از بچگی عاشق باسن بزرگ بودم (۱)

1402/06/31

سلام آرش هستم
قبلا که بیشتر خونه ی مامان بزرگم رفت و آمد داشتم تو اون محله یه باغ سبزی فروشی بزرگ بود که الان تبدیل شده به پارک
صاحب سبزی فروشی یه زن داشت حدود 40 45 ساله و منم 14 15 سال بیشتر نداشتم همیشه هرکی میخواست سبزی بگیره من داوطلب میشدم که برم براش از باغ سبزی بگیرم و همیشه هم کلی اون زن رو دید میزدم. سبزه بود چادر به کمرش می‌بست و باسنش حسابی خودنمایی می‌کرد خیلی دوست داشتم فقط بشینم و نگاه باسنش کنم خلاصه با این علاقه ما به سر می کردیم تو خیابون و کوچه و تو مهمونیا فقط چشمام به دنبال باسن بود و باسن
همون موقع بود که دایی ام یه زن گرفت که اسمش مهناز بود
قدش حدود 160 و تپل بود فکر کنم 80 کیلو میشد
این بشر اول کون بوده بعد دست و پا در آورده بود
شده بود سوژه جق ما هر زمان وهر مکان فقط به عشق کون این ما جق میزدیم همش دید میزدیم
اوایل ازش خجالت میکشیدم چشم تو چشم شم ولی به مرور دیگه خوب نگاش میکردم سینه های بزرگ و باسنش از ذهنم پاک نمیشد خلاصه به دایی جان خیلی حسودی میکردم که آقا کجا میزاره
گذشت و گذشت ما شدیم 24 ساله و همچنان در کف مهناز
البته اینم بگم که دیگه رفت و آمد من به خونه اونها یا همون مامان بزرگ مثل قبل نبود خیلی کم شده بود
یه روز ناهار دعوت بودم خونشون تابستون بود و خیلی گرم. تا رسیدم گفتم با اجازتون من یه دوش بگیرم تا خواستم برم حموم مهناز اومد گفت بزار لباسهامو بردارم که گفتم اگر میخوای بزار من میشورمشون گفت نه آخه لباس زیر هست
یه جور آروم که بشنوه گفتم چه بهتر مطمئن بودم شنید ولی به روی خودش نیاورد و لباساشو برداشت و منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم ناهار خوردم رفتم مغازه(اون موقع بوتیک داشتم) خلاصه یکی دو هفته گذشت یه روز مهناز با خواهرش اومد مغازه که آره عروسی فامیلمون واسه خواهرم لباس چی داری برای مراسم که منم از خدا خواسته چندتا پیراهن گفتم بیا تن بزن خوشت میاد از یکیشون
خواهرش رفت تو اتاق پرو و مشغول بود که مهناز اومد طرفم گفت که اون روز چرا اونجوری گفتی منم خودمو زدم به کوچه علی چپ و پرسیدم کدوم روز و چی گفتم که خواهرش در باز کرد و گفت مهناز بیا ببین چطوری هست بهم میاد هم زمان هم نگاه به من نگاه می‌کرد
تو اون لباس خیلی قشنگ شده بود سینه هاش مثل سینه های مهناز بزرگ بود و برجستگیش خیلی خوب مشخص شده بود که یهو مهناز گفت آرش تو هم نظر بده گفتم عالیه بهتون خیلی میاد یه چرخ بزنید ببینم از پشت چطوریه که دیدم مهناز داره نیشخند میزنه و فهمیده میخوام کونشو دید بزنم
البته ناگفته نمونه که اون موقع دوست دختر اینا داشتم و تو همون مغازه راحت باهاشون سکس میکردم ولی دوستان میدونن آدم وقتی از بچه گی تو خماری و کف کسی باشه هیچوقت نمیتونی فراموشش کنه و هر لحظه به فکر کردنشه
خلاصه خواهر مهناز تا درو بست مهناز گفت اون روز خونه ما با دیدن لباس زیرا گفتی چه خوب گفتم آهان یادمه خب میخواستم بشورمش کاری نداشتم که باهاشون که بازم اون خنده ی مرموز نشست روی لبهاش گفتم تو لباس نمیخوایی گفت که نه پارچه گرفتم دادم خیاط بعدشم فکر نکنم لباس سایز من داشته باشی به شوخی گفتم آره دقیقا جا نمیشن تو این لباسا گفت چی گفتم هیچی و خندیدم اونم گرفت منظورمو تا خواهرش بیاد یکم دیگه لاس زدمو گفتم گاهی به ما هم سر بزن دلمون برات تنگ میشه مهناز جووون
این اولین باری بود که بهش زندایی نگفتم
خلاصه اینا حساب کردن و رفتن من موندمو کیر به دست حسرت به دل زنگ زدم به دوست دخترم و گفتم اگه کاری نداری بیا مغازه
اسمش آیسان بود اصالتا اهل ماکو بود و شهر ما پزشکی میخوند البته خودش میگفت پزشکی منم کاری نداشتم و برام مهم هم نبود که دروغ بگه یا راست
اومد و نشست و یکم حرف زدیم و چرت و پرت گفتیمو گفتم مشروب میخوری که گفت آره رفتم مزه گرفتم و برگشتم دیگه شب شده بود کرکره مغازه رو دادم پایین و از گاوصندوق شیشه ویسکی که داشتمو برداشتم دو سه پیک زده بودیم که گفت آرش اگر سکس میخوای اینجا نه دوست دارم باهم بریم تو خونه من اونجا سکس کنیم گفتم آخه همسایه ها گفت کسی تو طبقه ما نیست آروم بریم طبقه های دیگه متوجه نمیشن صورتشو گرفتم یه لب طولانی و گفتم باشه
تو کونم عروسی بود که راحت میتونیم سکس کنیم. رسیدیم خونه رفتم بالا آروم خونش طبقه اول بود واحد روبه روشون نبود
نشستیم و چند پیک رفتیم بالا و اومد نشست بغلم آیسان قدش میشد 160 و وزنش 55 ولی قیافه خیلی قشنگی داشت مخصوصا چشمای خمار و کشیدش ولی کونش خیلی برجسته نبود و به قول خودش که می‌گفت میرم باشگاه می‌سازم
شروع کردیم به لب بازی و خوردن و بوسیدن و لیسیدن هم دیگه که دیگه طاقتمون تموم شد و لباسارو کندیم شروع کردن خوردن سینه های آیسان کوچیک بودن ولی سفت اون تو حالت مستی آه و ناله اش در اومده بود و چنگ انداخته بود تو موهام و قربون صدقه ام میرفت با لهجه ی شیرینی که داشت خیلی چسبید دستمو رسوندم وسط پاش دیدم خیس خیس شده دختر بود و از جلو سکس نداشته بود تا اون موقع من کاری به کسش نداشتم و دوست نداشتم چون هیچ آینده ای با هم نداریم کاری کنم
ولی از پشت حسابی پدرشو در می آوردم
پاهاشو باز کردم و سرمو بردم لای پاش شروع کردم لیس زدن کسش و جیغ های آیسان از روی لذت چوجولشو میک میزنم و سرمو فشار میداد به کسش و پاهاشو قفل کرده بود دور گردنم منم در حد لالیگا کسشو میخوردم و خودمم لذت میبردم
میدونست حالت 69 خوابیدنو دوست دارم دراز کشیدم اونم اومد رو من کیرم سیخ شده بود در حالت انفجار قرار داشت شروع کرد لیس زدن کیرم و منم خوردن کسش بازی کردن با سوراخ کونش که برای کردن آماده کنم خیلی خوب ساک میزدم حرفه ای بود و دوست نداشتم اون حالت تموم شه و تا صبح کیرم ساک بزنه منم کسشو بخورم اما دیگه طاقت نداشتم باید میکردم گفتم آیسان بشه بیا قنبل کن گفت نه این سری من خودم میخوام کیرتو بکنم تو کونم
برگشت رو به من و کیرم گرفت و گفت کلفتی این پدرمو در آورده ولی دوسش دارم تنظیم کرد تو سوراخ کونش آروم می‌نشست که اذیت نشه و بتونه حال کنه بعدا از تلاش و جیغ و دردی که کشید کیرم تا ته تو کونش رفت و آیسان نشست رو منو تکون نمی‌خورد میخواست دردش کم شه که آروم آروم شروع کرد بالا پایین کردن خودش و همزمان کسشو می‌مالید منم که مشروب خورده بودم حالا حالا ها ارضا نمی‌شدم یکم که بالا پایین شد گفت خسته شدم و بیا تو بکن
قمبل کردن و منم کیرم کردم توی کونش و مشغول تلمبه زدن بودم که آیسان ارضا شد و در درفت از زیرمو مشغول مالیدن کسش بود یکم که گذشت گفت برو کیرتو بشور و بیا میخوام ساک بزنم تا آبت بیاد رفتم و اومدم شروع کرد به ساک زدن و تخمامو فشار میداد و می‌خورد برام که گفتم کم مونده بیاد از دهنش در آورد و خوابید گفت بریز رو شکمم و. سینه هام منم همین کارو کردم و دراز کشیدم بغلش به حالت جنازه فکر میکنم هرچی آب تو کمرم بود اومده بود دیگه چیزی نبود دیدم دیر وقت هست و برم خونه که آیسان گفت بفرما باز کارشو کرد میخواد در بره که گفتم عزیزم میدونی که شرایط منو باید خونه باشم گفت آور امشب نمونی و بری دیگه نه من نه تو منم چون آدم حشری بودم و نمیتونستم بدون سکس بمونم و تا بیام یکی دیگه رو پیدا کنم و حالیش کنم که فقط برای سکس با تو هستم گفتم باشه میمونم
رفت دوش گرفت و لباس خواب پوشید اومد نشست کنارم دو سه پیک هم زدیم و گفتم بخوابیم که دیر وقته و مستیم
رفتیم خوابیدیم فسقلی خودشو تو بغلم جا کرد تا صبح همونجوری خوابیدیم
بیدار شدم دیدم گوشیم اگر سایلنت نبود نمیتونستم بخوابم چقدر زنگ خور داشتم…
ادامه دارد…

نوشته: Santoriiii


👍 12
👎 5
31801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948985
2023-09-23 03:39:44 +0330 +0330

لعنت الله علی اول نویسنده و ثانیا محمدرضا گلزار و ثالثا آیسان زوجه گلزار

1 ❤️

949093
2023-09-23 16:32:52 +0330 +0330

بچه ها خبردارین دیگه.نصف بچه های باشگاه ها تو سایتن

0 ❤️

949255
2023-09-24 11:00:50 +0330 +0330

کسکش با احساساتمون بازی نکن اسم زن دایی رو میاری شق درد میگیریم

0 ❤️

949311
2023-09-24 22:36:58 +0330 +0330

خدا برات نسازه
به عشق زندایی۸۰ کیلویی اومدیم آیسان ۵۰ کیلویی نصیبم شد

0 ❤️




آخرین بازدیدها