی به سمت هومن لگدی پرتاب کردم که جاخالی داد و نخورد بهش دو سه متری هم جلوتر از من ایستاد
بالاخره به ایستگاه اول تله کابین توچال رسیدیم آدم هایی زیادی اونجا برای خرید بلیط صف کشیده بودن تقریبا نیم ساعت طول کشید تا بلیط خریدیم 15 دقیقه هم طول کشید سوار تله کابین شدیم. توی اون یکی دوساعتی که تو صف بودیم صحبتی از ساحل نشده بود. .
ولی تا وارد تله کابین شدیم زد پشت کمرم و گفت برا من فیلم بازی نکن من که میدونم خوشت میاد یکی بزنه تو خواهرت برای این حرفم دلیل محکمی دارم صحبت های اون زمان که نمیدونستم ساحل خواهرته یادته؟ من اون همه در مورد سینه و کس و کونش حرف زدم با این که میدونستی دارم در مورد خواهرت این حرفا رو میزنم هیچی نمیگفتی…
اون احترام و حجب حیایی که به خاطر ساحل بین من و هومن وجود داشت اون روز داشت از بین می رفت
چیزی نگفتم دیگه دوست نداشتم حاشیه برم این چندمین بار بود که هومن داشت رو حرفای سابق من مانور میداد.
داشتم پوست لبم رو از هیجان و استرس زیاد می کندم… هومن اسرار داشت بهش جواب بدم و میگفت این که میگی ((نمیدونم)) برای من جواب نمیشه. نزدیک سه ماهه که تو کف ساحلتونم البته خیلی ها تو کفش هستند آرش بابایی امیر فرزانه این پسره علیزاده یکی دو ماه پیش که من نمیدونستم ساحل خواهرته یه روز اینا از جلوی صرافی پیمان افتاده بودن دنبال خواهرت و تا سر کوچتون دنبالش رفتن… اون روز سر خواهرت با اونها بحثم شد یکی دو بار دیگه هم میخواستن بهش شماره بدن که من نگذاشتم.
تنها یک نفر از اون سه نفر رو می شناختم اونم فقط باهاش سلام و علیک داشتم. به هومن گفتم اون سه نفر میدونن ساحل خواهر منه؟ جواب منفی داد و گفت اون موقع نه من میدونستم نه این سه تا… بعد هم یه چشمک انداخت و گفت ولی ساحلتون زید منه اگه اوکی بدی میخوام اولین نفری باشم که پلمپ عقبش رو باز میکنم…
از این طرز حرف زدن بی ادبانه و گستاخانه هومن عصبانی شده بودم. انگار نه انگار که من داداش ساحل هستم
ولی بالاخره باید این بحث رو به جایی که خودم دوست داشتم می کشیدم …
برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم …

نوشته: امیر

ادامه...


👍 22
👎 6
73401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974457
2024-03-10 00:10:59 +0330 +0330

کپی

0 ❤️

974488
2024-03-10 06:26:24 +0330 +0330

داستان میوه ممنوعه ای به نام خواهر رو آوردی با تغییر اسامی به عنوان داستان جدید بدی به خورد مخاطب؟
خیلی کسخلی

1 ❤️

974525
2024-03-10 14:45:14 +0330 +0330

دوستان این همون داستان مهران و مهرانا نیست ؟!
بابا جون داستانهای مردمو کپی و به نام خودتون منتشر نکنید . اگه عرضه دارید خودتون بنویسید و اگه نه چه اصراریِ آخه ! من که نمی فهمم !!!

0 ❤️

974526
2024-03-10 14:46:46 +0330 +0330

واقعاً دوستان راست میگن که این امیرها همه یه چیزی شون میشه !

0 ❤️

974581
2024-03-11 00:03:20 +0330 +0330

به همه دوستان محترم هشدار میدم ، این داستان صرف چند سال گذشته توی همین سایت و دو تا سایت معروف دیگه منتشر شده و متاسفانه هر بار به طور کاملا مسخره ای داستان نیمه کار رها شده و کلی خواننده و مخاطب را به سخره گرفتن ، و به احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد نویسنده این داستان همون شخص است ، پس گفتم که اطلاع داشته باشید

1 ❤️

974721
2024-03-11 21:54:54 +0330 +0330

دوستان کاملا درست میگن این همون داستان مهران و مهرانه هست
فک کنم مثل همون داستان بازم آخرش یه جورایی رها بشه

0 ❤️

976288
2024-03-23 04:39:00 +0330 +0330

نمیدونم چرا انقد فیلم داستان خواهر حشریم میکنه ول یهیچ وقت خودم تمایل به کردن خواهر ندارم

1 ❤️

976470
2024-03-24 06:26:27 +0330 +0330

ادامه اش هم بذار

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها