دختر همسایه، زهره

1401/06/07

خونمون از اون قدیمیا بود که پشت بوماشون به هم ربط داشتن. شبای تابستون که میشد. هر خونواده ای یه پشه بند عَلم می کرد. و زیرش تُشک می انداختن و می خوابیدن.
زهره دختر ۱۴ساله همسایه مون همیشه غروبا می اومد رو پشت بوم و شروع به آب و جارو می کرد. تا بعدش رخت و خوابای شب و بندازه تا موقع خواب خنکی تشکها بشینِ رو بدن. تا از گرمای طاقت فرسای تابستون لحظه ای آسوده خاطر بشن.
تنگ غروب بود و منم بیکار.
به بهونه کاغذباد(بادبادک) هوا کردن رفتم رو پشت بوم. زهره رو دیدم مشغول بود. دولا شده بود و رو زمین(بام) و جارو می کشید. سلامی کردم. و رفتم بادبادکم رو بدم هوا…
وقتی باد، بادبادک رو به هوا برد.
زهره رو دیدم که پیشم وایساده و اصرار داره که نخ بادبادک رو بهش بدم. همسن و سال بودیم. و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. زهره یهو نیشکونی از پشتم گرفت و گفت:
زودباش نخ بادبادک به من بده‌
گفتم: نمیشه تو نمی تونی کنترلش کنی؟
گفت: پس تو پشتم وایسا تا بتونم نخ بادبادک را دستم بگیرم و تو هرجا خراب کردم درستش کن.
منم رفتم پشت زهره. تا اون لحظه هیچ حسی به زهره نداشتم. نخ رو دادم دسش و به هوای تنظیم جهت دستامو از زیر بغلاش بردم و قرقره نخ را وسط گرفتم. حالا کون خوش فرم زهره مانع بود تا دستام جهت درست را به بادبادک بده.
خودمو چسبوندم بهش. یهو گفت: چته گفتم باد داره کاغذبادم رو می بره بزار کنترلش کنم.
خندید و گفت: دامن منو هم باد زده بالا…
من تو فکر بادبادکم بودم… و اصلا به حرفای زهره توجه نکردم.
بادبادکم رو باد برد. اونقدر اوج گرفته بود تو آسمون که دیگه به سختی دیده میشد. نخش داشت دستمو می برید. هی سنگین و سنگین تر‌ می شد. دیگه نخ وِل نمی دادم و دو دستی سفت به قرقره نخ چسبیده بودم. اونطرف زهره تشکها را انداخته بود. و داشت منو تموشا می کرد. دیگه واقعا تنهایی نمی تونستم بادبادک را کنترل کنم. به زهره اشاره کردم که بیاد کمک. اونم سریع پا شد و از پشت من نخ بادبادک را دستش گرفت و هی منو با سینه های سفتش هل میداد تا نخ رو بتونه تو دستش خوب نگه داره. من هی نخ رو می کشیدم و آرنجا و بازوام رو می زدم به سینه های زهره. زهره هم خودش رو عملا انداخته بود روی من.
(او می کشید و من می کشیدم. او می مالید و من می مالوندم.)
با هر زحمتی شده، تونستم کنترل بادبادک را دستم بگیرم. یواش یواش صدای پاهای پدر و مادرمون از سرویس پله به گوش می رسید. زهره خودش رو جمع و جور کرد و رفت سمت پشت بوم خودشون. منم که کمی تا اندکی نمناک شده بودم بادبادکم را جلوی شلوارم گذاشتم و رفتم پایین. شورت و شلوارم خیس خیس شده بودن. عوضشون کردم. و دوباره برگشتم پشت بوم. پدر و مادر زهره هم اومده بودن بالا. خلاصه اینکه ما بچه ها رفتیم دوباره برا بازی کردن. و پدرا و مادرا هم شروع کردن به صحبت کردن. با چشمک به زهره علامت دادم که به بهونه دیدن اسباب بازیام و بادبادک از ننه باباش اجازه بگیره بیاد خونمون. اونام که مشغول حرف زدن بودن اجازه دادن. خلاصه من و زهره دوتایی سُریدم پایین.
من تا زهره به خودش بیاد بغلش کردم و بردمش تو پستو. زهره ممه های خوبی داشت فوری دست کردم تو سوتینش و اونم لپامو ماچید. من بماچ و اون بماچ تا عاقبت شل شد و خوابید‌. یه دست دور کمرش انداختم و با دست دیگه سینه های نازشو می مالوندم. اونم پررو شده بود دستش برده بود تو کیر و خایه ام. و هی مالش میداد. از سینه هاش دستم رفت و نافش رو دور زد و عاقبت دستم به اونجای زهره رسید. آه از نهادش بلند شد. گفتم: چی عزیزم طوری شده.
گفت: نه تو فقط مال منی…
با این جمله اش فشار خون تو بعضی نقاط بدنم دو برابر شد. از پشت دست کردم تو شرتش و انگشت فاکمو و فرو دادم تو کونش. از جلو هم با زبونم، چوچوله اش را قلقلک می دادم …قیامتی شده بود. داغ کرده بودیم دوتامون.
چنگ زدم شورت و شلوارشو با یه حرکت از جا کندم. اونم با من همین رفتار رو کرد.عاقبت دوتامون لخت وعور شدیم تو بغل هم. فشار خون کیرم دوبرابر جاهای دیگه شده بود.
بهش گفتم: زهره دوست دار…
حرفمو تموم شده و نشده گفت: آره بکن توش لامصبو‌.
منظورش عقبش بود. چون دختر بود و هنوز پرده بکارت داشت. منم سر کیرمو که خیس شده بود آروم آروم فرو کردم تو کونش تا جا باز کنه و تلمبه زدن را براش شروع کنم.

نوشته: سهیل


👍 3
👎 12
35501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

892596
2022-08-29 01:27:51 +0430 +0430

کصشعر

1 ❤️

892597
2022-08-29 01:28:08 +0430 +0430

چند تا غلط داشتی اولا داستان و نصفه ول کردی و شاخ و برگش کم بود و به خوبی حال و هوای اون روزای دهه هفتاد و شصت و نتونستی برسونی
دوما خیلی کم پیش میومد که دخترا به این راحتی راه بدن اونم تو این سن
نکته قابل قبولش رابطه خوب دختر و پسرای همسایه بود به قول امروزیا خیلی با هم ندار بودن اون دوره

2 ❤️

892609
2022-08-29 01:49:30 +0430 +0430

جوری که داستان رو نوشتی مربوط میشه به دوران خیلی قدیم که همه پشت بوم میخوابیدن.بعد در مورد خوردن چوچول زهره توسط یه نوجوان ۱۴ساله نوشتی درحالیکه اون زمان مردها هم نمی‌دونستن منظور از کلمه چوچول بازیکن تیم ملی کره اس یا منظور قسمتی از کوس زنه😂😂😂😂
حالا خوردن کوس که اصلاً بعد ویدیو و فیلم سوپر شروع شد بماند.

1 ❤️

892658
2022-08-29 07:25:04 +0430 +0430

خالي بندي ه خوبي بود

0 ❤️

892800
2022-08-30 03:48:21 +0430 +0430

انصافا کص ننت

0 ❤️




آخرین بازدیدها