اولین و آخرین عشق: زندایی ...

1402/06/02

سلام بچه ها . امیدوارم حالتون خوب باشه و کام های فراوانی از زندگی بگیرید 😁
میخوام خاطره هایی از زنداییم رو براتون بگم که بی نهایت دوستش دارم و عشق بچگیمه و بودن باهاش یکی از بزرگ ترین آرزوهامه…
و نمیدونم انتهای این عشق چی میشه چون بالاخره زنداییمه و یکی از خط قرمزام رابطه با زن متاهله…ولی خب در مقابل حسم به زندایی رو هم نمیتونم انکار کنم و این موضوع سالهاست ادامه داره…بریم که بگم براتون
من 23 سالمه لیسانس مدیریت بازرگانی دارم و به زودی میرم سربازی و زنداییم 40 سالشه و خانه داره و از زندگیش با داییم دوتا بچه 12 و 6 ساله داره و اینکه داییمم 52 سالشه…جفتمون در حال حاضر ساکن محله های پایین و معمولی تهرانیم
وقتی داییم که بزرگ ترین داییمه و بعد مادرم بچه دومه خانوادشه نامزد کرد سال 86 بود و مراسم عروسی سال 88 گرفته شد
یعنی موقع نامزدی من 8 و عروسی 10 بودم و زندایی 24 و موقع عروسی 26 بود و داییمم 26 و 38😬
زندایی من یه خانم بسیار زیبا و سفید که اصلا آرایش نمیکنه و نمازشو میخونه و با حجابه اما شیک و قشنگ نه مثل اینهایی که کپک زدن 😂
از همون روزای اول زندایی منو خیلی دوست داشت . من کوچکترین نوه ی خانواده ی مادرم بودم (بعد از برادر و خواهرم ) و عزیز کل فامیل بودم .سر همین زندایی عشق زیادی بهم میداد و منم علاقه شدیدی بهش پیدا کرده بودم با هیچکس تو زندگیم اینجوری نبودم.همیشه کنارش بودم و یا با هم حرف میزدیم یا بازی میکردیم یه جورایی تو فامیل رفیق جون جونیم بود و با هم رابطه بی نظیری داشتیم.بعد عروسی به خاطر کار داییم تبریزو برای زندگی انتخاب کردن چون هم محل کارش اونجا بود و هم زنداییم متولد تبریز بود و خانوادشم اونجا بودن . ما هم اصالتا تبریزی هستیم اما خب پدر و مادرم متولد تهرانن و کلا هم خانواده پدر و هم مادر تهران بودن…بعد یه سال و نیم دوری تنها دیدار من با زندایی تو زمانی بود که باردار بود. وقتی رفتیم تبریز خونشون و زندایی رو دیدم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم و زندایی هم کلی از من استقبال کرد و کلی اون مدت خوش گذروندیم . یادمه گوشم یا دستمو میذاشت رو شکمش تا حرکات و ضربه های بچشو حس کنم و کلی با هم ذوق میکردیم…گذشت و سال 90 با به دنیا اومدن اولین بچه شون که دختر بود برای زندگی اومدن تهران و این برای من یه اتفاق عالی بود.
دیگه بیشتر میدیدمش و حسم بهش بیشتر میشد و بیشتر از قبل مجذوب زیباییش و اخلاق بی نظیرش میشدم…
من بزرگتر شدم تقریبا 12 13 سالم بود که خب درباره مسائل جنسی آگاه شدم کم کم پی بردم که چرا انقدر به زنداییم علاقه دارم…
همونطور که گفتم زندایی من پوست سفیدی داره و آرایشم نمیکنه و خیلی خوشگله اما نکته دیگه اینه که زنداییم بدنش ژنتیکی عالیه…قدش 166 و بدن پری داره چاق نیست لاغرم نیست . پاهای کشیده و ساق و رون حجیم که چربی ای نیست… باسن خوش فرم و گرد و … انگار خدا این بدنو تراشیده … همونطور که گفتم زنداییم کاملا با حجابه…نماز میخونه و خیلی خانم و دوست داشتنیه…همیشه حجاب داشت لباساش پوشیده بود اما چون منو بچه میدونست وقتی غیر از من مذکر دیگه ای تو جمع نبود با لباسای راحت تر می گشت…تو سن 12 13 اکثر پسرا شروع به دید زدن زنا و دخترا میکنن( حتی خیلیا زودتر 😁 ) و منم خوش شانس ترین پسر جهان بودم و زندایی ای داشتم که از هر زنی بهتر بود…
وقتی میشستم پیشش خیلی بهش دست میزدم…به بهانه های مختلف و روش های مختلف…حتی تو جمع…
مثلا کنارش رو مبل مینشستم و دستم که کنارش هستو از زیر میمالیدم به باسنش یا رونش… سفت بغلش میکردم…بارها و بارها به بهانه های مختلف از پشت بهش میچسبیدم…وقتی از کنارش رد میشدم دستمو بهش میزدم و کلا از این کارا زیاد میکردم… و زندایی هم چیزی نمی گفت…حتی نگاه بدی هم بهم نکرد حتی یه بار…
نمیدونم از اینکه من این کارو میکردم خوشش میومد؟؟؟؟
یا فک میکرد اتفاقیه؟؟؟
یا اینکه به خاطر حجب و حیاش بود که چیزی نمی گفت؟؟
نمیدونم… اما من از این کار لذت میبردم و وقتی زندایی چیزی نمیگفت برای من خوب بود… زندایی لباسای قشنگی می پوشید اما یادمه یه دامن مشکی داشت که تنگ نبود اما باسن گرد و تپلش بدجور میزد بیرون و همچنین یه شلوار خونگی مشکی داشت که وقتی اونو می پوشید بهشت من بود…چون قشنگ هیکل نابش و حجم خوب پاهاش و رونشو نشون میداد و من بیشترین حالو میکردم و خوب دید میزدم…علاقه شدیدم به زندایی و مهربونی علاقه اون به من و بعدش حس خوب جنسی ای که بهم میداد باعث شده بود من هیچکسو جز اون نبینم…کلی ازش عکس و فیلم میگرفتم… از اندام نابش…بعد جق میزدم و پشیمون میشدم و فایلا رو پاک میکردم و بعد دوباره پشیمون میشدم که چرا فایلا رو پاک کردم 😂
من واقعا عاشق زنداییم بودم . لطفا نگید این هوسه نه عشق چون من واقعا دوستش داشتم و حس جنسی ای هم که بهش داشتم یه قسمتی از عشق بود … اصلا کامل کننده عشق رسیدن به اوج لذته جنسی و روحی با همه
گذشت و چند سال بعد زندایی بچه دومش به دنیا اومد. سال 96 . من 17 18 سالم شده بود و سال کنکورم بود . چون بزرگ تر شده بودم دیگه مثل قدیم یه سره تو بغل زندایی نبودم و به خاطر همین دیگه زیاد دوست نداشتم برم خونشون.تونسته بودم با دخترا ارتباط برقرار کنم و دوست دختر داشته باشم یه جورایی دیگه با خودم کنار اومده بودم که زندایی برای من نیست…من هر چقدر دوستش داشته باشم اون زن داییمه و این کار اشتباهه… دانشگاه شهرستان قبول شدم و همین باعث شد دیگه به زور چند ماه یه بار زندایی رو ببینم… میگفتیم و میخندیدم اما خب کل وجودم عشق زن دایی بود . میخواستم بهش بگم که سالهاست عاشقانه دوستش دارم اما خب…بگم که چی؟؟
چند تا دوست دختری که تو زمانای مختلف باهاشون بودم باعث میشدن که یکم خوش بگذره و عشق و حال کنیم اما هیچوقت واقعا نمیتونستم دوستشون داشته باشم بازم تنها کسی که تو قلبم بود زنداییم بود…
کرونا شد و دانشگاه مجازی… من فراری از فامیل چون واقعا با هیچکدوم حال نمیکردم… تنها وقت میگذروندم یا با رفیقام بودم…یه دوست دختریم داشتم که خب یکم بهش حس داشتم… میشد باعث بشه از فکر زنداییم در بیام…اما اونم تنهام گذاشت بعد اون دیگه حتی رل هم نزدم . با دختریم دوست میشدم یا واسه سکس بود یا فقط رفاقت…علاقه ای نبود…
هنوزم که هنوزه وقتی زن داییمو میبینم با کلی هیجان از بچگیام میگه و وقتی میرم خونشون کلی بهم محبت میکنه…هنوزم که هنوزه همون زن بینظیره و خب الان جا افتاده تر شده و خیلی بهتر شده (اصطلاحا میلفی شده که نگم براتون…) اما چون بزرگ شدم جلوم پوشیده تر لباس میپوشه…منم دیگه کمتر به فکر دید زدن شم و از بودن باهاش بیشتر لذت می برم و …
به خدا میگم چرا من باید عشقو اینجوری تجربه میکردم…با زنی که 16 17 سال ازم بزرگتره و از شانس زن داییمه …
نمیدونم بهش بگم یا نه؟؟ اگه بهش بگم چی میشه؟؟
تا کی باید صبر کنم تا بهش بگم که چقدر دوستش دارم؟؟
فقط خدا میدونه و من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که برای حال خوبش و عمر زیادش دعا کنم تا عشقم از پیشم نره…
دوستان مرسی که پای حرفام نشستید
خوشحال میشم نظرتون رو بگید و یا اگه تجربه ای دارید برام تعریف کنید 🙏

نوشته: اولین و آخرین عشق!! زندایی …


👍 3
👎 17
33501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944068
2023-08-25 00:32:17 +0330 +0330

تا حالا از خودت پرسیدی اینجا چه سایتیه بعد بیای از خودت واژن بگی گوزوخان
انگشت شصت پای چپ زنداییت در انتهای روده بزرگت

2 ❤️

944077
2023-08-25 01:13:30 +0330 +0330

جقتو بزن زر نزن

2 ❤️

944084
2023-08-25 01:34:29 +0330 +0330

من کاری با حقیقت داشتن یا نداشتن این داستان ندارم ولی چون برای خودم اتفاق افتاده خواستم راهنماییت کنم زنها به طور غریضی حس ششم بالاتری نسبت به مردان دارن شک نکن از تمام احساس تو به خودش با خبر هست و تک به تک کارهای تورو زیر نظر داره پس دل رو بزن بخه دریا و برو همه چیزو کامل و با مخلفات بهش بگو منم وقتی دل رو زدم به دریا و به زندایی همه چیز گفتم خودش از همه چیز باخبر بود

3 ❤️

944105
2023-08-25 02:45:38 +0330 +0330

فقط چیزی که میشه فهمید که شش سیلندری

1 ❤️

944140
2023-08-25 07:38:12 +0330 +0330

کونی اومدی زنداییت رو اینجا مورد معامله قراربدی؟

0 ❤️

944167
2023-08-25 09:04:00 +0330 +0330

شاشیدم تو کصتانت

0 ❤️

944182
2023-08-25 12:14:24 +0330 +0330

گاییدی مارو ای بابا هی میخوندیم گفتی الانه که بکنیش بیخیال بابا مگه اینجا کلاس مشاوره هست برو فرو کن تو سوراخش تمومش کن

0 ❤️

944189
2023-08-25 13:43:14 +0330 +0330

اخه کیرری مادرر جننده سن و سال و یکبار بگو بره دیگه هی میگه دوسال پیش من ۸ دوسال بعد من ده
کووونی خاااان بگی دوسال بعد کافیه کیییرم تو گص ننننت با داستانت
تا همونجاش خوندم دیگه ادامه ندادم

0 ❤️

944205
2023-08-25 16:29:05 +0330 +0330

قشنگ و خوب بوود توصیفاتتتت چون واقعا دوسش داشتی ولی دیگه نمیدونم شهوت بهت غالب بود ی واقعا حاضری براش هرکاری کنی

0 ❤️

944315
2023-08-26 06:36:27 +0330 +0330

احساس میکنم صادقانه نوشتی میدونی اگه عشقی دوطرفه باشه چشمها صادقن وبانگاه میشه فهمید هرچند این عشق وصالش از هجرانش بدتره وتوصیه میکنم درآتش این عشق بسوزی وبسازی

0 ❤️

944385
2023-08-26 18:32:08 +0330 +0330

کول باشوا
" اوستوروم آغزوا "

0 ❤️




آخرین بازدیدها